دهک خاموش
چرا سیاستمداران، صدای فرودستان را ناشنیده میگیرند؟
روزبهروز بر تعدادشان افزوده میشود. یکی از یخچال خالیمانده خانهاش فیلم میگیرد، دیگری از سفرهای که قوت چشمگیری در آن نیست و آن یکی از داروهایی که تمام شده و دیگر توان پرداخت هزینهاش را ندارد. برخی هم از تجمعهای اعتراضآمیز اصناف و گروهها فیلم میگیرند؛ از اعتراض معلمان، بازنشستگان، رانندگان تاکسی. روزنامهنگاران هم بیشتر مترصد بچههای کار و کارتنخوابها و زبالهگردها هستند.
روزبهروز بر تعدادشان افزوده میشود. یکی از یخچال خالیمانده خانهاش فیلم میگیرد، دیگری از سفرهای که قوت چشمگیری در آن نیست و آن یکی از داروهایی که تمام شده و دیگر توان پرداخت هزینهاش را ندارد. برخی هم از تجمعهای اعتراضآمیز اصناف و گروهها فیلم میگیرند؛ از اعتراض معلمان، بازنشستگان، رانندگان تاکسی. روزنامهنگاران هم بیشتر مترصد بچههای کار و کارتنخوابها و زبالهگردها هستند. اینکه تصاویر در کجا منتشر میشود -شبکههای اجتماعی یا کانالهای فارسیزبان آنور آب- یا چه اندازه غیرحرفهای و بدوی است اهمیتی ندارد. به نظر میرسد دنیای آنلاین و گوشیهای هوشمند محلی برای انتشار صدای کسانی شده است که تا پیش از این صدایی نداشتند. آنها حالا از دشواریهای زندگیشان تصویر میگیرند و میگویند: امیدواریم مسوولان این تصاویر را ببینند! اما مسوولان تا چه اندازه مخاطب رسانههای معاندند، وقتی رسانه ملی در را به روی انعکاس رنجهای واقعی مردم بسته و دیگر رسانهها هم در گیر و گرفت معیشت و روزگار بیرونق کیوسکهای مطبوعاتی به گزارشهای پشت میزی بیرنگ و لعلاب بسنده میکنند. تلختر خواهد شد اگر به خاطر بیاوریم آنها که صدایشان به جایی میرسد، دستکم موبایلی برای تصویربرداری و اینترنتی برای ارسال آن دارند. آنها که از همین ابزارها هم محروماند، کجای افکار عمومی و فهرست اولویت سیاستمداران ایستادهاند؟
فشارهای اقتصادی گرچه تمامی طبقات درآمدی جامعه را متاثر کرده اما بار مضاعف آن بر دوش کسانی است که تا پیش از این هم توان چندانی برای گذران آسودهخاطر زندگی نداشتند. پاییننشینان نردبان اقتصاد، که اقتصاددانان آنها را دهکهای پایین درآمدی میخوانند و جامعهشناسان نام «طبقه فرودست» برایشان برگزیدهاند بیش از سایرین بهای روزگار سخت را میپردازند. آنها زیر خط فقر و در میان آمارها و اعداد و ارقام فراموش شدهاند و سیاستمدارانی که از فقر و ضرورت مبارزه با آن میگویند کمتر به خاطر میآورند که فقر یک پدیده است که «انسانها» را متاثر میکند. انسانهایی که فراموششدگان تمام ادوار تاریخاند زیرا صدایشان، مانند توان مالیشان ضعیف و نارساست. بعید است این صدا در میان همهمه طبقه متوسط و صدای قدرتمند طبقه فرادست به جایی برسد.
تا پیش از این، بنابر گزارش مرکز پژوهشهای مجلس، 40 درصد از خانوارهای ایرانی زیر خط فقر زندگی میکردند. حالا، با تغییر ارتفاع این خطکش، به گفته ناصر موسویلارگانی، عضو کمیسیون اقتصادی مجلس، 55 درصد از خانوادهها به زیر این خط اسبابکشی کردهاند؛ یعنی چیزی بیش از 40 میلیون نفر! رئیس شورای شهر تهران سال گذشته اعلام کرد یکدهم از جمعیت کل کشور زیر خط فقر مطلقاند و شش درصد زیر خط گرسنگی و آنگونه که آمارها نشان میدهد بیش از یک و نیم میلیون نفر ایرانی حتی توان مالی تامین غذای خود را ندارند!
در تمام این آمارها سخن از پدیده فقر، محرومیت، بیخانمانی و گرسنگی است. اما فقرا، محرومان و گرسنگان کجای این داستاناند؟ وقتی از دهک اول درآمدی سخن میگوییم یعنی خانوارهایی که بنا بر آمارنامه وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی با ماهانه 700 هزار تومان گذران زندگی میکنند. کسانی که به دلیل فقر یا تحت پوشش کمیته امداد قرار دارند یا با کمکهای مردمی، کارهای موقت و اعانه و خیریه روزگار میگذرانند. ویدئو پسر نوجوان سیستانی را که این روزها در شبکههای اجتماعی بازنشر میشود، دیدهاید؟ میگوید شناسنامه ندارند. هفت نفرند. به سختی درس میخواند اما امیدی برای یافتن کار در آینده ندارد. از او میپرسند چگونه زندگیشان را میگذرانند، میگوید با کمک این و آن. گاهی هم به خاطر خانوادهاش کار کرده، سخت و سنگین. بچههای محرومتر از خودش را نشان میدهد و میگوید اینها هم هیچ آیندهای ندارند. داستان ساده اما تلخ است. فقر را میتوان در آمار و ارقام خلاصه کرد. فقرا اما، زندهاند، گرسنهاند، بیخانماناند؛ و صدایی دارند که شنیده نمیشود. آنها که بنا به نقشه فقر، ساکنان روستاهای مناطق محروم مانند کرمان یا سیستان و ایلاماند، گاهی فرصت پیدا میکردند که مطالباتشان را بنویسند و در سفرهای استانی دولتهای قبل، خروار خروار به دست رئیسجمهور برسانند بیآنکه کرامت انسانیشان حفظ شود. حالا از نامهها خبری نیست. دهک اول گوشی هوشمند هم ندارد که بتواند از روزگار سختش فیلم بگیرد و منتشر کند و به احتمال بسیار زیاد آنقدر منزوی شده، که رمق تجمع و اعتراض هم ندارد. به همین سبب مدام عقب مینشیند و کمتر شنیده و دیده میشود.
داشتن صدا اما، تنها به معنای سخن گفتن نیست؛ معنای آن شنیده شدن و ایجاد تغییر و بهبود است. چه کسانی باید صدای فقرا را بشنوند و تغییر ایجاد کنند؟ احتمالاً همانهایی که این روزها تحت نفوذ طبقه مرفهاند و مدافع طبقه متوسط. صدای طبقه فرودست، چرا شنیده نمیشود؟
حذف صداهای آرام
دو سال قبل، ترامپ در پاسخ به کسانی که به ترکیب مولتی میلیاردرهای کابینهاش انتقاد کردند گفت: من، هم به ثروتمندان علاقه دارم، هم به فقرا. اما نمیخواهم یک فقیر اقتصاد کشور را بچرخاند!
پاسخ ترامپ اهانتآمیز و زشت بود اما مثال روشنی از تفکر سیاستمداران غربی در قبال فقراست. آنها نه به رای محرومان نیاز دارند - چون اغلب رای نمیدهند- و نه به حضورشان در سیاست. در سیاستگذاریها هم نادیده گرفته میشوند تا سیاستها به نفع کسانی باشد که صدای بلندتری دارند و اگر منافعشان به خطر بیفتد میتوانند دولت را تحت فشار قرار دهند. و این البته، پدیدهای جهانی است. کافی است نگاهی به شعارها و برنامههای تبلیغاتی سیاستمداران در دوران انتخابات بیندازید. نیویورکتایمز در تحلیلی نشان داد در جریان انتخابات اخیر ریاستجمهوری آمریکا، کلینتون و ترامپ هر دو بیش از فقرا، بر طبقه متوسط متمرکز بودند. اوباما هم دستکمی از این دو نداشت. او در مدت ریاستجمهوری خود، در مقایسه با 10 رئیسجمهور قبلی، کمترین سخنان را در مورد فقرا بیان کرد و در مقابل، در نام بردن از طبقه متوسط از هر 10 نفر پیشی گرفت. رامنی رقیب او نیز در تبلیغات انتخاباتی خود تاکید کرد کاری به افراد خیلی فقیر ندارد و بیشتر نگران طبقه متوسط آمریکاست! شاید به همین دلیل است که مطالعات نشان میدهد فقرای آمریکا معتقدند دولت آنها را رها کرده و 60 درصدشان میگویند دولت باید کار بیشتری برایشان انجام دهد.
به نظر میرسد سیاستمداران روی افراد یا گروههایی متمرکز میشوند که به دردشان میخورند! طبقه متوسط، قشری قدرتمند و دارای صدا از رایدهندگان است. ابزارهای بیشتری برای اعمال فشار بر سیاستمدار دارد. از طریق رسانهها و تجمعات اعتراضآمیز مطالباتش را به گوش دولتمردان میرساند. چرخ محرک اقتصاد است و در مقایسه با طبقه فرودست، مشارکت سیاسی و اجتماعی بیشتری دارد. برخی تحلیلگران نیز میگویند طبقه متوسط از طبقات فرودست و فرادست بزرگتر است و به همین سبب توجه بیشتری از سیاستمداران دریافت میکند. برخی هم معتقدند آمار بالای فقر به ویژه در کشورهای در حال توسعه سبب شده سیاستمداران تصور کنند فقر یک مساله لاینحل است و بهتر است وقت و منابع را جای دیگری صرف کنند. در بسیاری از کشورها نظیر ایالات متحده، افراد دهکهای پایین حتی جزو رایدهندگان به شمار نمیروند. آنها رای نمیدهند چون مدرک شناسایی ندارند و البته، چون میدانند سیاستمدارانی بر سر کار خواهند آمد که آنها را نادیده میگیرند و چون رای نمیدهند، حتی اگر عددشان زیاد باشد، سیاستمدار آنها را عددی حساب نمیکند!
اما در عصر تشدید نابرابری چه کسی قرار است صدای محرومان در حکمرانی باشد؟ کریس میلر، نویسنده کتاب «نمایندگی برای فقرا»1 در کتاب خود مینویسد نمایندگان مناطق محروم، قهرمانان فقرای مناطق خود نیستند. تنها برخی از زنان کنگره و نمایندگان اقلیت مناطق شهری هستند که تلاش میکنند قوانینی را به نفع محرومان تدوین کنند؛ قوانینی که در تصویب همواره با شکست روبهرو میشود. میلر مینویسد قانونگذاران آگاهانه مسائل دیگری را انتخاب میکنند و فقر، مساله و دغدغه آنها نیست. این تا حدی به دلیل تعدد و تنوع موضوعات و مسائلی است که نمایندگان ناگزیر با آنها روبهرو میشوند. بیش از این عامل، نقش گروههای سازمانیافته ذینفع و دیگر افرادی مهم است که قادرند برخی صداها را بلند و برجسته کنند!
استدلال دیگر میلر آن است که نمایندگان کنگره اساساً هیچ تجربه شخصی از فقر ندارند. تصمیمات آنها نشان میدهد نماینده همه گروههای درآمدی و تمامی طبقات جامعه نیستند. این سبب میشود تجربههای شخصی، که میتواند برای ایجاد تغییر و اصلاح در نمایندگان انگیزه قوی ایجاد کند، عملاً از بین برود.
یافته دیگر میلر آن است که افراد بسیار فقیر برخلاف دو طبقه متوسط و غنی، موضع سیاسی خاصی ندارند. نه راستاند نه چپ، نه دموکرات هستند و نه جمهوریخواه. اغلب آنان در طیف میانهروها قرار میگیرند. آنقدر گرفتار ابتداییترین نیازهای خود هستند که فرصت اندیشیدن به سیاست و دفاع از احزاب را پیدا نمیکنند و همین امر سبب میشود شنیدن صدایشان، مزیتی برای رقبای دو طیف محسوب نشود.
جمعبندی یافتههای میلر آسان است. قانونگذاران نیز بیشتر، انتظارات طبقه متوسط و فرادست را میشنوند و پاسخگوی آن هستند. قشر محروم، اغلب نامرئی است و به سختی میتواند نمایندگان خود را پاسخگو نگه دارد.
کانادا هم از این قاعده مستثنی نیست. در سال 1989 پارلمان کانادا برنامهای را به تصویب رساند که طی آن تا سال 2000 فقر کودکان ریشهکن شود. جای تعجب نبود که این هدف محقق نشد. در واقع طی سالهای اخیر گفتمان فقر که در دهههای گذشته گفتمان غالب در عرصه سیاست کانادا بود، عملاً ناپدید شده است. آنگونه که مطالعات نشان میدهد در یک دهه گذشته هیچ یک از احزاب در مدت انتخابات اشارهای به فقر یا فقرا نکردهاند. برعکس گفتمان آنها بر کمک به خانوادهها، متمرکز شده است. خانوادههایی که نماد طبقه متوسطاند. به نظر میرسد دیگر امیدی به سیاستمداران نیست. کنشگران تنها یک نکته را متذکر میشوند؛ طبقه متوسط وقتی رای میدهد باید منافع خود را گره خورده با طبقه فرودست ببیند.
راه مسدود گفتوگو
به سختی میتوان متوجه شد وقتی سیاستمداران وعده میدهند دقیقاً منظورشان چیست؟ مثلاً وقتی رئیسجمهور میگوید فقر مطلق را تا پایان دولت دوازدهم ریشهکن میکنیم نمیتوانید مطمئن باشید در مود کدام فقرا سخن میگوید؟ همانهایی که بنا به شهادت آمار، تعدادشان رو به افزایش هم گذاشته است؟ دستکم از این منظر تردیدی نیست که حرفها به عمل تبدیل نمیشود. حتی جایی که صدای فقرا بلند است و شنیده میشود احتمال آنکه به عزم و اقدامی برای بهبود شرایط بینجامد، کم خواهد بود.
پیشتر هم گفتیم که پدیده بیصدایی فرودستان مختص ایران نیست. موسسه پیو سال گذشته در مطالعهای نشان داد آمریکاییهای ثروتمند از نظر سیاسی آگاهترند و در سیاست هم مشارکت بیشتری دارند و جای شگفتی نیست که پس از آن مطالعات بیشتر و بیشتری اثبات کردند که سیاستهایی که در کنگره به قانون تبدیل میشود، بیشتر به نفع ثروتمندان است و اغلب به ضرر فقرا تمام میشود. این چرخهای است که خودش را تقویت میکند. برای فقرا دشوار است برای دفاع از سیاستهایی بجنگند که به بهبود شرایطشان کمک میکند و از سوی دیگر نسبت به سیستم سیاسی که دارد علیه آنها کار میکند اما در ظاهر ژست دفاع از حقوقشان را گرفته، بدبین و ناامید هستند. تحلیلگران میگویند تحت هر شرایطی، مشکل اصلی سیاستمدارانی هستند که اطلاعات خود را نه از بسترهای واقعی بروز محرومیت و فقر، که از آمارهای بیجان گزارشها گرد میآورند و هنگام سیاستگذاری کمتر میاندیشند که تصمیمات آنها برای یک جامعه محروم در حاشیهمانده چه عواقبی دارد. سیاستهای یارانه انرژی را از این جمله بدانید.
به سادگی میتوان دریافت راه گفتوگوی سیاستمداران با طبقه فرودست قطع شده است. دهک ضعیف ابزاری برای رسیدن به سیاستمدار ندارد. تاثیرگذار نیست و زبان سیاست را نمیفهمد. از سوی دیگر کسی سیاستمداران را برای نادیده گرفتن طبقه فقیر مجازات نمیکند!
صاحبنظران میگویند سیاستمداران اولویتهای خود را بر اساس افکار عمومی، رخدادها و پوشش رسانهها تعیین میکنند. اما این سه عامل، در مقایسه با نفوذ گروههای ذینفع کارکرد خود را از دست دادهاند. افکار عمومی مطالبات گسترده و متعددی دارد و بیشتر پیگیر خواستههای طبقه متوسط است. رخدادها، به طور مقطعی توجه اهالی سیاست را به خود جلب میکنند و دوباره از خاطر میروند (سیل نوروز 98 را به خاطر دارید؟) و مطالعات مکرر نشان داده است پوشش رسانهها در حوزه فقر و محرومیت چشمگیر و تاثیرگذار نیست. پس چه کسی میتواند روی این شکاف عمیق پل بزند؟
تحلیلگران میگویند کنشگران و سازمانهای مردمنهاد موثرترین حلقهای هستند که میتواند این زنجیره شکسته را دوباره پیوند دهد. در اغلب کشورها کنشگران اجتماعی میکوشند این گفتوگوی خاموششده را دوباره زنده کنند. آنها اغلب برخاسته از محیطهای محروماند، بومیاند و زبان گفتوگو با محرومان را میدانند. هدف آنها کسانی هستند که فاقد قدرت و در حاشیه ماندهاند. انعکاس مشکلات این طبقه با تمامی ابزارهای ممکن به تصمیمسازانِ در قدرت نخستین گام است. گام بعدی این کنشگران و نهادها، تعامل با سازمانها و نهادهای کلیدی دولت است تا بتوانند از مجاری ممکن آنها را به شکستن چرخه فقر و انزوا در جامعه وادارند و تسهیلات اولیه نظیر آموزش و بهداشت را برای دهک بیصدامانده فراهم کنند.
مشکل اما کماکان پابرجاست. فعالیت این کنشگران گرچه به بهبود شرایط دهکهای محروم درآمدی کمک شایانی میکند و دستکم کورسوی امیدی برای ساکنان خیابان فقر مطلق است اما، الزاماً به تغییرات و اصلاحات جدی منتهی نمیشود. علت، روشن است. سیاستمداران نه فقط فقرا، که پیامآوران آنها را هم نادیده میگیرند!
تقویت صدای فرودستان
سازمانهای بینالمللی توسعه از اواخر قرن گذشته بر چالش فقر در قرن 21 متمرکز شدند. محور اصلی پروژهها و برنامههای توسعه بینالمللی آن بود که دیگر سیاست جنگ سرد نقش تعیینکنندهای ندارد بلکه مساله کلیدی توسعه آن است که فقیرترین افراد در فقیرترین کشورها منتفع شوند. این چارچوب به زودی به اهداف توسعه هزاره تبدیل شد و کوشید با تمرکز بر آموزش و خدمات بهداشتی، فقر مطلق را در جهان برطرف کند. خیلی زود مشخص شد دستیابی به این هدف هم به راحتی و با مداخلات ساده میسر نمیشود. تحلیلگران به صراحت تاکید کردند که بدون یک دولت کارآمد و پاسخگو، دستیابی به این اهداف امکانپذیر نیست. چنین دولتی زیربنای رشد اقتصادی است و سبب میشود فقرا به حقوق مدنی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود دست پیدا کنند.
حالا در آستانه سومین دهه از قرن حاضر، پارادایم دیگری شکل گرفته است. در سندهای جدید سازمانهای توسعه تاکید میشود که فقر دیگر به سطح درآمد ربط ندارد. فقر به «صدا» هم مرتبط است؛ مردم باید بتوانند از طریق شناخت حقوق خود روی زندگیشان کنترل داشته باشند وگرنه فقیرند. اینکه کسی از جا نمانَد یا نادیده گرفته نشود فقط به اقتصاد و رفاه متکی نیست، بلکه ناشی از عملکرد نظام عدالت و حکمرانی است، نظامی که کسی را نادیده یا ناشنیده نمیانگارد.
از این منظر، تصویر پیش رو ناامیدکننده است. شدت نابرابری در سیاستهای بخشهای محروم مانند کشاورزی نشان میدهد، توسعه به نفع فقرا (pro-poor development) به خودی خود یا تنها با خیرخواهی دولتمردان و کارآفرینان اتفاق نمیافتد. برعکس تا حد زیادی متکی به توان چانهزنی گروههای ذینفع مختلف با صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی است. پس باید به راههای دیگری امید بست. ظرفیت فقرا برای تشخیص نیازهای خود، رفع آن با استفاده از منابع موجود و مطالبه آن از دولت در صورت امکان، باید تقویت شود. نقش کنشگران، سازمانهای غیردولتی، موسسات خیریه، نهادهای مذهبی، روزنامهنگاران و رسانهها نیز همچنان محفوظ است.
گروهی نیز معتقدند باید صدای دهک اول باشیم. حامد قدوسی، اقتصاددان، در کانال تلگرامی خود مینویسد دهک اول موتلفی در قدرت ندارد. اقتصاد معیشتش با دیگر دهکها فرق میکند و هیچ بهره مستقیمی از رشد اقتصادی و مزایای سرریز آن نمیبرد. وی مینویسد: «یک روزی در اواخر دهه 50 سیدمرتضی آوینی دوربینش را برداشت و رفت مستندی ساخت و بشاگرد را به بقیه کشور معرفی کرد تا آنها که نمیدانستند و ندیده بودند بدانند که همه ایران تهران و اصفهان نیست. امروز هم «ماهیها در سکوت میمیرند» و امثال آن هر از چندی وجدان جامعه را تکان میدهد ولی باز آنقدر گرفتاری دیگر هست که فراموش شوند. این دهک به صدای بلندتری در بین کارشناسان و صاحبان رسانه و تریبون و قدرت نیاز دارد.»
به خاطر بسپاریم این صدا باید شنیده شود و منشأ تغییر باشد. همزمان با تقویت صدای فرودستان، باید گوش ناشنوای قدرت را درمان کرد!
پینوشت:
1- Kristina C. Miler’s Poor Representation: Congress and the Politics of Poverty in the United States;Cambridge University Press, 2018