دستور ساخت ملت
ملتسازی در چه دورانهایی سرعت میگیرد؟
شواهد فراوانی مبنی بر سرمایهگذاری قابل توجه در ملتسازی توسط رهبران ملی در طول زمان و مکان وجود دارد. از آموزش انبوه و سیاستهای زبانی تا خدمت سربازی اجباری برای همه مردان جوان. از نخبگان در فرانسه قرن 19 که هدفشان «تشکیل شهروندان فرانسوی» بود (وبر، 1979) تا اصلاحات آموزشی اخیر در چین که برای شکل دادن به ایدئولوژی شهروندان طراحی شده بود (کانتونی و همکاران، 2017).
ملتسازی فرآیند ساختن یک هویت ملی با استفاده از قدرت حکومت است. هدف از این فرآیند، نزدیک کردن مردم درون یک حکومت است تا از نظر سیاسی در بلندمدت پایدار و قابل دوام بماند. برای ملتسازی ممکن است از پروپاگاندا یا توسعه گسترده زیرساختی برای پروردن هماهنگی اجتماعی و رشد اقتصادی استفاده شود.
در این میان همواره پرسشهایی مطرح میشد که چرا برخی از رهبران در سیاستهای مهم ملتسازی سرمایهگذاری میکنند و برخی دیگر این سرمایهگذاری را انجام نمیدهند؟ چرا ملتسازی در برهههای زمانی خاص اتفاق میافتد و در مقاطع دیگر اتفاق نمیافتد؟ این مقاله تلاش میکند نشان دهد که چه چیزی رهبران را برای ساختن ملت ترغیب میکند.
شواهد نشان میدهد تهدیدهایی که حاکمان را علیه ملتسازی تحریک میکنند تا حد زیادی از قرن نوزدهم شکل گرفته است. در دوران جدید هم تهدیدهای داخلی و هم تهدیدهای خارجی علیه رژیمها باعث ایجاد مفهوم ملت توسط رهبران شده است (آلسینا و همکاران، 2021). در این مقاله بیشتر بر تهدیدات داخلی تاکید میشود. گذارهای دموکراتیک، که از قرن نوزدهم رخ داده، با سرمایهگذاریهای بزرگ در ملتسازی همراه بوده است. به ویژه، آنکه همواره گذارهای دموکراتیک با سیاست اصلی ملتسازی همراه بوده است؛ مانند معرفی آموزش انبوه به کودکان. در موضوع تهدیدهای خارجی نیز بررسی و استدلال میشود که تهدیدها زمانی که جنگ در مقیاس بزرگ باشد، فرآیند ملتسازی را تحریک میکند. پیشرفت در فناوریهای جنگی از قرن نوزدهم، سبب شد تا جنگ به ارتشهای بسیار بزرگتری نیاز داشته باشد. سپس ملتسازی به عنوان ابزاری برای جنگ، به منظور برانگیختن تعداد زیادی از شهروندان برای حضور در کارزارها اهمیت یافت.
در این مقاله مفهوم «ملتسازی» فرآیندی تعریف میشود که به اشتراک ترجیحات، اهداف و هویت شهروندان در یک کشور منجر شده، به گونهای که آنها تمایلی به جدایی ندارند. در اینجا مفهوم «همگنسازی» بهعنوان مدلی در نظر گرفته میشود که میتواند توسط حاکم (دموکراتیک یا غیردموکراتیک) برای تغییر ترجیحات، ایدئولوژی، زبان یا فرهنگ جمعیت به ترجیحات، ایدئولوژی، زبان یا فرهنگ حاکم استفاده شود. نباید فراموش کرد که ابزار غالب حاکمان برای همگن کردن جمعیت که خود از آن بسیار استفاده میکنند، آموزش انبوه است. عموماً از آموزش برای القا و آموزش به شهروندان استفاده میشود که رژیم حاکم چندان بد نیست. بهطور مثال میتوان اصلاحات آموزشی چین را بررسی کرد که هدف آن تغییر موقعیت ایدئولوژیک دانشآموزان نسبت به بازارهای آزاد و سیستمهای سیاسی به سمت نظر دولت بود. برای تحقق این امر از آموزش جهت ایجاد زبانهای ملی استفاده شده است. در مثالی دیگر در فرانسه و ایتالیا، زبان نخبگان از طریق آموزش انبوه به زبان ملی تبدیل شد. در ادامه باید یادآور شد که آموزش همگانی همچنین ایجاد فرهنگ ملی و هویت مشترک را تسهیل کرده است (وبر، 1979).
ملتسازی و گذار دموکراتیک
جامعهشناسان سیاسی استدلال میکنند که نوع رهبر و میزان احساس «امنیت» آن رهبر، تعیینکننده میزان سرمایهگذاری او در ملتسازی است. حاکمان مستبد یا نخبگان حاکم که توسط دموکراسی تهدید میشوند، در ملتسازی سرمایهگذاری چشمگیری میکنند. در مقابل، رهبران دموکراتیک و نیز حاکمان خودکامه که در خطر سرنگونی اندکی هستند، کمتر متعهد به ملتسازی میشوند.
ما دو انگیزه را برای حاکمان جهت ملتسازی هنگام تهدیدِ سرنگونیِ دموکراتیک شناسایی میکنیم. اول، همگنسازی به تلقین به جمعیت کمک میکند تا ترجیحات حاکم را بهتر منعکس کند، بهطوری که احتمال آنکه مردم برای حفظ وضعیت موجود (وضعیت ترجیحی حاکم) در یک دموکراسی آینده میل پیدا کنند بیشتر خواهد بود. دوم، به میزانی که تنفر نسبت به رژیم را کاهش دهد، همگنسازی میتواند خطر سرنگونی را هم کاهش دهد و به ساختار حاکم کمک کند تا قدرت را از دست ندهد. استدلال ما نشان میدهد که رهبران باید آموزش همگانی را برای همگن کردن شهروندان خود قبل از دموکراسیسازی و در پاسخ به ظهور همان تهدید علیه قدرت اجرا کنند. برای درک بهتر این موضوع ما به زمانبندی اصلاحات آموزش انبوه میپردازیم و بررسی میکنیم که آیا در همان زمان (یا درست بعد از آن) افزایش تهدید سرنگونی رخ میدهد یا خیر. فرضیه آن است که وقتی رژیمهای غیردموکراتیک از طریق اعتراضها و سایر قیامها تهدید میشوند، احتمال بیشتری وجود دارد که اصلاحات آموزشی را اجرا کنند، مانند معرفی آموزش اجباری ابتدایی یا افزایش زیاد نظارت بر ثبتنام ابتدایی.
از جمله نمونههای تاریخی تهدیدهای دموکراسی و اصلاحات آموزشی انبوه که به ما امکان میدهد بینشی در مورد انگیزههای ملتسازی حاکمان داشته باشیم به اروپای قرن نوزدهم بازمیگردد. در طول قرن نوزدهم، کشورهای اروپایی از دخالت دولت در مدرسه (مدرسه ابتدایی متمرکزِ تماموقت برای همه کودکان داخل کشور اجباری بود) گذر کردند. این تغییر بسیار شگفتانگیزتر بود زیرا در میان تودهها محبوبیت نداشت و چندین دهه قبل از چنین مداخلهای، مشابه آن رخ داده بود. به عنوان مثال، در آلمان، اکثر کودکان تا سال 1870 در مدارس ابتدایی دولتی حضور داشتند، در حالی که اولین سیستم بیمه اجباری تا سال 1883 معرفی نشده بود. این اصلاحات آموزشی در طول قرن 19 و اوایل قرن 20 معمولاً پس از دورههای ناآرامی انجام و با هدف اعلامشده، اجرا میشد. تا سال 1860 در فرانسه هنوز برای نیمی از کودکان فرانسویزبان، زبان واحد وجود نداشت. خارج از شهرهای بزرگ، فرانسه کشوری با زبانها، گویشها و ارزهای مختلف بود. سفر به خارج از روستای خود امری نادر تلقی میشد و بیتفاوتی یا خصومت نسبت به دولت فرانسه رواج داشت. این امر در ایتالیا هم رایج بود که پس از اتحاد ایتالیا در سال 1861، توسط نخبگان شمالی روند اصلاحی آغاز شد. ماسیمو دازلیو (یکی از بنیانگذاران ایتالیای یکپارچه) جمله معروفی دارد که میگوید: «ایتالیا ساخته شده است. حالا مانده است که ایتالیایی بسازیم.»
شواهد تاریخی روند ثابتی در مورد رابطه بین ترس از دموکراسی و ملتسازی را به ما نشان میدهند. با بررسی نمونه بزرگی از 172 کشور برای دوره بین سالهای 1925 و 2014 درمییابیم که خودکامگیهای بیثباتتر، اصلاحات آموزشی بیشتری را میطلبد. همچنین این شواهد نشان میدهد که سیاستهای ملتسازی به رهبران وقت کمک کرد تا در قدرت بمانند. برای درک بهتر این موضوع کارشناسان تاریخی همچنین به بررسی مدارس ابتدایی اجباری و نرخ ثبتنام آنها در سراسر جهان پرداختهاند. مطابق با استدلال مطرحشده، شواهد نشان میدهد که دولتها آموزش همگانی را قبل از دموکراسیسازی اجرا میکردند و آموزش تودهای معمولاً در طول دهههای قبل از همهگیری دموکراسی رخ میداده است. با استفاده از مجموعه داده بیش از 30 کشور در اروپا و آمریکای لاتین دریافت شده که قوانین اجباری مدرسه ابتدایی بهطور متوسط 52 سال قبل از دموکراسی و 36 سال قبل از حق رای مردان وضع شده است. با تجزیه و تحلیل ثبتنام در بیش از 100 کشور، دریافت شد که در 75 درصد از کشورهایی که دموکراتیزه شدند، اکثریت کودکان پیش از دموکراسیسازی در آموزش ابتدایی ثبتنام کرده بودند. یعنی، حاکمان مطمئن شدند که قبل از دموکراسیسازی، اکثریت جمعیت طبق شرایط خودشان آموزش دیده شدند. پس از بررسی این شواهد تاریخی باید به موضوع دیگری هم توجه کرد. سیاستهای آموزشی از سوی استعمارگران هم موضوع مهم دیگر این مقاله است. استعمارگران با حاکمان داخلی تفاوت دارند؛ اگر سرنگون شوند، به سادگی میتوانند کشور را ترک کنند. از آنجا که انگیزه آنها برای همگنسازی کمتر است، میتوان انتظار داشت که تمایل کمتری برای اجرای اصلاحات آموزشی داشته باشند. برخلاف بریتانیا که آموزش اجباری را در سال 1870 معرفی کرد، آموزش در قلمروهای بریتانیایی دریای کارائیب بسیار دیرتر، در سال 1915 در هندوراس و در سال 1921 در ترینیداد آغاز شد. در کشورهای آفریقایی آموزش بیشتر توسط مبلغان مذهبی انجام میشد. استعمارگران تلاشی برای ساختن دولت ملی منسجم نکردند، زیرا ساختن هویت ملی برای یک استعمارگر اگر در خدمت افزایش حمایت از جنبشهای ملیگرا و استقلالطلب باشد نتیجه معکوسی برایش خواهد داشت.
ملتسازی و ارتشهای تودهای
سوال بعدی این است که آیا تهدید جنگ به رهبران برای ملتسازی انگیزه میدهد یا نه؟ رهبران برای برانگیختن ارتشهای بزرگ، جذب سربازان وظیفه و همچنین شهروندان برای انطباق با خواستههای سنگین آنان در دوران جنگ، شروع به تهیه کالاهای عمومی و سرمایهگذاری در ملتسازی کردند. سیاستهای ملتسازی و تامین خیر عمومی، سیاستهای مکمل هستند. دولتها روی کالاهای عمومی سرمایهگذاری میکنند که با ترجیحات مردم مطابقت داشته باشد؛ تا سربازان و شهروندان را با «چیزی برای از دست دادن»، در صورتی که توسط یک قدرت خارجی شکست بخورند، مواجه کنند. در عین حال، دولتها با سرمایهگذاری در چیزی که ما آن را ملتسازی مثبت مینامیم، تامین خیر عمومی را تکمیل میکنند. آنها جمعیت را یکسان کرده و شهروندان را متقاعد میکنند که کالاهای عمومی ملی آنها ارزش مبارزه دارند. شواهد کلی مبنی بر اینکه تهدیدهای خارجی به سرمایهگذاری در ملتسازی منجر میشود توسط تحلیلگران دریافت شده است. آنها سیاستهای آموزشی را در طول یک نمودار تاریخی از قرن 19 اروپا و مجموعه بسیار گستردهای از کشورها در قرن بیستم بررسی کردند. کار آنها بهطور تجربی نشان میدهد که تهدیدهای نظامی با ثبتنامهای زیاد در آموزش ابتدایی همراه بوده است. آنها همچنین دریافتند که رابطه مثبت بین تهدید نظامی و ثبتنام اولیه در دموکراسیها بیشتر از رژیمهای خودکامه است. یک توضیح بالقوه این است که در یک دموکراسی، شهروندان باید با کالاهای عمومی بیشتر به مبارزه متقاعد شوند، در حالی که در یک خودکامگی خشنتر میتوان از روشهای دیگری استفاده کرد. مطابق با این تفسیر، درمییابیم مناطقی که در طول دهه 1930 از حمایت بیشتری برخوردار شدند، در طول جنگ جهانی دوم با سطح بالاتری از میهنپرستی همراه بودند. این مناطق اوراق قرضه جنگی بیشتری خریداری کردند، داوطلبان نظامی بیشتری داشتند و سربازان اقدامات قهرمانانهتری را انجام دادند که با استناد و مدال شناخته میشد. در این میان اشکال منفی بیشتری از ملتسازی را در نظر میگیریم. علاوه بر القای احساسات مثبت ملی، به معنای تقویت ارزش یک دولت ملی، نشان میدهیم که دولتها گاهی اوقات ممکن است احساسات منفی را در قالب تبلیغات تهاجمی علیه حریف القا کنند. در این صورت، هویت ملی مبتنی بر ترس و انگ حریف است، نه بر اساس منافع مادی یا فرهنگی ملت خود. به عنوان مثال، تیلی (1994) استدلال میکند که «احساس ضد آلمانی مطلوبیت بسیار فرانسوی شدن را تقویت کرد، همانطور که احساسات ضد فرانسوی، ضد لهستانی یا ضد روسی، مطلوبیت بسیار آلمانی شدن را تقویت کرد».
شکلهای منفی و مثبت ملتسازی پیامدهای متفاوتی در سیاستهای عمومی دارد. هنگامی که تلقین شکل مثبت به خود میگیرد، ملتسازی با تامین خیر عمومی همراه است. برعکس، تامین خیر عمومی و تبلیغات ضد خارجی جایگزین هم هستند و دیگر مکمل نیستند. این امر امکان دو نوع ملتسازی را نشان میدهد: ملتهایی که روی کالاهای عمومی تودهای سرمایهگذاری میکنند و ملیگرایی مثبت و ملتهایی که کالاهای عمومی را ارائه نمیکنند و روی ملیگرایی ضدخارجی سرمایهگذاری میکنند. دولتهایی که ظرفیت مالی پایینی دارند، به جای ملتسازی مثبت، جمعیت را با تبلیغات ضد خارجی تحریک میکنند. این نتیجه با نظر ویمر سازگار است، که استدلال میکند اینکه ناسیونالیسم در جهتی فراگیرتر یا انحصاری، توسعه یابد، به ظرفیت دولتی یک کشور مربوط میشود.
نتیجهگیری
این مقاله به مطالعات پیشین در مورد ملتسازی کمک میکند. در حالی که مطالعات قبلی بررسی کردهاند که تا چه اندازه سیاستهای ملتسازی خاص در همگنسازی جمعیت موفق هستند، کار ما بر انگیزههای رهبران برای ملتسازی متمرکز است. هر دو پژوهش به لحاظ نظری و تجربی تایید میکنند که تهدیدات علیه یک رژیم، انگیزه ملتسازی را فراهم میکند.
در اوایل دهه 1990، بسیاری افول ناسیونالیسم را پیشبینی کردند (به عنوان مثال، هابسبام، 1990). با این حال، از آن زمان، ناسیونالیسم در حال افزایش است. کار ما توضیحی ممکن برای این افزایش ارائه میکند؛ ظهور حکومتهای استبدادی در سراسر جهان و تشدید تنشهای بیندولتی دو عاملی هستند که ممکن است به این احیا شدن کمک کنند. اوج ناسیونالیسم ممکن است هنوز فرا نرسیده باشد.