ترامپ و تحریم
اگر ترامپ پیروز انتخابات شود تحریمها چه وضعی پیدا میکند؟
هم فرستنده و هم گیرنده تحریمهای هستهای، در دو دهه گذشته شرایط متفاوتی را پشت سر گذاشتند. از قطعنامه شورای حکام به برجام رسیدند و سپس دوران ترامپ و پسابرجام را تجربه کردند و مدت کوتاهی هم در دوران بایدن وقت گذراندند. حالا که زنگ خطر بازگشت آقای ترامپ به صدا درآمده، بازخوانی مجدد این ماجرا مهم جلوه میکند. با رصد اخبار داخلی ایالاتمتحده متوجه میشویم که بازگشت دونالد ترامپ به مسند ریاستجمهوری دور از ذهن نیست. اگر به این فرضیه اعتباری بدهیم بهطور سلسلهمند با چند سوال مواجه میشویم. تا چه اندازه میتوان به احتمال بازگشت ترامپ شانس داد؟ بازگشت او به دولت ایالاتمتحده آمریکا چه اثری بر آینده جمهوری اسلامی ایران خواهد گذاشت؟ آیا آقای ترامپ کمپین فشار حداکثری را برای جمهوری اسلامی ایران فعال میکند؟ و آیا بازگشت او دموکراسی در جهان را به خطر میاندازد؟
بخت پیروزی
درباره بخت پیروزی آقای ترامپ باید گفت، بر اساس نظرسنجیها فعلاً شانس او بالاتر از 50 درصد است. البته هشت ماه تا انتخابات باقی مانده است و ممکن است تغییراتی صورت بگیرد. در حال حاضر وضعیت اقتصادی آمریکا بسیار خوب است؛ اما در بین مردم چنین تصوری وجود ندارد و عدم تطابق واقعیت با احساس مردم به یک گسست عمیق منجر میشود. وضعیت اقتصادی تعیینکنندهترین عامل در پیروزی یا شکست انتخاباتهای آمریکاست.
با وجود این آقای ترامپ همچنان با یک گرفتاری قضایی روبهرو است؛ چه به علت تخلفات مالی و چه به علت دخالت در امر انتخابات در سال 2020 و تلاش برای ماندن در قدرت. همه این موضوعات در چند ماه آینده ممکن است باعث صدور احکامی شود که رای برخی از مردم را تغییر دهد.
در عین حال صلاحیت آقای بایدن به دلایل سلامت جسمی و کارایی زیر سوال است. در چند ماه آینده ممکن است او بتواند برخی از این برداشتها را اصلاح کند. در عین حال ممکن است با اشتباهاتی که انجام میدهد یا با مشکلاتی که برای سلامتش ایجاد میشود فاصله ایجادشده بین خود و طرفدارانش را تعمیق بخشد. هنوز برای قضاوت زود است اما به نظر میرسد برگشت آقای ترامپ یک موضوع جدی است و بر این اساس میتوان سناریوهای پیشرو را در نظر گرفت.
سناریوی اول: فشار حداکثری
اگر دور دوم ریاستجمهوری آقای ترامپ سناریویی باشد که قرار است با آن مواجه شویم؛ باید بین آقای ترامپ و دولت ترامپ تمایز قائل شد. دونالد ترامپ در دور نخست ریاستجمهوریاش به لحاظ شخصی به دنبال تغییر حکومت در ایران نبود. از سوی دیگر به شدت به عقد توافقی با جمهوری اسلامی ایران علاقهمند بود. ترامپ خود را یک مذاکرهکننده قهار میداند و عقیده دارد ایرانیها در این امر بسیار باسابقه هستند و زیرکانه عمل میکنند. او میخواست با ایران به توافق بهتری از آنچه دولت آقای اوباما به آن دست یافته بود (برجام) برسد، تا نشان دهد که از هر مذاکرهکننده دیگری قهارتر است.
هنوز این انگیزه شخصی برای او وجود دارد؛ اما همانطور که در دور نخست افرادی را بر سر کار آورد که به هیچ وجه مایل نبودند به یک نتیجه برد-برد با ایران برسند، احتمالاً در دور دوم هم چنین خواهد بود. آنها نهایتاً ایران را به سمتی سوق دادند که سه مرتبه، دو کشور به لب حمله نظامی رسیدند. یکبار زمانی که یکی از پهپادهای آمریکا ساقط شد، یکبار زمانی که حملهای به زیرساختهای نفتی عربستان صورت گرفت و همینطور بار دیگر بعد از اینکه دولت ترامپ سردار قاسم سلیمانی را در عراق ترور کرد، خطر درگیری مستقیم نظامی بین دو کشور بسیار افزایش یافت. بر اساس وقایع رخداده میتوان گفت آمریکا رویکرد بسیار خصمانهای را علیه دولت ایران اتخاذ کرد.
در دوره دوم، از این لحاظ، احتمالاً با شرایط بدتری مواجه خواهیم شد. در دور نخست افرادی که در یک سال ابتدایی با آقای ترامپ بر سر کار آمدند افرادی باسابقه و ریشهدار بودند که در حزب جمهوریخواه معروف بودند که آدمهای رادیکال نیستند. آقای مکمستر که مشاور امنیتی ایشان بود یا آقای رکس وین تیلرسون که وزیر خارجه ایشان بود، از جمله آنها هستند. آنها افرادی شناسنامهدار بودند که از تندروی پرهیز میکردند. فراموش نکنیم که در این فاصله آمریکای ترامپ هم با وجود آنکه ریشه به تیشه برجام زده بود اما هنوز در این توافق باقی مانده بود. خروج از برجام زمانی اتفاق افتاد که افراد تندرویی مثل آقایان مایک پمپئو و جان بولتون بر سر کار آمدند. آن دولت با رویکرد واکنشی با مسائل برخورد میکرد و از سیاست خیلی منسجمی برخوردار نبود.
امروز در جامعه اندیشکدهای آمریکا و تیم آقای ترامپ عدهای در حال برنامهریزی برای تدوین برنامهای مدون و مشخص جهت افزایش فشار بر ایران هستند که بهمحض آنکه بر سر کار برگشتند علیه ایران اعمال کنند. دونالد ترامپ بهشخصه گرفتار انتقامگیری از کسانی است که در این چند سال سعی کردند او را از صحنه سیاسی آمریکا حذف کنند. بنابراین فرصتی برای آنکه خودش زمام امور را در مورد سیاست آمریکا در قبال ایران به دست بگیرد نخواهد داشت. با توجه به سیاستهای شخصی ترامپ برای سیاست داخلی ایالاتمتحده آمریکا؛ مشخصاً این افراد تندرو هستند که سیاست و رویکرد او را در حوزه سیاست خارجی بهویژه جمهوری اسلامی ایران مشخص خواهند کرد. این برخوردها به نسبت دور اول نه دو برابر، بلکه به توان دو خصمانهتر خواهد بود. این افراد عقیده دارند تنها علتی که باعث شد برنامه «فشار حداکثری» آنان به موفقیت دست پیدا نکند، راهبرد اشتباه نبود؛ بلکه تنها علتش را در عدم اجرای کامل آن میدانند. این در حالی است که اگر فشار حداکثری را آمریکا امروز اجرا کند به نتایج آن که پیشتر تصورش میکرد دست پیدا میکند. اطرافیان امروز ترامپ، معتقد هستند ضعف آمریکا در برخورد با ایران موجب شد تا در چند ماه گذشته گروههای نیابتی ایران در منطقه دست به اقداماتی علیه آمریکا بزنند. آنها استدلال میکنند که میتوانند بر این اساس یک حمله مستقیم بازدارندگی را ایجاد کنند که آمریکا پیش از آن از آن برخوردار نبوده است. اصلاً دور از ذهن نیست که این افراد بتوانند محیطی را ایجاد کنند که با وجود عدم تمایل ترامپ، او را در مسیری پیش ببرند که خودش را در عمل انجامشده یا مقابل گزینهای ناگزیر ببیند که اگر دست به «اقدام نظامی» علیه ایران نزند حمل بر ضعف او خواهد شد. میدانیم که او نسبت به ابراز ضعف آلرژی دارد، بنابراین خطر درگیری نظامی آمریکا با ایران به صورت جدی وجود دارد.
این ماجرا را باید از زاویه دید طرف مقابل یعنی تهران نیز در نظر بگیریم. رئیسجمهور احتمالی آینده ایالاتمتحده کسی است که سردار سلیمانی را ترور کرده است. از آنجا که در تمام این سالها بحث انتقام سخت مطرح بوده، تصور رسیدن به یک توافق برد-برد از سوی ایران هم دشوار است. ما میدانیم ترامپ به شدت به کارهای نمایشی علاقه دارد، برقراری روابط با کرهشمالی در همین راستا بود. تصور اینکه مقامات ایران بخواهند دست در دست او در شرایطی مشابه رهبر کرهشمالی قرار بگیرند، بسیار دشوار است. در این سناریو میتوان نتیجه گرفت که در صورت بازگشت ترامپ به مسند قدرت، در شرایط بسیار خطرناکی میان روابط ایران و آمریکا قرار خواهیم گرفت.
سناریوی دوم: مذاکره مستقیم
ترامپ بارها به صراحت اعلام کرده که خواستار تغییر رژیم در ایران نیست. حتی یکبار گفت: «ایران ظرفیت اقتصادی عظیمی دارد و این شانس را دارد که کشوری بزرگ باشد. با همین رژیم. ما به دنبال تغییر رژیم نیستیم. این را به صراحت میگویم.» در سناریوی دوم میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا شانسی برای مذاکره میان ایران و دولت ترامپ وجود دارد؟ واقعیت آن است که خوشبین بودن به این موضوع که تهران هم بتواند مانند یک معاملهگر با ترامپِ معاملهگر برخورد کند درست نیست. ما با یک لوح سفید سروکار نداریم. نباید فراموش کنیم که رابطه ایران و ترامپ عقبه چهارسالهای داشته است. بعد از کنار رفتن ترامپ، چندینبار فرصت مذاکره برای ایران و آمریکا ایجاد شد. یکی از مسائلی که در دوران مذاکرات احیای برجام در دوران آقای بایدن رسیدن به میز مذاکره را دشوار میکرد این بود که دستگاههای امنیتی اطلاعاتی ایالاتمتحده نگرانیهایی داشتند. آنها نظر واحدی داشتند که افرادی که در ترور آقای سلیمانی در دولت ترامپ درگیر بودند از جمله خود او، از طرف تهران مورد تهدید جانی هستند. دولت آقای بایدن به دنبال این بود که ضمانتی اخذ کند که این تهدیدها اجرایی نخواهد شد.
هزینه سیاسی را که در چنین شرایطی برای دولت آقای بایدن پیش میآمد تصور کنید. مثلاً در صورتی که رفع تحریمها صورت میگرفت و بلافاصله بعد از آن مقامات سابق آمریکا در چهارچوب بحث انتقام ترور میشدند، چه شرایطی برای بایدن پیش میآمد؟ این موضوعی است که نمیتوان به راحتی عبور از آن را تصور کرد. خاطرمان هست زمانی که آقای ظریف در اکتبر سال 2019 در نیویورک بودند و با سناتور جمهوریخواه آقای رندپال دیدار داشتند چه شد. در آن دیدار آقای رندپال از طرف آقای ترامپ ایشان را به اتاق بیضیشکل کاخ سفید دعوت میکند و آقای روحانی اجازه رفتن آقای ظریف به این دیدار را نمیدهند. این دیدار حتماً یک دیدار نمایشی بود و از آن توافقی درنمیآمد؛ اما شاید شرایط چند ماه بعد را تغییر میداد.
آن دیدار به منظور امید دادن به آقای ترامپ بود که میتوانست جنبه تبلیغاتی (که بیش از هر چیزی برای او جذاب است) مدنظر او را اغنا کند. آن دیدار میتوانست باعث شود که ترامپ حتی با ترور آقای سلیمانی، سه ماه بعد از آن دیدار موافقت نکند؛ چراکه او نمیخواست پنجره مذاکره تبلیغاتی را ببندد. اما حتی دولت آقای روحانی چنین دیداری را نپذیرفت. امروز ما نسبت به دور نخست حضور دونالد ترامپ در وضعیت بدتری هستیم. چهار سال پیش وقتی او وارد کاخ سفید شد نهتنها دولت آمریکا در حال انجام یک توافق مورد اجماع با ایران بود؛ بلکه حتی یک سابقه همکاری مثبت در جنگ علیه داعش در سوریه میان آن دو وجود داشت. امروز در شرایطی هستیم که ایران از دید ایالاتمتحده در سمت دو جنگ مهم ایستاده است. بهزعم آمریکا، جمهوری اسلامی ایران هم در جنگ اوکراین در سمت روسیه و هم در جنگ غزه مقابل اسرائیل قرار دارد. همچنین در نظر آنان سابقه سرکوبهایی که در جنبش زن، زندگی، آزادی صورت گرفت هم مهم است. امروز چهره ایران در فضای سیاسی آمریکا به مراتب مخدوشتر از دور نخست ریاستجمهوری آقای ترامپ است. خاطرمان هست که در دور نخست دولت ایشان ایدهای وجود داشت که چون آقای ترامپ یک بیزینسمن است؛ بالاخره میتوان طوری با او کنار آمد، اما امروز مجموعه شرایط و افرادی که دور او هستند این مسئله را غیرواقعبینانه خواهند کرد.
در تحلیل شرایط موجود این موضوع را هم باید در نظر گرفت که بین تصور دو طرف از اهرمهای مذاکراتی که دارند عدم تطابقی وجود دارد. ایران و ایالاتمتحده آمریکا در سال 2015 به توافقی دست پیدا کردند که 85 درصد از سیاستمداران در واشنگتن عقیده داشتند توافق بدی است. یعنی دولت آقای اوباما برجام را با حداقل حمایت و یکسوم رای در سنای آمریکا به تصویب رساند. امروز در شرایطی هستیم که ایران نسبت به سال 2015 به مراتب اهرمهای مذاکراتی بیشتری در دست دارد؛ به خاطر آنکه برنامه هستهای پیشرفتهای جدی کرده است. از سوی دیگر دولت آمریکا با استفاده بیش از حد از ابزار تحریمش نسبت به سال 2015، امروز از ابزار کمتری در میز مذاکره برخوردار است. علاوه بر اینکه تحریمهای آمریکا کارایی گذشته را ندارند، همراهی نکردن چین و روسیه با گروه 1+5 روزنه فرار از تحریمهای بیشتری را برای ایران باز کرده است. این در حالی است که آمریکا خواهان توافقی با دستاوردهای بیشتری است. مجموع این موضوعات شرایط خاصی را فراهم کرده است. فضای سیاسی ایالاتمتحده آمریکا نسبت به ایران به شدت دوقطبی و به شدت خصمانه است. یکی از این شرایطی که به آن اشاره شد آن است که آمریکا به دنبال توافقی است که دستاوردهایش بیشتر و قابل فروشتر از برجام باشد. چون اهرمهای سیاسی ایران بسیار بیشتر از گذشته شده اصلاً اجازه نمیدهند آمریکا به نتایج دلخواهش برسد. بنابراین باید گفت مذاکره با ترامپ بسیار دشوار خواهد بود و تصور اینکه این دو کشور به یک راهحل مرضیالطرفین دست پیدا کنند، دور از ذهن است.
نگرانی من از این است که در شرایطی که در ایران تصور شود که اهرمهای هستهای بر سر میز مذاکره و دیپلماسی قابل استفاده نیستند و همچنین تهدیدهای نظامی و امنیتی علیه ایران نسبت به گذشته بیشتر شده و سرنوشت جنگ غزه هم در این برداشتها یا بهتر بگویم سوءبرداشتها اثرگذار است؛ عدهای در ایران به این نتیجه برسند که شاید بهتر باشد از اهرم هستهای برای رسیدن به بازدارنده نهایی که همان سلاح هستهای است استفاده شود تا اینکه بخواهیم از آن به عنوان مهره مذاکراتی بهره ببریم؛ چراکه اصلاً امیدی به مذاکره برد-برد وجود ندارد.
سناریوی سوم: کجدارومریز
در حالی که هفته گذشته، آژانس بینالمللی انرژی اتمی در گزارش فصلی خود اعلام کرده که ذخایر اورانیوم غنیسازیشده ایران افزایش یافته است؛ خبرگزاری رویترز به نقل از یک منبع آگاه گفته است که قرار نیست در نشست آتی شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی، قطعنامهای علیه ایران تصویب شود. با توجه به اینکه دولت آمریکا درگیر «بحران غزه»، «جنگ اوکراین» و «انتخابات آتی ریاستجمهوری» است میتوان درک کرد که فعلاً چندان به تشدید فضای منفی در مورد ایران تمایلی ندارد و از هرگونه تنش نظامی، دیپلماتیک و هستهای با تهران اجتناب میکند. اما تا کی این روند به اصطلاح «کجدارومریز» ادامه پیدا میکند؟ شرایط «نه بحران و نه توافق»، شرایطی است که در سه سال گذشته در آن قرار داشتیم؛ اما واقعیت این است که شرایط «نه توافق» با «بحران» مساوی است. اگر بحث نگرانی غرب از قابلیتهای هستهای ایران را جدی بگیریم این قابلیتها روزبهروز افزایش پیدا خواهد کرد. به عنوان مثال ممکن است چند گرم از انباشت مواد غنیشده به 60 درصد کم یا زیاد شود؛ اما آن چیزی که پایه و بنیان نگرانیهای غرب در مورد ایران است زیرساختها و دانش ایران در مورد سانتریفیوژهای پیشرفته است. بهاضافه آنکه بخش مرئی (یعنی برنامه هستهای که تحت نظر آژانس است) شاید آنقدر باعث نگرانی غرب نباشد که بخش نامرئی نگرانی ایجاد میکند. علت این نگرانی آن است که ایران محدودیتها و شفافیتهایی را که در برجام وجود داشت کنار گذاشته است. امروز برای سه سال است که آژانس اطلاع دقیقی از میزان سانتریفیوژهای پیشرفتهای که ایران تولید کرده ندارد. در مراکز تولید سانتریفیوژ دوربینهای آژانس وجود دارد اما آژانس به ویدئوهایی که ضبط شدهاند دسترسی ندارد و دقیقاً نمیداند چه اتفاقی در حال رخ دادن است. چون ایران کد سه ممیز یک (1 /3) ملاحظات پادمانی را دیگر اجرایی نمیکند خودش را ملزم به آن نمیداند که به آژانس اطلاع دهد که آیا مراکز جدید غنیسازی را در دست ساخت دارد یا نه. این نسخه قدیمی سه ممیز یک است. نسخه جدید که مورد اجماع تمام کشورهای دنیاست (منهای ایران) نسخهای است که میگوید در زمان تصمیمات جدید، هر دولتی باید به آژانس اطلاعات کافی بدهد. سر این مسئله ایران و آژانس اختلاف جدی دارند. این دو عامل یعنی احتمال وجود مراکز جدید غنیسازی و احتمال وجود سانتریفیوژهای پیشرفته که آژانس از آنها بیاطلاع است، علت اصلی نگرانی غرب است که روزبهروز افزایش هم پیدا میکند. مشکلاتی که در مورد مسائل پادمانی از گذشته میان ایران و آژانس هم وجود داشته، حلنشده باقی مانده است؛ به عنوان مثال مسائل مربوط به تورقوزآباد یا مریوان. به همین علت ممکن است در ابتدای امسال که غرب درگیر جنگ غزه و اوکراین است و آمریکا درگیر انتخابات است نخواهند بحران هستهای با ایران ایجاد کنند و قطعنامه تنبیهی در شورای حکام علیه جمهوری اسلامی ایران صادر کنند، اما نهایتاً در سال 2024 شرایط تغییر خواهد کرد. اگر هیچ اقدام تنبیهی علیه ایران صورت نگیرد اعتبار آژانس و شورای حکام زیر سوال خواهد رفت. این موضوع را از سخنان ابتدایی آقای گروسی در جلسه شورای حکام میتوان پیگیری کرد. او از عدم همکاری ایران به شدت شاکی است. به هر حال اعضای شورا تا حدی میتوانند به اصطلاح دندان بر جگر بگذارند و به نگرانیهای آقای گروسی جواب ندهند؛ اما در دور بعد جلسه شورای حکام، برای اعضا خیلی سخت است که این شرایط را حفظ کنند. بنابراین حفظ وضعیت کجدارومریز از این به بعد دشوار خواهد بود.
ایران این انگیزه را دارد که چنین شرایطی را حفظ کند؛ چراکه اول، میخواهد ببیند رئیسجمهور بعدی آمریکا چه کسی است. منفعت صبر در چند ماه آینده آنقدر زیاد هست که نخواهد اهرمهای مذاکرهای خود را با «توافقی موقت» کاهش دهد. دوم اینکه در نظر بگیرید یکی از مهمترین پنجرههای غروب برجام برای ایران در اکتبر سال 2025 صورت خواهد گرفت که قطعنامه 2231 شورای امنیت به تاریخ انقضا خواهد رسید. این موضوع پرونده هستهای ایران را از دستور کار شورای امنیت سازمان ملل خارج خواهد کرد و عملاً میتوان گفت برنامه هستهای ایران را عادیسازی خواهد کرد.
ایران این انگیزه را دارد که تا جای ممکن از بروز بحران در ماههای آینده جلوگیری کند؛ حتی در مواردی ممکن است همکاریهای محدودی با آژانس داشته باشد تا این پنجره زمانی را تا اکتبر سال 2025 باز بگذارد. اما از آن طرف هم باید به این سناریو نگاه کنید. تصور اینکه غرب نهتنها در کوتاهمدت، بلکه در میانمدت، کاری انجام نخواهد داد، سادهانگارانه است. دور از ذهن است در حالی که برنامه هستهای ایران رو به پیشرفت است و در حالی که ایران با آژانس همکاری نمیکند بگذارند آن قطعنامه بدون استفاده از «مکانیسم ماشه» پایان یابد.
مکانیسم موفق یا معکوس تحریم
میگویند هدف از تحریمها اصلاح ساختار سیاستورزی است. اما شواهد آماری نشان میدهند تنها یکسوم از تحریمها اثر اصلاحی دارند. از زمان آغاز تحریمهای هستهای در ایران، طبقه متوسط که میتوانست باعث اصلاح ساختارها در کشور شود تحت فشار قرار گرفت و اثرگذاریاش از بین رفت. کاسبان تحریم سر کار آمدند و باعث تثبیت تحریمها شدند. از سوی دیگر ایران در همین سالها در حوزه هستهای پیشرفت کرد و به نقل از مقامات آمریکایی در نزدیکترین زمان به ساخت سلاح هستهای به سر میبرد. سوالی که در اینجا پیش میآید این است که آیا ایالاتمتحده آمریکا به هدف خود از تحریم ایران رسیده است، یا میتوان گفت مکانیسم تحریم آمریکاییها معکوس عمل کرده است؟
درست است که تحریمها نتوانستند به اهداف خرد و کلان خود برسند؛ اما به نظر میتوانیم از زاویه دیگری به بحث نگاه کنیم. تحریمهای آمریکا موثر بودند و اثری را که آمریکا میخواست بر اقتصاد ایران گذاشتند. همه میدانند تضعیف اقتصاد ایران خواهناخواه باعث تضعیف کشور خواهد شد و این امر با تحریمهای ایالاتمتحده صورت گرفته است. اما از آنجا که «موفق بودن» و «موثر بودن» باهم متفاوت است، از سوی دیگر میتوان گفت این تحریمها موفق نبودند؛ چراکه در حالی که اقتصاد ایران را به شدت آزردند، اما مشخصاً چه از لحاظ محدود کردن برنامه هستهای و چه از نظر تغییر رفتار، به هدف خود نرسیدند.
البته از زاویه دیگر هم این موضوع را میتوان رصد کرد. با توجه به رویکردی که ایران در این سالها داشته، آمریکا دیگر میتواند به این نتیجه برسد که لازم نیست سختگیری بیش از حد داشته باشد. تا زمانی که شاهد شرایط فعلی در سیاست ایران هستیم و با توجه به نظر رهبر جمهوری اسلامی ایران؛ چه به لحاظ راهبردی و چه به لحاظ شرعی رسیدن به سلاح هستهای به نفع ایران نیست. بر این اساس است که میگویم شاید نیازی نیست که ایالاتمتحده دیگر بیش از اندازه نگران فعالیتهای هستهای ایران باشد. در همین راستا، فراموش نکنیم که این دید در ایران وجود دارد که حرکت به سمت «سلاح هستهای» به «درگیری نظامی» با دولت آمریکا میانجامد که این رخداد برای کشور هزینه سنگینی به همراه خواهد داشت. دوم آنکه دستیابی به سلاح هستهای توازن قدرت در منطقه را به سمتی سوق خواهد داد که منافع ایران تامین نخواهد شد. کشورهایی که کوچکتر از ایران هستند اما از امکانات مالی بیشتری برخوردارند، ممکن است بتوانند از چتر هستهای کشوری مثل آمریکا استفاده کنند؛ یا اینکه خودشان سلاح هستهای را یا به دست آورند یا خریداری کنند. در آن صورت بازی قدرت در منطقه مولفههایی مثل «اندازه جغرافیایی»، «جمعیت» و «عظمت تاریخ» ایران نخواهد بود؛ بلکه یک بازی بازدارندگی هستهای است که تعیینکنندهاش تعداد سلاحهای هستهای، پیچیدگی و قدرتشان است. در تمام این گزینهها که هزینههای سرسامآوری هم دارند، کشورهای همسایه ایران که از وضعیت مالی بهتری برخوردارند در شرایط رقابتی بالاتری قرار خواهند گرفت. آمریکا باید بداند که به این علل ممکن است ایران به سمت سلاح هستهای نرود.
حتی میشود از زاویه منطقه نیز با همین منطق به موضوع نگاه کرد. دستبهعصا بودن «محور مقاومت» در منطقه برای آمریکا آشکار است. از 170 حملهای که در منطقه به نیروهای آمریکا شده، نهایتاً فقط سه نفر کشته شدند. در مقابل از نیروهای مورد حمایت ایران نهتنها عده بسیار بیشتری از آمریکا و اسرائیل کشته شدند، بلکه نیروها و مهرههای بسیار مهمی هم حذف شدند. به لحاظ هزینههای راهبردی حذف آنها قابل مقایسه با کشتن سه سرباز دونپایه آمریکایی که در اردن کشته شدند نیست. میشود به این نتیجه رسید که حتی قدرت منطقه ایران به اهداف خود نرسید. هدف ایران چه بود؟ ایران در پی این بود که از هزینههایی که اسرائیل به مردم حماس و غزه وارد میکرد جلوگیری کند، اما به نظر میرسد این هدف برآورده نشده است. به مرور درگیریها با حزبالله دارد بیشتر میشود. همه این موضوعات بستگی به این دارد که از چه زاویهای به بحث درگیریها یا تلاقیهای ایران و آمریکا نگاه میکنید.
با پیروزی آقای ترامپ کسانی در دولت بر سر کار میآیند که ایالاتمتحده را در قدرت و ایران را در ضعف میبینند. آنها عقیده دارند که اگر ایران خطرات را به اندازهای که در سیاست اعلامی آمریکا وجود داشت جدی نگرفت، فهمیدند در سیاست اعمالی آمریکا نتیجه دیگری به دست آمده که آن هم تضعیف ایران است. اگر ایران را با یک کشور کوچک مثل قطر از لحاظ قدرت اقتصادی و نقش دیپلماتیکش مقایسه کنید متوجه مفهوم این ادعا میشوید. اگر قدرت روزافزون عربستان و امارات متحده عربی را در مقایسه با پتانسیلهای بالقوهای که ایران دارد و در مقایسه با بازماندگی ایران از بازی اقتصادی منطقه در نظر بگیرید متوجه اثرگذاری تحریمهای آمریکا خواهید شد. پس میتوان گفت آمریکا توانسته به یک هدف مهم خود دست پیدا کند.
به همین علت است که کشورهای حاشیه خلیجفارس با وجود آنکه روابطشان را با ایران بهتر کردند و از سر آشتی درآمدند اما از یک حدی جلوتر نمیآیند. در واقع سیاست آنان این است که رابطهای حداقلی برپا کنند. فقط میخواهند خطرات منفی عدم ارتباط مثبت با جمهوری اسلامی را کاهش دهند بدون اینکه فرصت امتیازگیری را برای ایران مهیا کنند. کشورهای منطقه و حاشیه خلیجفارس جلوی ایالاتمتحده را برای عدم قرار دادن ایران در گوشه رینگ نمیگیرند؛ چراکه این سیاست به نفع رشد و توسعه خودشان است. همین تنها ماندن ایران در منطقه از جمله دستاوردهای اصلی تحریمهای وضعشده علیه ایران برای دولت آمریکاست.
البته در مقابل این دیدگاه باید گفت تحریم برای اصلاح سیاستها امری کوتهبینانه است. بزرگترین نیرویی که میتواند ایران را به سمت یک سیاست معتدل به نفع صلح و ثبات در منطقه و عرصه بینالملل سوق دهد، «طبقه متوسط» در ایران است. متاسفانه در حال حاضر از هر سه ایرانی یک نفر زیر خط فقر زندگی میکند و طبقه متوسط زیر فشار زیادی قرار دارد. همین موضوع باعث موج جدی و جدید مهاجرت میان سرمایه انسانی شده است. خروج سرمایه انسانی از ایران تبعات نسلی و طولانیمدتی برای ایران خواهد داشت.
دموکراسی در آستانه مرگ
اکونومیست در گزارشی سال آینده را سوپر بول دموکراسی نامیده است؛ چراکه در بیش از 40 کشور دنیا انتخابات برگزار خواهد شد. میتوان ادعا کرد با جشنواره دموکراسی روبهرو هستیم که ممکن است ترامپ بزرگترین تهدید آن باشد. در این میان لازم است اثر کوتاهمدت و بلندمدت حضور ترامپ بر جهان را بررسی کنیم.
در اینکه آقای ترامپ سعی کرد از انتقال قدرت به بایدن یعنی گذار مسالمتآمیز قدرت میان دو دولت جلوگیری کند شکی نیست. عمر دموکراسی در ایالاتمتحده آمریکا 250ساله است. شکی وجود ندارد که او مجدد مقابل دموکراسی تاریخی این کشور خواهد ایستاد. خودش به شوخی میگوید وقتی به قدرت بازگردم در روز اول یک «دیکتاتور» خواهم بود و در ادامه به یک رئیسجمهور دموکرات بدل میشوم. عقل سلیم میگوید اگر کسی میتواند در روز اول دیکتاتور باشد دلیل ندارد که در روزهای بعدی دیکتاتور نباشد و در روزها و سالهای بعدی چنین رویکردی را دنبال نکند. خیلی از کارشناسان عقیده دارند سیستم سیاسی آمریکا بهروز نیست و ترامپ از این سیستم کهنه سوءاستفاده میکند. در این کشور رئیسجمهور از قدرت بسیار بالایی برخوردار است. پایهگذاران این سیستم هرگز گمان نمیکردند شخصیتی مثل آقای ترامپ در چنین موقعیتی قرار گیرد که بتواند از قدرتهای تنفیذی به شخصیت حقوقی رئیسجمهور سوءاستفاده کند.
با وجود اینکه مکانیسمهایی برای مهار قدرت وجود دارد؛ نباید فراموش کرد که در 6 ژانویه 2021 سیستم آمریکا به لب مرز «سقوط دموکراسی» رسید. قطعاً در دور دوم ریاستجمهوری، آقای ترامپ با درس گرفتن از اشتباهات دور نخستش، تهدید مهمی برای دموکراسی آمریکایی خواهد بود. آمریکا با ادعای سردمداری در دموکراسی دنیا، اگر نقشی برعکس نقش سنتیاش بازی کند برای کل دنیا خطرآفرین خواهد بود. در حال حاضر با اوجگیری قدرت کشورهای غیردموکراتیک مثل روسیه و چین در فضای بینالمللی، همکاری بیشتر کلوب کشورهای غیردموکراتیک و تضعیف حکومتهای اروپا به علت موج مهاجرتی مواجه هستیم؛ یعنی بهطور کلی نظم لیبرال جهانی در خطر جدی قرار گرفته است. حضور مجدد ترامپ در مسند قدرت شاید تیر آخر به جان دموکراسی جهانی باشد. به راحتی با پیروزی ترامپ شاهد بازگشت پوپولیسم و درجهای از فاشیسم و همچنین رشد حکومتهایی که روزبهروز بیشتر دموکراسی را پایمال میکنند خواهیم بود.
در اینجا باید گفت این موضوع تنها نتیجه حضور ترامپ نیست. در دولت آقای بایدن با استانداردهای دوگانه بینالمللی متعددی مواجه بودیم؛ مثلاً دولت آمریکا میخواست قوانین بینالمللی را در مورد حمله روسیه به اوکراین اعمال کند؛ اما وقتی امروز بحث به جنایات اسرائیل علیه غزه رسیده، دارد استانداردهای دوگانهای را اعمال میکند. این موضوعات نظم بینالمللی را تضعیف کرده است اما بازگشت آقای ترامپ حتماً شوک بزرگی بر همین بینظمی خواهد بود. پیروزی ترامپ یعنی تجربه جهانی بسیار متفاوتی نسبت به دهههای گذشته بعد از جنگ جهانی دوم.