پارادوکس فرزندپروری
آیا فرزندان میتوانند باعث خوشبختی ما شوند؟
پدر و مادر بودن تجربه بسیار عجیبی است؛ خیلی هم عجیب. لحظهای برای داشتن چنین فرشتههای بیهمتایی به خودتان میبالید و لحظهای بعد به دنبال کنج خلوتی هستید تا چشمتان به آنها نیفتد. مردم با این تصور که فرزند مایه دلخوشی آنهاست، بچهدار میشوند. همیشه هم تصور همین بوده که فرزندان عامل اصلی رضایت از زندگی و بخشی از دنیای بزرگسالی هستند. پس چرا در یافتههای علمی چندان نشانی از سرخوشی پدرها و مادرها مشاهده نمیشود؟ دنیل کانمن، رفتارشناس برنده جایزه نوبل اقتصاد، در یکی از مطالعات خود از زنان خواست تا فعالیتهای روزانهشان را بر اساس علاقه اولویتبندی کنند و نتیجه مطالعه او نشان داد که مراقبت از کودک آخرین فعالیت مورد علاقه بسیاری از زنان است. کانمن اصلاً قصد نداشت که میزان شادی مادران را ارزیابی کند، بلکه میخواست درک درستی از خوشحالی مردم از انجام فعالیتهای روزانهشان داشته باشد و انتظار نداشت که تماشای تلویزیون، خرید کردن و حتی جارو کشیدن برای والدین بسیار لذتبخشتر از نگهداری کودکشان باشد. «پارادوکس فرزندپروری» دقیقاً به همین موضوع اشاره دارد، وقتی بسیاری از مردم تصور میکنند که داشتن فرزند یکی از مطلوبترین تجربههای انسانی است ولی در عمل فرزندان نمیتوانند مایه خوشحالی آنها باشند. البته رابطه فرزندپروری و احساس خوشبختی رابطهای بسیار پیچیده است که به عوامل فرهنگی و اجتماعی زیادی بستگی دارد. برای مثال هرچه جامعهای فردگراتر باشد، پارادوکس فرزندپروری در آن شدیدتر است، یا هرچه کمکهای مالی دولتها بیشتر باشد این پارادوکس ضعیفتر میشود. علاوه بر آن ویژگیهای شخصیتی والدین و فرزندان، وضعیت مالی خانواده و باورهای اجتماعی تا حد زیادی میتواند در احساس خوشبختی والدین تاثیرگذار باشد.
بسیاری از واکنشهای احساسی والدین به فرزندشان عملکرد طبیعی مغز است. زمانی که نوزاد متولد میشود، تجربیات احساسی مادر از این اتفاق بسیار شدید است. فرآیند زایمان و شیردهی موجب میشود که سیستم عصبی او پر از اکسیتوسین شود؛ هورمونی که پیوندهای عاطفی را تقویت میکند و باعث میشود ما لذت بیشتری از ارتباطات بینفردی تجربه کنیم. بنابراین احساسات تجربهشده بعد از بچهدار شدن بسیار عمیق است و تا آن لحظه هرگز تجربه نشده است. پدرها هم تجربهای مشابه دارند. کلاً مغز انسان بهگونهای طراحی شده است که نسبت به نوزادان واکنش مثبت نشان میدهد. بوی نوزاد، آسیبپذیر بودن و ویژگیهای ظاهری کوچک و عروسکگونه آنها احساس حمایت و رابطه عاطفی با نوزادان را برمیانگیزد. اما این رابطه عاطفی عمیق به تدریج و با مرور زمان سست میشود. برای بعضی در هفتههای اول و برای بعضی دیگر در ماههای بعد از تولد فرزند. دلیلش به طور قطع این نیست که والدین دیگر فرزند خود را دوست ندارند یا از داشتن او پشیمان شدهاند، بلکه فرزندان در مجموع موجوداتی پرچالش هستند که مسئولیت آنها فقط به گردن والدینشان است. بیخوابیهای شبانه، پوشکهای کثیف، هزینههای بیپایان، بیبرنامگی و این واقعیت که زندگی شما دیگر متعلق به خودتان نیست میتواند سطح استرس و اضطراب شما را افزایش دهد و این واکنش طبیعی مغز است که شروع به خلق احساسات منفی کند. اما در کنار همه اینها، لذت عشقی عمیق برای فرزندان و مشاهده بزرگ شدن آنها نیز همان عواملی است که احساسات منفی والدین را متعادل میکند.
فرازونشیبهای احساسی والدین
در مقاله جدیدی که در ژورنال Emotion در سال 2023 به چاپ رسید، دانشمندان آلمانی به نامهای اوا اسلمان و جولی اسپچت به بررسی دادههایی پرداختند که مربوط به پدر و مادرهایی بود که برای نخستینبار بچهدار شده بودند. از این پنج هزار نفر هر سال مصاحبهای به عمل آمده بود و سوالاتی در مورد میزان رضایت کلیشان از زندگی و همچنین میزان خوشحالی، غم، اضطراب و خشمشان در طول چهار هفته قبل از مصاحبه پرسیده شده بود. جمعآوری این دادهها پنج سال قبل از به دنیا آمدن فرزند اول شروع شده بود و تا پنج سال بعد از آن ادامه پیدا کرد. در این مطالعه مشاهده شد که والدین در سال اول تولد فرزندشان بیشترین میزان رضایت از زندگی و همچنین شادی نسبی را تجربه میکنند، ولی مشکل اینجاست که این احساسات خوشایند به تدریج در طول سالهای بعد بیرمق و کمرنگ میشود، تا حدی که در طول پنج سال بعد از تولد فرزندشان، میزان رضایت از زندگی و سطح شادی آنها به اندازه پنج سال قبل از بچهدار شدن برمیگردد.
در مورد احساسات منفی، قویترین حس منفی رایج در میان والدین، خشم است. در طول پنج سال اول بعد از به دنیا آمدن فرزند، آنها بیشترین خشم ده سال گذشته زندگیشان را تجربه میکنند. نویسندگان این مقاله باور دارند که این میزان از خشم واکنشی است به شرایط استرسزای بزرگ کردن فرزند، بیخوابیهای مکرر و کشمکشهای بین محیطهای کاری و خانواده. ولی مشاهدات همچنین حاکی از این بود که برخلاف خشم تجربهشده، والدین اضطراب زیادی را تجربه نمیکنند. اضطراب آنها بیشتر مربوط به سالهای قبل از تولد فرزند است و پس از تولد نگرانیها تا حد زیادی کاهش پیدا میکند. در این میان اگرچه میزان خوشحالی مادران بیشتر از پدرهاست ولی خشم آنها نیز به مراتب بسیار شدیدتر است.
دانشگاه پرینستون و دانشگاه استونی بروک در پژوهش مشترکی که انجام دادند نشان دادند که رضایت از زندگی در میان افرادی که فرزند دارند و افراد بدون فرزند تقریباً یکسان است. رضایت از زندگی مفهومی بسیار گسترده است که به احساس کلی شخص نسبت به وضعیت زندگیاش اشاره دارد و بسیار متفاوت از احساس شادی است. بر اساس این مطالعه، کسانی که فرزند دارند، فارغ از میزان رضایتشان از زندگی، همزمان هم لذت روزانه بیشتر و هم استرس روزانه بیشتری را نسبت به کسانی که فرزند ندارند، تجربه میکنند. مادرها و پدرها به طور مستمر در معرض عوامل استرسزای کوچک هستند. از این رو شاید والدین از زندگی خود راضی باشند ولی میزان شادی آنها به دلیل همین استرسهای روزانه به مراتب کمتر از افرادی است که فرزندی ندارند (ژورنال سلامت و رفتار اجتماعی، 2005).
آیا والدین در بعضی کشورها شادترند؟
پژوهشها نشان داده است که در بسیاری از جوامع صنعتی، میزان شادی در میان زوجهایی که فرزند دارند بسیار کمتر از زوجهای بدون فرزند است. ولی مشکل اینجاست که بیشتر این مطالعات بر اساس دادههای جمعآوریشده در آمریکا انجام شده است و نمیتوان یافتههای بهدستآمده از آمریکا را به همه جوامع و کشورها تعمیم داد. جنیفر گلس، جامعهشناس شناختهشده آمریکایی، مطالعهای بر روی دادههای 22 کشور سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه انجام داد و به این نتیجه رسید که شکاف شادی میان خانوادههای بدون فرزند و با فرزند در آمریکا بسیار بزرگتر از بقیه کشورهای دنیاست. در واقع زوجهای آمریکایی نسبت به استرالیاییها و بریتانیاییها پس از بچهدار شدن میزان خوشحالی بسیار کمتری را نسبت به زوجهای بدون بچه تجربه میکنند. در بعضی کشورها از جمله نروژ و مجارستان زوجهایی که فرزند دارند از زوجهای دیگر حتی خوشحالتر هم هستند. جنیفر گلس بر این باور است که در جوامعی که بیشترین حمایت و منابع را برای خانوادهها فراهم میکنند، فرزندآوری تجربهای به مراتب خوشایندتر و شادیبخشتر از جوامعی است که سیستم حمایتی ضعیفتری دارند. سیاستهای سخاوتمندانه حمایت از خانواده مانند مرخصیهای طولانیتر، یارانههای نگهداری از کودک و انعطافپذیری در محیطهای کار، در میزان شادی خانوادهها بعد از بچهدار شدن نقش مهمی ایفا میکنند. کشورهای اسکاندیناوی از بالاترین آمار شادی والدین در میان سایر کشورها برخوردارند. جنیفر گلس تاکید دارد که تضادهای میان محیط کار و خانواده مهمترین زمینهساز شکلگیری احساسات منفی والدین نسبت به فرزندانشان است.
علاوه بر آن نگرشهای فرهنگی نسبت به والدین، انتظاراتی که نسبت به پویایی خانوادهها وجود دارد و شبکههای حمایت اجتماعی میتوانند بر شادی والدین تاثیرگذار باشند. ممکن است برخی جوامع برای روابط خانوادگی ارزش بیشتری قائل باشند و والدین در چنین جوامعی احساس شادی بیشتری در بزرگ کردن فرزندانشان تجربه کنند. هرچند به نظر نمیآید که پژوهش معتبری در این زمینه انجام شده باشد، ولی نمیتوان نقش فرهنگ را در میزان شادی و خوشبختی نادیده گرفت.
آیا فرزندان در شادی والدین میانسال خود نقش دارند؟
شاید فرزندان قادر نباشند عامل شادی والدین جوانشان باشند ولی آیا آنها میتوانند والدین خود را در سالهای میانی عمرشان خوشحال و راضی کنند؟ نیکلاس ولفینگر، استاد جامعهشناسی دانشگاه یوتا، مطالعهای بر روی آمریکاییهای 50 تا 70ساله انجام داده است تا به این پرسش پاسخ بدهد. با استفاده از 40 سال دادههای جمعآوریشده از نظرسنجی عمومی اجتماعی در آمریکا، ولفینگر سعی میکند ارزیابی دقیقی از میزان شادی در میان والدین میانسال داشته باشد. تاثیرگذارترین یافته او این بود که اگر فرزندان خانه را ترک کرده باشند، والدین میانسال آنها خوشحالتر از والدینی در همین محدوده سنی هستند که فرزندان زیر 18 سال در منزل دارند (حدود 5 تا 6 نقطه درصد). ماندن فرزندان در خانه بعد از 18سالگی موجب میشود که مادران نسبت به پدران میزان شادی کمتری را تجربه کنند. در مورد رضایت از زندگی زناشویی نیز زنانی که فرزند دارند در سنین میانسالی کمتر از زندگی مشترک خود راضی هستند، ولی اگر فرزندان در سالهای بزرگسالی در خانه بمانند، پدران نیز مانند مادران احساس رضایت کمتری نسبت به زندگی زناشویی خود پیدا میکنند.
یافته دیگر این مطالعه این است که تعداد فرزندان عاملی موثر در میزان خوشحالی مادران به شمار میآید، در حالی که پدران چندان تحت تاثیر تعداد فرزندانشان نیستند. ولی این رابطه الگویی غیرقابل پیشبینی دارد. مادران 50 تا 70سالهای که یک فرزند دارند در مقایسه با زنان بدون فرزند احساس شادی کمتری تجربه میکنند (به اندازه 7 نقطه درصد). همینطور مادران در همین محدوده سنی با دو فرزند نیز نسبت به زنان بدون فرزند کمتر شاد هستند (به اندازه 4 نقطه درصد). ولی نکته جالب توجه اینجاست که وقتی تعداد فرزندان از سه فرزند بیشتر میشود، میزان شادی مادران بسیار بیشتر و به اندازه زنانی میشود که فرزند ندارند.
چرا مادرانی که تعداد فرزندان بیشتری دارند خوشحالتر هستند؟ به اعتقاد نیکلاس ولفینگر، پژوهشگر این مطالعه، یک احتمال میتواند این باشد که زنانی که فرزندان بیشتر دارند همه زندگی خود را روی خانواده سرمایهگذاری کردهاند و عمیقاً به مادر بودن خود متعهد هستند. برای این گروه از زنان داشتن چند فرزند تنها عامل رضایت و خوشحالیشان است. این زنان شخصیتهای«خانوادهگرایی» هستند. البته این بدان معنا نیست که تمایلات خانوادهگرایی تنها منشأ شادی والدین نسبت به غیروالدین است، ولی میتواند تا حد زیادی تجربیات منفی والدشدن و فرزندپروری را جبران کند. حس خوشبختی زنان خانوادهگرایی که چندین فرزند دارند، معمولاً چندان تحت تاثیر تعداد فرزندان آنها نیست.
آیا والدین پولدار خوشحالترند؟
شکی نیست که داشتن فرزند بسیار گران تمام میشود و روبهرو شدن با مشکلات مالی که آنها میتوانند ایجاد کنند میتواند همه سرخوشیهای پدر و مادر شدن را از بین ببرد. مطالعه سال 2019 مرکز ملی تحقیقات اقتصادی نشان داد که اگر مشکلات مالی حذف شود، بزرگ کردن فرزندان میتواند به تجربهای لذتبخش تبدیل شود. در واقع نگرانی مالی یکی از عوامل کلیدی است که فرزندان را به عامل اصلی ناکامی و ناشادی والدین تبدیل کرده است. به گفته بلانچ فلاور یکی از پژوهشگران این مطالعه، وقتی صحبت از توانایی مالی میشود منظور درآمدهای قشر متوسط نیست، زیرا حتی قشر متوسط نیز برای بزرگ کردن فرزندانشان با مشکلات مالی زیاد روبهرو هستند و فرزند داشتن برای آنها نیز بسیار پرهزینه است. بنابراین به گفته او، شاید عدم رضایت و شادی زوجها از داشتن فرزند که در بسیاری از یافتههای علمی مشاهده میشود، ریشه در همین دغدغههای مالی داشته باشد.
تمایل مردم برای بچهدار شدن با وجود همه دشواریها و سختیهایش نشاندهنده این واقعیت است که انسان لزوماً موجود لذتگرایی نیست. رابرت نوزدیک، فیلسوف دهه 70، در مطالعه «ماشین تجربه» خود این فرضیه را ارائه داد که اگر انسانها موجودات لذتگرایی بودند، از وصل شدن به یک ماشین تجربه و القای احساس لذت استقبال میکردند، در حالی که فرض او این بود که مردم به طور قطع از وصل شدن به چنین دستگاهی امتناع میکنند، زیرا آنها بیشتر از آنکه لذت بردن برایشان مهم باشد، در جستوجوی معنا و تجربیات واقعی هستند. این یعنی شاید شما در بزرگ کردن فرزند خود شادی زیاد، استرس شدید و غم و پشیمانی بیپایان را تجربه کنید، شاید اوجهای بسیار بالا و فرودهای بسیار پایین داشته باشید ولی با علم به اینکه زندگی بدون فرزندان از ثبات بیشتری برخوردار است، این انتخاب شما خواهد بود که زندگیتان در همین فرازوفرودها معنا پیدا کند یا در ثبات آن.