خطای فراعادیسازی
کودتای آگوست چه نقشی در فروپاشی شوروی داشت؟
اتحاد جماهیرشوروی برای مدت زمان طولانی رقیبی پرقدرت برای ایالات متحده آمریکا بود. به خصوص پس از جنگ جهانی دوم که روابط دو کشور به سردی گرایید، شوروی در بسیاری زمینهها موفق شد از آمریکا پیش افتد از جمله اینکه رشد اقتصادی دورقمی داشت. آمریکا که شوروی را به عنوان رقیب خود تلقی میکرد، از این تحولات موقعیت خود را در مخاطره دید. برای آمریکا پاسخ این پرسش بسیار حائز اهمیت بود؛ رشد همهجانبه شوروی ادامه مییابد یا متوقف میشود؟ این نگرانی باعث شد در سال 1950 یک پروژه تحقیقاتی برای اقتصاددانی صاحبنام به نام رابرت سولو تعریف شود. او ماموریت یافت تا رشد اقتصاد شوروی را مطالعه کند. سولو پس از چند سال تحقیق چنین استدلال کرد که اگر رشد اقتصاد شوروی، صرفاً ناشی از سرمایهگذاری باشد، متوقف میشود و اگر از محل توسعه فناوری به وقوع پیوسته باشد، تداوم خواهد یافت. او این پروژه تحقیقاتی را به اجرا گذاشت و مبتنی بر یافتههای خود این وعده را به سیاستمداران دلواپس آمریکا داد که رشد اقتصاد شوروی دائمی نیست و پس از مدتی متوقف خواهد شد. او دریافته بود که رشد شوروی، صرفاً معطوف به سرمایهگذاری است و سهم بهرهوری در رشد اقتصادی شوروی در سطح نازلی قرار دارد. در کنار این نتیجهگیری بسیار مهم، در عرصه سیاسی هم تحلیلگران به دولت آمریکا پیشنهاد جنگی پیچیده و پرهزینه را مطرح کردند. جنگی که نیاز به شلیک گلوله نداشت اما میتوانست در بزنگاهی که اقتصاد شوروی گرفتار شده بود، تیر خلاصی به شقیقه ساختار سیاسی امپراتوری کمونیستی شوروی شلیک کند. در اوایل دهه 1980 میلادی، رونالد ریگان به عنوان رئیسجمهوری آمریکا انتخاب شد و چند سال بعد میخائیل گورباچف به رهبری اتحاد جماهیر شوروی رسید. او زمانی قدرت را در دست گرفت که این کشور با مشکلات زیادی به خصوص در عرصه اقتصاد دست بهگریبان بود. همانطور که رابرت سولو پیشبینی کرده بود، رشد رویایی اقتصاد شوروی متوقف شده بود و مردم این کشور گرفتار فقر روزافزون شده بودند. دولت ریگان که شرایط اقتصادی شوروی را آشفته میدید، تحریمهای گسترده بینالمللی علیه این کشور تدارک دید و صدور فناوریهای پیشرفته از آمریکا و متحدانش را به شوروی ممنوع کرد. همزمان زمینه را برای مهاجرت نیروهای نخبه روسی فراهم کرد. آمریکاییها هر طور شده، دانشمندان روس را به مهاجرت ترغیب میکردند تا مسیر نوآوری را در این کشور مسدود کنند. به این ترتیب، شوروی در مسابقه تکنولوژی هم از آمریکا عقب ماند. در ادامه این رقابت همهجانبه، ریگان با تمام قدرت به سرمایهگذاریهای کلان در طرحهای نظامی ادامه داد تا موقعیت آمریکا را ارتقا بخشد. او بودجه نظامی آمریکا را چند برابر کرد و به این ترتیب هم موقعیت نظامی آمریکا را ارتقا داد و هم رقیب کمونیست خود را در تله مسابقه تسلیحاتی گرفتار کرد. طرحهایی مثل جنگ ستارگان که بودجه بسیار زیادی نیاز داشت، شوروی را به وسوسه اقدام مشابه انداخت و باعث شد این کشور نیز برای ارتقای جایگاه یا حداقل حفظ وضع موجود، منابع مالی زیادی را صرف اداره ارتش بزرگ و انجام طرحهای دفاعی جدید و پیشرفتهتر کند که میلیاردها دلار سرمایه نیاز داشت. به این ترتیب شوروی به جای اینکه از سرمایههای موجود برای حفظ رفاه جامعه و گردش اقتصاد بحرانی خود استفاده کند، در پروژههای نظامی میلیاردها دلار سرمایهگذاری کرد. این کار نتیجهای جز دامن زدن به وخامت وضعیت اقتصاد شوروی نداشت. به این ترتیب، اتحاد جماهیر شوروی که در خیلی زمینهها از آمریکا پیش افتاده بود، در اقتصاد قافیه را به رقیب خود باخت. اقتصاد شوروی چند سال پیاپی رشد منفی را تجربه کرد و مردم این کشور گرفتار فقر روزافرون شدند. فساد در میان کارگزاران حکومتی شوروی روزبهروز بیشتر میشد و مردم روزبهروز ناامیدتر و معترضتر میشدند. واضح بود که همه چیز دارد از کنترل حکومت خارج میشود اما کمونیستها به جای پذیرش وخامت اوضاع و چارهاندیشی برای اصلاح امور، طوری رفتار کردند که گویی همه چیز دقیقاً طبق برنامه در حال اجراست. مردم به خوبی میدانستند گفتههای سیاستمداران واقعیت ندارد؛ چراکه با چشمان خود میدیدند چگونه کشورشان در حال فروپاشی است. با این حال مجبور بودند با وضعیت موجود کنار آمده و وانمود کنند سخنان سیاستمداران را باور دارند اما در زمانی که هیچکس فکرش را نمیکرد، همه چیز به شکلی ناگهانی تغییر کرد.
کودتای آگوست 1991
در روز دوشنبه، 19 آگوست 1991، اتفاقی در شوروی رخ داد که وحشت از وقوع آن در تمام دوران حضور گورباچف در قدرت وجود داشت. گورباچف سعی کرد با اجرای همزمان دو برنامه «پروستریکا» و «گلاسنوست» که اولی اصلاحات اقتصادی را مد نظر داشت و دومی اصلاحات سیاسی را در دستور کار قرار داده بود، از فشار مشکلات بکاهد اما دیگر دیر شده بود و مردم اعتماد خود را از دست داده بودند. حتی کارگزاران حکومت کمونیستی هم اعتقادات سابق را نداشتند. بنابراین اصلاحات گورباچف نه فقط نزد مردم مقبولیتی نیافت که مخالفت کمونیستهای سالخورده و تندرو را هم برانگیخت.
در چنین شرایطی، زمانی که گورباچف برای استراحت چند روزه به منطقه کریمه سفر کرده بود، گروهی از سیاستمداران طراز اول و نیروهای امنیتی اتحاد جماهیر شوروی که مخالف اصلاحات گورباچف بودند، کودتایی را تدارک دیدند و حالت فوقالعاده اعلام کردند. در میان آنان، نام گنادی یانایف «معاون رئیس اتحاد جماهیر شوروی»، ولادیمیر کریوچکُف رئیس «کاگب»، والنتین پاولُف «نخستوزیر»، دمیتری یازوُف «وزیر دفاع»، اولگ شِنین «عضو دفتر سیاسی»، بوریس پوگو «وزیر کشور»، اولگ باکلانف «معاون شورای دفاع»، آناتولی لوکیانف «رئیس شورای عالی»، والنتین وارننیکوف «معاون وزیر دفاع»، واسیلی استارودوبسف «رهبر اتحادیه کارگران کشاورزی» و الکساندر تیزیاکف «رئیس اتحادیه صنایع» برجستهتر از دیگران بود. با آغاز کودتا، نیروهای امنیتی اقامتگاه گورباچف در شبهجزیره کریمه را تحت کنترل گرفتند. رئیسجمهوری شوروی در واقع در حبس خانگی به سر میبرد و امکان ارتباط با وی وجود نداشت. کودتاچیان به طور موقت قدرت را در دست گرفتند و «گنادی یانایف» را رئیسجمهور شوروی خواندند. به دستور کودتاچیان، تانکها «کاخ سفید» روسیه -که در آن زمان، بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود- را به محاصره درآوردند. بوریس یلتسین که به تازگی به ریاستجمهوری روسیه رسیده بود در این ساختمان حضور داشت. رهبران کودتا نتوانستند بوریس یلتسین را دستگیر کنند چون در اقدامی که شاید قابل پیشبینی نبود، دهها هزار نفر از مردم مسکو به سمت کاخ سفید رفتند و یلتسین را احاطه کردند تا از آزادی روسیه در برابر توطئهگران کمونیست محافظت کنند. یلتسین در روز دوشنبه مردم را به اعتصاب عمومی دعوت کرد و خود نقش رهبری را در مخالفت با کودتا بر عهده گرفت. وی همچنین شهروندان را تشویق کرد که برای دفاع از ساختمان پارلمان فدرال روسیه، مقابل این ساختمان تجمع کنند. در روز 20 آگوست، مقاومت شکل گستردهای به خود گرفت. در لنینگراد 100هزار نفر میدان بیرونی «کاخ پاییزه» را در میان گرفتند. در اعتراضهای بیسابقه مسکو، سه نفر از معترضان کشته شدند. در بسیاری از جمهوریها، رهبران دولتها بر ضدکودتا موضع گرفتند. در اوکراین نیز پس از یک درنگ 24ساعته، دولت این کشور در 20 آگوست بر ضدکودتا اعلام موضع کرد. رئیس جمهور قزاقستان، «نظربایف»، اقدامات کمیته اضطراری را غیرقانونی خواند. پارلمانهای لتونی و استونی در روزهای 20 و 21 آگوست اعلام استقلال کردند. 21 آگوست در «ریگا»، پایتخت لتونی، نیروهای نظامی با گاز اشکآور و استفاده از قنداق تفنگ، با جمعیتی که برای دفاع از پارلمان تجمع کرده بودند درگیر شدند که در این میان چندین نفر مجروح شدند. تا پایان عصر چهارشنبه، 21 آگوست، کودتا دیگر شکست خورده بود. با وجود بازگشت گورباچف به مسکو و در دست گرفتن دوباره قدرت، اوضاع دیگر به حالت سابق بازنگشت و شکافهای روزافزون سبب شد شوروی با سرعت بیشتری به سوی نابودی پیش برود.
کودتاگران چرا کودتا کردند؟
کودتاگران در وهله اول خواستار برکناری میخائیل گورباچف از مقام رئیسجمهوری شوروی و بوریس یلتسین از مقام رئیسجمهوری روسیه بودند. آنها با انتقاد از سیاستهای گورباچف و یلتسین و متحدان آنها بهزعم خود میخواستند از فروپاشی شوروی جلوگیری کنند. به عقیده رهبران کودتا، گورباچف به آرمانهای شوروی خیانت و با دشمنان این کشور برای فروپاشی آن تبانی کرده بود. به طور مشخص، آنها به برگزاری همهپرسی 17 مارس اشاره داشتند که جمهوریهای ارمنستان، گرجستان، لتونی، لیتوانی، استونی و مولداوی در آن شرکت نکردند. در روز 17 مارس سال1991 یعنی حدود چهار ماه پیش از کودتا و 9 ماه پیش از فروپاشی شوروی در چند جمهوری اتحاد جماهیر شوروی همهپرسی برگزار شد که اکثر شرکتکنندگان این همهپرسی به حفظ شوروی رای مثبت دادند. پس از این همهپرسی، طرحی برای ایجاد حکومت جدید شوروی مطرح شده بود که در آن جمهوریهای شوروی از حکومت مرکزی اختیارات بیشتری میگرفتند. این طرح قرار بود روز 20 آگوست 1991 امضا شود که کودتا مانع آن شد.
چرا کودتا شکست خورد؟
روز 21 آگوست نیروهای امنیتی وفادار به رئیسجمهوری با شکست کامل کودتا، توانستند به بازداشت خانگی گورباچف پایان دهند. علت اصلی شکست کودتا از نظر روسها، نداشتن پایگاه مردمی بود. نبود پایگاه مردمی کافی از یکسو و از طرف دیگر تلاشهای بوریس یلتسین توانست گروه بزرگی از مردم را به خیابانها بکشاند و مردم با حضور گسترده در چند منطقه مسکو از حرکت تانکها برای اجرای اهداف کودتا جلوگیری کردند. کودتاگران پس از شکست از مسکو گریختند؛ هرچند بوریس پوگو وزیر کشور وقت و یکی از اعضای «باند هشتنفره» به فاصله کوتاهی پس از شکست کودتا خودکشی کرد. مدتی بعد، دیگر افرادی که عاملان اصلی کودتا معرفی شده بودند، دستگیر شدند و پس از محاکمه توسط بخش نظامی دیوانعالی به اتهام خیانت در ۲۳ فوریه ۱۹۹۴ توسط مجلس دوما مورد عفو قرار گرفتند. پس از وقایع 19 آگوست، روند واگرایی و فاصله گرفتن جمهوریهای شوروی سرعت بیشتری گرفت. اسناد تاریخی نشان میدهد هرچند در روسیه و برخی جمهوریهای شوروی، شمار زیادی از مردم خواهان حفظ شوروی و اصلاحات واقعی در ساختار حکومتی بودند اما رهبران این جمهوریها ازجمله روسیه تمایل بیشتری برای جدا شدن از اتحاد جماهیر شوروی داشتند. پس از این کودتای نافرجام، اتحاد جماهیر شوروی تنها چهار ماه دوام آورد. روز هشتم دسامبر 1991 با امضای «توافقنامه بلاوژسکایا پوشچا» بین سران کشورهای روسیه، بلاروس و اوکراین «جامعه کشورهای همسود» تاسیس شد و در کمتر از 20 روز بعد با استعفای میخائیل گورباچف اتحاد جماهیر شوروی به پایان خود رسید.
آیا سقوط شوروی دلایل اقتصادی داشت؟
در سالی که اتحاد جماهیر شوروی به پایان رسید، قرار بود جشن 70سالگی این ساختار برگزار شود اما انبوهی مشکلات کوچک و بزرگ داخلی و خارجی اجازه نداد کیک 70سالگی پیرمرد کمونیست بریده شود.
بدونشک یکی از مهمترین دلایل سقوط شوروی، سیاستهایی بود که دولت رونالد ریگان در پیش گرفت اما مشکل اصلی این بود که شوروی در سالی که فروریخت با مشکلات داخلی بسیاری دستوپنجه نرم میکرد که بیشک مهمترین آنها اقتصادی بود. اگرچه ریشههای مشکلات اقتصادی شوروی به نحوه حکمرانی و ایدئولوژی سیاسی حاکم بر این کشور بازمیگشت اما ساختار اقتصادی این کشور متزلزلتر از آن بود که حتی بدون کودتای آگوست هم دوام بیاورد. نقاط ضعف ساختاری بسیاری در نظام اقتصاد دستوری شوروی رخنه کرده بود؛ نظامی که به برنامهریزی از بالا به پایین متکی بود و به تولید بدون بهرهوری و اقتصاد عاری از خلاقیت و نوآوری بها میداد. در اقتصاد فرسوده شوروی بهجای آنکه میزان عرضه و تقاضا در بازار تعیینکننده قیمت تعادلی باشد، «پولیتبورو» یا کمیته مرکزی حزب کمونیست کنترل منابع تولیدی، صنعتی و کشاورزی را در دست داشت. از دهه 1920 تا آغاز جنگ جهانی دوم، استالین با «برنامههای پنجساله» خود، اولویت تولید کالاهای سرمایهای مانند سختافزار نظامی را بر تولید کالاهای مصرفی باب کرد. در مشاجرهای تاریخی در اقتصاد، برای ترجیح بین «اسلحه یا کَره»، استالین اسلحه را برگزید. بر اساس این سیستم، استالین و پولیتبورو سیاستهای کلی را برای وزارتخانههای صنعتی و کمیسیونهای برنامهریزی ایالتی تعیین و وزرا و برنامهریزان برای تدوین برنامههای اقتصادی مطلوب حزب در کنار هم کار میکردند. مدیران صدها کارخانه، فروشگاههای مواد غذایی و حتی مزارع بر اساس قانون، موظف به اجرای برنامههایی بودند که مافوق آنها صادر میکرد. هنگامی که جهان سرمایهداری به رکود، جنگهای تجاری و ابرتورم دچار شده بود، شوروی اقتصاد سوسیالیستی مطلوب خود را راهاندازی کرد. مقامات اتحاد جماهیر شوروی، با غروری فزاینده، نرخهای بیسابقه رشد اقتصادیشان را بر سر غرب میکوبیدند. مجتمعهای صنعتی جدید در شوروی رونق گرفتند و جلد مجلات پر از عکسهای کارگرانی بود که در استراحتگاههای دلپذیرشان روزگار میگذراندند. پیام: غرب در حال فروپاشی است و نظام شوروی، راه روشن آینده.
با شدت گرفتن جنگ سرد و افزایش رقابت بین سرمایهداری و سوسیالیسم، غرب مطالعه جدی علمی در مورد اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی را آغاز کرد. دستور کار اصلی پژوهشگران غربی «برنامهریزی علمی» بود. در حالی که این عقیده سوسیالیستی که «تکنوکراتهای متخصص میتوانند اقتصاد را بهتر از نیروهای خودجوش بازار مدیریت کنند» و «متخصصان بهتر از خریداران و فروشندگان میدانند که چه چیز، چگونه و برای چه کسی تولید شود» شاهبیت اقتصاد شوروی قرار داده شد. در این میان، فون میزس و فون هایک دو اقتصاددان مطرح مکتب اتریشی اقتصاد و همینطور میلتون فریدمن و رابرت سولو بارها و بارها از شکست اقتصاد کاملاً متمرکز شوروی سخن گفتند. برای کمونیستهای تندرو قابل پذیرش نبود که کشورشان پس از چند دهه رشد خارقالعاده به ورشکستگی نزدیک شود اما بدیهی بود که اقتصاددانانی نظیر فون میزس، فون هایک، رابرت سولو و میلتون فریدمن، این شکست را به درستی پیشبینی کرده بودند. شوروی برای اینکه بتواند همپیمانان خود را راضی نگه دارد و حلقه اتحاد را محکمتر کند، پای بر روی منطق اقتصادی نهاده و تعهداتی را پذیرفت که با قیمتی گزاف، هزینههای آن را پرداخت. هزینهای به قیمت فروپاشی. از آنجا که مقابله با سرمایهداری در اولویت قرار داشت، کالاها در میان کشورهای بلوک شرق به گونهای مبادله میشد که قیمتهایی غیرواقعی بر آنان نهاده میشد. حتی در مورد صادرات نفت نیز همین روال بر اقتصاد شوروی حاکم بود به شکلی که هزینه دریافتی از کشورهای همپیمان، تقریباً نصف قیمت نفت در بازارهای جهانی دهه 1970 بود. فشارهای اقتصادی ناشی از این رفتار موجب شد که این کشور، نهتنها از پشتیبانی صنایع داخلی و کشاورزی کمرونقی که داشت، ناتوان شود، بلکه وابستگی شدیدی برای تامین نیازهای روزمره خود به غرب نیز پیدا کرد. دهه 1960 را میتوان آغازی بر دوران افول اقتصاد شوروی دانست. یک دهه بعد، تولید صنعتی در شوروی رو به افول رفت و بسیاری از واحدهای صنعتی در مسیر نابودی قرار گرفتند. از سال ۱۹۷۱ تا سال ۱۹۸۰ فرآیند تخصیص منابع از کار افتاد و بهرهوری منفی شد. وقتی میخائیل گورباچف در سال ۱۹۸۵ به رهبری روسیه رسید بیش از هر چیز به فکر آن بود که اقتصاد شوروی را از خواب بیدار کند و شوروی را از پیامدهای ناگواری که از اواسط دهه ۱۹۷۰ گریبانگیرش شده بود برهاند.
رولت روسی
احتمالاً اتحاد جماهیر شوروی میتوانست در اواخر دهه 1970 ضعفهای خود را ترمیم کند و دوباره قدرتمندتر از جا برخیزد اما رهبران این کشور بدترین تصمیمهای ممکن را گرفتند. درست زمانی که لئونید برژنف اتحاد جماهیر شوروی را در باتلاق جنگ و رکود اقتصادی گرفتار میکرد، در چین، دن شیائو پینگ به قدرت بازگشت و اصلاحاتی را رقم زد که چند سال بعد چین را از باتلاق فقر بیرون کشید. لئونید برژنف از سال ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ ریاست شورای عالی اتحاد شوروی را به عهده داشت. سالهای پایانی حضور او در قدرت، سالهای رکود و بحران واقعی بود. در دسامبر 1979 به فرمان لئونید برژنف، ارتش اتحاد جماهیر شوروی وارد افغانستان شد و 10 سال در این کشور حضور داشت تا سرانجام در سال 1989 به فرمان میخائیل گورباچف از این کشور خارج شد. در مقابل، چین به رهبری دن شیائوپینگ مسیری کاملاً متفاوت از شوروی پیمود و روابطش را با جهان بهبود بخشید. بیشتر اقداماتی که دن شیائو پینگ در چین انجام داد به سود این کشور تمام شد و اکثر اقدامات لئونید برژنف، شوروی را بیشتر گرفتار مشکلات میکرد. روسها که به غرور زیاد مشهورند، یک بازی خطرناک به نام رولت روسی دارند. روش کار این است که یک گلوله در مخزن هفتتیر قرار میدهند و بقیه را خالی میگذارند. خشاب را چند بار میچرخانند تا نفهمند گلوله در کدام سوراخ قرار گرفته و پس از آن لوله هفتتیر را روی شقیقه خود میگذارند و ماشه را میچکانند. کاری که لئونید برژنف برای شوروی انجام داد، بازی رولت روسی بود اما دن شیائو پینگ همان یک گلوله را از مخزن هفتتیر خارج کرد. در تمام سالهایی که اتحاد جماهیر شوروی در اوج قدرت بود، اقتصاددانان لیبرال از شکست حتمی سیاستهای اقتصادی مبتنی بر کمونیسم سخن میگفتند. اندیشکدههای غرب پر از مقالات و پژوهشهایی بود که نقاط ضعف و قوت ساختارهای کمونیستی را تبیین کرده بود. در طول 70 سال استقرار حکومت کمونیستی در شوروی، اقتصاددانان زیادی روی مدلهای پیادهشده در این کشور مطالعه کردند. لودویگ فون میزس تنها دو سال پس از تشکیل اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی پیشبینی کرد که این ساختار دوام نمیآورد و فرو میریزد. فردریش فون هایک و میلتون فریدمن هم سقوط اقتصاد کمونیستی شوروی را پیشبینی کردند. رابرت سولو هم به ترتیبی که شرح داده شد، توقف رشد اقتصاد جماهیر شوروی را پیشبینی کرده بود. این اقتصاددانان که در حلقه دلسوزان نظام کمونیستی نبودند اما کمونیستها حتی صدای دلسوزان خود را هم نشنیدند. در سالهای آخر اتحاد جماهیر شوروی همه چیز در حال فروریختن بود اما سیاستمداران وجود هرگونه مشکل را انکار میکردند. الکسی یورچاک، نویسنده روس، این پدیده را «فراعادیسازی» نام نهاده است؛ یعنی روندی که در آن فرد آنچنان به سیستم وابسته میشود که قادر به دیدن هیچ چیزی فراتر از آن نیست و درک او از شرایط موجود ابداً سنخیتی با واقعیت ندارد. اتحاد جماهیر شوروی به آمریکا نباخت؛ به خود باخت.