پل «ورسک» ۸۰ سال بعد چگونه روزگار میگذراند
جایی در بینشانها
وقتی آلمانهای نازی در دوره اوج اقتدار پروژه راهآهن تهران - شمال را با سرعت پیش میبردند فکرش را هم نمیکردند که همین دو خط موازی مسیر پیروزی متفقین میشود. در طی این مسیر کوهستانی که قطار از تونل و پلهای متعددی میگذرد یک شاهکار معماری خلق شده که وینستون چرچیل نامش را پل پیروزی گذاشت.
وقتی آلمانهای نازی در دوره اوج اقتدار پروژه راهآهن تهران-شمال را با سرعت پیش میبردند فکرش را هم نمیکردند که همین دو خط موازی مسیر پیروزی متفقین میشود. در طی این مسیر کوهستانی که قطار از تونل و پلهای متعددی میگذرد یک شاهکار معماری خلق شده که وینستون چرچیل نامش را پل پیروزی گذاشت. ما به آن پل ورسک میگوییم که طی دو سال در دوره پهلوی اول بر فراز صخرههای البرز ساخته شد و نامش با 110 متر ارتفاع در رکوردهای گینس ثبت شده و 80 سال است که همچنان جلوهگری میکند.
میخواهیم برای تماشای یکی از شاهکارهای معماری دنیا راهی جادههای سرسبز و باشکوه شمال شویم. پیش از سپیدهدم حرکت میکنیم تا صبحانه را در فیروزکوه مهمان طباخی خوشرو باشیم. بین راه دامنههای سبز سالیان پیش را میبینیم که تسطیح شده و رج به رج چهاردیواری و ویلا بالا رفته است. هوای خنک بهاره فیروزکوه را به سینه میفرستیم و راهی شمال میشویم. مرد میانسال طباخ با موهای مجعد اشاره به شرق کرده و میگوید: «تا ورسک 30 کیلومتر بیشتر نیست.»
کنار جاده دو خط موازی ریل راهآهن پیدا میشود و همراهی سرگرمکنندهای به نظر میرسد. از تپههای آنسوی جاده بالا میرود. میرود داخل کوه و از سوی دیگر جاده دوباره کنار یا بالای سرمان است. هنوز در ازدحام مسافران صبح جمعه گرفتار نشده که آبشاری زیبا و بزرگ کنار خط راهآهن مجذوبمان میکند. آبشار روی صخرهای عظیم رها میشود و با املاحش طی گذر سالیان، صخرهها و سنگها را رنگین کرده است. ما رو در روی آبشار کنار مهمانخانه کوچکی ایستادهایم که نامش «سه خط طلا» است. نام «سه خط طلا» در این منطقه زیاد شنیده و خوانده میشود. مهمانخانه هم درست در روبهروی آن سه خط راهآهن است که مارپیچ در دل کوهستان به پایین آمده تا شیب تند کوه را هنگام حرکت قطار بگیرد. راهمان را پی میگیریم و راهی روستایی میشویم که با وجود نشانیهای جهانی، کنار جاده بینام و نشان مانده و شک میکنیم که 30 کیلومتر بیشتر از فیروزکوه دور شدهایم و نشانی نیافتهایم.
پوشش براق نارنجی دارد و برای اداره راهداری کار میکند. ساکت و صامت کنار جاده ایستاده و آسفالت نو را مراقبت میکند تا رویش نرانند. کنارش میایستیم. مبهوت نگاهمان میکند. همسفرمان تعجب میکند و احساس خوبی ندارد: عادتهای شغلی است دیگر. آنقدر به نقطهای زل زده تا وقتش بگذرد عادت کرده به همه چیز خیره بشود. میگوید «ورسک را رد کردهایم». سه کیلومتر برمیگردیم تا وارد فرعی خاکی شویم که انگار 80 سال است آسفالت نشده و هرگز هم قرار نیست آسفالت شود. روی ریلهای زنگزده که روی هم دیواری ساختهاند نوشتهای که با سنگ نقش خورده جلب توجه میکند: «ورسک». از همان سالهای 1313 تا 1315 که مشغول ساخت پل بودند این نوشته انگار با همین آهنهای زنگزده زیر غبار زمان گم شده است. جلوتر روی دیواری سیمانی با زغال روی پیکان نشانهای نوشتهاند؛ «به طرف پل ورسک و آبشار زیبا». شاید هم بینام و نشانی بودن ورسک موجب شده ورودی روستا تمیز و پاکیزه به چشم بیاید.
صخرههای چندکاره
دورمان را صخرههای بلند گرفته و صدایمان توی سنگها بارها تکرار میشود. آرامتر حرف میزنیم تا پژواکمان را واضحتر بشنویم. چشمانداز اینجا آسمان است و اثر هنری درست بالای سرمان در ارتفاعی بیش از 100 متر. تصویرش از همان ابتدا آشناست. نمونهاش را در تصویر پلهای دورههای تاریخی بهویژه ساسانی و صفویه دیدهایم. پل ضربی با ملات ماسه و سیمان و آجر. دو صخره بزرگ و مرتفع از هم فاصله دارند و برای عبور خط آهن ناچار باید این دو را به هم میرساندند. پیوند دو صخره سترگ بدون هیچ سازه فلزی. پایههایی از بتون و سیمان در صخرهها کار گذاشتهاند که به پل هیچ اتصالی ندارد و گفته میشود زمانی بالای داربستهایی بوده که کارگران روی آن کار میکردند و امروز مانده تا برای تعمیرات احتمالی به کار بیاید.
افسانهای محلی وجود دارد که گاه از خود پل مشهورتر شده و بر اساس آن میگویند رضاخان که مرد قلدرمآبی بود مهندس آلمانی را با زن و بچه زیر پل گذاشت تا اولین قطار از بالای سر او و خانوادهاش بگذرد. افسانه را پشت سر میگذاریم و بالای سرمان متوجه دستگاه غولپیکری میشویم که از لوکوموتیو هم بزرگتر است. بازوهای بلند فلزیاش را دراز میکند تا ماموران پایش پل، مدام آجرها و درزهای قدیمی را بررسی کنند. صدای بوق قطار در کوهستان میپیچد. به بالا چشم میدوزیم و مدتی خیره منتظر قطاریم. صدای لرزش و رسیدن قطاری در کار نیست. کمی بعد درمییابیم هر گروهی که پایین پل میرسد به افتخارش بوق دستگاه عظیمالجثه را به صدا درمیآورند.
اینجا روستایی شکلگرفته حول خط آهن است. جابهجا تیرچههای ریل و تختههای زیر ریل دیده میشود. خطوط راهآهن و تونل دودزده و انبار توشه قدیمی میشود کادرهای روی زمین عکاس. دوباره چشم به آسمان میدوزیم و پل باشکوه ورسک را تماشا میکنیم. کمی جلوتر چادر شبمانی گروه صخرهنوردی البرز را میبینیم که تلاش میکنند شیب مایل به منفی را پشت سر بگذارند. درست به فاصله 100 متری از پل، پیست یا زمین تمرین صخرهنوردان قرار دارد. صخرههای پلاکخورده که قلاب و زنجیر دارد. هر جمعه یا روزهای تعطیل که هوای این بخش البرز بارندگی نباشد گروههای صخرهنوردی از تهران و مازندران به مهمانی سنگها میآیند. این گروه دو هفته پیش از قائمشهر آمده و یکصد نهال کنار آب غرس کردهاند که بعد از این مدت کوتاه تنها 20 نهال بر جای مانده و بقیه را یا دام خورده یا لگدکوب شده و از بین رفته است.
یک گروه گردشگر هم برای سفر یکروزه به ورسک آمدهاند. راهنما اطلاعاتی میدهد که موثق نیست و مرد چایفروش بساط کرده در همان نزدیکیهای پل ورسک؛ جلو میآید و اعتراض میکند و برگههایی از سایت «معمارینیوز» را نشان میدهد و بر اساس آن حرف میزند: «این پل تو دو سال ساخته شد. با 260 هزار تومن. بابابزرگم که دو سال پیش مرد اون موقع 12،10 سالش بوده. میگفت همه آجر و سیمان و چیزای دیگه رو با مال میبردن بالا.»
مسیر نهر آب را پیش میگیریم و در خلاف جهت رودخانه سالهای پیش حرکت میکنیم. پایین آمدن آب پر واضح است. انگار ما آخرین نسلهایی هستیم که میتوانیم در گرمای کوهستان، سرمان را زیر آب آبشار کوچکی بگیریم و به آن دلخوش باشیم که واپسین خاطرات ما و آبهای جاری سرگردان است. مسیر نهر را که پیش میرویم زبالههای گردشگران در نهر و حاشیه آن بیشتر به چشم میآید.
باید به ایستگاه قطار برسیم. ایستگاه پشت روستای ورسک در آن سوی جاده تهران- شمال قرار گرفته. کوچه خاکی را بالا میرویم. ساختمان سیمانی قرن بیستمی با سقفهای بلند و یک سکوی سیمانی کنار ریل راهآهن. مسیر را موازی ریلها ادامه میدهیم تا جایی که تل خاکی سد راهمان میشود. کمی پیشتر از مرد جوانی که تهریش دارد و پیراهن سفیدش را روی شلوار سورمهایرنگش انداخته، میپرسم: «ادامه این مسیر به کجا میرسد؟» مستاصل نگاه میکند که: «بعد ایستگاه دیگه چیزی نیست.»
پس گورستان ورسک کجاست؟ محلیها میگویند «والتر ایگنر»، هنرمند معماری که محاسبات و ساخت پل را انجام داده در همین جا کنار رویا و شاهکارش به خاک سپرده شده است. بعد از ایستگاه از تل خاک بالا میآییم و با آرامکده متوفیان ورسک مواجه میشویم. بالای تپه کوچکی گلزار شهداست. قبرهای همنام کنار هم نشان میدهد هر تکه از گورستان مربوط به خانوادهای خاص است. پایین قبرستان برآمدگی متفاوت با سنگ و سیمان به چشم میخورد. نیم متری از زمین بالا آمده است. کارگران و کارمندان راهآهن دفنش کردند و این قبر را ساختند. شاید مردم دیگری هم در مراسم تدفینش شرکت داشتند. از آن وقت دیگر چندان مورد توجه کسی قرار نگرفته انگار!
روی سیمان قبرش - انگار که با میخ به هنگام شل بودن ملات روکش قبر- کسی برای رفع تکلیف نوشته: «دیپلم مهندس والتر ایگنر متولد وین اتریش». شاید هنرمند فقید رو به اثر هنری خلقشدهاش آرمیده است.
دیدگاه تان را بنویسید