آوای انتظار
کدام اقتصاددانان فروپاشی شوروی را پیشبینی کرده بودند؟
تعدادی از اقتصاددانان در دهه 1950 میلادی پیشبینی کردند که اتحاد جماهیر شوروی برای دههها رشد اقتصادی بیشتری از ایالات متحده آمریکا خواهد داشت. استدلال آنها این بود که شوروی سرمایهگذاریهای هنگفتی انجام داده و این سرمایهگذاریها به انباشت سرمایه قابل توجهی منتج خواهد شد. با این حال، پیشبینی این دسته از اقتصاددانان اشتباه از آب درآمد چراکه بازدهی سرمایه در شوروی نزولی بود (بازدهی نسبت به مقیاس کاهشی بود) و بنابراین بعد از مدتی، سرعت رشد اقتصادی کم شد. البته، افراد و سازمانهای زیادی بودند که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را پیشبینی کرده بودند و این پیشبینی در سال 1991 به واقعیت پیوست. از جمله نویسندگانی که به خاطر پیشبینی فروپاشی شوروی اعتبار زیادی را کسب کردند میتوان به «آندره آمالریک»، «امانوئل تاد»، «راوی باترا» و «هلن کارِر دِ انکاس» اشاره کرد. آندره آمالریک، نویسنده روسی، در سال 1984 کتابی را با عنوان «آیا شوروی تا سال 1984 زنده خواهد بود؟» نوشت و در آن پیشبینی کرد که شوروی فرو خواهد پاشید. امانوئل تاد، تاریخنگار فرانسوی در کتابی با عنوان «سقوط نهایی: رسالهای بر تجزیه شوروی» که در سال 1976 به چاپ رسید حرف از سقوط شوروی زده بود. راوی باترا، اقتصاددان هندی-آمریکایی در کتابی که با عنوان «سقوط سرمایهداری و کمونیسم» در سال 1978 به چاپ رسید، خبر از سقوط شوروی داده بود. مضاف بر اینها، «والتر لاکوئر»، تاریخنگار آلمانی-آمریکایی در کتابی که در سال 1994 با عنوان «رویایی که شکست خورد» به چاپ رسید توضیح میدهد که «مقالههای مختلفی که در ژورنالهای معتبر دنیا همچون ژورنال مسائل کمونیسم به چاپ رسیدند در مورد زوال و سقوط شوروی صحبت کرده بودند». همچنین قابل توجه است که تعدادی از آمریکاییها به ویژه محافظهکاران، ابتکار دفاع استراتژیک رونالد ریگان را نهتنها به عنوان برنامهای که سقوط شوروی را پیشبینی میکرد، بلکه به عنوان برنامهای که به سقوط شوروی منجر شد میبینند (ابتکار دفاع استراتژیک یا به اختصار SDI که به برنامه جنگ ستارگان مشهور شد، یک سیستم دفاعی موشکی بود که هدف از آن، محافظت از آمریکا در برابر موشکهای هستهای شوروی بود. رونالد ریگان در سال 1983 این برنامه را معرفی کرد). با این بحث سر اینکه کدام دسته از پیشبینیهایی که قائل به فروپاشی شوروی بودند درست هستند هنوز مورد جدالاند؛ چراکه فقط پیشبینی فروپاشی شوروی اهمیت ندارد بلکه چرایی آن نیز حائز اهمیت زیادی است. این در حالی است که دلایل بسیار متنوع و افقهای زمانی بسیار زیادی در مورد فروپاشی شوروی وجود داشتند. در ادامه تعدادی از این پیشبینیها را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
پیشبینیهای فروپاشی شوروی
لودویگ فون میزس از جمله اقتصاددانان بنامی است که فروپاشی شوروی را پیشبینی کرده بود. میزس، اقتصاددان اتریشی در کتابی که در سال 1922 با عنوان «سوسیالیسم: یک تجزیهوتحلیل اقتصادی و جامعهشناختی» نوشت توضیح داد سیستمی که اتحاد جماهیر شوروی بر پایه آن کار میکند، ناپایدار است و نهایتاً فرو خواهد پاشید. این کتاب چند ماه قبل از اینکه لنین، «خطمشی اقتصادی جدید» یا به اختصار NEP شوروی را معرفی کند به چاپ رسیده بود. لنین این سیستم را در سال 1921 معرفی کرد و گفت این سیستم به طور موقتی، به مصلحت شوروی است. لنین در سال 1922 گفت خصیصه «خطمشی اقتصادی جدید» به عنوان یک سیستم اقتصادی این است که بازار آزاد و سرمایهداری در آن وجود دارد اما هر دو تحت کنترل دولت هستند و البته اذعان داشت که بنگاههای دولتیِ اجتماعی، بر مبنای سود عمل میکنند (به این معنا که هرکدامشان سود داشته باشند به کار ادامه خواهند داد و هر کدام که سود نداشته باشند به کار ادامه نخواهند داد که چنین چیزی در واقعیت صورت نگرفت). این خطمشی جدید، در واقع یک خطمشی بازارمحور بود که بعد از جنگ داخلی شوروی بین سالهای 1918 تا 1922، ضروری جلوه میکرد. مقامات شوروی تصمیم گرفتند به طور موقتی و تا حد مختصری، ملیسازیها را لغو کنند (برنامه ملیسازی صنایع در شوروی در جریان جنگ داخلی مطرح شده بود) و با ایجاد یک سیستم اقتصادی مختلط به بعضی از افراد اجازه دهند که مالک بنگاههای کوچک باشند. این در حالی بود که مقامات شوروی کنترلشان را روی بانکها، تجارت خارجی و صنایع بزرگ ذرهای کم نکردند.
تجزیه و تحلیل میزس در باب پیشبینی فروپاشی شوروی، بر اساس «مساله محاسبه اقتصادی» یا economic calculation problem بود. مساله محاسبه اقتصادی، نقدی بر استفاده از برنامهریزی اقتصادی به عنوان جانشینی برای اقتصاد بازار آزاد است. در اقتصاد بازار آزاد، تخصیص عوامل تولید بر اساس نظام قیمتها انجام میشود اما در برنامهریزی اقتصادی، برای تخصیص عوامل تولید، برنامهریزی صورت میگیرد. میزس برای اولین بار این مساله را در سال 1920 و در مقالهای که با عنوان «محاسبه اقتصادی در کشورهای سوسیالیستی مشترکالمنافع» نوشت مطرح کرد. این مساله بعدها از سوی فردریش هایک بسط داده شد. استدلال میزس این بود که اتحاد جماهیر شوروی خواهد دید که در قیمتگذاری درست برای کالاها و خدماتی که تولید میکند ناتوان است. او نوشت: «ما اذعان میداریم که یک رژیم سوسیالیستی در مراحل ابتدایی پیدایش میتواند تا حدودی بر سابقه نظام سرمایهداری در تعیین قیمتها تکیه کند (یعنی با استفاده از قیمتهایی که در نظام سرمایهداری وجود داشتهاند، اقدام به قیمتگذاری کالاها و خدمات کند). اما آنچه در آینده رخ خواهد داد مشکل به وجود میآورد چراکه شرایط به طور مداوم، بیشتر و بیشتر تغییر میکند. قیمتهای سال 1900 چه استفادهای برای مدیری که در سال 1949 قصد قیمتگذاری برای کالاها و خدمات دارد خواهد داشت؟ همچنین قیمتهای سال 1949، چه استفادهای برای مدیری که در سال 1989 قصد قیمتگذاری برای کالاها و خدمات دارد خواهد داشت؟»
فردریش هایک نیز به دنبال میزس، فروپاشی سوسیالیسم را پیشبینی کرده بود. هایک در کتاب «مسیر بردگی» که در سال 1944 به چاپ رسید و همچنین در مقاله معروفی به نام «استفاده از دانش در جامعه» که در سال 1945 به چاپ رسید توضیح داده بود که چرا سوسیالیسم و سیستمی که در آن برنامهریزی مرکزی جایگزین نظم خودجوش و نظام قیمتها میشود ناپایدار است؛ میتوان اینگونه ادعا کرد که هایک در همه نوشتههایش به طور صریح یا ضمنی به این امر اشاره کرده و فروپاشی نظامهای سوسیالیستی یا دچار چالش جدی شدن آنها را پیشبینی کرده بود. هایک در کتاب مسیر بردگی نوشت که دخالت دولت در اقتصاد و برنامهریزی مرکزی، نظامی بیثبات را پدید میآورد. برای اینکه متوجه شوید هایک از چه حرف میزند مثال زیر را در نظر بگیرید:
پازل پیچیدهای را در نظر بگیرید که یک میلیارد تکه دارد. این تکهها در طول مرتعی به مساحت یک میلیون مایلمربع به صورت تصادفی پراکنده میشوند. اگر ماموریت پیدا کردن همه این تکهها را به شما واگذار کنند، چطور این کار را انجام میدهید؟ یک گزینه جستوجو برای هر کدام از این یک میلیارد تکه توسط خودتان است. اگر این گزینه را انتخاب کنید به احتمال زیاد قبل از اینکه ماموریتتان را تمام کنید خواهید مرد. حتی اگر 95 سال زندگی کنید و در آن سالها از لحظه تولد بدون توقف شروع به جستوجوی آن تکهها کنید، مجبور هستید هر سه ثانیه یک تکه بیابید برای اینکه قبل از مرگ همه آنها را پیدا کنید. اما فرض کنید که از هزار دوست کمک میخواهید تا به همراه شما سراسر مرتع را پوشش داده و دنبال تکهها بگردند. اکنون ماموریت بسیار آسانتر است. اگر هر کدام از شما تنها یک تکه را در هر 30 ثانیه پیدا کند، شما و دوستانتان ماموریت را در کمتر از یک سال به اتمام خواهید رساند.
همکاری انسان بسیار سودآور و مولد است. با وجود این، در این مثال جمعآوری همه تکههای آن پازل پیچیده بهتنهایی دستاورد بسیار باارزشی نیست. در نهایت پازل باید بهدرستی سرهم شود تا توجیهکننده زمان و تلاش صرفشده بر روی پیدا کردن همه تکههای پراکندهشده باشد. پس احمقانه است اگر از یک فرد (یا گروه کوچکی از افراد) انتظار داشته باشیم همه تکههای پازل را پیدا کند (کنند). نه فقط بهتنهایی پیدا کردن همه تکههای زیاد اطلاعات، بسیار دشوار است تا آن را به گروه کوچکی از افراد واگذار کنیم، بلکه وظیفه سرهم کردن این تکهها به هم و به شیوهای که به تولیدات نهایی مفیدی منجر شود نیز کار بسیار دشواری است.
اکنون اجازه دهید مثال را اصلاح کنیم تا از پازل پیچیده تشبیه بهتری برای واقعیت اقتصادی بسازیم. تصور کنید که بر خلاف پازلهای پیچیده معمولی، هر تکه از این پازل را میتوان به گونهای ساخت که بهراحتی با همه تکههای دیگر جفتوجور شود. در این حالت صرفاً سرهم کردن همه یک میلیارد تکه از پازل به گونهای که به صورت مرتب با یکدیگر جفتوجور شوند، کار آسانی است. اما توجه داشته باشید که در این حالت هم ساختن تعداد بسیار زیادی از تصاویر با این تکهها امکانپذیر است. مشکل در اینجاست که تنها تعداد بسیار اندکی از این تصاویر چشمنواز هستند. اندازه و پیچیده بودن پازل به ما اطمینان میدهد که قرار دادن یک برنامهریز مرکزی (یا کمیتهای از برنامهریزان) که مسوول سرهم کردن پازل باشد، بینتیجه است. هیچ راهی وجود ندارد که یک برنامهریز با نگاه کردن یا خیره شدن به یک توده عظیم از تکههای پازل بتواند تصویر معنادار ممکنی را پیشبینی و تهیه کند. یک برنامهریز در تصمیمگیری در مورد اینکه کدام تکه در کجا قرار گیرد اختیار کامل دارد، اما کورکورانه و در تاریکی حرکت میکند. بهروشنی برنامهریزی یک راه بسیار بد برای سرهم کردن پازل است. یک راه خیلی بهتر اجازه دادن به پازل است تا خودش سرهم شود. اما «خودش سر هم شود» یعنی چه؟
هایک در سال 1945 مقالهای با عنوان «کاربرد دانش در جامعه» نوشت که در نشریه AER به چاپ رسید و در آن این مساله را توضیح میدهد. او میگوید در مکالمات عادی، منظور ما از واژه «برنامهریزی» مجموعه پیچیدهای از تصمیمات دارای ارتباط درونی، راجع به تخصیص منابع در دسترسمان است. با این تعریف، تمامی فعالیتهای اقتصادی انواعی از برنامهریزی هستند. علاوه بر آن، این برنامهریزی، در تمامی جوامعی که افراد با یکدیگر به همکاری میپردازند، توسط هر فردی که صورت پذیرد، باید براساس معیاری خاص، بر پایه دانشی قرار داشته باشد که در وهله نخست، برای برنامهریز، معین نیست، بلکه برای فرد دیگری که به نوعی مجبور خواهد بود آن را به برنامهریز انتقال دهد، معلوم است. روشهای مختلف ابلاغ این دانش که افراد، برنامههای خود را بر مبنای آن پایهریزی میکنند، مساله اساسی در هرگونه تئوری شرحدهنده فرآیندهای اقتصادی است. همچنین، مشکل مربوط به تعیین بهترین روش برای بهکارگیری دانشی که در ابتدا تنها در میان تمامی افراد پراکنده است، حداقل یکی از مسائل اصلی سیاستهای اقتصادی و طراحی سیستمهای کارآمد اقتصادی است.
اما چه کسی قرار است این برنامهریزی را انجام دهد؟ تمامی مباحثات مربوط به «برنامهریزی اقتصادی» حول این سوال مطرح میشوند. این گفتوگوها، در این رابطه نیستند که آیا برنامهریزی باید صورت پذیرد یا خیر، بلکه در اینباره هستند که آیا برنامهریزی باید به صورت متمرکز و توسط یک مرجع قدرت، برای کل سیستم اقتصادی انجام شود یا آنکه میبایست در میان تعداد بسیار زیادی از افراد تقسیم شود. برنامهریزی، به معنای خاصی که از این واژه در مباحثات امروزی استفاده میشود، لزوماً به معنای برنامهریزی متمرکز یعنی به معنای جهتدهی کل سیستم اقتصادی، بر اساس یک برنامه معین و تعریفشده است. از سوی دیگر، رقابت به معنای برنامهریزی غیرمتمرکز، توسط تعداد بسیار زیادی از افراد جدا و منفک از یکدیگر است. آنچه در میان این دو قرار میگیرد و بسیاری از افراد راجع به آن صحبت میکنند؛ اما عده بسیار کمی هستند که پس از مشاهده، آن را مطلوب میپندارند، تفویض برنامهریزی به صنایع سازمانیافته یا به عبارت دیگر، به انحصارگران است.
هایک توضیح میدهد که دانش علمی که در آن عقیده متخصصان بهترین عقیده به شمار میرود، تنها بخش کوچکی از دانشی است که وجود دارد. استفاده از دانش غیرعلمی و بدون قاعده تکتک افراد جامعه در مورد کاری که انجام میدهند، میتواند بهترین نتایج را برای کل جامعه رقم بزند. آن چیزی هم که میتواند باعث شود این دانش بدون نیاز به برنامهریزی مرکزی توسط یک گروه خاص به کارایی در تخصیص منابع منجر شود، نظام قیمتهاست. بنابراین از نظر هایک، نظام سوسیالیستی شوروی که در آن برنامهریزی مرکزی حرف اول را میزد محکوم به فروپاشی بود.
علاوه بر هایک و میزس، رابرت ماندل اقتصاددان دیگری بود که در اواخر دهه 1960، سقوط اتحاد جماهیر شوروی را پیشبینی کرده بود. میلتون فریدمن و رز فریدمن نیز در کتابی که در سال 1980 با عنوان «آزادی انتخاب» نوشتند بیان کردند: «فروپاشی کمونیسم و جایگزینی آن با سیستم بازار آزاد غیرمحتمل به نظر میرسد؛ اگرچه ما همچون بیچارگانی که نسبت به کمونیسم خوشبین هستند، فروپاشی آن و جایگزینیاش با سیستم بازار را به طور کامل رد نمیکنیم.»