تورم تحصیلات عالی
چرا دانشگاههای کشور به خط تولید بیکاران تبدیل شدهاند؟
«حداقل ۷۰ درصد مشاغل موجود در بازار کار نیاز به تحصیلات دانشگاهی ندارند. اگر یک روز در مسیر محل کار نگاهی به مشاغل اطراف بیندازید به راحتی متوجه میشوید که بخش زیادی از مشاغل نیازمند تحصیلات دانشگاهی نیستند. اما فرهنگ غلطی در کشور وجود دارد که مدرک را بر مهارت ترجیح میدهد.»
«نرخ بیکاری در میان فارغالتحصیلان دانشگاهها، دو برابر بیسوادان است.»
حتی اگر این خبر را نخوانده باشیم، همه ما در میان اطرافیان خود یک یا چند خانواده را میشناسیم که فرزند تحصیلکردهشان خانهنشین شده است زیرا نتوانسته در بازار کار، شغل مناسبی بیابد. بسیاری از این جوانان ناامید، در دام ادامه تحصیل بیحاصل گرفتار میشوند. میبینند با مدرک کارشناسی به جایی نرسیدهاند، تصور میکنند با کلید کارشناسی ارشد میتوانند درهای بازار کار را باز کنند، اما آن هم چارهساز نیست. از سر ناچاری، دست به دامان مدرک دکترا میشوند غافل از آنکه دانشگاهها سالانه 15 هزار فارغالتحصیل دکترا تولید میکنند، بیآنکه چشمانداز روشنی برای اشتغال در پیش رو داشته باشند. معاون آموزشی سازمان آموزش فنی و حرفهای کشور میگوید: «حداقل ۷۰ درصد مشاغل موجود در بازار کار نیاز به تحصیلات دانشگاهی ندارند. اگر یک روز در مسیر محل کار نگاهی به مشاغل اطراف بیندازید به راحتی متوجه میشوید که بخش زیادی از مشاغل نیازمند تحصیلات دانشگاهی نیستند. اما فرهنگ غلطی در کشور وجود دارد که مدرک را بر مهارت ترجیح میدهد.»
شاید به دلیل همین فرهنگ غلط است که سهم فارغالتحصیلان دانشگاهی از نرخ بیکاری به بیش از 40 درصد رسیده است! یعنی تقریباً نیمی از آنها که دستکم چهار سال از عمرشان را پشت نیمکتهای دانشگاهی صرف آموختن کردهاند، فرصتی برای کاریابی پیدا نمیکنند؛ همان جوانان تحصیلکردهای که تصور میکردند آموزش عالی میتواند سکوی پرتاب آنها به سوی شغل مناسب، درآمد خوب و آیندهای روشن و مرفه باشد. رویاها اما یکبهیک به باد میرود. این محفل باپرستیژ برای گرفتن مدرک، کارایی خود را برای تجهیز جوانان به ابزاری برای پیشرفت و تحرک اجتماعی از دست داده است. بازار کارِ ازرونقافتاده دوران رکود و ریاضت، در جستوجوی چیزی بیش از مدرک است که گویا در دانشگاه تولید نمیشود!
بیتردید، مشکل از جوانان نیست. آنها گناهی مرتکب نشدهاند؛ راهی را رفتهاند که از کودکی به آنان آموزش داده شده. حق انتخاب دیگری هم نداشتند: به مدرسه برو، دانشگاه برو، درس بخوان، مدرک بگیر و کار پیدا کن! جامعه و خانواده جز «وعده» موفقیت با تحصیلات عالی، چیز دیگری به آنان نیاموخته است. خودشان اما، خیلی زود دریافتند که این وعده به راحتی هم میسر نمیشود. اینجا هم مقصر نیستند. در نظام آموزشی منفعلی که هنوز درگیر «آموزش مخزنی» است گرفتار شدهاند، در روزگار دشواری اقتصاد، مدرک به دست از دانشگاه بیرون آمدهاند و بعد هم بازیچه دست شرکتها و کارفرمایانی شدهاند که یا به مهارتهای اندک و تجربه محدود جوانان بها نمیدهند، یا میخواهند از فرصت استفاده کنند و با دستمزدهای کم و قراردادهای موقت، از آب گلآلود بیکاری بیشترین ماهی را بگیرند! اینها همان شرکتهایی هستند که وقتی کارها خوب پیش نمیرود برای بیرون کردن تازهواردها یک لحظه هم درنگ نمیکنند. اشکال از آنها هم نیست. آنها هم به دنبال بیشینهیابیاند و در دنیایی با دیگران رقابت میکنند که در آن منفعت، حرف اول را میزند.
بدترین چیزی که در سالهای تحصیل در ذهن همه ما فرو کردند این بود که پس از فارغالتحصیلی باید جایی برای کار کردن پیدا کنیم. اجازه بدهید همین داستان را از زبان محمد یونس، برنده جایزه صلح نوبل بخوانیم:
آیا آدمها به دنیا میآیند تا برای آدم دیگری کار کنند؛ یا میآیند تا کاری را انجام دهند که دوست دارند؟ حتی اگر چیز زیادی در این باره ندانید احتمالاً پاسخ خواهید داد نه. آدمها به دنیا نمیآیند که برای دیگران کار کنند. ماجرا جور دیگری است. وقتی بشر به کره خاکی پا گذاشت، برای هیچ جا فرم تقاضای کار نفرستاد!
سیستم مالی (از جمله وام و اعتبار خرد) که محمد یونس بنیان گذاشت بر مبنای همین تفکر شکل گرفت. او ایدهای داشت که سبب شد زندگی میلیونها نفر در بنگلادش دستخوش تحول شود. یونس به سبب راهاندازی تحرک اعتبار خرد در میان فقرا به شهرت رسید اما ایدهاش را به دیگر بخشهای جامعه هم تعمیم داد. او میگفت به جای آنکه در زندگی انتظار پیدا کردن یک شغل را داشته باشیم باید آفریننده آن شغل شویم. هر فردی یک کارآفرین بالقوه است. پس دنبال کار نگرد، کسبوکار خودت را راه بینداز.
شاید گفتههای محمد یونس ایدهآل به نظر برسد اما بیتردید یک نقطه شروع است. نقطه شروعی برای حرکت در خلاف جهت تفکر سنتی کاریابی. دانشآموختگان دانشگاهها باید بدانند که قرار نیست کسی درِ خانهشان را بزند و کاری تقدیمشان کند. اگر چنین فکر میکنند احتمالاً مفهوم کارآفرینی برایشان جا نیفتاده است. همه ما اگر فرصت پیدا کنیم توانایی کارآفرینی داریم. این بدان معنا نیست که هیچ دانشآموختهای نباید برای شرکتهای دیگر کار کند؛ شکی نیست که یک نفر به تنهایی نمیتواند گوشی آیفون تولید کند! نکته مهم اینجاست که افراد میتوانند انتخاب کنند که در جستوجوی کار باشند یا خالق آن. به نظر میرسد نظام آموزشی که ما در آن تحصیلکردهایم فقط از یکی از این مسیرها حمایت میکند. مسیری که الزاماً به کارآفرینی ختم نمیشود.
تحصیل بیحاصل؟
حتماً شما هم با من همعقیدهاید که حتی در شرایط دشوار امروز، مشاغل زیادی وجود دارد که برای نیروی انسانی خوب سر و دست میشکنند! اما اغلب بین سرمایه انسانی که دانشگاهها به بازار عرضه میکنند و سرمایه انسانی که مورد نیاز اقتصاد و بازار کار است ناهماهنگی وجود دارد. دانشگاهها در پرورش نیرویی که صنایع و بنگاهها نیاز دارند و حاضرند برایش پول خوبی هم بدهند، ناتوانند. هم نظام آموزشی ناکارآمد، هم سیاستمدارانی که با یارانههای سنگین دولتی به تقویت این نهادهای ضعیف کمک میکنند دست به دست هم دادهاند تا بازاری شکل بگیرد که عرضه و تقاضا در آن با هم همخوانی ندارند.
این اما، تنها دلیل بیکار ماندن فارغالتحصیلان دانشگاهی نیست. برخی دیگر از عواملی که سبب میشود دهها هزار نفر مدرک به دست، پشت درهای بسته بازار کار بمانند عبارتند از:
افزایش رقابت. دورانی که تنها ثروتمندان و نخبگان به دانشگاه دسترسی داشتند به پایان رسیده است. دانشگاهها در دسترستر و تعداد فارغالتحصیلان بیشتر شده است. در نتیجه بر سر تعداد محدود مشاغل موجود در بازار، بین دانشآموختگان رقابت شدیدی درگرفته است. افزایش تعداد دانشآموختگان دانشگاهی پیامد دیگری هم دارد. روزگاری که داشتن یک مدرک به تنهایی در بازار کار مزیت محسوب میشد هم به سر آمده است. پرستیژ حاصل از داشتن مدرک دانشگاهی با افزایش مدارک رنگ باخته است؛ مدرک به کالای فراوان و کمارزشی تبدیل شده است. حالا کارفرمایان برای استخدام نیرو به چیزی بیش از مدرک توجه میکنند.
نداشتن تجربه کاری. اشتباه اکثر دانشآموختگان این است که تصور میکنند داشتن مدرک به تنهایی نشان شایستگی برای یافتن یک کار است. سالهای تحصیل آنها اغلب به اتلاف وقت میگذرد و به مجموعه محفوظات و آموختههایی ختم میشود که در دنیای واقعی کار کاربردی ندارند. فارغالتحصیلان تجربه کاری ندارند اما تمام کارهایی که در دنیای واقعی وجود دارند به تجربه نیاز دارند. این زنجیره معیوب ادامه پیدا میکند زیرا هر کاری به تجربه نیاز دارد و هر کس بخواهد تجربه کسب کند باید کاری بیابد.
تحلیلگران میگویند یک راه برای خروج از این چرخه آن است که دانشگاهیان به مشاغلی که حس میکنند پایینتر از توانایی آنهاست رضایت دهند. غرورشان را کنار بگذارند و برای کارهای رایگان در شرکتهایی که مایل هستند، داوطلب شوند. اگر خلاق باشند میتوانند حتی پستهای جدید را به کارفرمایان پیشنهاد دهند. باید از جایی شروع کرد و اگر از سالهای تحصیل برای کسب تجربه و پر کردن رزومه بهره نبرند هزینه را جای دیگری پرداخت خواهند کرد.
فقدان مهارت. فارغالتحصیلان برای آنکه کار ارزشمندی برای شرکتها انجام دهند باید دستکم یک مهارت ویژه داشته باشند. برای مثال کسانی که به کامپیوتر، یا یک زبان خارجی مسلط هستند همواره رقابتپذیری بیشتری در بازار کار دارند. کسب مهارتهای تکنولوژیک همیشه میتواند موثر باشد ولی دانشجویان اغلب سالهای تحصیل خود را فقط به گذراندن واحدهای درسی دانشگاهی سپری میکنند و برای آموختن دیگر مهارتها تلاشی به خرج نمیدهند.
نداشتن توانایی شبکهسازی. بسیاری افراد از طریق معرف کار پیدا میکنند. اغلب دانشگاههای بزرگ دنیا انجمنهای متعدد و مختلفی دارند که میتواند این نقش را برای دیگر جویندگان کار ایفا کند. انجمنهای علمی، انجمن دانشآموختگان و... از این جملهاند. کسانی که در حال حاضر در بازار کار هستند شرکتها، نیازهای شغلی آنها و مهارتهای لازم برای موفقیت در آن شغل را میشناسند و میتوانند افراد مناسب برای آن مشاغل را از میان شبکه اجتماعی خود معرفی کنند. به همین دلیل دانشجویان دنیا میآموزند که بخشی از وقت خود را در دانشگاه صرف شبکهسازی کنند، صدها دوست پیدا کنند، با کاریابها ارتباط بگیرند، مشاوران شغلی را شناسایی کنند و با افراد تاثیرگذار در صنعت مرتبط شوند.
نداشتن مهارت در مصاحبه. انتخاب شدن برای یک شغل در اغلب موارد، مستلزم گذراندن مصاحبه است. در اغلب دانشگاههای جهان دانشجویان از همان سالهای نخست میدانند که چنین فرآیند دشواری را در پیش رو دارند. بنابراین برای پاسخ دادن به سوالات سخت استخدامی آماده میشوند. نداشتن مهارتهای ارتباطی و انسانی و ضعف در زیرکی و ذکاوت، در همین مرحله باعث میشود خیلیها از آزمون رد شوند. آنها تواناییهای کلامی اندکی دارند، از زبان بدن استفاده نمیکنند، لباس نامناسب میپوشند، در مورد شرکت و موقعیت شغلی مربوطه تحقیق نمیکنند و... .
در واقع، یکی از مهمترین افسانهها در مورد کاریابی آن است که هر فرد برای یافتن شغل فقط به دانش و مهارت کاری نیاز دارد. شاید این قاعده در مورد برخی مشاغل صدق کند اما اغلب کارفرمایان در کنار این دو، به دنبال مهارتهای اجتماعی هم هستند. کسی که نمیتواند به خوبی خود را معرفی کند، با دیگر پرسنل کنار بیاید، کار گروهی انجام دهد و مثبتاندیش و تابآور باشد در دایره انتخاب آنها جای نمیگیرد. اینها هم مهارتهایی است که در دانشگاه آموزش داده نمیشود.
نسل زخمی
در باب اینکه چرا سیاستهای آموزشی ورود جوانان تحصیلکرده به بازار کار را تسهیل نمیکند، مطالعات زیادی صورت گرفته و تحلیلهای بسیاری نوشته شده است. اما کمتر کسی به پیامدهای کوتاهمدت و بلندمدت بیکار ماندن فارغالتحصیلان دانشگاهی پرداخته است. در دورههای سخت اقتصادی، همه نگران فقرا و اقشار آسیبپذیر هستند و از خاطر میبرند جوانان بهویژه آنهایی که سالهای زیادی را به امید یافتن کار و پیشرفت، پشت میزهای دانشگاه گذراندهاند، کمتر از دیگران آسیب نخواهند دید. دنیایی که بحران بزرگ اقتصادی را تجربه کرد اما، به خوبی میداند بحران بیکاری دانشآموختگان دانشگاهی در دورههای سخت تا چه اندازه بزرگ است. آنگونه که صندوق بینالمللی پول مینویسد پیدا کردن کار برای جوانان در مقایسه با دیگر گروههای سنی همواره دشوارتر است. تجربه شغلی کمتر، دانش اندک درباره اینکه کجا و چگونه به دنبال کار بگردند و شبکه اجتماعی کوچک و ضعیف، سبب میشود در رقابت با دیگران جا بمانند. همین امر باعث میشود پس از خروج از نظام آموزشی ورود آنها به بازار کار به تعویق بیفتد؛ تعویقی که در شرایط بحران اقتصادی طولانیتر هم میشود. حتی آنها که سریع کار پیدا میکنند، در دوران رکود آسیبپذیرتر از افراد قدیمیتر بازار کار هستند؛ چون آنها که دیرتر استخدام شدهاند، زودتر هم اخراج میشوند.
تجربه بازار کار اروپا در دوران رکود، بر یافته دیگری تاکید دارد. جوانان تحصیلکرده نسبت به سایر گروهها به احتمال بیشتری با قراردادهای موقت و بدون مزایا مشغول به کار میشوند. تقریباً یکسوم جوانان شاغل در اقتصادهای پیشرفته دنیا پیش از بحران اقتصادی چنین قراردادهایی داشتند. در سالهای رشد، شرکتها تا حد زیادی به کارکنان موقت متکی هستند زیرا بدین ترتیب میتوانند قوانینی را که اخراج کارکنان دائمی را دشوار میکند، دور بزنند. وقتی اقتصاد منقبض میشود کارکنان موقت اولین کسانی هستند که تعدیل و اخراج میشوند. صدماتی که این گروه از بیکاری ناگهانی میبینند بسیار بیشتر است؛ نهتنها کارشان را از دست میدهند بلکه اغلب دسترسی اندکی به مزایای رفاهی اجتماعی دارند.
از سوی دیگر مطالعات نشان میدهد کسانی که در سالهای اولیه زندگی اجتماعی بیکاری را تجربه میکنند با احتمال بیشتری در سالهای آتی با همین مشکل روبهرو خواهند بود. به علاوه احتمال آنکه در مقایسه با همسالان شاغل خود در تمام طول عمر درآمد کمتری داشته باشند، بیشتر است.
تحلیلگران پیامدهای بلندمدت و منفی بیکاری را «آثار جراحتزا» (scarring effects) مینامند. این آثار نتیجه اتفاقاتی مانند افول مهارتها و فراموش کردن تجربیات کاری است. از سوی دیگر شروع کار برای هر فرد، زمانی کلیدی و مهم برای برقراری روابط اجتماعی است، بنابراین طلسم بیکاری در سالهای نخست زندگی کاری میتواند بر توانایی جوانان در ایجاد و نگهداری شبکههای ارزشمند صدمه وارد کند. به علاوه، کارفرمایان تصور میکنند اینگونه افراد بهرهوری و کارایی کافی ندارند که این همه سال بیکار ماندهاند! بنابراین آنها را به کار نمیگیرند و اثر جراحتزای بیکاری تشدید میشود. هرقدر مدت بیکاری طولانیتر شود، آثار جراحتزا نیز طولانیتر باقی میماند. صندوق بینالمللی پول برآورد میکند جریمه دستمزد (wage penalty) این گروه 20 درصد بیشتر از کسانی است که سریع کار پیدا میکنند و کسری درآمدشان هم تا 20 سال بعد ادامه پیدا میکند.
برای مثال، کسانی که در دهه ازدسترفته 1990 وارد بازار کار ژاپن شدند، این آثار جراحتزا را به سختی تجربه کردند. نرخ بیکاری در آن دوره بیش از دو برابر شد و پس از خروج از بحران هم ادامه یافت زیرا کارفرمایان ترجیح میدادند دانشآموختگان جدیدتر را به جای آنها که در دام بیکاری بلندمدت یا عدم فعالیت پایدار گرفتار شده بودند، استخدام کنند. علاوه بر آثار جراحتزا بر آینده دستمزد و قابلیت اشتغال جوانان، مطالعات نشان میدهد که طلسم بیکاری جوانان احساس شادکامی، رضایت شغلی و سلامتی آنها در سالهای آتی را نیز مخدوش میکند. این همه دست به دست هم داده و نسلی را به وجود آورده که IMF به آنها «نسل زخمی» (Scarred generation) میگوید.
هزینههای اقتصادی-اجتماعی
بیکاری جوانان بهویژه افراد تحصیلکرده میتواند هزینههای اقتصادی و اجتماعی بالایی به دنبال داشته باشد. به کار گرفته نشدن نیروهای جوان در بازار کار به چرخه معیوب فقر بیننسلی و جداماندگی اجتماعی منجر میشود. نابرابری درآمدی عارضه دیگر بیکاری تحصیلکردگان است. تحلیلهای OECD نشان میدهد هرقدر در کشوری کارفرمایان، کارکنان خود را با قراردادهای موقت استخدام کنند، نرخ نابرابری افزایش بیشتری پیدا خواهد کرد. نارضایتی شغلی هم در بین جوانان تحصیلکرده بسیار شایع است زیرا اغلب آنان ناگزیرند در کارهایی مشغول به کار شوند که اساساً به مدرک دانشگاهی نیازی ندارد. صندوق بینالمللی پول میگوید بیکاری جوانان بهویژه تحصیلکردگان، در بلندمدت به رشد آهستهتر و تقاضای کل (aggregate demand) کمتر منجر میشود زیرا نیروی کار «زخمی» و ضعیف جایگزین نسل قبلی مجرب و بازنشسته میشود و نقش اصلی را در اقتصاد بر عهده میگیرد. به علاوه وقتی مهارتهای این نیروی کار جوان بر اثر تداوم نفرین بیکاری رو به افول بگذارد، اقتصاد دانشمحور قرن بیست و یکم که ارزش سرمایه انسانی در آن روزبهروز افزایش مییابد آسیب خواهد دید.
بیکاری جوانان تحصیلکرده پیامدهای جامعهشناختی و روانشناختی نامطلوبی هم دارد. میتواند سبب بیاعتمادی نسبت به سیستم سیاسی و اجتماعی-اقتصادی شود و سطح شادکامی افراد را کاهش دهد. نبود فرصتهای شغلی همچنین میتواند سبب افزایش خشونت و بزهکاری در میان جوانان شود. افزایش نرخ بیکاری جوانان همچنین در بسیاری از کشورها، مسبب ناآرامیهای اجتماعی شناخته شده است.
از سببشناسی و پیامدهای بیکاری جوانان تحصیلکرده که بگذریم، میماند اصلاحاتی که برای خروج نظام آموزشی از ورشکستگی و نجات جوانان از تله بیکاری ضروری است. آنگونه که صندوق بینالمللی پول توصیه میکند رفع ناهمخوانی بین مهارتهای دانشجویان و نیازهای بازار کار یکی از این اصلاحات ضروری است. سیاستهای آموزشی باید تضمین کند نظام آموزش عالی جوانان را برای نیازهای مهارتی کارفرمایان آماده میکند. دولت هم میتواند کارفرمایان را با اقداماتی مانند کاهش سهم بیمه کارفرما، برای استخدام نیروهای جوان تحصیلکرده تشویق کند.
تقویت رقابت و ایجاد محیط دوستدار کسبوکار نیز توصیه دیگر این سازمان است؛ چنین اقداماتی میتواند در بخشهای مختلف را به روی بنگاههای جدید باز کند، سبب بهبود و پیشرفت نوآوری و کارایی شود و به نوبه خود مشوق سرمایهگذاری و اشتغال خصوصی باشد. سیاستها باید موانع ورود به بازار کار و کارآفرینی را از میان بردارد ضمن آنکه، آزادسازی بازار کار با بازارهای تولید رقابتپذیر همراه شود.
تردیدی نیست که بیکاری طولانیمدت جمعیت جوان و تحصیلکرده کشور نهفقط نسل زخمی خلق میکند که بر چهره اقتصاد و جامعه زخمهای ماندگار و عمیق بهجا میگذارد. به خاطر داشته باشیم انرژی، مهارت و انگیزههای جوانان سرمایهای بیقیمت است که هیچ جامعهای نباید سبب اتلاف آن شود. دیر خواهد شد اگر روشن شدن چراغ خطر افزایش بیکاری تحصیلکردگان را جدی نگیریم.