سوسیالیسم با ابزارهای کاپیتالیسم
اسکار لانگه چگونه به اقتصاد علاقهمند شد؟
علی درویشان: اسکار ریزارد لانگه اقتصاددان و دیپلمات لهستانی بود که دلیل اصلی شهرتش پیشنهاد او برای استفاده از ابزارهای قیمتگذاری بازاری در یک سیستم سوسیالیستی و ارائه مدلی برای سوسیالیسم بازاری بود. او به مشکل محاسبات اقتصادی که فردریش فون میزس و فردریش هایک بیان داشته بودند به این صورت پاسخ گفت که مدیران در یک اقتصاد متمرکز کنترلی میتوانند عرضه و تقاضا را با استفاده از بررسی میزان موجودی در انبارها تخمین بزنند و بر همین اساس نظر او ملی کردن صنایع اصلی در کشورها بود.
لانگه در سال 1904 در یک خانواده متوسط در شهر توماژو لهستان به دنیا آمد. والدینش آلمانیهایی بودند که در قرن نوزدهم به لهستان مهاجرت کرده بودند. او در اوان جوانی علاقه خود را به زیستشناسی، ریاضیات و علوم اجتماعی نشان داد. در این میان نوشتههای مارکس و مارکسیستها برای او جایگاهی خاص داشتند.
در دانشگاه جاگیلونیان او دستیار پروفسور آدام کریزانوفسکی شد و از رساله دکترای خود در زمینه چرخههای تجاری لهستان در سال 1928 در دانشگاه کراکو دفاع کرد. او در سالهای 1931 تا 1934 استاد آمار در دانشگاه کراکو بود.
در طول دوره بین دو جنگ به طور فعالانهای در حرکت سوسیالیستی اروپا فعالیت میکرد. او در اتحادیه جوانان سوسیالیست مستقل در کراکو دفتری داشت و در آن درباره مسائل سیاسی مطالبی مینوشت. یکی از نوشتههای او در این دوران کتاب «مسیری به سمت اقتصاد برنامهریزیشده» بود که در سال 1934 به چاپ رسید. این فعالیت او باعث نشد که محبوبیت او نزد مقامات محافظهکار دانشگاه افزایش پیدا کند و به همین دلیل به دست آوردن موقعیت دانشگاهی برایش بسیار سخت شد.
به همین دلیل بود که موقعیتهای دانشگاهی که به او پیشنهاد میشد در حوزههایی بود که ربط زیادی به سیاست نداشته باشد. مباحثی مثل آمار از دورههایی بود که او در دانشگاه تدریس میکرد و نمیتوانست به موضوع مورد علاقه خود که اقتصاد سیاسی بود چندان در دانشگاه بپردازد.
او طی سالهای 1934 تا 1936 به عنوان نماینده بنیاد راکفلر به انگلستان و ایالات متحده رفت و در دانشگاههای میشیگان و استنفورد به فعالیت پرداخت. در این سالها او مقالات نظری متعددی را به چاپ رساند که یکی از معروفترین آنها «اقتصاد نظریه سوسیالیسم» است که در سال 1938 در کتابی به همین نام به همراه تیلور به چاپ رساند. در خلال سالهای 1939 تا 1945 (جنگ دوم جهانی) او در دانشگاه شیکاگو فعالیت میکرد و سال 1943 در همان دانشگاه به مقام استادی رسید. آنجا او به همراه آمار، نظریه اقتصادی تدریس میکرد و نوشتن را در زمینههای روششناسی اقتصاد و نظریه اقتصادی ادامه داد. کتاب مشهور او به نام «انعطافپذیری قیمت و اشتغال» در همین دوره و در سال 1944 به چاپ رسید.
استالین او را فردی چپگرا و هوادار شوروی میدانست و به همین دلیل از او برای یک سفر رسمی به شوروی دعوت کرد و در این سفر به او پیشنهاد یک پست را در دولت آینده لهستان داد. این سفر باعث شد که کنگره لهستانیهای آمریکا با عملکرد او مشکل جدی پیدا کند و در نهایت باعث مشکلات جدی و در نهایت جدایی او از این گروه شود. اعتقاد او به اینکه اقتصاد دولتی میتواند در حد اقتصاد سرمایهداری یا حتی بیش از آن بازدهی داشته باشد، باعث شد که او در دولت آینده لهستان صاحب منصب و مقام شود.
در سالهای پایانی جنگ او در سیاست درگیر شد و در دورهای که تلاش برای ایجاد حکومت جدید در لهستان انجام میشد، یکی از افراد شاخص بود. او رابطه خود را با دولت در تبعید لهستان در لندن قطع کرد و به کمیته لوبین که از حمایت شوروی برخوردار بود پیوست. این کمیته اولین دولت لهستان پس از جنگ را ایجاد کرد. در دوره انتقالی پس از جنگ در لهستان و در فرآیند ایجاد دولت جدید این کشور، لانگه نقش پیامرسان میان استالین و فرانکلین روزولت (رئیسجمهور آمریکا) را ایفا میکرد. او اولین سفیر لهستان در ایالات متحده پس از جنگ در سالهای 1946-1945 و اولین نماینده لهستان در شورای امنیت سازمان ملل متحد در سالهای 1946 و 1947 بود.
او در سال 1947 به لهستان بازگشت و تا پایان عمر خود به جز چند سفر کوتاه در این کشور زندگی کرد. از سال 1948 تا پایان عمر او یکی از اعضای پارلمان و نیز یکی از اعضای کمیته مرکزی حزب متحد کارگران لهستان بود. او بین سالهای 1952 تا 1954 رئیس مدرسه مرکزی برنامهریزی و آمار ورشو بود و از سال 1956 تا زمان مرگ صاحب کرسی اقتصاد سیاسی در همین دانشگاه بود. در سال 1955 به عنوان یکی از اعضای شورای لهستان و دو سال بعد به عنوان نایبرئیس این شورا انتخاب شد. در خلال سالهای 1957 تا 1963 نیز او به عنوان رئیس شورای اقتصادی لهستان فعالیت میکرد.
او پیش از تغییرات اساسی سیاسی در لهستان و هم پس از این تغییرات، در بحثهای زیادی در زمینه برنامهریزی سوسیالیستی در این کشور شرکت میکرد و تلاش داشت تا مشکلات برنامهریزی سوسیالیستی معمول و مورد استفاده در آن دوران را مشخص سازد. در دوره پس از این تغییرات، بحثهای او بیشتر بر مبنای مشکلات بوروکراتیک و چگونگی حل این مشکلات برای پیشرفت جامعه سوسیالیستی متمرکز بود.
در پانزده سال پایانی عمرش، هشت کتاب به چاپ رساند: نظریه آمار (1959)، مقدمهای بر اقتصادسنجی (1958)، اقتصاد سیاسی (1959)، مقالاتی در زمینه برنامهریزی اقتصادی (1960)، نظریه بازتولید و تجمیع (1961)، کلها و جزءها (1962)، تصمیمگیری بهینه (1964)، مقدمهای بر سایبرنتیک اقتصادی (1965). علاوه بر این کتابها، او مقالات کوتاه و بلند زیادی نیز در مجلات علمی و پژوهشی به چاپ رساند و سخنرانیهای متعددی نیز در محافل علمی ایراد کرد.
یکی از مهمترین تلاشهای او برای حل مشکل برنامهریزی اقتصادی در کشورها، تلاش او برای بهبود وضعیت برنامهریزی اقتصادی در کشورهای کمتر توسعهیافته بود که نشان از علاقه شخصی او به این موضوع داشت. او در طول دوره زندگی خود به عنوان مشاور برنامهریزی اقتصادی در کشورهایی چون هند، سیلان، مصر و عراق نیز فعالیت کرده بود.
حوزه فعالیتهای اسکار لانگه بسیار گسترده بود و نمیتوان در یک مقاله به تنهایی فعالیتهایی را که او کرده است به خوبی نقد و بررسی کرد. او در دورهای استاد آمار در دانشگاه بوده و حوزه تخصصی مورد علاقهاش اقتصاد سیاسی بود. به عنوان مشاور برنامهریزی توسعه نیز در کنار برخی کشورهای کمتر توسعهیافته فعالیت کرده است. در طول دوره فعالیتش، مارکسیسم الگوی اصلی ایدئولوژیک او بود.
مارکسیسم را میتوان هم در دوره ابتدایی فعالیت او
و هم در پایان دوره فعالیتش به عنوان الگوی اصلی تفکر و پژوهشهای اسکار لانگه مشاهده کرد. او حتی در دورههایی که در انگلستان و آمریکا فعالیت میکرد نیز پیشزمینه ذهنی خود مبتنی بر مارکسیسم را کنار نگذاشت. بر اساس تفکر او که مبتنی بر تفکر مارکس بود، اقتصاد را نمیتوان به تنهایی یکی از علوم اجتماعی دانست و باید آن را با دیگر علوم اجتماعی همچون تاریخ ترکیب کرد تا نتایج تحلیل اقتصادی قابل اتکا و دارای اعتبار باشند.
در این زمینه معتقد بود که تاریخ یا به طور اخص خوانش خاصی از تاریخ که مد نظر او بود باید به عنوان موضوع کمکی در تحلیل اقتصادی به کمک تحلیلگر بیاید. او تعاریف اقتصاد را که مبتنی بر حداکثرسازی و مبتنی بر ابزار-نتیجه بودند بسیار محدودکننده میدانست و معتقد بود این تعاریف بخشی از روندی هستند که باعث میشوند اقتصاد از حوزه علوم اجتماعی خارج شود. او معتقد بود مشکلاتی که رویکردهای مرسوم به علم اقتصاد ایجاد میکنند، خود را به مراتب شدیدتر در مبحث اقتصاد سیاسی نشان میدهد.
ولی جالب اینجاست که او به طور همزمان معتقد بود که برخی نظریههای اقتصاد نئوکلاسیک نیز قابل استفاده و قابل توجه هستند و در این زمینه به مسائل مارجینالیسمگرایی اشاره میکرد و معتقد بود که سوسیالیسم میتواند درسهایی آموزنده از اقتصاد نئوکلاسیک بیاموزد. از نوشتههای او بر میآید که او به خوبی اقتصاد نئوکلاسیک را درک کرده و توانسته است نظریههای آن را به خوبی بسط دهد و آنها را بیان کند. بخش زیادی از نوشتههای او نشاندهنده رویکرد قدرتمند مارجینالیستی اوست. البته پرواضح است که او در هیچکدام از نوشتههایش از جنبههای جدیدتر اقتصاد نئوکلاسیک به ویژه تعادل عمومی و نظریه رشد استفاده نکرده است.
همچون اقتصاد کلان و مطالعه تلاطمات اقتصادی، او بر نظریه چگونگی رفتار بازارها نیز تسلط داشت و توان تحلیل وضعیت و رفتار بازارها هنگام تلاطمات و مشکلات اقتصادی را نیز داشت و تلاش داشت تا نظریههای خود را در این زمینه بهبود بخشد. کارهای او در این زمینه به خوبی شناخته شدهاند و از متون کلاسیک در این زمینه به شمار میآیند. او در کتاب خود با عنوان «انعطافپذیری قیمت و اشتغال» انتقاد گالبریت در زمینه اقتصاد کینزی ارتدوکس را پیشبینی میکند و بیان میدارد که انحصار چندجانبهای که نتیجه این رویکرد اقتصادی است باعث مشکلات پولی و مالی دولت میشود و کار را به جایی میرساند که دولت امکان استفاده مناسب از این سیاستها را از دست میدهد و نهایتاً توانایی دولت برای ایجاد اشتغال کامل از دست میرود.
در سالهای پایانی عمرش، بیشتر کارها و پژوهشهای او نشان از درگیر شدن بیشتر او با مسائل اجرایی و واقعیتهای مترتب بر آن در اقتصاد لهستان داشت. در نوشتههای او مشاهده میشود که ظاهراً دیگر به دنبال دستیابی به بهشت موعود سوسیالیسم (همانطور که فرانک نایت بیان میکند) نیست و با مسائل دنیای واقعی همچون نابرابری در جامعه، مشکلات توزیعی، چگونگی انگیزهبخشی به مدیران و چگونگی ایجاد تعادل میان برنامهریزی متمرکز و غیرمتمرکز روبهرو شده است.
او تمام تلاش خود را میکرد تا بتواند با کمک اقتصادسنجی و سایبرنتیک مشکلات برنامهریزی متمرکز اقتصادی را حل کند. این یکی از جملههای اوست:
«سوسیالیسم از میراث فناوری تولید که بازمانده کاپیتالیسم است استفاده میکند، علاوه بر این باید بتواند از میراث روشی آن نیز که تحلیل اقتصادسنجی است نیز استفاده کند تا بتواند هنر جوان برنامهریزی و مدیریت اقتصادی سوسیالیستی را بهبود بخشد.»
کتاب او با عنوان «مقدمهای بر اقتصادسنجی (1958)» را نمیتوان پیشرفتی در علم اقتصاد یا اقتصادسنجی دانست، بلکه این کتاب بیشتر بررسی روشهایی از اقتصادسنجی است که میتواند برای اقتصاددانان و برنامهریزان سوسیالیست مفید باشد. در این کتاب او تحلیل داده-ستانده و برنامهریزی خطی را به صورت اخص مورد تحلیل و بررسی قرار میدهد.
همه دانشجویان و پیروان او معتقدند که اسکار لانگه استاد و سخنرانی بینظیر بود. از نوشتهها و سخنرانیهایش به خوبی برمیآید که میتوانسته مسائل بسیار پیچیده را به روشنی و شفافیت بیان دارد و نیز میتوانست مسائل بسیار پیچیده را به صورتی منطقی و روشن توضیح دهد. معروف است که مقاله او با عنوان «نرخ بهره و میزان هزینه بهینه برای مصرف» بهتر از خود کینز توانسته است مبانی نظری اقتصاد کینزی را توضیح دهد. در نوشتهها و سخنرانیها کاملاً وقتشناس و مبادیآداب بود و وقت را برای جزئیات کماهمیت هدر نمیداد و به خوبی روی مسائل و نکات اصلی تمرکز میکرد.
اسکار لانگه یک ایدهآلگرا بود، یعنی همیشه اهداف و مسائل شخصی را برای پیشرفت اهداف و مسائل مهمتر و اصلیتر کنار میگذاشت. نشانه این موضوع زمانی است که او تصمیم گرفت موقعیت خود را به عنوان استاد عالی در ایالات متحده رها کند و در زمانی که پر از ریسک و نااطمینانی بود به لهستان بازگردد تا به دولت جدید این کشور خدمت کند. در هیجده سال پس از آن نیز این ایدهآلگرایی او بود که باعث شد در فرازونشیبهای شدید سیاسی و اقتصادی در لهستان پس از جنگ در این کشور باقی بماند و به فعالیت خود به عنوان یک صاحبنظر در زمینه اقتصاد و سیاست ادامه دهد. این ویژگی اوست که از او فردی عملگرا و قابل تقدیر میسازد.
در نهایت به نظر میرسد که اسکار لانگه کسی است که تمام تلاش خود را معطوف داشت تا میان جهانی که کارل مارکس تصویر میکند و جهانی که والراس تصویر میکند تعادل و هارمونی ایجاد کند و در این زمینه نیز تا حدودی موفق بود. او تمام تلاش خود را معطوف داشت تا مسیری مبتنی بر سوسیالیسم و با استفاده از پیشرفتهای کاپیتالیسم بسازد و بتواند با استفاده از ابزارهای ایجادشده در جهان کاپیتالیستی، مسائل ایجادشده به دلیل برنامهریزی اقتصادی را حل کند. بعد از بررسی کارهای او میتوان بیان داشت که تلاش او ایجاد پلی میان سوسیالیسم و کاپیتالیسم بود. البته او هیچگاه و در هیچکدام از نوشتههایش این موضوع را نپذیرفته است و تا پایان عمر خود را یک مارکسیست کامل میدانست (که شاید محل زندگی و موقعیت اجتماعی او در این موضوع بیتاثیر نباشد). میتوان نتیجه فعالیتهای او را به این صورت بیان داشت که او در هر دو دنیای کاپیتالیستی و سوسیالیستی زندگی کرد و توانست نقاط قوت و نقاط ضعف هر دو را مشاهده کند و تلاش داشت بر این اساس راهحل میانهای ایجاد کند و ناتوانیهای سوسیالیسم را با نقاط قوت کاپیتالیسم پوشش دهد. کارهای او باعث شد که مشکلات میان کاپیتالیسم و سوسیالیسم تا حدود زیادی مشخص شود و بحثهای مناقشهبرانگیز میان این دو دنیا کاهش یافته و شفافتر شود. این تاثیر او بر دنیای علم اقتصاد را میتوان مهمترین و پایدارترین اثر او در دنیای علم اقتصاد دانست.
دیدگاه او درباره اقتصادهای متمرکز تا سالها پس از
مرگ او نیز مورد اقبال فراوانی بودند تا اینکه با فرو ریختن
دولت کمونیستی لهستان در سال 1989 از کانون توجه خارج شدند.
برنامهریزی ریاضی با استفاده از کامپیوتر و الکترونیک در طولانیمدت یکی از ابزارهای مهم در برنامهریزی اقتصادی خواهد بود و میتوان از آن برای حل مشکلات اقتصادی در یک حوزه مشخص نیز استفاده کرد. کامپیوتر جایگزین بازار نمیشود، بلکه کاری را که بازار هیچگاه نمیتوانسته انجام دهد به نتیجه میرساند.