شکاف گفتمانی و نسلی
سمیه توحیدلو از چرایی تفاوت سبک زندگی فرزندان سیاستمداران با پدرانشان میگوید
انتشار تصاویر زندگی و رفتار برخی از فرزندان مسوولان و انتشار خبرهایی از نحوه زندگی فرزندان آنها در خارج از ایران و بهخصوص آمریکا روزبهروز دارد بحث و جدلهای بیشتری را در جامعه دامن میزند. پرسشهای زیادی در این باره مطرح میشود که چرا سبک زندگی مسوولان و فرزندان و نزدیکانشان با هم متفاوت است؟ در همین زمینه البته وزیر ارشاد در توئیتی نوشت که محافظان و فرزندان مسوولان عامل کماعتباری مسوولان شدهاند.
انتشار تصاویر زندگی و رفتار برخی از فرزندان مسوولان و انتشار خبرهایی از نحوه زندگی فرزندان آنها در خارج از ایران و بهخصوص آمریکا روزبهروز دارد بحث و جدلهای بیشتری را در جامعه دامن میزند. پرسشهای زیادی در این باره مطرح میشود که چرا سبک زندگی مسوولان و فرزندان و نزدیکانشان با هم متفاوت است؟ در همین زمینه البته وزیر ارشاد در توئیتی نوشت که محافظان و فرزندان مسوولان عامل کماعتباری مسوولان شدهاند. او این اظهارات را در انتقاد از فاصله میان مردم و مسوولان و بعد از برداشتن نردههای نماز جمعه مطرح کرد. در این میان اما سوالات بیشتری برای جامعه به وجود آمده است که چرا مسوولان عمدتاً سهمی از ناکارآمدی را متوجه سیاستهای خود و روشهای مدیریتیشان نمیدانند و تحمیل سبک زندگی خاص به جامعه، در صورتی که خود و فرزندان مسوولان این سبک زندگی را ندارند، چه تبعاتی بر پیکره اجتماعی خواهد داشت؟ برای پاسخ به این پرسشها، سمیه توحیدلو جامعهشناس را به گفتوگو دعوت کردیم. او معتقد است: وقتی تمایز میان نسلها و گفتمانها وجود دارد، شکاف گفتمانی بین حاکمیت و مردم شکل میگیرد. این شکاف گفتمانی عدم اعتماد و اطمینان میآورد و مسوولان و فرزندانشان نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
♦♦♦
کمتر روزی است که خبر یا عکس و خبری از فرزندان مسوولان منتشر نشود که در تضاد با سبک زندگی و رفتار تئوریزهشده آنها برای جامعه است. چرا فرزندان سیاستمداران راهی جدا از راه و شعارهای پدرانشان در پیش میگیرند؟
ابتدا باید به این پرسش پاسخ داد که چرا فرزندان مهم میشوند. تفاوت نسلی در جامعه ما مساله مهمی است. یعنی ما نسلهای مختلفی داریم که این نسلها با هم همخوانی ندارند و به فراخور شرایط اجتماعی شدن و به فراخور موضوعات دیگری که در زندگی درگیر هستند، نسلها را میسازند. این مساله تفاوت نسلی در اغلب خانوادهها وجود دارد و فقط مختص مسوولان مملکتی نیست. اما یک اتفاق میافتد که این ماجرای مسوولان و فرزندانشان برجسته میشود. مسوولان چون از مردم فاصله میگیرند، تفاوتهای نسلی متفاوتتری از جامعه دارند. در همه خانوادهها ممکن است در سنوات مختلف تفاوتهایی وجود داشته باشد اما به مرور خانوادهها قابلیت گفتوگو پیدا میکنند و نزدیک میشوند. خیلی از ایدئولوژیها، مرامها و آرمانهای نسلهای گذشته در خانوادهها به واسطه گفتوگوهای بیننسلی که به مرور شکل گرفته، تعدیل شده و اختلافات کمرنگ شده است. بخش زیادی از پژوهشها میگوید هنوز هم محل رجوع نسل جوانان برای حل مسائل پیچیده آرمانی و سیاسی و ایدئولوژیک خانوادهها هستند. به دلیل اینکه خانوادههای ما تغییر ماهیت دادهاند، مردم ما نیز به لحاظ فهم از زندگی و شیوه زیست و آرمان و هدفهایشان تغییرات اساسی داشتهاند. این تغییرات در راستای سبک زندگی بهتر و در راستای رفاه ایجاد شده است. حالا مسوولانی را داریم که یا این اتفاق هم مثل مردم جامعه برای آنها افتاده یا نیفتاده است، اما قاعده ماندن در مسوولیت سبب شده مسوولان نهتنها با مردم فاصله پیدا کنند بلکه با فرزندان خود نیز فاصله مییابند. چون فرزندان این افراد با جامعه ارتباط دارند و در این فضا رشد کرده و نفس کشیده و چنین انتقاداتی دارند. این فاصله و گپ که میان مردم و مسوولان وجود دارد همان فاصله میان مسوولان و فرزندانشان است. عدم امکان بازگشت سبب شده مسوولان نتوانند با فرزندانشان وارد گفتوگو شوند و آنها به دلیل جایگاه سیاسی خود مجبور به ماندن بر ایدئولوژی و شعارهایی هستند که حتی فرزندانشان در خانواده هم آنها را اجرا نمیکنند و گاه قبول ندارند.
فرزندان بسیاری از مسوولانی که یک عمر در نظام خدمت کردهاند در شکلگیری این تضاد دخیل هستند. این تعارض در رفتار و شعار تا کجا میتواند ادامه یابد؟ آیا حد و مرزی برای چنین تعارضهایی در ساخت مدیریت سیاسی و اجتماعی وجود دارد؟
مسوولان در تمامی این چهار دهه از انقلاب مسوولیت داشته و زندگی کردهاند. هیچ چرخش نخبگانی در این کشور رخ نداده است. فرزندان مسوولان نیز از کودکی در این فضا رشد کرده و حالا دارند کار خودشان را میکنند. اتفاقی که افتاده این است که در هر جای دنیا اگر جامعه نرمال و ایدهآل داشته باشیم و گردش نخبگان اتفاق بیفتد و یک مسوول در یک دوره مسوول باشد و در یک دوره مسوول نباشد و زندگی شخصی و خانوادگی عادی خودش را داشته باشد و مانند همه جای دنیا باشد، در این شرایط میتوان انتظار داشت که آن مسوول بنا به جایگاه و موقعیتی که دارد به نوعی خانوادهاش را کنترل کند و فضایی را ایجاد کند که این تعارضها ایجاد نشود اما ما 40 سال است که بهطور یکنواخت مسوولانی داریم که در قدرت و مسند هستند و فرزندانی که مدام به ضرورت فضای اجتماعی دارند از پدر و مادر فاصله میگیرند و آنها امکان زیست در فضای یک پدر و مادر عادی را ندارند. به دلیل اینکه مسوولیت را یکسال و دو سال نمیبینند بلکه تمام عمر را در این موقعیت تجسم میکنند. واقعیت اینجاست که این ماهیت رسوبشدگی مدیریت در این ساختار خود باعث پیدایش فاصله معنایی میان مسوولان و فرزندان و البته مسوولان و جامعه شده است. یعنی فرزندان هم گرفتار هستند چراکه همیشه فرزند مسوولان همیشه مسوولی هستند که هیچ گریزگاهی هم ندارند و نمیتوانند مطابق آنچه میخواهند زندگی کنند. بنابراین رها میشوند و یکی زودتر و یکی دیرتر در فرصتهایی که به وجود میآید رها میشوند.
چه شد که نظام ایدئولوژیک برآمده از انقلابی که درصدد رفع طبقه و ایجاد جامعه عاری از این تعارضات بود خود گرفتار چنین فاصلهای شده است؟
ما در جامعهای زندگی میکنیم که همیشه یکسری شعارها وجود داشته است. همان ابتدا تصور بر این بوده که انقلاب اسلامی و فضایی که شکل گرفته مبتنی بر یکسری آرمانها بوده است و نسلی شکل گرفته که حق انقلابیگری و گفتمانسازی و مادامالعمر در یک گفتمان بودن و حتی بازنگری در امور را نیز بهتنهایی برای خود قائل است. ما نسل انقلابی داریم که به لحاظ ایدئولوژیک در گفتوگو با نسلهای بعدی قرار نگرفته است. حتی در شرایطی که نسلهای بعدی به لحاظ جمعیتی در موقعیت بالاتری قرار دارند. این نسل تمام تلاشش را کرده است که در گفتمان غالب فضای مختلف نظارتی و کنترلی و حتی رسانهای را حاکم کند که بازتولید همان آرمانهای ابتدایی باشد. این نسل توقع دارد این پرچم را خود تا به انتها ببرد. کمااینکه حتی با قوانینی مثل قانون بازنشستگی حاضر نیست از مسوولیت کنار برود. در این فضا گفتمان هم تغییرات گستردهای ندارد. حتی در عرصههای آکادمیک نیز چنین است. وقتی شما میخواهید نسلها را بازتولید کنید و بخواهید آنها را بشمارید هنوز بعد از چند دهه از انقلاب و جنگ و سازندگی و اصلاحات و... باز هم میبینیم در بازتولید فضای نسلی این فضای جنگ و انقلاب است که برجسته است. چنان این ایدئولوژی حاکم است که در تحلیل یک آکادمیسین این بازتعریف دال مرکزی جدیدی برای تعریف نسلها ندارد. در چنین فضایی امکان گفتوگو بر سر ایدئولوژی و دالهای مرکزی که متن و افراد را میسازند ندارید. این نشان میدهد که من به عنوان نسل جدید، این امکان را ندارم که خواستهای جدیدی که از قضا بینالمللی هم هستند مانند رفاه بیشتر، لذت، سبک زندگی و... را در جامعه به گفتوگو بگذارم یا تجربه کنم. آنچه مهم است این است که تفاوت نگاهی در غالب جامعه و به خاطر حضور گسترده نسل جدید شکل گرفته است. آن هم گفتمان رفاه است. اما نسلی در جامعه وجود دارد که تمام حق گفتمانسازی را برای خودش میداند. آنها از همان ابتدا با گفتمان انقلابیگری در همه عرصهها در مقابل هر نوع گفتمانی بلند میشوند. این تمایز را در همه ابعاد جامعه داریم.
جامعه در برابر این دوگانگی چه واکنشی خواهد داشت؟ واکنش به این تضاد از طرف مردم البته زیاد بوده است.
وقتی تمایز میان نسلها و گفتمانها وجود دارد، شکاف گفتمانی بین حاکمیت و مردم شکل میگیرد. این شکاف گفتمانی عدم اعتماد و اطمینان میآورد. طبیعتاً مسوولان در زندگی شخصی خود طور دیگری عمل میکنند. به دلیل اینکه خانواده آنها گفتمان غالب را برنمیتابند چون با بدنه اجتماع ارتباط بیشتری دارند. اما این مسوول وقتی قرار است در مورد ازدواج دختران قانون وضع کند که مثلاً در سن 12 سال ازدواج صورت بگیرد و رسمی باشد، به گفتمان غالب مراجعه میکند و قانون را وضع میکند اما هرگز در درون حاضر نیست دختر خودش را در چنین سنی شوهر بدهد! یعنی سبک زندگی، قوانین و... تصویب میشوند که خود متولیان به آن عمل نمیکنند. همین تمایز گفتمانی نهتنها فاصله میآورد بلکه تفاوت گفتمان و عملکرد را نیز به وجود میآورد و سبب واگرایی بیشتر مردم میشود. خود به خود اگر فرزند یک مسوول را ذیل اندیشه و گفتمان آن مسوول در نظر بگیریم و فرزندان را برونداد تفکر پراگماتیکی و عملکرد آن مسوول بدانیم به این تضاد و تعارض درونی میرسیم و همین سبب ایجاد عدم اطمینان بین مردم و مسوولان میشود. ما مدام درگیر دوگانهها و تضادهایی هستیم که باید مساله را حل کنیم. جامعه ما نیاز به رفاه و شغل و امنیت اقتصادی دارد اما شعارها و آمال از جنس دیگری است و همین برخورد میان آمال و نیازها سبب مشکل میشود.
ابهامی که وجود دارد، این است که اغلب مسوولان ما گفتمان انقلابی را مطرح میکنند اما بیشترین سطح رفاه را برای خانواده خود در نظر میگیرند. شما از تقابل گفتمان انقلابی و گفتمان رفاه صحبت کردید، منظورتان چیست؟
این حرف بنده نیست. از نظر گفتمانی شما متفکری مثل دکتر کاشی را هم نگاه کنید، متوجه میشوید که چنین نگاهی دارد. حتی در نگرشهای توسعه چنین نگاهی وجود دارد. دوگانه رفاه و انقلاب دوگانه جدیدی نیست. دوگانهای است که اکنون به دلیل گستردگی نگاه مصرفگرا با فشار رسانهها دارد خودش را به شکل زنندهای نشان میدهد. ما در تجربه انقلاب میبینیم یکسری از آدمها برای رفاه بهتر انقلاب کردهاند. یعنی طبقه متوسط رو به پایین دغدغه آب و برق مجانی دارند. اما بعد از انقلاب درگیر آرمانها میشوند. حتی شما در اظهارات حضرت امام و مسوولان وقت، چنین دغدغهای را برای بهبود معیشت مردم میبینید. ولی تقابلهایی همان زمان شکل گرفته که ما انقلاب کردهایم و باید این انقلاب را صادر کنیم اما جماعتی هستند که میخواهند ما را متوقف کنند تا زندگی بهتری داشته باشند. این تفکر خود به خود تا پایان جنگ ادامه دارد. بعد از جنگ گفتمان رفاه شکل میگیرد. اما جماعتی که شاکی هستند و در مقابل این تفکر هستند به شدت بازتولید نیروی مقاوم انقلابی را میکنند. یعنی در آن دوره که بحث توسعه مطرح است، انواع نهادها با تفکر انقلابی شکل میگیرند که تا هنوز هم وجود دارند. این وضع در همان زمان خودش را رشد داده است. اینکه هزینه رشد جامعه و رفع فقر و فساد جدای از هزینه و بودجه امنیتی و نظامی که ضروری است و همه جای دنیا هم وجود دارد، صرف مسائلی میشود که دیگر از پایگاه اجتماعی بالایی برخوردار نیست، حالا مساله شده و نوعی تعارض به وجود آورده است.
تحمیل سبک زندگی خاص به جامعه در صورتی که خود و فرزندان مسوولان این سبک زندگی را ندارند، چه تبعاتی بر پیکره اجتماعی خواهد داشت؟
تعارض آرمانی میان مسوولان جمهوری اسلامی و مردم سبب ایجاد نوعی فاصله شده است. اغلب پژوهشهایی که دارد خود را نشان میدهد از کاهش میزان اعتماد به دولت حکایت دارد. این تحقیقات دارد نشان میدهد ما در حال گذران یک دوران رو به افول هستیم. از طرف دیگر به نظر میآید در مورد سیاستهایی که اتخاذ میشود و مسائل پشت پرده است، اعلام میشود که برای امنیت و منافع ملی لازم است فلان رفتار و هزینه صورت گیرد که از قضا بسیاری از آنها درست هم هست اما جامعه چندان آن را برنمیتابد و در یکسری بزنگاهها شعارهایی در تضاد با سیاستهای منطقهای کشور از سوی معترضان سر داده میشود که این خودش نشانههایی است که باید به آنها دقت شود. فاصله گرفتن مردم از نهادهای دولتی و حکومتی برآمده از همین تعارض است. واقع اینجاست که گفتمان غالب نتوانسته است اکنون که وضعیت اقتصادی خیلی بد است و بیکاری 28درصدی در جامعه وجود دارد و بین فارغالتحصیلان دانشگاهی 30 درصد بیکار هستند و در میان زنان 68 درصد و در نواحی مرزی 35 درصد خانوارها حتی یک نفر هم شاغل ندارند و در فضای شهری 12 درصد و در فضای روستایی 15 درصد زیر خط فقر مطلق هستند، در این شرایط مردم طبیعی است که اولین خواستهشان رفاه باشد و از آنچه گفتمان غالب است اقناع نشوند.
شکلگیری رانت نیز مورد نقد مردم است. بسیاری از فرزندان سیاستمداران و کارگزاران نظام از موقعیتها برای پیشرفت خود استفاده میکنند در حالی که مردم از چنین امکانی بیبهرهاند. آیا مردم منافع خود را در تقابل با چنین فضایی نخواهند دید؟
این مساله را باید دوباره به این نکته پیوند داد که مسوولان دائم در ویترین هستند و فرزندان آنها نیز در ویترین هستند و این همیشه در معرض تماشا بودن برای آنها رانت ایجاد میکند. این خود عاملی است که در معرض نقد مردم و قضاوت آنها قرار بگیرند. اما بالاخره در سیستمی که بهرغم همه آمال و آرزوها طبق اعلام سازمان شفافیت در حوزه فساد و شفافیت مدیریتی وضعیت بسیار بدی داریم، یعنی این ساختار به دلیل نحوه مدیریت آن فضای رانتخیزی دارد. افراد مختلف در فضاهای مختلف دنبال تامین تضمین منافع هستند. قوانین مثالهای خوبی هستند و این وضعیت را نشان میدهد. قوانین اشتغال یا حتی تحصیل! هیات علمیها حتی در دانشگاهها برای فرزندان خود قانون میگذارند تا فرزند آنها از رانت برخوردار باشد و این کاملاً قانونی است! در مورد اشتغال در همه ابعاد چنین تفکری حاکم است. نفت، نیرو، کشاورزی، اقتصاد و... همه این نهادها قوانینی دارند که رانت را به صورت قانونی به خانواده مسوولان میدهد. طبیعی است که باید این وضعیت کنترل میشد. وقتی قوانین به این صراحت امکان ایجاد شغل و موقعیت برای خانوادهها را دارد، رانتهای غیرقانونی هم وجود دارد. البته اخیراً به دلیل قوانین کوچکسازی دولت کمی سختگیرانه شده اما همچنان چنین فضایی غالب است. در طول این چند دهه فضا فضای شفافی در حوزه رانت نبوده و شایستهسالاری اتفاق نیفتاده است و مردم متوجه شدهاند که هرچه به فضای مدیریتی کشور نزدیکتر باشند، آدم داشته باشند یا به اصطلاح پارتی داشته باشند، کارشان بهتر انجام میشود و سریعتر از دیگران به منافع میرسند. در جامعهای که چیزی حدود 75 تا 80 درصد مردم باور دارند که کسی شغل و مسوولیتی نمیگیرد و رشد نمیکند، مگر آنکه پول و پارتی داشته باشد، این جامعه از شفافیت و شایستهسالاری بهره چندانی ندارد. حالا اگر در این فضا هر روز خبری و تصویری منتشر شود که نشان دهد، فرزندان مسوولان دارند از امکاناتی بهره میبرند که غالب مردم از آن محروم هستند، معلوم است تعارض برجسته میشود. در این شرایط باید به سراغ بررسی این شرایط رفت که چطور یک مسوولی که از سفارت آمریکا بالا رفته حالا فرزندش در آمریکا زندگی میکند؟ حالا هرچه مسوول توضیح دهد که فرزندم زندگی خودش را دارد و مستقل است و ارتباطی میان افکار و تصمیمات من با سبک زندگی فرزندم وجود ندارد مردم قبول نمیکنند.