اثر روایت بر سیاست
رابرت شیلر از نحوه اثرگذاری روایتها بر رویدادهای اقتصادی میگوید
رابرت شیلر، استاد اقتصاد دانشگاه ییل به دلیل کار در حوزه تحلیل قیمت داراییها در کنار ایگون فاما و لارس پیتر هانسن برنده جایزه اقتصاد نوبل اقتصاد شد. شیلر که در خصوص حباب بازار سهام پیش از سال 2001 و حباب بازار مسکن قبل از سقوط سال 2008 هشدار داده بود، کتابی را با عنوان «اقتصاد روایی: چگونه داستانها همهگیر شده و منجر به رویدادهای بزرگ اقتصادی میشوند» در سال 2019 منتشر کرده که در آن به تاثیرگذاری روایتها و داستانها بر اقتصاد میپردازد. در همین مورد شیلر گفتوگوهایی را با نشریات والاستریت ژورنال و رادیو دولتی آمریکا (NPR) انجام داده که در ادامه خلاصهای از آنها آمده است.
♦♦♦
اجازه دهید گفتوگویمان را با تعاریف آغاز کنیم. اقتصاد روایی چیست و در واقع به دنبال سنجش و اندازهگیری چه چیزی است؟
بهتر است در ابتدا تعریفی از روایت ارائه کنم. گاهی اوقات روایت را هممعنای داستان میدانند. یک داستان میتواند تنها یکسری از اتفاقات باشد که به ترتیب زمانی رخ میدهند. اما روایتگویی تعریف کردن داستانی است که در آن احساسات، اخلاقیات و جهانبینی لحاظ شده است. روایت در حقیقت داستانی است که ما مشتاقانه با آن ارتباط برقرار میکنیم چرا که یا برای ما مفید و روشنگر است یا همانند یک داستان درام برای ما جذاب و لذتبخش است. مردم عاشق داستانهای دراماتیک هستند.
دقیقاً همینطور است. در حوزه اقتصاد روایی، این بخش روایی که قبلاً وجود نداشت چه چیزی به اقتصاد اضافه کرده است؟ به طور کلی مباحث جدید حوزه اقتصاد روایی چیست؟
در حال حاضر ما مطالعاتی را در خصوص اینکه چگونه مردم تفکرات خود را تغییر میدهند، آغاز کردهایم. بنابراین اگر بخواهیم توضیحی برای نحوه تصمیمگیری مردم به ویژه در رویدادهای اقتصادی ارائه دهیم، باید بدانیم که آنها چگونه تفکرات خود را تغییر میدهند. با این حال متاسفانه تاکنون به نتایج مسحورکنندهای دست پیدا نکردهایم چراکه ما در مورد نظریات خامی صحبت میکنیم که فعلاً نصفهونیمه هستند. اما چیزی که تقریباً برای ما مشهود است این است که اگر مردم اینگونه فکر کنند، بر اساس تفکرات خود تصمیمگیری میکنند.
ما برای خودمان داستانهای رمانتیک تعریف میکنیم چراکه انسان هستیم. اما وقتی پای روشهای کمی برای سنجش و اندازهگیری به میان میآید، دیدگاه عقلانی و واقعگرایانه ما بر نگاه رمانتیک غلبه میکند. اما شما معتقدید در کمیت هم این دیدگاه رمانتیک مهم است؟
بله، به نظر من مهم هستند. دلیلی که اکثر اقتصاددانان نتوانستند رکود اقتصادی بزرگ 12 سال قبل را پیشبینی کنند این بود که گوش نمیدادند. مردم درست قبل از این اتفاق از رکود سخن میگفتند، آنها از چندین سال قبل از داستان افرادی که با رشد شدید قیمت مسکن مواجه شده بودند هیجانزده شده و از شنیدن رونق بازار سهام نیز در شگفت بودند.
داستان مردمی که به یکباره ثروتمند شدند. بعد داستان تغییر کرد. رکود بزرگ و بحران مالی روایتها را تغییر داد و روایتی جدید ایجاد کرد. این روایتها چگونه ایجاد میشوند؟
پرسش این است که روایتهای جدید از کجا میآیند؟ به نظر من این روایتها از ذهنهای خلاق یا مردمی حاصل میشود که با دقت به اطراف خود نگاه میکنند و چیزهایی را که قبلاً اتفاق افتاده به خوبی به یاد میآورند. اما اصطلاح حباب مسکن درست قبل از بحران مالی به وجود آمد؛ حدود سال 2005 بود که شاهد اوجگیری قیمت مسکن بودیم. بنابراین شیوع روایتها مثل بیماریهای همهگیر است. روایتها مسری هستند.
با توجه به ماهیت مرموز روایت، چگونه میزان تاثیرگذاری یک داستان یا روایت اندازهگیری میشود؟
از نظر من، همچنان میتوان بر قضاوت مردم تکیه کرد. من دوست دارم روی آمار و ارقام حساب باز کنم ولی خب استدلالهای من تنها وابسته به آمار و ارقام نیست. آمار و ارقام نتوانسته بود حباب مسکن را پیشبینی کند.
اما وقتی به روزنامهها و مجلات برمیگردم و در مقالات و تحلیلها جستوجو میکنم، میتوان مقالاتی را پیدا کرد که در آن از حباب مسکن در دهههای قبلی سخن گفته است. ممکن است البته افرادی از نظر اقتصادسنجی و آماری کارهایی کرده باشند، شاید بعضی اوقات جواب داده باشد شاید هم خیر. اما من فکر میکنم وقتی ما قضاوت را با علم ترکیب کنیم، میتوانیم نکات مهمی را آشکار کنیم. ما میتوانیم نوشتهها را طوری دستهبندی کنیم که مردم آنها را بفهمند و این کار علم است.
شما معتقدید اقتصاددانان باید برای پیشبینی آینده تلاش کنند. من فکر میکنم یک روایت این است که اقتصاددانان در پیشبینی خیلی خوب نیستند و فهم اقتصاد روایی میتواند به آنها کمک کند. توضیح شما در این مورد چیست؟
دقیقاً. اول از همه من باید از تمام اقتصاددانان همکارم دفاع کنم. قطعاً آنها از هواشناسان پیشبینیهای بهتری ارائه میدهند. جدا از شوخی هواشناسان نیز افراد بهشدت دقیقی هستند اما آبوهوا چیزی نیست که بتوان آن را از یک هفته قبل یا بیشتر پیشبینی کرد. اقتصاددانان میتوانند شش ماه آینده را پیشبینی کنند. این به نظر خوب میآید. اما از سوی دیگر به نظر میرسد خیلی از اتفاقات اقتصادی پیشبینیپذیر هستند. شما در حال مشاهده این موضوع هستید که رکود اقتصادی بعدی در حال آمدن است. مشکل این است که مردم نظرات خود را تغییر میدهند و یکدیگر را نگاه میکنند تا ببینند بقیه مردم چه میگویند و به چه فکر میکنند.
در واقع نکته مهمی که باید به آن اشاره کنم این است که به کمک ایده اقتصاد روایی اقتصاددانان قادر خواهند بود پیشبینیهای خود را به یک، دو و حتی پنج سال افزایش دهند. چیزی که هماکنون نیز کموبیش در حال رخ دادن است. در حال حاضر مردم به اندازه کافی در خصوص رکود اقتصادی بعدی صحبت میکنند و احتمالاً رکود بعدی نیز رخ خواهد داد. البته این نوع از اقتصاد قطعی نیست و دارای اجزای تصادفی است. اما با این حال عناصری به طور مشخص در حال رخ دادن هستند که همه آنها در بحرانهای قبلی نیز اتفاق افتادند. در سال 1929 و درست قبل از بحران مالی بزرگ، آمار و ارقام بیکاری بسیار زیاد بود و بسیاری از مردم با ناامیدی از این موضوع سخن میگفتند که ماشینها بسیاری از مشاغل را از مردم میگرفتند. درست بعد از سقوط سال 1929 همان افرادی که چنین روایتی داشتند، بیکار شدند.
سرمایهگذاران در بازار سهام چگونه میتوانند روایتها را در تصمیمات خود لحاظ کنند؟
یک سرمایهگذار فردی که تخصص خاصی در حوزه بازار سهام ندارد باید فقط سبد سرمایهگذاری خود را متنوع کند. ممکن است در سرمایههای کوچک به نتیجه برسید اما اگر به دنبال بلندپروازی هستید باید به دنبال آن بروید. شما باید به این فکر کنید که ارزش واقعی چیست، تحلیل کنید و سپس به روایات نگاه کنید تا ببینید چه سهامی فراتر از درآمد آن است.
پس شما بر این عقیدهاید که در نهایت روایتها باید به قیمت داراییها کمک کنند؟
بله، شما باید یک حس معاملهگری واقعی داشته باشید. باید بپرسید که کدام نمادهای بورسی قیمتی غیرواقعی دارند؟ شاید این یک سرمایهگذاری واقعاً مثبت باشد. اما اگر چنین است، چرا سرمایهگذاران نمیتوانند آن را بالا ببرند؟ شاید روایتها موجب شوند که توجه معاملهگران از اصول بنیادین و تحلیل دور شود. من نمیدانم که دونالد ترامپ بهعنوان یک سرمایهگذار چقدر خوب است، اما او در درک روایتها خوب است. او نبوغ خاصی دارد، گرچه من قطعاً منظورم این نیست که از هر کاری که میکند تمجید کنم. در هر صورت، اگر داوری خوبی داشته باشید میتوانید از روایتها بهعنوان بخشی از سرمایهگذاری موفق استفاده کنید که ترامپ استاد این کار است.
اما درک روایتها برای بسیاری از سرمایهگذاران امری دشوار است.
بله، در واقع فهم روایتها یک هنر است. تقریباً مثل درک تاریخ است. من برای درک بیشتر روایتها به منابع دیجیتالی یا مطبوعاتی مراجعه میکنم. مثلاً روایتهای موجود حول هوش مصنوعی. بعضی اوقات روایتی دههها طول میکشد. برخی دیگر خیلی زود از گود خارج میشوند. نکته مهم قضاوت است. شما سعی میکنید با قضاوت، جامعه را درک کنید که آیا اخبار واقعی میخوانید یا اخبار جعلی. روایتها از رویدادهای واقعی الهام میگیرند. اما گاهی اوقات بدون اینکه واقعی باشند در میان مردم شایع میشوند. این موضوع در سرمایهگذاری، بسیار شدیدتر است. شما باید قضاوت کنید که سرمایهگذاران دیگر چگونه روایتها را توضیح میدهند.
شما از کلمه شیوع در توضیحاتتان استفاده میکنید، چرا روایتهای اقتصادی همانند شیوع بیماریها هستند؟
ما باید زمان بیشتری را صرف این موضوع بکنیم که چرا روایتهای اقتصادی فراگیر میشوند. استفاده از اصطلاحات پزشکی نظیر همهگیری یا سرایت برای شرح چگونگی توضیح انتقال روایتها کاری حسابشده است. ما باید به روایتها همانند یک بیماری نگاه کنیم که از راه زبان منتقل میشود و این موضوع نیازمند این است که الگوهای سرایت از سوی متخصصان بیماریهای همهگیر تشریح شوند. توجه به این نکته حائز اهمیت است که این روایتها همانند شیوع بیماریهای عفونی از منحنیهای همهگیری تبعیت میکنند. آنها شکلی زنگولهای دارند. یک دوره شیوع که در آن شیوع اتفاق میافتد، سپس به اوج رسیده و بعد وارد فاز نزولی میشود.
به عنوان مثال، شباهتهای زیادی میان شیوع بیماری ابولا در لیبریا در سال 2014 و نرخ بیکاری جهانی در 20 سال گذشته و افزایش شدید آن در حین بحران مالی (که از سال 2008 آغاز شد و در سالهای 2009 و 2010 به اوج خود رسید و دوباره کاهش یافت) وجود دارد. به طوری که انگار با دو همهگیری مواجه هستیم. شیوع دو بیماری متفاوت، یکی ابولا و دیگری بیماری بدبینی یا عدم قطعیت مالی. در حال حاضر خیلی از روایتهای اقتصادی همهگیر شدهاند. ترس اینکه ماشینها تمام مشاغل را از انسانها بگیرند اولین بار در یک مقاله روزنامهای در دهه 1830 مشاهده شد که مربوط به حضور ماشینآلات کشاورزی به جای نیروی کار انسانی بود. موضوع بعدی بیکاری فناورانه بود. ترس اینکه روباتها مشاغل را از مردم بگیرند در دهههای 1920 و 1930 شیوع پیدا کرد ولی نگرانیهای مربوط به آن به مرور زمان فروکش کرد. ایده اینکه ماشینها، ماشینهای دیگر را کنترل کنند نیز یکی از موضوعات پربحث در دهه 1950 بود. در نهایت روایت هوش مصنوعی که در دهه 1960 آغاز شد و در دهه 1980 به اوج خود رسید. روایتی که اکنون نیز موضوع بسیار جذابی است.
این روایتهای اقتصادی، چگونه رویدادهایی به وجود میآورند که جهان را تغییر میدهد؟
ترکیب این روایتها یک فراروایت ایجاد میکند که نه تنها وایرال و همهگیر میشود بلکه میتواند روی سیاستهای عمومی و زندگی میلیونها نفر تاثیر بگذارد. در واقع روایتها در طرف عرضه اقتصاد قرار دارند. رشد اقتصادی میتواند با کاهش نظارت و مالیات افزایش یابد. چه کسی طرفدار مالیات پایین نیست به ویژه اگر با معجزه رشد اقتصادی همراه باشد؟ در دهه 1980، اقتصاد طرف عرضه همراه با عبارتهای دیگری نظیر «منحنی لافر» و «خریدهای اهرمی» همهگیر شد. این موضوعات همراه با روایتهایی بود که نرخ مالیات بسیار بالا در کشورهای اروپایی اثری مخرب روی بهرهوری داشته است. روایتهایی در خصوص «مادران رفاه» و روایتهایی در خصوص اینکه مالیات بسیار بالای املاک موجب شده که مالکان دیگر نمیتوانند مالیات خانههایشان را پرداخت کنند.
این روایت در دولت ریگان اثبات شد و دولت ضمن اعلام دستورالعمل عمومی کاهش شدید مالیات، بازه مالیات بر درآمد را از 70 درصد به 28 درصد کاهش داد.
بیتکوین چگونه همهگیر شد؟ چرا همهجا صحبت از ارزی است که اصلاً وجود خارجی ندارد؟
محبوبیت عجیب و غریب بیتکوین را میتوان به این دلیل شرح داد که این رمزارز به چندین روایت مختلف گره خورده است؛ روایت آنارشی، تمایل به آزادی اقتصاد، ترس از نابرابری اقتصادی و احساس درماندگی. البته یک روایت قدرتمند دیگر نیز حول بیتکوین وجود دارد: روایت طبقه شهری. روایتی که مطلوب افراد آشنا به تکنولوژیهای پیشرفته بود و بسیاری آن را بخشی از آینده میدانند. این موضوع از مساله هویت ناشی میشود. مردم به دنبال پاسخ به این پرسش هستند که «من که هستم؟». بنابراین در عصری که ما از توسعه کامپیوترها و تکنولوژی واهمه داریم، میخواهیم بخشی از آن باشیم. ما میخواهیم بخشی از جهان امروز باشیم و یک راه آسان برای آن خرید بیتکوین است. خرید بیتکوین کار آسانی است. مهم نیست که چیزی از آن نفهمید اما با خرید بیتکوین، بخشی از این جهان میشوید.
چرا مردم تصمیمات اقتصادی بدی میگیرند؟
دلیل اصلی این اتفاق این است که بشر عقلایی عمل نمیکند. آنها بر خلاف نظر اقتصاد کلاسیک گران نمیخرند و ارزان نمیفروشند، آنها اغلب برعکس عمل میکنند. چرا؟ به عنوان مثال آیا سرمایهگذاران در بحران مالی مارس 2009 به فروش سهام خود در کف قیمت ادامه دادند؟ اقتصاد کلاسیک میگوید یک فرد منطقی در آن قیمتهای پایین نباید بفروشد. این اتفاق به این دلیل رخ میدهد که مغز انسان از قوانین میانبری استفاده میکند که ممکن است در کوتاهمدت به کار بیاید ولی اغلب اوقات در بلندمدت نتایج بدی به همراه دارد.
بنابراین اگر شما غارنشین باشید و روزی وارد مکانی شوید و ببینید که یک ببر به فردی حمله کرده و او را زخمی کرده است، دوباره به آن مکان وارد نخواهید شد. این یک تصمیم عقلایی و منطقی است. شما احساس وحشت میکنید. اما ممکن است فردی با خود بگوید، الان که ببری اینجا نیست، چرا باید از چیزی که وجود ندارد بترسم و وارد این مکان نشوم؟ اگر شما از بحران مالی 2008 ترسیده باشید برای مدتی در ترس باقی میمانید چراکه چیزی از آینده نمیدانید و از آن به بعد با دقت بیشتری رفتار میکنید.
ترس به عنوان یک عامل بازدارنده بسیار قدرتمند عمل میکند: ترس از دست دادن بسیار بیشتر از لذت سود و به دستآوردن است و این یک نگرش کلیدی در اقتصاد رفتاری است. اما این ترس چقدر قدرتمند است؟ در یکی از مطالعاتم به این نتیجه رسیدم که افرادی که یک زمینلرزه را تجربه کرده باشند از بازار سهام میترسند. اگرچه ممکن است چندان منطقی نباشد اما عموماً بعد از زلزله فرد ترسو خواهد شد.