رعیت چه میخواهد؟
ریشه جدایی مردم از سیاستمداران چیست؟
آدمی، موجودی هوشمند و سودجو است که تلاش میکند با کمترین هزینه، بیشترین منفعت را به سوی خود جذب کند. وقتی تعداد انسانها از «یک» فراتر رود، زمینه تزاحم فراهم میآید. بنا به تعریف، حکومت شکل میگیرد تا منافع جمعی اتباعش را تامین و تزاحم بین آنها را مدیریت کند. اما در جهان واقعی، موضوع اینقدر ساده نیست.
آدمی، موجودی هوشمند و سودجو است که تلاش میکند با کمترین هزینه، بیشترین منفعت را به سوی خود جذب کند. وقتی تعداد انسانها از «یک» فراتر رود، زمینه تزاحم فراهم میآید. بنا به تعریف، حکومت شکل میگیرد تا منافع جمعی اتباعش را تامین و تزاحم بین آنها را مدیریت کند. اما در جهان واقعی، موضوع اینقدر ساده نیست. قدرت، به طور وسیعی نه در خدمت منافع جامعه بلکه برای جلب منفعت حکمران بهکار رفته است. در واقع حاکم در برابر این سوال قرار میگیرد که وقتی قدرت را در دست دارد، چرا نباید آن را حداکثری، فراگیر، مطلق، مادامالعمر و موروثی کند؟ پادشاهی -که نوع غالب حکومت در تاریخ بشر است- اینگونه زاده میشود. سوال بزرگ یک شاه همیشه آن است که چگونه میتواند تزاحم منافع خود با رعایایش را به صورت بهینه مدیریت کند؟ جوری که خودش بیشترین و ماندگارترین نفع را ببرد، ارکان حکومتش دلایل کافی برای حمایت از او داشته باشند و رعیت نیز آنقدر بهره ببرد که نیاشوبد.
تاریخ، قصه این تزاحم منافع است. قصه شاهانی که همهچیز را میخواستند، امرایی که در قالب کارگزاران شاه، تیول و سلطاننشینهای کوچک خود را داشتند و رعیتی که مذبوحانه میکوشید او هم از زندگی سهمی ببرد، سقفی، همسری و قرص نانی.
هیچکدام از انواع حکومت-حتی دموکراسی اسکاندیناوی یا کانتونیسم سوئیسی- جنگ بیپایان تزاحم منافع بین آحاد بشر را پایان نمیدهد. حکومت، این جنگ ابدی را قوارهبندی کرده، بدان نوعی نظم میدهد. روح سودجو و سیریناپذیر بشر، اما همواره بهکار است. این روح گرسنه است که وقتی در چارچوب قراردادهای هوشمند حاکمیت-مردم به درستی مهار نشود، انقلاب کبیر فرانسه را به باتلاق امپراتوری ناپلئون میکشد، انقلاب پرولتری روسیه را بدل به صحنه ظهور تزار ژوزف استالین میکند و از دل انقلاب مستضعفین، الیگارش فاسد، متجاوز و طماع امروز ایران را بیرون میکشد. جهان سوم امروز، دنیای حکومتهای دورو است. پادشاهیهایی که برای ویترینی با ظاهر دموکراتیک و مردمی، انتخابات مهندسیشده، قوانین کشسان و پارلمان مطیع هزینه میکنند. راستش را بخواهی گاهی نتیجه این همه خرج، شتر گاو پلنگ بیقواره مضحکی از آب درمیآید.
در منظومه فکری نظام شاهی، شاه عقل اول، فصلالخطاب، مرشد علیالاطلاق، ظلالله و صاحب فره ایزدی است. شاه یک انسان-خداست. تولد و رشد او با افسانههای ماورائی، قدیسین، معجزات و قدرت آیندهخوانی آمیخته میشود. شاه انسان کامل است. پس از او -و با فاصله- اشراف قرار دارند که آدمهای درجه دو و صاحبان حق و کرامت نسبی -مشروط به وفاداری به شاه-اند. رعیت اگر ملحق به بهائم نباشد، در بهترین حالت، انسان درجه سه است. اما رعیت مثل هر آدمی، به اقتضای فطرت، صاحب کرامت است و تحمل نظام شاهی برایش، آزارنده. رعیت واقعگرا و منفعتجو -بهرغم آزادیطلبی فطری- میداند اولاً وجود حکومت ضرورت است و ثانیاً دنیا، دار تحقق رویاها نیست. پس بیشتر رعایا در طول تاریخ با واقعیت دردناک سلطنت، به امید بدتر نشدن روزگارشان، ساختهاند. آنها انتظار خود را از تحقق «حکومت برابری و کرامت بشری»، به مطالبه «کارآمدی حکومت در تامین منافع عامه» تقلیل دادهاند. حاکمیتی آرزو دارند که امنیت، صلح، بهداشت و رفاه بیاورد؛ کشور را عزیز کند؛ ضمن تامین منافع عالیه شاه و اشراف، تا حد قابل قبولی بر بیشینگی منافع ملت متمرکز شود؛ ضمن قبول عصمت و سوالناپذیری شاه و حقبهجانبی نسبی اشراف، حدی از عدالت در روندهای حاکمیتی و محاکم را برای رعایا تامین کند؛ بعد از اطمینان از کامرانی ازمابهتران، فرصت رشد انسانی و رقابت نسبی برای رعایا فراهم آورد؛ زیربناها را توسعه و کسبوکار را رونق دهد؛ حق آزادی اجتماعی و حریم چهاردیواری خانه و کاشانه را محترم شمرد؛ حق آزادی عقیده و عبادت را برقرار کند و اینکه شاه از مالیات و گمرکات ارتزاق کند و رقیب کسبوکار مردم نشود.
ما که در خاورمیانه مسلمان زندگی میکنیم، هنوز رعایای عصر شاهانیم. ادبیات مدرنیسم و دموکراسی بیش از صد و پنجاه سال است که اینجا هم مطرح است. اما آدمها آن را فهم و هضم و در سطح خانه و مدرسه و بنگاه تمرین نکرده، جوامع برای پذیرش آن آماده نیستند. حتی مخالفان سلطنتهای فاسد و ناکارا، خود غالباً مبلغان شاهان بالقوه جدیدند. شاهانی قاطع و عملگرا که قول میدهند تا حرص و آز بیپایان بشری را در نفس خود مهار کنند اما چون به قدرت میرسند همان میکنند که اسلافشان کردند. مصر، خط مقدم برخورد ما با مدرنیسم بود. نهضت مصریان پس از صد سال تلاش به دیکتاتوری نظامی افسران آزاد و تمرکز شاهانه قدرت در دست جمال عبدالناصر رسید. پس از او سادات و مبارک به نوبت فرعونی کردند و سرانجام حرکت عدالتخواهی مصر در باتلاق سلفیسم از نفس افتاد و سکه به نام ژنرال سیسی زده شد. ترکیه پس از تجربه مدرنیزاسیون متمرکز عثمانی و آتاتورک از دهه 80 کمکم گامهای لازم برای مهار نظامیان و تمرین دموکراسی را برداشت. اما حالا درگیر اردوغانشاه و احیای نوعثمانی است و معلوم نیست دموکراسی ترک (جدیترین دموکراسی خاورمیانه مسلمان) بتواند این آفت را هضم کند. عراق و سوریه هم پس از خلاصی از سلطنت فاسد، به چنگ دیکتاتوری بعث و سلطنت خونبار صدام و شاهی موروثی اسد افتادند و حالا در ظاهر و باطن ویرانهاند. اینجا -روی خاک نفرینشده خاورمیانه- براندازی شاهان با شعارهای مترقی ممکن، اما «استقرار و پایایی دموکراسی» نامقدور بوده است. جمهوریها از درون تهیاند. از آنان صورت و پوستهای میماند بر تن روح کهن سلطنت شرقی!
به گمان من، امروز مردم خاورمیانه مسلمان بیش از آنکه مطالبه دموکراسی و زدودن سلطنت و آمادگی تحمل آن را داشته باشند، تشنه «کارآمدی»اند. پاکستان را با امارات مقایسه کنید. شیخنشینهای اتحادیه امارات، به هیچ معنا، حتی در ظاهر یک دموکراسی نیستند. آزادی مردم در مخالفت با راس قدرت، بسیار محدودتر از پاکستان است. پاکستان با آن کشمکشهای انتخاباتی پرشور -زندگی حزبی پرسروصدا- فضای مجازی سیاسی و مطبوعات طوفانیاش، ظاهراً تمام زیرساختهای دموکراسی را داراست. اما بیتردید در مقایسه این دو، حکومت امارات دستاوردهای بیشتری دارد و مردم امارات راضیترند. رمز این مساله -بالاخص در حیطه امیرنشین غیرنفتی دوبی- در کارآمدی حکومت فردی عقلگراست. آزادی اجتماعی، تساهل مذهبی، تجارت آزاد، محدودیت انحصارات، ارتباطات بینالمللی عالی، احترام به کارشناسی، بهرهبرداری از دانش جهانی، جذب سرمایه، تکریم شهروندان، تقویت زیربناها، توسعه انسانی و سیستم قضایی کیفی، مردم امارات را مرفه و خوشحال کرده است. در دهه پیش رو، اگر چیزی امارات را تهدید کند، ماجراجویی خارجی ولیعهد جوانی است که بنسلمان هواییاش کرده. امارات چالش داخلی جدی ندارد.
در ایران، من مطالبه ریشهدار و تاریخی ایرانیان برای دموکراسی را که ریشه در مشروطه ناکام دارد، انکار نمیکنم. میدانم که استقرار یک حکومت دموکراتیک در کشوری با ظرفیتهای ایران، میتواند نتایج بسیار نیکو به بار آورد. (روی کلمه«استقرار» تاکید دارم.) اما وقتی به نیروهای فعال صحنه، گفتمان حاکم بین آنها، فرهنگ سیاسی، تراکم چالشهای راهبردی و شکنندگی استراتژیک ایران نگاه میکنم، موانع جدی ساختاری در وصول به آرزوی «استقرار دموکراسی ایرانی» در میانمدت، قابل رویت است. امروز، به گمان من، ایرانیان نیز از حکومتشان، بیش از هر چیز دیگر، «کارآمدی» میخواهند. ایرانیان، تشنه تعامل، پیشرفت و زندگیاند. «کارآمدی» نقطه ضعف جدی حکمرانی آشفته و چندپاره ایرانی است. ظهور و رشد چالشهای بزرگ ملی و ناتوانی حکمرانی در مهار و علاج آنها، این باور را پدید آورده که دولت از حل مساله و تامین منافع ملی عاجز است. اصرار بر تمرکز روی برخی اولویتهای ایدئولوژیک، قبول تبعات سنگین اقتصادی آنها و اصرار بر روشها و آدمهای پوسیده و تضعیف صندوق برخی را به این باور رسانده که حکمرانی، خود موتور تولید بحران و بخش مقوم مشکلات ملی است. این باور اخیر اگر فراگیر شود، بیثباتی گسترده به بار میآورد. بزرگترین سوال در کشورهای بحرانزده خاورمیانه این است: چطور میشود حکومتی کارآمد داشت؟ کسی که بتواند، کالای «کارآمدی» را عرضه کند، برنده بازار سیاست خواهد بود.