تاریخچه محدودیت
چگونه کمیابی رخ داد؟
برای دههها این ادعا که دیوار چین از فضا قابل مشاهده است، در میان مردم طرفداران فراوانی داشت و هر قدر این موضوع تکذیب میشد بر باور عمومی نسبت به آن تاثیری نداشت. البته اگرچه این سازه دستساز بشر از فضا قابل دیدن نیست، اما معدودی از دستسازههای دیگر هستند که با دقت و صرف وقت از فضا و حداکثر از فاصلهای مثل ایستگاه بینالمللی فضایی قابل مشاهده هستند. اگر فاصلهای بیش از این از زمین بگیرید با چشم غیرمسلح، حتی بلندپروازانهترین پروژه مهندسی تعریف خود را از دست میدهد و در زمین، اقیانوسها و آسمان حل میشوند و قابل مشاهده نخواهند بود. به نظر میرسد جادهها و راهآهنها، کارخانهها و حومه شهر بدون هیچ اثری ناپدید میشوند. تنها در سمت شب زمین، اقتصاد مدرن به چشم میخورد: میلیونها عدد نور نشان میدهند این سیاره، تفاوتی با دیگر سیارههای دستکم نزدیک به آن دارد. البته نورها به تنهایی کل داستان را بیان نمیکنند. برای تاثیر سیارهای اقتصاد جهانی، اشکال دیگری از رصد هم ضروری است. اکنون صدها ایستگاه نظارتی در سراسر جهان تاثیر رشد اقتصادی را بر چرخه کربن بررسی و پیگیری میکنند. هیچ روند فیزیکی طی قرن گذشته اثری عمیقتر از انباشت گازهای گلخانهای نداشته است. دی اکسید کربن بخش کوچکی از اتمسفر زمین را تشکیل میدهد، با این حال نوسانات آن به مرور زمان عواقب فاجعهباری برای سیستم آبوهوایی دارد. از قرن نوزدهم، انتشار گازهای گلخانهای از تولید صنعتی و سایر بخشهای انرژیبر سیستم زمین را به سمت وضعیت جدیدی سوق داده است. بشریت آبوهوای نسبتاً پایدار دوران پیشین را ترک کرده و وارد مرحله جدیدی در تاریخ سیاره شده است. اثر تجمعی همه اقدامات اقتصادی ما بر جو سایه افکنده، گرما را در بیوسفر محبوس میکند و در نتیجه میانگین دمای سالانه سیاره را افزایش میدهد. اما چرا این اتفاق رخ داده است؟
کتاب جدید فردریک آلبریتون جانسون و کارل ونرلیند «کمیابی: تاریخچهای از خاستگاه سرمایهداری تا بحران آبوهوا» درباره این موضوع و علت رخداد آن است. این دو مورخ اقتصادی بر این باورند که این موضوع تنها به یک علت رخ داده است: رشد اقتصادی تصاعدی. برای 9993 /99 درصد از زمانی که انسان خردمند روی زمین زندگی کرده، اصلاً رشد اقتصادی پایداری وجود نداشته است. تنها در دو، شاید سه قرن اخیر، رشد اقتصادی به بخش طبیعی از زندگی روزمره انسان تبدیل شده است. نسلهای کنونی حتی تصور جهان را بدون مفهوم رشد اقتصادی دشوار میدانند. اما تنها از قرن هفدهم به بعد بود که دانشمندان و مهندسان بیش از پیش به توانایی خود در کنترل جهان طبیعی اطمینان پیدا کردند. با این حال، این قدرت جدید به طرز وحشتناکی جزئی و شاید بسیار کورتر از آن چیزی است که ما تصور میکنیم. در حالی که انسانها یاد گرفتهاند اتم را بشکافند، ژنوم را دستکاری کنند و مردم را روی ماه بگذارند، آنها همچنین ناخواسته آلودگی و از دست دادن تنوع زیستی در مقیاس سیارهای ایجاد کردهاند. پروژه قرن هفدهمی برای کنترل طبیعت به یکسری عوارض جانبی کابوسوار منجر شده است که اکنون شرایطی را که امکان ظهور جوامع پیچیده را فراهم کرده است، به خطر میاندازد. تغییرات محیطی جهانی آینده گونه انسان را به خطر میاندازد. برای رسیدگی به این مشکلات، جوامع سرمایهداری باید شیوه تعامل خود را با محیط سیاره تغییر دهند. ما باید طرز فکر خود را در مورد اقتصاد و طبیعت و همچنین رابطه میان این دو تغییر دهیم. در بخش اعظم قرن گذشته، بسیاری از رویکردهای ما مبتنی بر اقتصاد مدرن نئوکلاسیک و اصل اساسی آن یعنی «کمبود» بنا شده است. از آنجا که میل انسان برای مصرف سیریناپذیر فرض میشود و طبیعت بنا به تعریف محدود است، اقتصاددانان استدلال میکنند که همه انسانها و شرکتها مجبورند برای به حداکثر رساندن شادی و سود خود دست به معاوضه بزنند. این بدان معناست که در هر لحظه، فعالان اقتصادی به دنبال استفاده بهینه از منابع طبیعی هستند و به مرور زمان برای توسعه علم و فناوری به منظور ایجاد رشد اقتصادی هر چه بیشتر تلاش میکنند. اگر در این فرآیند، منابع طبیعی شروع به کم شدن کند، اقتصاددانان پیشبینی میکنند که کارآفرینان با کمک علم جدید به قیمتهای بالاتر پاسخ میدهند و جایگزینهایی برای آنها ایجاد میکنند. همانگونه که نویسندگان میگویند، تصور طبیعت به عنوان کمیاب، در عین حال قادر به «بهبود بینهایت» و قابلیت «جایگزینی بینهایت»، بهطور قابلتوجهی در این زمینه نقش داشته است.
نویسندگان بر این باورند که مشکل اصلی از همین تصور قابلیت بهبود و جایگزینی آغاز میشود؛ آنها استدلال میکنند که جامعه سرمایهداری نیاز به بازنگری در رابطه بین اقتصاد و طبیعت دارد. به نظر آنها که در کتاب شرح داده میشود رویکردهای غالب جوامع انسانی بیش از حد در اقتصاد نئوکلاسیک ریشه دارند که به عقیده آنها این موضوع باعث میشود که طبیعت را متمایل به پایدار و مولد بودن به طور همزمان بدانیم و در عین حال اهمیت رشد اقتصادی و مصرف رو به رشد را حفظ کنیم. از قرن هفدهم، دانشمندان و مهندسان به طور فزایندهای به توانایی خود در کنترل جهان طبیعی اطمینان پیدا کردهاند، اما شرایط به صورت پیشبینینشدهای پیش رفته است که شامل سطوح آلودگی خارج از کنترل و از دست دادن تنوع زیستی سیارهای میشود. هرچه بیشتر سعی کنیم طبیعت را کنترل کنیم، به نظر میرسد کنترل خود را بر رفاه سیارهای از دست میدهیم. رابطه ما با طبیعت اساساً ماهیت سیاسی و اجتماعی-اقتصادی دارد و باید به آن پرداخته شود.
جانسون و ونرلیند در سرتاسر کتاب تعریف مورد نظر خود را از کمیابی توسعه میدهند، که از سوی بازیگران تاریخی استفاده نمیشد، اما با وجود این به خوانندگان کمک میکند تا رویکردهای فکری را که در پانصد سال گذشته نظریهپردازان را در مورد این موضوع راهنمایی میکرد، تنظیم کنند. ایدئولوژیهای «نامتناهی» منابع طبیعت را بینهایت قابل گسترش میدانند، اگر فقط انسانها علم و فناوریهای مورد نیاز برای تسلط کامل بر آنها را توسعه دهند. این ایدهها برای نخستینبار در قرن هفدهم ظهور کردند و در طول دهه 1800 به اوج محبوبیت رسیدند. آنها به ما کمک کردند تا در مسیر رشد اقتصادی رو به رشدی قرار بگیریم که در نهایت ریشههای بحران سیارهای ما را عمیقتر کرد. در مقابل، مفهوم کمیابی «متناهی» بر محدودیتهای قدرت انسان بر طبیعت تاکید میکند و از ما میخواهد تا تعامل خود را با منابع طبیعی محدود و تعدیل کنیم، به این دلیل اساسی که منابع طبیعت محدود هستند. از نظر تاریخی، نکته اصلی این کتاب این است که هر دو این جهانبینیها از دیرباز در کنار یکدیگر، معمولاً در تقابل هم وجود داشتهاند، که آلبریتون و ونرلیند آن را به «دعوای خانوادگی» تشبیه کردهاند.
فصل ابتدایی کمبود قبل از قرن شانزدهم را پوشش میدهد. برای قرنها، آموزههای مسیحی جهان سقوطکرده با واقعیت اجتماعی مواجهه مداوم با قحطی و گرسنگی کاملاً مطابقت داشت. با این حال، حداقل محیط پایدار بود و حضور انسان تاثیری اندک بر بیوسفر زمین داشت. برداشتهای ضعیف، حداقل تا قرن هفدهم، سهم زندگی محسوب میشد. این زمانی بود که گروه کوچکی از متفکران نسبت به مهار طبیعت و رهایی انسانها (اروپایی) از چرخههای بیپایان فقر و قحطی خوشبینتر شدند، موضوعی که اساس فصل 2 را تشکیل میدهد. بر اساس این جهانبینی، طبیعت «ذخیره بینهایت ثروت» بود. این خوشبینی تازه کشفشده قرار نبود دوام بیاورد. فصل بعدی عمدتاً بر مخالفان قرن هجدهم متمرکز است، از جمله دیوید هیوم و آدام اسمیت که فکر میکردند بهتر است کنترلهایی وضع شود تا از جمعآوری بیش از حد ثروت از سوی افرادی که «آرزوهای سیریناپذیر» دارند، به قیمت زیر پا گذاشتن افراد کمبضاعت جلوگیری شود. نویسندگان از شخصیتهای معروف سفرهای گالیور جاناتان سویفت (1726) استفاده میکنند تا تاثیرات علاقه شدید به طلا و نقره را نشان دهند که در نهایت افراد ثروتمند را تحقیر میکند و در این مورد شخصیتها را بیش از حد زیادهطلب و فاقد خویشتنداری نشان میدهد. توماس مالتوس شاید بدبینتر از همه بود. مالتوس اجتنابناپذیر میدانست که جمعیت رو به رشد بریتانیا در آینده نزدیک، نخواهند توانست خود را تغذیه کنند و در نهایت الهامبخش انبوهی از فعالیتهای مربوط به کنترل جمعیت در طول قرنهای نوزدهم و بیستم بود. جانسون و ونرلیند یک فصل کامل را به پیشبینیهای بیرحمانه مالتوس اختصاص میدهند. فصل روشنگر دیگری به بررسی «کمبود رمانتیک» میپردازد؛ اصطلاحی که اشتیاق شاعرانی مانند ویلیام ووردزورث را برای بازگشت همه ما به شیوههای طبیعی زندگی توصیف میکند (به نظر میرسد جانسون و ونرلیند در مورد رهایی از پیشرفت بشر و بازگشت به «زندگی ساده» مسالمتآمیز در روستاها شک دارند. «انسان طبیعی» روسو مدتهاست که از بین رفته است). فصلهای بعدی دوره صنعتی و بهویژه کنار هم قرار گرفتن پیشرفتهای اقتصادی لجامگسیخته و مقیاس مطلق بدبختی بشری را که با شهرنشینی و صنعتی شدن همراه بود، پوشش میدهد. کارل مارکس، رابرت اوون و دیگران دیدگاههای سوسیالیستی را توسعه دادند که به دنبال توزیع یکنواختتر ثروت و قدرت اجتماعی در زمانی بود که محدودیت اقتصادی رو به ضعف بود و رویاهای رفاه نامتناهی فراوان بود. برای آنها، نیازهای انسانی باید دلسوزانه به خاطر سپرده شود و در مرکز ملاحظات اقتصادی قرار گیرد. علاوه بر این، فناوری به جای صرفاً بخشهای ثروتمندتر آن، باید برای خدمت به تمام بشریت بسیج شود. این روند بررسی ذهن خوانندگان را آماده کرده و به سمت بحث «کمیابی نئوکلاسیک» میبرد: یعنی این پیشفرض که ما تمایل به مصرف سیریناپذیر و نامحدود داریم و طبیعت منابع کافی برای حمایت از آنها دارد، اگر پیشرفتهای علمی و فناوری جدید به آن کمک کند. این خط فکری برای نخبگان قرنهای نوزدهم و بیستم که در ترس دائمی از پتانسیل تغییرات اجتماعی رادیکال زندگی میکردند جذاب بود. اقتصاد نئوکلاسیک در دهه 1880 محبوبیت پیدا کرد. همچنین این دوران ایدههای منابع نامحدود و فراوانی و پتانسیل علم و رشد اقتصادی ثابت را برای کمک به جوامع انسانی (غربی) برای جلوگیری از بازگشت به کمبود احیا کرد. در این زمینه، ایده «رشد اقتصادی» به حدی رسید که ما اکنون آن را به عنوان یک اصل راهنمای اجتماعی-اقتصادی بدیهی میدانیم. ظهور محیطزیستگرایی همانطور که نویسندگان در فصل پایانی به طور مفصل به آن میپردازند این پیشفرضها را در مورد فراوانی طبیعت، به چالش کشید و بحث را وارد مرحله جدیدی کرد.
پس از این هشت فصل از تحلیل تاریخی دقیق و زیرکانه، جانسون و ونرلیند به استدلال خود باز میگردند که عاقلانه است اگر اقتصاددانان و سیاستمداران از اتکای بیش از حد به مفاهیم نئوکلاسیک کمبود چشمپوشی کنند، زیرا این امر ما را در یک چهارچوب فکری غیرمفید برای پرداختن صحیح به سیارهای در حال ظهور به دام میاندازد. نویسندگان قاطعانه استدلال میکنند که مشکلات زیستمحیطی هرگز با رشد اقتصادی بیشتر قابل حل نیستند. مشکل اینجاست که دور شدن از اصول رشد همه ما را پر از اضطراب میکند. ما ترجیح میدهیم تصور کنیم که نسلهای آینده از نظر مادی بهتر از ما هستند، اما واقعیت گزارشهای زیستمحیطی قویاً انواع دیگری از آینده را حداقل برای غرب نشان میدهد. با وجود همه نشانههایی که به یک آینده نزدیک و فاجعهبار اشاره میکنند، هنوز هم در دیدگاه اکثریت مانند توماس مور رویای یک مدینه فاضله آینده را میبینیم. برای حل این مسائل مبرم، آلبریتون و ونرلیند از ما میخواهند که در برخورد با طبیعت محتاط و محدودیت داشته باشیم و منابع آن را محدود بدانیم. به گفته آنها ما باید به سمت اقتصادی حرکت کنیم که بتواند نیازهای انسان را برآورده کند و در عین حال به سیستم زمین اجازه دهد به نحوی عمل کند که هم به نفع شکوفایی انسان و هم تنوع زندگی غیرانسانی باشد. اگرچه این کتاب بر مفهوم کمبود به عنوان محور اقتصاد مدرن متمرکز است، اما از درون گفتمان اقتصاد نئوکلاسیک نوشته نشده است. بلکه تفکر اقتصادی را در زمینه تاریخی بسیار وسیعتری قرار میدهد. نویسندگان تصریح میکنند که امیدوارند بسیاری از پژوهشگران از جمله انسانشناسان، مورخان، جامعهشناسان، دانشمندان علوم سیاسی و اقتصاددانان رویکرد تاریخی آنها را مفید بدانند، اما هدف اصلی آنها دستیابی به شهروندان نگران جهانی است که قصد دارند راهحلهایی را برای بحران سیارهای در حال پیشروی پیدا کنند. این کتاب بلندپروازانه است و پانصد سال بحث میان فیلسوفان، نظریهپردازان سیاسی و اقتصاددانان را در خود جای داده است. در نتیجه، مباحث زیادی را پوشش میدهد. با وجود این، هر فصل بهطور استثنایی بهعنوان یک نقطه مرجع برای آشنایی خوانندگان با نظریهپردازان کلیدی تاریخی عمل میکند، به طوری که میتواند برای دانشجویان نیز نقطه آغاز مناسبی باشد. شاید به دلیل این دامنه بلندپروازانه، در بعضی موارد نویسندگان مسیر استدلالی خود را گم کرده باشند. با این حال، به کمک بحثهای کمیابی میشود بحثهای روشنگرانه درباره مشکلات آبوهوایی کنونی ما را که از طریق گازهای گلخانهای انباشتهشده از زمان توسعه صنعت مدرن در قرن نوزدهم انباشته شدهاند، تبدیل به مورد مطالعه مناسبی برای هر کسی که به موضوع تغییرات آبوهوایی و ربط آن با اقتصاد علاقه دارد، کرد.