شناسه خبر : 47624 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

ضدتوسعه

بررسی آثار روشنفکری بر توسعه اقتصادی و سیاسی در میزگرد موسی غنی‌نژاد و محمد قوچانی

ضدتوسعه

رضا طهماسبی: کمتر از یک سال پیش، در آبان‌ماه 1402 در شماره 521 تجارت فردا میزگردی با محور ریشه‌های توسعه‌نیافتگی ایران و نقش روشنفکران در خطاها و انحرافی که در مسیر توسعه رخ داده با حضور موسی غنی‌نژاد، اقتصاددان، و محمد قوچانی، نویسنده و پژوهشگر سیاسی، برگزار کردیم. دومین میزگرد را به مناسبت انتشار کتاب روشنفکر مسلح نوشته محمد قوچانی و چهل‌ویکمین سالروز قانون بانکداری بدون ربا به عنوان یکی از میوه‌های سوءبرداشت‌های متفکران سیاسی و اقتصادی برگزار کردیم. در این میزگرد اشاره می‌شود که چگونه دو جریان تفکر ناسیونالیسم رمانتیک وارداتی از غرب و چپ توده‌ای در کنار یکدیگر رشد یافته و در نهایت با کمک نظریه‌های افرادی مانند شریعتی وجه اسلامی هم به آن داده می‌شود که نتیجه آن تلاش برای اسلامی کردن همه شئون امور جامعه از حکومت گرفته تا اقتصاد و بانکداری و زندگی اجتماعی است؛ که نتایج آن بروز چالش‌های جدی و عمیق است که همچنان پابرجاست.

♦♦♦

‌ به تازگی کتاب روشنفکر مسلح به عنوان پژوهشی انتقادی در تفکر سیاسی دکتر علی شریعتی منتشر شده است. همچنین 18 و 19 شهریور سالروز درگذشت جلال آل‌احمد و آیت‌الله محمود طالقانی است که چهره‌های اثرگذاری در حوزه اندیشه و روشنفکری در سال‌های منتهی به انقلاب بودند. با این زیربنا که در سه دهه 30، 40 و 50 گذاشته شد، محصولی در دهه 60 در حوزه اقتصاد به بار می‌آید با عنوان قانون بانکداری بدون ربا که دهم شهریورماه چهل‌و‌یک‌ساله شده است. قانونی که برآمده از همان تفکری است در پی برساختن مجدد همه شئون جامعه براساس فهم و درک خودش از اسلام بود. تاریخ یک دهه قبل از انقلاب و به‌خصوص پس از انقلاب به ما نشان می‌دهد که این تفکر یا جریان‌های فکری توانستند بر جامعه و به‌طور خاص سیاستمداران و سیاست‌گذاران مسلط شوند و بر تصمیم‌گیری‌های عمده از قانون اساسی گرفته تا مصوبات شورای انقلاب اثر جدی و عمیقی گذاشتند. ریشه این تفکر را در کجا می‌دانید و چگونه توانست تا این اندازه قوت بگیرد و اثرگذار باشد؟

49موسی غنی‌نژاد: در ابتدای صحبتم لازم است از انتشار کتاب بسیار خوب «روشنفکر مسلح» نوشته آقای قوچانی که به تازگی آن را خوانده‌ام ابراز خوشحالی کنم که در این میزگرد هم در موردش سخن خواهیم گفت. در سوالتان به مناسبت‌های مختلفی مانند انتشار کتاب آقای قوچانی در مورد دکتر شریعتی، روز بانکداری اسلامی و تصویب بانکداری بدون ربا و سالروز درگذشت جلال آل‌احمد و مرحوم طالقانی اشاره کردید. من لازم می‌دانم واقعه 28 مرداد 1332 را هم به این فهرست اضافه کنم که از سالروز آن چیزی نگذشته و ریشه‌های تسلط تفکر نادرست و ضدتوسعه به همین واقعه برمی‌گردد.

شکل‌گیری این تفکر به آغاز دهه 1320 یعنی بعد از اشغال ایران و رفتن رضاشاه و باز شدن فضای سیاسی برمی‌گردد که دیگر دیکتاتوری رضاشاهی نبود و همه آزادانه وارد فضای بحث و گفت‌وگو شدند، تعداد بسیار زیادی روزنامه و نشریه شروع به فعالیت کردند و ایجاد احزاب سیاسی هم آزاد شد و برای مثال حزب توده پا گرفت. این دوران، زمانی است که دو اندیشه مخرب در تاریخ معاصر کشور شکل می‌گیرد؛ اول، ناسیونالیسم رمانتیک وارداتی از غرب که به شکل‌گیری جبهه ملی منجر می‌شود و دوم، قوت گرفتن اندیشه چپ توده‌ای و کمونیستی است. این اندیشه‌ها در وقایع منتهی به 28 مرداد تقویت می‌شود و تسلط پیدا می‌کند که بسیار با مفهوم روشنفکر مسلح که آقای قوچانی در کتابشان مطرح کرده‌اند، مرتبط است. همان‌طور که در کتاب گفته می‌شود، اندیشه دینی خاصی در آقای شریعتی متبلور می‌شود که به اصطلاح در بحث‌های اندیشه دینی به آن «اهل تفکیک» می‌گویند. شریعتی اهل تفکیک بود، یعنی معتقد بود تفسیرهای فلسفیِ عرفانی از دین را باید کنار بگذاریم و به خود دین، بماهُوَ دین، یعنی نص قرآن و احادیث و روایات رجوع کنیم. یعنی تفاسیر محل رجوع نیست و باید به نص توجه داشته باشیم؛ شبیه همان ایده‌ای که داعش هم دارد و آنها هم اهل تفکیک هستند که بعداً بیشتر توضیح خواهم داد. اما رابطه این تفکر با واقعه 28 مرداد که به آن اشاره کردم، چیست؟ بعد از سقوط مصدق، روشنفکرها و مبارزان سیاسی مخالف شاه علت وقوع رخداد 28 مرداد را «بی‌عملی» عنوان می‌کنند. از نظر آنها حزب توده که یک شاخه نظامی قوی بود و طرفداران زیادی داشت و همچنین طرفداران مصدق که یک سال قبل یعنی 30 تیر 1331 همراه هم به خیابان آمدند و شاه را وادار به عقب‌نشینی کردند و مصدق را که استعفا کرده بود، برگرداندند، به دلیل ابتلا به عارضه بی‌عملی در 28 مرداد 1332 وارد عمل نشدند. روشنفکران معتقد بودند که این نیروها عمل را کنار گذاشته و مشغول تئوری‌بافی و نظریه‌بافی شده‌اند.

مارکسیست-لنینیست‌ها می‌گفتند که اشتباه حزب توده این بوده که به دستور روسیه یا به هر علت دیگری نیروهایش را به خیابان نیاورد که اگر می‌آورد، کودتا شکست می‌خورد. پس مشکل اصلی بی‌عملی است. آنها معتقد بودند که در نظریه و تئوری مشکل ندارند و همان جزوه استالین که همه مسائل از فلسفه و اقتصاد و سیاست را توضیح داده، کافی است و اکنون وقت عمل به آنهاست. تفکر این شاخه در نهایت به جنبش‌های چریکی مانند فداییان خلق و نوع اسلامی‌اش هم مجاهدین خلق منتهی می‌شود. مفهوم روشنفکر مسلح همین است. به همین منوال مصدقی‌های چپ بعد از 28 مرداد سرنوشت سیاسی ایران را از نظر فکری رقم می‌زنند. شریعتی، بنی‌صدر، طالقانی همگی مصدقی چپ بودند. استثنائاً مهندس بازرگان چپ نبود، گرچه مصدقی بود. مصدقی‌های چپ اندیشه دینی خودشان را به مارکسیسم روسی یا چینی مائوئیستی یا نوع فداییان خلق و پیکار و رنجبران نزدیک کردند. در واقع مفهوم روشنفکر مسلح برای همه این روشنفکران صدق می‌کند و گرفتاری بزرگ امروز ما هم نتیجه همین مبارزان سیاسی رادیکال است که دیگر اصلاً حاضر به بحث نبودند و می‌گفتند وقت عمل است و باید اسلحه برداشت و آرمان‌ها را پیاده کرد.

‌در واقع شما خاستگاه روشنفکران مسلح را 28 مرداد می‌دانید؟

 غنی‌نژاد: 28 مرداد یک نقطه عطف بسیار مهم برای آنهاست اما خاستگاهشان دهه 1320 است. البته ناسیونالیسم رمانتیک به دوره رضاشاه برمی‌گردد و اندیشه چپ هم ریشه‌هایش تا مشروطه می‌رود. اما دوران شکل‌گیری‌اش دهه 1320 و نقطه عطفش هم واقعه 28 مرداد 1322 است که مفهوم روشنفکر عمل‌گرا یا روشنفکر مسلح را غالب می‌کند که بحث تئوریک را پس می‌زند. این عمل‌گرایی بعدها نتایج دیگری هم داشت از جمله همان قانون بانکداری بدون ربا که شما به آن اشاره کردید. تئوریسین‌های قانون بانکداری بدون ربا، یعنی آقای محسن خان، آقای میرآخور و آقای توتونچیان همگی تحصیل‌کرده‌های آمریکا و اقتصادخوانده بودند. حرفشان هم این بود که اگر بخواهید به اسلام عمل کنید باید بانکداری متعارف را کنار بگذارید چون ربوی و خلاف اسلام و عدالت است. حتی مدعی بودند که بانکداری متعارف خلاف کارآمدی است؛ یعنی از نظر اقتصادی هم به آن ایراد وارد می‌دانستند. مهم اینکه هیچ استدلالی هم نداشتند و تنها حرفشان این بود که وقت عمل است؛ انقلاب اسلامی صورت گرفته و باید بانکداری اسلامی ایجاد و به آن عمل کنیم.

50محمد قوچانی: تبارشناسی دو طرز تفکر ناسیونالیسم و کمونیسم در دهه 1320 را آقای دکتر غنی‌نژاد در کتاب «تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر» به خوبی توضیح داده‌اند. بعد از سقوط حکومت پهلوی اول، این دو تفکر ایدئولوژیک در ایران به دو تشکیلات جبهه ملی و حزب توده منتهی می‌شود. از حوادث شهریور 1320 تا مرداد 1332 این ایدئولوژی‌ها رشد کرده و تقویت می‌شوند و مسائلی ایجاد می‌کنند که تا به امروز دچارشان هستیم. به تعبیر آقای دکتر غنی‌نژاد، چپ مصدقی یا همان چپ ملی در تمام تشکیلات و احزاب سیاسی و جریان‌های روشنفکری نفوذ می‌کند و بر جامعه اثر می‌گذارد.

جبهه ملی با وجود اینکه عنوانش «ملی» بود، اما در درونش یک جریان ناسیونالیستی قوی شکل گرفته بود. جریان چپ سکولار هم در گروه‌هایی مانند حزب ایران متبلور شد که گروهی از مهندسان مانند آقای سنجانی و آقای زیرک‌زاده در آن بودند و خودشان را یک حزب سوسیالیستی معرفی می‌کردند. حزب توده هم گرچه وجه الحادی‌اش را نشان نمی‌داد،‌ اما در تفسیر سوسیالیستی از اسلام نقش پیشگام داشت، به‌طوری که قبل از اینکه روشنفکران مسلمان وارد این موضوع شوند، در افتتاحیه حزب توده در سردری که درست کرده بودند، با تفسیر و گزینش خودشان جملاتی از حضرت علی(ع) گذاشته بودند. احسان طبری که نظریه‌پرداز حزب توده بود در طول عمرش به‌خصوص در مقاطع نزدیک به انقلاب سال 1357 مکرر راجع به پیوند میان اسلام و حضرت علی (ع) و سوسیالیسم مطلب نوشت که نمودش را در جملات افراد دیگری مانند خسرو گلسرخی هم می‌بینید. نهضت خداپرستان سوسیالیست هم نمونه‌ای دیگر از پیوند این تفکرات است که می‌خواهد بگوید تنها مشکل سوسیالیسم یا مارکسیسم، الحادی بودنش است که آن را با مسئله خداپرستی حل می‌کنیم. اینجا سوسیالیسم اسلامی شکل می‌گیرد که اساساً یک ناسازه و تناقض است. به نظر من ریشه اصلی این انحراف، فقدان تفکر فلسفی است که ریشه آن می‌تواند به همان مکتب تفکیک یا مکتب خراسان برسد که در آن مبانی و نظرات تاریخی، فلسفه تاریخ و فلسفه سیاسی به‌طور کلی غایب بود.

از دل مکتب تفکیک، انجمن حجتیه و تفکر روشنفکری مذهبی بیرون آمد که مبنای هر دو انکار فلسفه است. برای مثال می‌خوانید که آقای شریعتی به صراحت می‌گوید که «فیلسوفان پفیوزان تاریخ‌اند». او این تعبیر را علیه طرز تفکر فلسفی که در صدر اسلام در ایران داشتیم، به کار می‌برد. ایران یک ویژگی مثبت در تاریخ خودش دارد،‌ اینکه بعد از اسلام آوردن هرگز تنوع و تکثر فرهنگی را انکار نکرده است. یعنی هم تفکر ایرانی، هم تفکر یونانی و هم تفکر اسلامی در آن زنده بوده است. اوج تمدن اسلامی در قرون چهارم و پنجم هجری قمری است که در آن علم در ایران رشد می‌کند و متفکران و فیلسوفان و دانشمندانی مثل خوارزمی و بیرونی و ابن‌سینا و دیگران ظهور می‌کنند و سنت یونانی را زنده نگه داشته و به جهان عرب و جهان اسلام انتقال می‌دهند. اما همین رشدی که در جامعه ایرانی به وجود می‌آید در دوران معاصر تقریباً انکار می‌شود؛ به‌طوری که آقای شریعتی به صراحت علیه ابن‌سینا حرف می‌زند و ابوذر را بر ابن‌سینا ترجیح می‌دهد و سعی می‌کند با برساختی از این دو نماد تفکر اسلامی بگوید که ما ابوعلی سینا نمی‌خواهیم، ابوذر می‌خواهیم. چون ابوذر نماد همان عمل‌گرایی است که آقای دکتر غنی‌نژاد به آن اشاره داشتند.

قطعاً ابوذر به عنوان صحابه پیامبر در تاریخ اسلام احترام دارد اما بخش عمده‌ای از این احترام در دوران معاصر شکل گرفته است. شما هیچ‌وقت نمی‌بینید فقها و علمای بزرگ ما در مورد ابوذر به‌گونه‌ای صحبت کنند که روشنفکران مذهبی می‌گویند و او را تا زمره ائمه بالا می‌برند. شریعتی در کتاب‌هایش از قول ابوذر می‌نویسد که در شگفتم از کسی که در خانه نان نمی‌یابد و با شمشیر آخته بر جامعه نمی‌شورد. یعنی فرد را علیه جامعه می‌شوراند که باید حقش را از جامعه بگیرد؛ جامعه‌ای که به‌زعم او مناسبات ناعادلانه سرمایه‌داری بر آن حاکم است. دعوت به قیام مسلحانه در کتاب شریعتی از قول ابوذر بسیار شگفت‌انگیز و عجیب است و جالب اینجاست که در دهه 1370 که سریال امام علی ساخته می‌شود، همین جمله در تلویزیون پخش می‌شود یعنی تلویزیون در حاکمیتی که نسبت به رفتارهای گروه‌های چریکی بسیار حساسیت دارد، به تکرار و برجسته‌سازی یک نقل‌قول ضعیف می‌پردازد که قرابتی با اسلام محمدی و حتی اسلام علوی ندارد. چنین رفتارهایی کاملاً تحت تاثیر دکتر شریعتی است. علی شریعتی در نقطه کانونی جریان‌هایی مانند نهضت خداپرستان سوسیالیست، حزب مردم ایران، جریان جاما یا جنبش آزادیبخش مردم ایران و جنبش مسلمانان مبارز قرار دارد و حتی تحت تاثیر او از دل جبهه ملی فردی مانند ابوالحسن بنی‌صدری درمی‌آید که کتاب اقتصاد توحیدی را می‌نویسد و در درون نهضت آزادی، مهندس سحابی انشعاب می‌کند چون به‌زعم او مهندس بازرگان مبارزه با امپریالیسم را قبول ندارد و طرفدار مالکیت خصوصی است. از دل این انشعاب تشکیلات ایران فردا و جریان ملی مذهبی‌ها درمی‌آید. می‌خواهم بگویم نقطه کانونی تفکر همه این جریان‌ها، دکتر علی شریعتی است؛ فردی که اگرچه اقتصاددان نیست اما نظرات اقتصادی بسیار شاذی را بیان می‌کند و در نفی بورژوازی و طبقه متوسط و سرمایه‌داری می‌نویسد. به نظر من کتاب امت و امامت آقای شریعتی، الهام‌بخش نظریه تعمیم امامت بنی‌صدر است. او که به نوعی وارث دیدگاه‌های شریعتی در حوزه اقتصاد است، در کتاب اقتصاد توحیدی خود به جز سه بخش خصوصی، دولتی و تعاونی از یک بخش چهارم به نام امامت صحبت می‌کند که فراتر از بحث انفال و به دنبال این است که کل اقتصاد را به زیر بلیت مقامی که به اسم امام می‌آورد، بکشاند. منظورش از امام هم فقط امام معصوم نیست و هر رهبر سیاسی شیعی از جمله خودش می‌تواند باشد. اگر مذاکرات قانون اساسی در سال 1358 را بخوانید می‌بینید که اصول اقتصادی قانون اساسی بیش از اینکه مدیون فقها باشد، مدیون آقای بنی‌صدر است که مدعی بود اقتصاد خوانده. حتی وقتی امام خمینی در مورد مسئله بیمه در عصر جدید فتوا می‌دهند، بنی‌صدر با آقای مصطفی خمینی نامه‌نگاری می‌کند که پدر شما چرا به این موضوع بی‌اهمیت پرداخته و ایشان باید یک تئوری کلان سیاسی و اقتصادی برای اداره حکومت داشته باشد. بنی‌صدر مدعی است که نظریه ولایت فقیه و کتاب ولایت فقیه از درون نامه‌نگاری‌های او درآمده است.

به همین شکل، آثار جریان چپ مصدقی بر کل جریان روشنفکری ایران دیده می‌شود. چپ مصدقی حتی مفهوم خود مصدق را هم دگرگون کرد. مصدق علی‌الظاهر یک روشنفکر ملی بود که توجهی به مفاهیم مارکسیستی نداشت. نقل‌قول مشهوری است که خلیل ملکی می‌گوید آقای دکتر مصدق! شما تا جهنم می‌روید و ما هم با شما تا دم جهنم می‌آییم. رخدادهایی که در طول حیات نخست‌وزیری دکتر مصدق می‌بینیم، تحت تاثیر همین جریان چپ مصدقی است. انحلال مجلس و پوپولیست شدن مصدق در حدی که می‌رود در خیابان می‌ایستد، مجلس شورای ملی را منحل می‌کند و می‌گوید مجلس آنجایی است که مردم قرار دارند. این جمله مصداق عینی پوپولیسم است. تفکر چپ مصدقی حتی خود مصدق را تغییر داد و منحرف کرد و ما را با میراثی مواجه کرد که هر جایش را دست بزنید به همان تفکر می‌رسید. مثلاً ایده اقتصاد اسلامی از درون این جریان درمی‌آید. ما در هیچ‌کدام از آرای فقهای بزرگ سنتی حرفی از اقتصاد اسلامی نمی‌بینیم. حتی شیخ انصاری که کتاب مکاسب را به عنوان مهم‌ترین اثر در نسبت میان اقتصاد و فقه نوشته است، مدعی اقتصاد اسلامی نیست و حتی یک کلمه از اقتصاد اسلامی در مکاسب نمی‌گوید. 

آخوند خراسانی، مرحوم بروجردی و حتی امام خمینی قبل از سال 1342 از مفهومی به اسم اقتصاد اسلامی صحبت نکردند. چون این جریان اساساً ریشه‌ای در تفکر اسلامی ندارد.

‌ اشاره شد که مفاهیم اقتصادی از دل ‌آرای روشنفکران عمل‌گرا یا مسلح بیرون می‌آید که خودشان ریشه در ناسیونالیسم و کمونیسم مصدقی‌های چپ داشتند. چگونه مفاهیمی مانند اقتصاد اسلامی و بانکداری اسلامی و بدون ربا از سوی کسانی مطرح و اجرا شد که اقتصادخوانده در غرب بودند و قاعدتاً نباید نسبت چندانی با تفکر شکل‌گرفته در فضای روشنفکری داخل ایران می‌داشتند؟

 غنی‌نژاد: این خروجی‌ها نتیجه پروژه اسلامی کردن جامعه یا ساختن یک جامعه اسلامی بود. پیشتر هم بارها به این اصطلاح فون‌ هایک یعنی «صنع‌گرایی» اشاره کرده‌ام که به معنای ساختن یک جامعه از نو یا برساختن نهادهایی است که جامعه با آن اداره می‌شود. این یک تفکر انحرافی در اندیشه مدرن است که اتفاقاً همان تحصیل‌کرده‌های غرب و اقتصادخوانده‌های آمریکا تحت تاثیرش بودند یعنی فکر می‌کردند نهادهایی که در دو، سه سده اخیر در جامعه مدرن ایجاد شده، مثل بانکداری تجاری و نظام بانکداری متعارف از سوی یک عده تئوریسین ابداع شده است و اکنون هم می‌توان شکل اسلامی همه این نهادها را ابداع کرد. این همان تفکر صنع‌گرایی است که وجه غالب همه اندیشه‌های مارکسیستی و تفکر روشنفکران مسلمانی مانند علی شریعتی است. اندیشه‌ای که معتقد است اسلام از شکل اولیه خود منحرف شده و ما باید به اسلام راستین و اولیه برگردیم. منظور از اسلام راستین هم همان اندیشه صنع‌گرایانه است. اندیشه و شعار داعش هم همین است، اندیشه‌ای تمدن‌ستیز که جامعه مدرن را نتیجه انحراف می‌داند و معتقد است از همان صدر اسلام به اصطلاح خشت کج نهاده و انحراف شروع شده و حالا ما باید این دیوار را بریزیم و نابود کنیم و از نو یک جامعه اسلامی بسازیم. این پروژه داعش و طالبان و شریعتی و مارکسیست‌ها و به‌طور کل تفکری است که می‌خواهد جامعه را از نو بسازد، می‌خواهد سنت، عرف و فلسفه را کنار بگذارد و مطابق نص اولیه پیش برود. پروژه بانکداری بدون ربا که در سال 1362 بنیان گذاشته شد ادامه مسیر طبیعی ملی شدن بانک‌ها و صنایع و مصادره‌های اول انقلاب بود. اقتصاد بعد از انقلاب به یک اقتصاد دولتی و متمرکز تبدیل شد که در متون مارکسیستی و گفته‌ها و نوشته‌های آرمانی شریعتی و امثال او مطرح شده بود. آنها می‌گفتند اقتصاد ایران سرمایه‌داری و بورژوازی و امپریالیستی است و باید آن را از نو بسازیم. اما چون درکشان از بانکداری اشتباه بود، بهره بانکی را هم به اشتباه ربا تصور می‌کردند و می‌گفتند بانکداری متعارف ربوی است و باید آن را دور بریزیم و بانکداری اسلامی و بدون ربا ایجاد کنیم که ایده‌ای کاملاً پوچ و توخالی است.

اقتصادخوانده‌هایی مانند آقای میرآخور، آقای توتونچیان و آقای محسن خان که نظریه‌پردازان بانکداری بدون ربا بودند، در کتاب‌هایشان به صراحت نوشتند که بانکداری متعارف نه‌تنها به دلیل وجود ربا، غیراخلاقی و غیرعادلانه است بلکه از نظر اقتصادی هم کارایی ندارد و باید کنار گذاشته شود. استدلالشان چه بود؟ ما در اقتصاد برای پول سه وظیفه در نظر می‌گیریم و می‌گوییم پول وسیله مبادله، وسیله محاسبه و وسیله ذخیره ارزش است. این تعریف در همه کتاب‌های اقتصادی هم آمده است. نظریه‌پردازان بانکداری بدون ربا عنوان کردند که ما دو وظیفه اول پول را قبول داریم اما نمی‌پذیریم که پول وسیله ذخیره ارزش است چون در اسلام، کنز و انباشت پول نفی شده است. آنها اینجا هم به خطا رفتند و متوجه نبودند که مفهوم کنز در اسلام با سرمایه متفاوت است. بر اساس همین ادعای غلط که پول وسیله ذخیره ارزش نیست و باید بهره را حذف کنیم چون ربا در قرآن حرام اعلام شده است. هر زیاده‌ای هم که بر قرض گرفته شود ربا و حرام است.

اشاره داشتم که این تفکر، فلسفه و عقلانیت را از اسلام جدا می‌کند و فقط نص را قبول دارد و چون در نص از حرمت ربا گفته شده، پیروان این تفکر هم بهره را ربا می‌شمارند. من همان موقع یعنی 40 سال قبل، این سوال را مطرح کردم که آیا در اسلام ارزش اقتصادی زمان به رسمیت شناخته شده است یا خیر. بسیاری از کسانی که با من بحث می‌کردند و برخی هم فقه‌خوانده و معمم بودند، پاسخشان مثبت بود که در اسلام فروش اقساطی و نسیه داریم و نسیه ارزش اقتصادی زمان را تایید می‌کند. به این صورت که اگر معامله به‌جای نقدی، نسیه باشد، مبلغی بر آن افزوده می‌شود و این نشان می‌دهد که زمان ارزش اقتصادی دارد. وقتی این را بپذیریم قاعدتاً باید بدانیم که پول هم در گذر زمان ارزش اقتصادی‌اش فرق می‌کند. این استدلال را از نظر فلسفه اسلامی نمی‌توان نفی کرد چون ارزش اقتصادی زمان را به رسمیت شناخته است. منتها اسلام می‌گوید در قرض نباید شرط زیاده کرد چون ظلم اتفاق می‌افتد. حتی این مسئله هم تغییر کرده است چون اگر آن موقع ظلم اتفاق می‌افتاد به این دلیل بود که وام‌دهنده در موضع قدرت بود. مفهوم ربا درست است و در برخی متن‌های غربی مانند قانون مدنی فرانسه هم ربا تعریف شده. ربا وجود دارد اما متفاوت از بهره است. نظریه‌پردازان بانکداری اسلامی به این مسئله توجه نداشتند و صرفاً می‌گفتند چون نص صریح می‌گوید ربا حرام است، در بانکداری نباید نرخ بهره وجود داشته باشد.

یکی از کسانی که در این مورد با من بحث داشتند و فرد بسیار محترم و معقولی بودند آقای سیدعباس موسویان بودند که متاسفانه در جریان کرونا مرحوم شدند، ایشان می‌گفت اگر من هم این صحبت را قبول کنم، فقهای بزرگ ما از شما نمی‌پذیرند؛ بنابراین اصرار نکنید. من بارها به ایشان گفتم به فقها کاری ندارم و می‌گویم درست نیست که اسلام را متهم کنیم که ارزش اقتصادی زمان را قبول ندارد چون خلاف عقل است و احکام دینی نمی‌تواند خلاف احکام عقلی باشد. تنها اهل تفکیک هستند که تضاد میان عقل و دین را قبول می‌کنند. نظریه‌پردازان بانکداری بدون ربا هم بدون اینکه خودشان بدانند اهل تفکیک بودند اما چون فلسفه و تاریخ اسلام نمی‌دانستند، این‌گونه حرف زدند و عمل کردند و همین امروز هم مدعی هستند. بعضی از همین نظریه‌پردازان بعد از شاهکار قانون بانکداری بدون ربا به خارج رفتند و دیگر به کشور هم بازنگشتند که نتیجه کارشان را ببینند. برای همین امروز همچنان فکر می‌کنند بانکداری اسلامی موفق شده است.

 قوچانی: جالب توجه است که کسی آمده برای ما قانون بانکداری نوشته و خودش به آمریکا برگشته و آنجا زندگی می‌کند. این مسئله من را به یاد کسانی انداخت که در سال 1358 سفارت آمریکا را در تهران اشغال کردند و امروز فرزندانشان در آمریکا تحصیل و زندگی می‌کنند. فارغ از جنبه طنز ماجرا، واقعیت تلخی در این جریان فکری وجود دارد که در عین ادعای مدرن بودن، کارهایی انجام می‌دهند که سنت‌های فرهنگی و فکری ما را نابود می‌کند و هیچ مسئولیتی هم در قبال آن قبول نمی‌کنند.

از منظر ریشه‌یابی برخی مفاهیمی که در حوزه فنی اقتصاد به وجود آمد و مدعیان اقتصاددانی به پیدایش و ترویج آن کمک کردند، در آثار و آرای روشنفکران مذهبی دیده می‌شود. برای مثال بحث کنز و بهره و ربا قبل از اینکه جمهوری اسلامی به وجود بیاید یا قانونی نوشته شود، در آثار شریعتی و بنی‌صدر مورد اشاره قرار می‌گیرد. همه این روشنفکران تقریباً کتاب آقای نوشین درباره مبانی علم اقتصاد را خوانده بودند و بر مبنای همان بود که عسگری‌زاده «اقتصاد به زبان ساده» را نوشت که در سازمان مجاهدین خلق مورد توجه قرار گرفت. بعد از آن بنی‌صدر کتاب «اقتصاد توحیدی» و همین‌طور کتابی درباره تعمیم امامت نوشت. قبل از آن هم کتاب‌هایی مانند غرب‌زدگی جلال آل‌احمد که در نقدِ ماشین و ماشینیسم بود یا کتاب «مالکیت در اسلام» آقای طالقانی و کتاب «ابوذر خداپرست سوسیالیست» از یک نویسنده مصری که شریعتی آن را ترجمه کرد، همین مفاهیم را تبیین می‌کردند. در اغلب این آثار نشانه‌های مکتب تفکیک روشن است که به یک معنا انکار علم، عقل و فلسفه است. مجاهدین خلق چند سال نشستند و چند کتاب در باب شناخت و معرفت‌شناسی و فلسفه علم نوشتند و با آن باب کتابخوانی را بستند. استدلالشان این بود که کسی که می‌خواهد مبارزه کند، اگر به کتابخانه برود تعداد زیادی کتاب بخواند، گمراه می‌شود. کتابخوانی در مجاهدین خلق یک فضیلت نبود، رذیلت بود. آنها می‌خواستند در یک کتاب راهنما کل معرفت بشری را خلاصه کنند و همان کتاب را از راه ترور و سرنگونی عملی کنند و یک مدینه فاضله بسازند. این همان طرز تفکر مهندسی یا صنع‌گرا به همان مفهوم هایکی است که آقای دکتر اشاره کردند. من بدون اینکه بخواهم به صاحبان تحصیلات فنی و مهندسی اسائه ادب کنم اما در کشور ما تفکر مهندسی و صنع‌گرا و عمل‌گرایانه از دانشکده‌های فنی و مهندسی درآمد. حتی جریان داعش هم ریشه‌های روشنفکری دارد که کل ماجرا را در یک پروژه فنی و مهندسی خلاصه می‌کنند و می‌خواهند با یک خط مستقیم از نقطه A به نقطه B برسند، در حالی که موضوعات علوم انسانی و علوم اجتماعی پیچیده‌تر از این است که با فرمول‌های مهندسی جلو برود. حتی علی شریعتی می‌گوید که اوج تفکر انسانی در هندسه است. نمی‌دانم منطق این گفته‌اش چیست اما در حالی که فلسفه را انکار می‌کند، می‌گوید هر آنچه به شکل ریاضی دربیاید، به اوج اندیشه خودش رسیده است.

اشاره شد که این روشنفکران دینی نگاهشان محدود به نص و به قول خودشان اسلام راستین بود. آنها تجربه نبوی و علوی و تجربه سال‌ها حکومت اموی و عباسی و الگو‌های مختلف حکمرانی را انکار می‌کردند و صرفاً مرجعشان دوره حکومت پنج‌ساله حضرت امیرالمومنین است که ایشان هم در آن مدت مجبور شد فقط بجنگد و اتفاقاً با همین خوارج و جریان‌های افراطی هم جنگید. اینکه ما بگوییم این دوره را به عنوان مبنای اداره حکومت قرار می‌دهیم، عجیب‌وغریب است. دعوای حضرت علی با خوارج در این بوده که خوارج می‌گفتند هر آنچه قرآن بگوید ما عمل می‌کنیم، حضرت امیر می‌گفت قرآن ناطق من هستم یعنی من مفسر متن قرآن هستم. درست است که ارزش‌های ذاتی ثابت است و تغییر نمی‌کند اما در طول زمان بنا به تناسب، احکام جدیدی درآمده و اساس فقه هم همین‌گونه شکل گرفته است. فقه به معنای سهم متنِ مقدس بر مبنای شرایط زمان و مکان و عنصر اجتهاد یعنی تغییر در طول زمان یا تغییر مبتنی بر اصول است.

حالا اجازه دهید آن را به اقتصاد پیوند بزنیم، در طول تاریخ اسلام فقیهی پیدا نمی‌کنید که مسئله مالکیت را انکار کند. حتی مرحوم آقای طالقانی که مجتهد مورد علاقه مجاهدین بود، در کتاب مالکیت در اسلام، اساس مالکیت را قبول می‌کند. فرزند ایشان که مارکسیست شد، یکی از نقاط افتراقش نسبت به پدرش و انتقادهای مجاهدین نسبت به مرحوم آقای طالقانی همین مسئله بود که چرا ایشان مفهوم مالکیت را پذیرفته است. طرز تفکری که ما به اسم روشنفکری مذهبی یا روشنفکری دینی می‌شناسیم، معتقد است که خودش یک تفسیر جدید خلق می‌کند و به تعبیر من به دنبال خلق دوباره اسلام است. یعنی با وجود اینکه مدعی پیروی از پیامبر هستند، خودشان را در مقام یک پیامبر می‌بینند. قرار گرفتن در مقام یک پیامبر، موجب خلق مفاهیمی است که اساساً هیچ سابقه‌ای در سنت ندارد و مثلاً مفهوم ربا را که در اسلام و قرآن و حتی متون مقدس قبل از آن مانند کتاب مقدس مسیحیان و یهودیان هم محل اشاره است با مفهوم بهره و بانک که اساساً مفاهیم جدیدی است مخلوط می‌کند. در جامعه اسلامی و در روشنفکری دینی ما این تفاوت‌ها نادیده گرفته می‌شود و بدعت‌های جدیدی به وجود می‌آید که در کنار تاسیس حکومت اسلامی به دنبال سیاست اسلامی، اقتصاد اسلامی، حزب اسلامی و علم اسلامی هم می‌رود. شریعتی در مسیری مشابه، مفهوم جهاد را تغییر می‌دهد و بنیان آن را از دفاع به تجاوز تغییر می‌دهد. در مفهوم شهادت هم تغییر می‌دهد تا جایی که آیت‌الله مطهری هم آن را خلاف شرع می‌شمارد چون از بین بردن جان انسان به دست خودش است. اما شریعتی خودکشی سیاسی را به اسم استشهاد توجیه می‌کند. او همچنین به جایی می‌رسد که می‌گوید مفهوم کانونی در قرآن و اسلام الله نیست بلکه ناس است و ناس هم نه به معنای همه مردم، که فقط به معنای مردم محروم و مستضعف است؛ یعنی همان چیزی که مارکسیست‌ها می‌گویند. شریعتی می‌گوید در متون دینی هر جا کلمه الله را بردارید و جای آن کلمه ناس بگذارید، معنا پیدا می‌کند و اساساً منظور قرآن از الله، ناس بوده است؛ نوعی گرته‌برداری از ژان ژاک روسو که می‌گفت صدای مردم صدای خداست. یعنی یک مفهوم کاملاً پوپولیستیِ انحرافیِ و حتی الحادی که آثاری جدی بر جای می‌گذارد. در این جریان فکری مفهومی به نام فرد وجود ندارد در حالی که فردگرایی مثبت به معنای انسان‌باوری و ملاک قرار گرفتن حقوق انسانی است. انسان نه‌تنها در علوم اجتماعی و انسانی که حتی در سیاست هم موضوع اصلی است. از درون این موضوع، حقوق انسان درمی‌آید. آنچه به اسم حقوق بشر مرسوم شده سه مبنا دارد: اول، حق حیات در مقابل قتل است، یعنی انسان باید در مقابل تعدی و قتل از حق زندگی برخوردار باشد. دوم، حق آزادی به معنای مقابل بردگی است؛ یعنی کسی مالک انسان دیگری نیست. این پیام خداوند است و عقل هم همین را می‌گوید. سوم، حق مالکیت است یعنی اگر کار کنید، زحمت بکشید، چیزی داشته باشید که حتی به شما ارث رسیده باشد؛ شما حق داشتن آن دارایی را دارید.

در مقابل این تفکر، یک جریان سوسیالیستی به وجود می‌آید که مبنای آن این است که اساساً فرد را نادیده می‌گیرد. شریعتی و جریان روشنفکری دینی هم می‌گوید اساساً خطاب خداوند به انسان نیست بلکه به ناس و کل مردم است. در طرز تفکر دکتر شریعتی و جریان روشنفکری مذهبی، یک جامعه‌گرایی منفی وجود دارد که دولت در آنجا به یک بنگاه خیریه تبدیل می‌شود که باید همه چیز را تقسیم کند و اصلاً کارش توزیع ثروت است نه تولید ثروت یا رشد خلاقیت‌ها و فردیت انسان. این تفکر اول از همه در فرهنگ ما اثر گذاشت. برای نمونه مفهوم بانکداری بدون ربا به عنوان یک اسوه مطرح شد درحالی‌که نظام بانکی ما سود سپرده و تسهیلات بسیار بالاتری نسبت به بانکداری متعارف دارد. نکته دوم ایجاد یک ایدئولوژی است که هرگونه نقدی را نفی می‌کند و منتقدان را به طرفداری از سرمایه‌داری بی‌رحم متهم می‌کند. نکته سوم و بدتر از همه؛ بحث قانون است. یعنی قانونی به اسم قانون اساسی نوشتند که در آن ضعیف‌ترین و نحیف‌ترین حقوق فرد، حق مالکیت است. من به دلیل اینکه یک کار مطالعاتی در مورد سندهای قانون اساسی انجام می‌دهم، این را می‌گویم که در هر سه سند قانون اساسی، حق مالکیت اساساً به رسمیت شناخته نشده است.

بنی‌صدر خودش می‌گوید یکی از دلایلی که آقای خمینی با من بد بود، این بود که من مالکیت خصوصی را قبول نداشتم ولی آقای خمینی قبول داشت. در شورای انقلاب زمانی که می‌خواستند بانک‌ها را ملی و صنایع را مصادره کنند، فقط و فقط آقای مهندس بازرگان و آقای مهدوی‌کنی مخالفت می‌کنند. آقای بنی‌صدر، مهندس سحابی، آقای بهشتی و دیگران به شدت موافق هستند. در کتاب خاطرات آقای خسروشاهی که آقای علی‌اصغر سعیدی تالیف کرده، آمده است که در زمان مصادره‌ها گفتند که خسروشاهی زحمت کشیده، وام گرفته و وامش را پرداخت کرده؛ حتی سهم امام و خمس و زکات را هم پرداخته و بالاتر از آن به انقلابیون هم کمک کرده است؛ خلاف شرع است که اموال ایشان را مصادره کنیم. اینجا آقای حبیب‌الله پیمان به عنوان شاگرد خلف آقای دکتر شریعتی نظریه می‌دهد و می‌گوید امور مالکیت را از مدیریت جدا کنید. مالکیت فعلاً مال ایشان باشد، عیب ندارد اما مدیریت را از ایشان بگیریم و به دست دولت بدهیم. که در نهایت هم همان مصادره صورت گرفت. در حالی که چنین تعدی به حقوق مالکیت در هیچ فقه و رساله‌ای وجود ندارد اما روشنفکری ما این مسئله را تئوریزه و نهادینه کرد و هنوز هم تا به امروز گرفتار این مشکل هستیم.

‌ به نظر می‌رسد همچنان نیاز به روشنگری بیشتری نسبت به اندیشه و تفکر روشنفکرانی مانند شریعتی و آل‌احمد یا سیاسیونی مانند بنی‌صدر و حتی روحانیونی چون دکتر بهشتی و مرحوم طالقانی داریم تا بتوان ریشه برداشت‌های ناصواب و سیاست‌گذاری‌های نادرستی مانند قانون بانکداری بدون ربا را فهمید تا بتوان با آگاهی از این اشتباهات، از مشکلاتی که امروز در آن گرفتار هستیم، رهایی پیدا کنیم.

 غنی‌نژاد: همین‌طور است؛ باید یک تصفیه‌حساب درست و اساسی با تفکر ایدئولوژیکی که از دهه 1320 در جامعه ما حاکم شد و گرفتاری‌های امروز را به وجود آورد، صورت بگیرد. کاری که آقای قوچانی با نوشتن کتاب روشنفکر مسلح در مورد اندیشه شریعتی انجام دادند قدم مبارکی است و امیدوارم این روند از سوی ایشان و دیگران ادامه پیدا کند.

در پایان بحث به نظرم لازم است در مورد یک موضوع بسیار مهم یعنی «سانسور» صحبت کنیم؛ سانسوری که همین روشنفکران به‌خصوص کسانی که آنها را مصدقی‌های چپ می‌نامم در طول تاریخ انجام داده و می‌دهند که مصادیق زیادی هم دارد که من در نوشته‌هایم در مورد واقعه 28 مرداد به برخی از آنها اشاره کرده‌ام. برای مثال اینکه جبهه ملی در پشت صحنه از ترور هژیر و رزم‌آرا دفاع می‌کرد، از سوی روشنفکران مصدقی چپ سانسور شده است. در خاطرات مهندس عزت‌الله سحابی به صراحت آورده شده است که در جلسه‌ای که برای حذف رزم‌آرا در یکی از خانه‌های گروه فداییان اسلام برگزار شده بود، نمایندگان جبهه ملی از جمله دکتر حسین فاطمی شرکت داشتند. دکتر فاطمی آنجا عنوان می‌کند که به نمایندگی از دکتر مصدق در این جلسه شرکت کرده است و با ترور رزم‌آرا موافقت می‌کند. اما روشنفکرانی که به طرفداری از مصدق و جبهه ملی در مورد کودتای 28 مرداد حرف می‌زنند و می‌نویسند هیچ‌گاه به این واقعیت مهم و اثرگذار اشاره نمی‌کنند. مصدق در مجلس شورای ملی وقتی رزم‌آرا نخست‌وزیر بود او را به قتل تهدید می‌کند و بعد از چند ماه که رزم‌آرا ترور می‌شود، حتی یک کلمه اظهار تاسف نمی‌کند، چه برسد به اینکه ترور را محکوم کند. این یعنی ترور را تایید می‌کند و نمایندگان جبهه ملی هم در تجمعی که همان روز ترور یا روز بعدش در تهران برپا شد، ترور رزم‌آرا را به ملت ایران تبریک می‌گویند.

از نظر من بزرگ‌ترین سانسورچی تاریخ معاصر ما آقای شریعتی است. فکر کنم ایشان نزدیک به 30 جلد کتاب دارد که البته اغلب خطابه‌ها و سخنرانی‌هایش است نه اینکه بنشیند و کتاب بنویسد. در تمام این مجموعه آثار که بخش زیادی از آن در مورد صدر اسلام و آموزه‌های اسلام است، حتی یک‌جا نمی‌بینید به این مسئله اشاره کند که پیامبر اسلام قبل از بعثت، تاجر بود و این تاجر بودن نقش بسیار مهمی در ایفای رسالتش و قبول دعوتش به اسلام از سوی مردم داشت. چرا مهم بود؟ چون پیامبر در دنیای تجارت در مکه و عربستان به «محمد امین» معروف شده بود؛ ایشان تاجر امینی بود و نزدیک به بیست سال قبل از بعثت به تجارت مشغول بود. شهرت پیامبر در قبیله قریش و دیگر قبایل عرب ناشی از کار تجارتش بود و همه می‌گفتند که او فرد امینی است و دروغ نمی‌گوید. به همین دلیل زمانی که مبعوث شد و مردم را به دین اسلام و پرستش خدای یکتا دعوت کرد، همه او را به راستگویی می‌شناختند و دعوتش را پذیرفتند. این بحث بسیار مهم در تاریخ اسلام، در نوشته‌های شریعتی سانسور شده است. یعنی اگر کسی با خواندن نوشته‌های شریعتی با اسلام آشنا شود متوجه نمی‌شود که مهم‌ترین ویژگی حضرت محمد قبل از بعثت، امین بودنش در دنیای تجارت بوده است. شریعتی که قطعاً نسبت به این مسئله آگاه بود اما چرا از آن سخنی نگفت؟ چون به سانسور باور داشت. تفکر اینها این بود که لازم نیست همه جنبه‌های سیره نبوی را به مردم گفت. بسیار جای تاسف است که در سیره نبوی به این نکته اشاره شده است که پیامبر اسلام با قیمت‌گذاری در بازار مخالف بودند و جلوی این سنت که در آن زمان وجود داشت، ایستادند. در حکومت‌های قبل از اسلام در منطقه خاورمیانه این مسئله رایج بود که حاکم در زمان‌های مختلف به‌ویژه زمان کمبود و قحطی روی کالاها قیمت‌گذاری کند اما در زمان حکومت پیامبر اسلام، زمانی که قحطی رخ می‌دهد و مسلمانان بنا بر سنت پیشینیان و سایر حکومت‌ها، درخواست دخالت و قیمت‌گذاری دارند، پیامبر مخالفت می‌کند و می‌گوید قیمت‌ها دست خداست. پیامبر این کار را بدعت می‌شمارد و از آن اجتناب می‌کند. اگر این حدیث و سیره نبوی را بپذیریم به این معناست که پیامبر اسلام قیمت‌گذاری را یک امر غیراسلامی و مربوط به دوران جاهلیت بشر می‌داند. پیامبر خودش مدتی طولانی تاجر بود و می‌دانست که قیمت چیست و قیمت‌گذاری چه پیامدهای مخربی دارد. حالا به تاریخ اقتصادی ایران بعد از انقلاب اسلامی برگردیم، شما نمونه‌ای سراغ دارید که یک نفر از بین انقلابیون و تصمیم‌گیران به این بخش از سیره نبوی اشاره کند؟ در اقتصاد ما دولت با تمام توان در تمامی بازارها قیمت‌گذاری می‌کند؛ آیا این رفتار مصداق بازگشت به عصر جاهلیت نیست؟ این سرپیچی از سیره نبوی نیست؟ من قبلاً در گفت‌وگو با تجارت فردا گفتم که قیمت‌گذاری سیره نبوی نیست، سیره اولیانوفسکی روس است که راه رشد غیرسرمایه‌داری را نوشت. طرفداران اسلام چرا از زعمای قوم نمی‌پرسند که سیره نبوی مخالف قیمت‌گذاری است اما چگونه است که دولت اسلامی روی همه کالاها قیمت می‌گذارد. این وضعیت نتیجه سانسوری است که دستپخت شریعتی و شریعتی‌هاست که اسلام واقعی را کنار گذاشته و از دل آن یک اسلام کمونیستی خلق کرده‌اند. چالش‌های اقتصادی امروز ما مربوط به اسلام نیست، نشات‌گرفته از کمونیسم منسوب به اسلام است. شکل‌دهی چنین اقتصادی با ادعای اجرای احکام اسلامی، ظلم به اسلام است. این احکام اسلام نیست، احکام رفیق اولیانوفسکی است.

 قوچانی: همان‌طور که آقای دکتر غنی‌نژاد اشاره کردند، ما باید از دام این ایدئولوژی که براساس ذهن و خواسته خودش اسلام را تراشیده است، بیرون بیاییم. تفکری که هرچه از اسلام خواسته برداشته و برجسته کرده و هرچه را نخواسته نادیده گرفته و حتی سانسور کرده است. شریعتی اساساً به دموکراسی معتقد نیست و باور دارد که مردم را باید هدایت کرد و تعبیر دموکراسی ارشادی یا هدایت‌شونده را به کار می‌برد. حتی در مورد پیامبر اسلام هم نه‌تنها برخی واقعیت‌ها را سانسور می‌کند که دکتر غنی‌نژاد به‌خوبی اشاره داشتند، بلکه چیزهایی هم اضافه می‌کند و برای مثال از عنوان «پیغمبر مسلح» برای پیامبر اسلام استفاده می‌کند و می‌گوید حقیقت همین است و باید آن را بپذیرید و اگر نپذیرید من با شمشیر شما را هدایت می‌کنم.

در دهه 1330 ایده اقتصاد بدون نفت از سوی مصدق مطرح شد و بسیار هم مورد اقبال قرار گرفت؛ بدون توجه به اینکه نفت و درآمد نفت به میزان بسیار زیادی می‌تواند در توسعه اثرگذار باشد، همان‌طور که در کشورهای نفت‌خیز جنوب خلیج ‌فارس مورد استفاده قرار گرفته است. شریعتی هم بر همین اساس می‌گفت همان‌طور که در اقتصاد باید بدون نفت باشیم در اسلام هم باید بدون روحانیت باشیم و ایده اسلام بدون روحانیت را مطرح می‌کرد. به همان دلیل که ایده اول شکست خورد، ایده دوم هم به نتایج بدی رسید. درست است که نهاد روحانیت در کشور ما دچار بحران‌های جدی ساختاری است و نیاز به اصلاحات و تغییرات بنیادین دارد اما کسی که ایده اسلام منهای روحانیت را مطرح می‌کند، اسلام منهای سنت را تبلیغ می‌کند. این دو ایده یک ضلع سومی هم دارد و آن روشنفکری منهای ایران است. اگر مجموعه آثار علی شریعتی و آثار دکتر عبدالکریم سروش که اگرچه تفاوت‌های زیادی با شریعتی دارد اما به همان مشکل روشنفکری دینی مبتلاست، و دیگر روشنفکران دینی را بخوانید به جز مهندس مهدی بازرگان، مسئله‌ای به نام ایران در آن دیده نمی‌شود. یعنی با حذف سرمایه‌های خدادادی در تئوری اقتصادی، حذف روحانیت و سنت در اسلام و حذف ایران در روشنفکری مثلثی شکل گرفته که خروجی آن بسیار نامطلوب بوده است. هیچ‌کدام از نظرات شاذ مطرح‌شده از سوی روشنفکران دینی جایی در سخنان روحانیت سنتی ما از زمان شیخ طوسی و تاسیس حوزه علمیه نجف تا زمان مرحوم شریعتمداری و مرحوم بروجردی ندارد. برای مثال نه‌تنها مفهوم اقتصاد اسلامی که حتی مفهوم حکومت اسلامی هم وجود ندارد. جریان روشنفکری منهای ایران که در میان روشنفکران مذهبی ما مطرح است، معتقد به جهان‌وطنی و امت اسلامی است و جایی برای ایران در ذهنیت آنها وجود ندارد. این مسئله در مورد شریعتی، آل‌احمد و دکتر سروش صدق می‌کند. اگر مسئله اصلی تفکر این روشنفکران ایران می‌بود، استفاده از متون مقدس هم متناسب با فرهنگ و تمدن و تاریخ ایران برای به سامان رساندن این جغرافیا انجام می‌شد. خوشبختانه در سال‌های اخیر دو جریان شکل گرفته که کتاب من هم حاصل تلاقی همین دو جریان است. اول جریان روشنفکری ملی غیرناسیونالیستی که ایران کانون آن است و دوم، روشنفکری مدرن اقتصادی که فهم دقیقی از علم اقتصاد و علوم اجتماعی بروز می‌دهد. تلاقی این دو تفکر باعث شده است نسل جوانی شکل بگیرد که حرف نمی‌زند بلکه متن می‌خواند، کتاب و مقاله می‌خواند. دکتر غنی‌نژاد به درستی اشاره کردند که مرحوم علی شریعتی کتاب ننوشته است، ایشان یک واعظ و خطیب بود که بسیاری از کتاب‌های مجموعه آثارش بعد از مرگ او و از پیاده شدن سخنرانی‌هایش تالیف‌ شده که پر از مشکلات است. دکتر سروش هم غیر از چند کتاب، نوشته چندانی ندارد و اغلب کارهایش سخنرانی است. امروز نسلی شکل گرفته است که به کلمه و متن بها می‌دهد.

ما باید سه سنت ایران، اسلام و تمدن غرب را دقیق بشناسیم و به‌جای اینکه از الگو‌های انطباقی استفاده کنیم و بخواهیم سوسیالیسم اسلامی یا لیبرالیسم اسلامی بسازیم و اقتصاد اسلامی درست کنیم، باید ابتدا مفهوم درست اسلام، حکومت، اقتصاد، تجدد، سنت و... را بفهمیم. نسل جدیدی که در میان نخبگان و اندیشه‌ورزان و شهروندان شکل گرفته بر این باور است که باید به‌ جای کارهای مونتاژی، ببیند دیگران چگونه راه و مسیرشان را پیموده‌اند تا بتواند راه خودش را بیابد. ما باید به قانونی برسیم که معدل عرف جامعه باشد و نسبتی میان آموزش و قانون، فرهنگ و قانون و... پیدا کنیم. متاسفانه آموزشی که از کودکی به افراد در جامعه ما داده می‌شود، ایدئولوژیک است. کتاب‌های آموزشی ما باید اصلاح شود. در ترکیه به عنوان یک مدل توسعه‌یافته در جهان اسلام، سال‌ها قبل کتابی با عنوان انسان مسلمان نوشته شد که در مدارس حزب عدالت و توسعه تدریس می‌شد؛ این کتاب تصویر دقیقی از انسان مسلمان به دست می‌دهد. ما هم باید آثار تحقیقی متعددی داشته باشیم و یک تصویر بدون سانسور و بی‌پیرایه از صدر اسلام، از ایران باستان و تمدن غرب داشته باشیم. من این روزها کتاب در باب شهروند نوشته توماس هابز را می‌خوانم که بعد از مدت‌ها به فارسی ترجمه شده است. من با خودم این فکر را می‌کنم که چطور جامعه ایران بعد از 500 سال هنوز نتوانسته است متون اصلی و بنیادی تمدن غرب را بخواند و درس بگیرد. ما نیاز به یک کار فرهنگی گسترده داریم که تبدیل به یک سری کتب قانونی شود که در عرصه اجرا و عمل هم ما را از تناقض‌های کنونی نجات دهد. 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها