نردبانهای جامعه
احساس نابرابری چه تاثیری بر جامعه دارد؟
ویلیام بیوریج که پدر «دولت رفاه» شناخته شده است از چند شیطان به عنوان دشمنان جامعه یاد میکرد: گرسنگی، بیسوادی، بیخانمانی، بیماری و بیآیندگی. اما شیطان بزرگ، نابرابری است که همه اینها را به وجود میآورد.
ویلیام بیوریج که پدر «دولت رفاه» شناخته شده است از چند شیطان به عنوان دشمنان جامعه یاد میکرد: گرسنگی، بیسوادی، بیخانمانی، بیماری و بیآیندگی. اما شیطان بزرگ، نابرابری است که همه اینها را به وجود میآورد. کتاب «نردبان شکسته» نیز با ارائه یک بحث جدید در حوزه روانشناسی اقتصادی پیامدهای روانی و اجتماعی نابرابری را مطرح کرد و به یکی از پرمناقشهترین بحثهای جهانی دامن زده است. اما به جرات میتوان گفت نابرابری از زمانی در جوامع مطرح شد که درک مردم از نابرابری تغییر کرد. در هر جامعهای وقتی مردم از جایگاه و منزلت خود راضی نباشند و خواستار تغییر وضع خود باشند جامعه در برابر چشماندازی از یک قشربندی باز اجتماعی قرار میگیرد. در این صورت هیچکس وضع موجود خودش را برنمیتابد و خواستار وضع اجتماعی و اقتصادی بهتری است. همه خواستار بالا رفتن از نردبان قشربندی اجتماعی هستند. این شروع احساس نابرابری در جامعه است. در نظامهای اجتماعی گذشته که عمدتاً در آنها رابطه ارباب و رعیتی حاکم بود همواره به علت اینکه درک مردم، یا رعیتها، از نابرابری بر اساس یک قشربندی بسته اجتماعی بود احساس نابرابری وجود نداشت اما از آن روزی که مفاهیمی چون قسط و برابری مطرح شد این احساس بروز کرد. به عبارت دیگر، این احساس وقتی ظاهر میشود که افراد جامعه میل به رفاه و پیشرفت دارند و حاضرند راههای مختلفی، حتی رانتطلبی را برای رسیدن به آن طی کنند. اما همه از یک نردبان استفاده نمیکنند. برای بسیاری از گروههای اجتماعی نردبان شکسته است؛ برای برخی نردبان پلههای کوتاهتری دارد، و هر کسی حق ندارد از پلههای آن بالا رود و تنها گروه خاصی حق استفاده از آن را دارند؛ برخی نردبانها هم پلههای بلندتری دارند. به عبارت دیگر، فرصتها برای جامعه برابر نیست، از اینرو عدهای با استفاده از سیاستهای رانتپرورانه از نردبان اجتماعی سریع بالا میروند. اما عدهای موفق نمیشوند. به عبارت دیگر، بخشی از مردم با وجود سرمایهگذاری شخصی که با افزایش سرمایه فرهنگیشان صورت گرفته و به هدف تحرک اجتماعی و بهبود موقعیت اجتماعی و رفاه بیشتر بوده نتوانستهاند این سرمایه فرهنگی را به سرمایه اقتصادی تبدیل کنند و در نیمههای نردبان اجتماعی ماندهاند. البته بخشی از این ناکامی به کیفیت سرمایه فرهنگی برمیگردد که کسب کردهاند. معمولاً این نوع سرمایه با وجود مدرکگرایی کیفیت نازلی دارد اما بخش اعظمی از این ناکامی به سیاستگذاریهایی برمیگردد که سیاست شایستهسالاری و برابری فرصتها را مورد توجه جدی قرار نمیدهد.
تحقیقی که در کتاب نردبان شکسته منعکس شده است دو بحث دیگر را هم پیش میکشد. بحث نخست پدیده «طرد اجتماعی» است. در کشور ما نیز این پدیده با توجه به جمعیت رو به فزونی حاشیهنشینان قابل رویت است. به نظر میرسد این پدیده بسیار متفاوت از سایر کشورها در حال رشد بوده است. مطرودین اجتماعی تمایل به ادغام در بازار کار رسمی و عمومی جامعه دارند اما شرایط اقتصادی اجازه ورود آنها را نمیدهد. قشرهای طبقه متوسط که سرمایه فرهنگی مناسبی برای تغییر وضع به دست آوردهاند روز به روز به حاشیهها رانده میشوند و از پس هزینههای زندگی در شهر برنمیآیند. برای فهم زندگی این گروهها شاید باید داستان فقر در خانواده سانچز را که رمان گویایی از زندگی در چرخه فقر است تداعی کنیم. شرایط فقر بر هر نوع انگیزه انسانی تاثیر میگذارد. این شرایطی خطرناک است، چراکه جامعهای که نابرابری در آن بالا باشد شکاف بین طبقات و تعلقاتشان وسیعتر میشود. نتیجه اینکه چنین جامعهای از فقدان انسجام اجتماعی رنج میبرد. بنابراین نابرابری اجتماعی همبستگی اجتماعی را هدف قرار میدهد و زمینه نابهنجاریهای دیگر اجتماعی را فراهم میکند. به همین دلیل، در اغلب کشورهای جهان گروههایی که به مدد فقرا میآیند از طبقات متوسط جامعه هستند. کمک گروههای مختلف به این طبقه کنشهای نوعدوستانه محسوب میشود، چراکه در یک جامعه برابر نهتنها طبقات آسیبپذیر از محرومیت رنج میبرند بلکه گروههای طبقه متوسط روبه بالا نیز نمیتوانند در چنین جامعهای احساس سعادت کنند. چراکه ممکن است در دسترسی به رفاه عینی مشکلی نداشته باشند، اما رفاه ذهنی یا کیفیت زندگیشان هرگز با وجود این گروهها بالا نخواهد رفت.
سیاستگذاری و سیاستمداران
بحث دیگری که برای خواننده کتاب نردبان شکسته تداعی میشود دو دیدگاه عمده نظری هستند که به نابرابری میپردازند و الهامبخش سیاستگذاری و سیاستمداران است: نخست این دیدگاه که فقر و نابرابری معلول وضع اقتصادی است و پیامد بحران اقتصادی فقر و نابرابری بیشتر است، که بر سبک زندگی و شرایط روحی افراد تاثیرات مخربی خواهد گذاشت. از درون این دیدگاه، بهبود وضع اقتصادی به عنوان راهحل نابرابری بیرون خواهد آمد. مخالفان این نظر معتقدند نابرابری از زمانی تشدید شد که این گفتمان در عرصه جهانی مسلط شده است که دولتها باید از افزایش هزینههای رفاهی اجتناب کنند، چراکه ادامه این وضع به اقتصاد لطمه میزند و سرمایه را فراری میدهد. به غیر از این، طرفداران کاهش هزینههای عمومی استدلال میکنند که افزایش هزینهها پیامدهای اجتماعی دیگری هم دارد. از جمله آنها تضعیف بنیه طبیعی حمایتهای رفاهی از سوی خانواده، محله و خویشاوندان، کاهش انگیزه کار کردن، تاثیر بر پسانداز عمومی و کاهش کارآفرینی و خلاقیت است. همچنین طرفداران این نظریه معتقد هستند که افزایش هزینههای رفاهی دولت از تراکم سرمایه میکاهد و آزادی ما را محدود میکند. آنها معتقدند افزایش نابرابری پیامد افزایش هزینههای دولتی است که به نوعی فرهنگ وابستگی ایجاد کرده و به تداوم وجود طبقات محروم منجر شده است. روزبهروز افراد بیشتری از سیاستمداران این دیدگاه را میپذیرند و عملاً به صورت موجی به این دیدگاه روی میآورند، یعنی این سیاست که دولت برای بهبود وضع اقتصادی و برای تحقق هدف کاهش نابرابری به سوی سیاست کاهش هزینههای دولتی گام بردارد.
اما این استدلالها از سوی برخی دانشگاهیان مورد قبول واقع نشده است. به طور مثال، تحقیقاتی که در کشورهای مختلف از جمله انگلستان (که نظام دولت رفاه فراگیر دارد) انجام شده است، نشان میدهد حتی در زمانی که مقرریهای بیکاری از زمان حاضر بیشتر بود کفاف نیازهای روزمره را نمیداد. به علاوه، تحقیقات نشان داده سطح زندگی بیکاران درازمدت از بیکاران کوتاهمدت پایینتر است. همچنین نتایج تحقیقات نشان داده مقرری بیکاران عملاً از درآمد شاغلان بیشتر نیست. در نتیجه، اینکه مقرری بیکاری علت کاهش انگیزه به کار شود بیپایه است. بالعکس، اینکه افراد در زمان بیکاری احساس میکنند سطح رفاه زندگیشان از زمان اشتغال کمتر شده و بدهیشان افزایش یافته انگیزه به کار کردنشان را بیشتر میکند. بنابراین، سیاست دادن مقرری بیکاری، هرچند اندک، تاثیر منفی آشکاری بر انگیزه به کار کردن ندارد. تحقیقات دیگری که روی سنجش «تاثیر مقرری بیکاری بر انگیزه به کار» انجام شده نشان میدهد بیکاران (حتی آنهایی که قبلاً کارهای با دستمزد پایینتر داشتند) وقتی مقرریهای بیشتری هم میگرفتند جویای کار بودهاند. بنابراین نتیجه میگیرند مقرریهای بیکاری فاقد تاثیر منفی روشنی بر رفتار بیکاران جوینده شغل است. تحقیقات دیگری که برای بررسی تاثیر «مقرری به خانوادههای زن سرپرست» بر «تضعیف خانواده» یا تاثیر بر کاهش مشارکت زنان در بازار کار انجام شده نیز نشان میدهد که مقرریها، هرچند اندک، به علت تاثیر مثبت بر سطح رفاه خانواده موجب تقویت روابط خانوادگی نیز خواهد شد. در مقابل دیدگاهی که معتقد است هزینههای اجتماعی بر رشد اقتصادی تاثیر میگذارد و در نتیجه نابرابری افزایش مییابد، نظریه دیگری با عنوان نظریه سرمایه انسانی قرار دارد. نظریه سرمایه انسانی بر این استدلال استوار است که هزینه کردن دولت شرط لازم برای بهبود نابرابری است. این دیدگاه بر اساس شواهدی معتقد است تعدادی از خدمات عمومی، بهخصوص آموزش، کیفیت کار را بهبود میبخشد و بنابراین به بهبود نرخهای بهرهوری و رشد اقتصادی کمک میکند. همچنین بهبود برنامههای آموزشی در عرضه و تقاضای نیروی کار تعادل ایجاد میکند. بنابراین اگر میخواهیم نردبان شکسته برابری را ترمیم کنیم باید اندیشید که آیا برای احیای اقتصادی لزوماً هزینههای رفاهی دولت را باید کاهش داد؟ تجربه کشورهایی که این دیدگاه را به کار بستهاند نشان میدهد که نابرابری بهبود نیافته است. بسیار بعید به نظر میرسد که مشکلات کنونی اقتصادی حاصل سطوح کنونی هزینههای عمومی یا برنامههای حمایتی باشد.
در شماره 232 «تجارت فردا» بخشهایی از کتاب «نردبان شکسته» اثر کیث پین، ترجمه و بررسی شد.