در ستایش عصیان
چه فیلمهایی برای نسل زد ساخته شده است؟
آیا نسل زد برای شما هم خیلی عجیب و غیر قابل درک به نظر میآیند؟ بسیار عجیب و غیر قابل پیشبینی. آنها در هر بخشی از زندگی متفاوت فکر میکنند؛ در کار، زندگی شخصی، تحصیل و پوشش. در این شماره به فیلمهای مورد علاقه نسل زد میپردازیم. آنها چه سبک فیلمهایی را دوست دارند؟
دوپ (2015)
«دوپ» یک ترن هوایی از اوج و فرودهای دوران نوجوانی است و کاملاً برای مخاطبان نسل زد مناسب است. این فیلم به کارگردانی ریک فاموییوا، داستان مالکوم، دانشآموز دبیرستانی باهوش و بلندپرواز را روایت میکند که در خیابانهای سخت اینگلوود، کالیفرنیا حرکت میکند. دوپ به خاطر تفکرات ماهرانه جوانان امروزی، از موسیقی و مد گرفته تا چالشهایی که با نژادپرستی و کلاس درس و تفکر استادان دارند، به یک فیلم جذاب برای نسل زد تبدیل شده است. مالکوم و دوستانش خود را درگیر یک ماجراجویی هیجانانگیز میکنند که شامل مواد مخدر و جنایت میشود، در حالی که آنها به دنبال رویاهای خود هستند.
این فیلم به عنوان تفسیری قابل تامل از هویت و فرصت در دنیای امروز به نمایش گذاشته میشود. مالکوم آدکانبی و بهترین دوستانش، جیب و دیگی، پسران تیزهوش و زرنگ دبیرستانی هستند که در «The Bottoms»، محلهای با جرم و جنایت بالا در اینگلوود، کالیفرنیا، زندگی میکنند. مالکوم مطمئن است که در مدرسه رویایی خود، دانشگاه هاروارد پذیرفته خواهد شد، اما مشاور مدرسه او بدبین است و به او پیشنهاد میکند که با تاجر محلی و دانشآموخته هاروارد، آستین جاکوبی، مشورت کند. در حین دوچرخهسواری نزدیک خانه دام، فروشنده مواد مخدر، مالکوم را متوقف میکند و به او دستور میدهد دختری به نام ناکیا را به مهمانی خود دعوت کند. مالکوم، ناکیا را شیفته خود میکند، و از دوستانش نیز درخواست میکند با آنها به مهمانی بروند. جیب و دیگی مالکوم را در مهمانی همراهی میکنند، مواد مخدری که دام برای مهمانی امشب تهیه کرده است از سوی یک گروه پلیس مبارزه با مواد مخدر ردیابی میشود. با رسیدن پلیس، مالکوم فرار میکند، غافل از اینکه دام مواد مخدر و اسلحه را در کولهپشتی خود او پنهان کرده است. ناکیا، مالکوم را به خانه میبرد و به او و به آنها میگوید سعی دارد در گرفتن مدرک دیپلمشان با نمره بالا کمک کند. روز بعد مالکوم مواد مخدر، اسلحه و گوشی آیفون را داخل کولهپشتیاش پنهان میکند. حال او باید با محتویات داخل کولهاش چه کند؟ به هر حال مالکوم از نسل زد است و تفکری هوشمندانه دارد.
پارازیت (2019)
«پارازیت» نابرابری اجتماعی-اقتصادی فعلی و شکاف طبقاتی را روشن میکند. پارازیت مبارزه ناامیدانه یک خانواده برای فرار از فقر را با نفوذ به یک خانواده ثروتمند به تصویر میکشد، این فیلم به عنوان استعارهای برای مسائل سیستماتیک نابرابری و تحرک اجتماعی عمل میکند. از آنجا که پارازیت تحسین بینالمللی دریافت کرد و اولین فیلم غیرانگلیسیزبانی بود که برنده بهترین فیلم اسکار شد، گفتوگوهای مهمی در مورد این مضامین برانگیخت و آن را به سنگ محک فرهنگی مهم زمان خود تبدیل کرد و قدرت سینما را در انعکاس و اظهار نظر در مورد مسائل دنیای واقعی و اختلافات طبقاتی زیاد جوانها و نوجوانانی با آرزوهای برابر اما شرایط نابرابر، به نمایش گذاشت. خانواده کیم در یک زیرزمین (بانجیها) در سئول زندگی میکنند، مشاغل کمدرآمدی دارند و برای پول درآوردن سخت تلاش میکنند. مین هیوک که در دانشگاهی در آن نزدیکی در حال تحصیل است، «سنگ آرزوها» را به این خانواده میدهد که وعده ثروت میدهد. مین که در خارج ترک تحصیل کرده، به پسر خانواده کیم، کی وو، پیشنهاد میکند که در نقش یک معلم زبان انگلیسی به داهی، دختر خانواده ثروتمند آن محله، زبان درس بدهد. پس از اینکه خواهرش کی جونگ با فتوشاپ برای او یک گواهی جعلی درست میکند، کی وو که خود را به عنوان دانشجوی دانشگاه یونسی جا زده است، از سوی پارکها (خانواده ثروتمند آن محله) استخدام میشود. بعد از این ماجراها کیم، پدر خانواده برای اینکه هر یک از اعضای خانوادهاش به طریقی در خانه پارکها استخدام شوند نقشه میکشد. هرکدام از اعضای خانواده بدون آنکه خانواده پارک متوجه شوند که متعلق به یک خانواده هستند باید شغلی را در خانواده پارک بر عهده بگیرند. کیوو، کیجونگ خواهرش را، به عنوان درمانگر پسر کوچک پارکها، دا سونگ، که پس از دیدن «شبح» در آشپزخانهشان وحشتزده شده است، معرفی میکند. کی جونگ یون، توطئهای برای راننده آقای پارک میچیند و به هر ترتیبی شده جای راننده این خانواده را میگیرد. خدمتکار قدیمی و مورد اعتماد خانواده پارک، مون گوانگ، به هلو آلرژی دارد. خانواده کیم که از این موضوع خبردار شدهاند، ترتیبی میدهند و خانم پارک را متقاعد میکنند که او به سل مبتلا شده است و چونگ سوک، مادر خانواده به جای او استخدام میشود. کی وو یک رابطه عاشقانه مخفیانه را با داهی آغاز میکند. وقتی پارکها به سفر میروند، کیمها از تجملات خانه لذت میبرند و در نبود صاحبخانه حسابی خوش میگذرانند. در همین حال مون گوانگ، دم در ظاهر میشود و به چانگ سوک میگوید که چیزی در زیرزمین گذاشته است. او از ورودی مخفی به یک پناهگاه زیرزمینی میرود که معمار و صاحبخانه قبلی ساخته است (اما پارکها را از وجود آن باخبر نکرده است). همسر مون گوانگ، گئون سائه مدتهاست از شر طلبکاران به مخفیگاه پناه برده است. معلوم میشود شبحی که پسر کوچک خانواده میبیند همسر مون گوانگ است که شبها از مخفیگاهش بیرون میآید تا مواد غذایی را از یخچال پارکها بدزدد. به واقع خانواده کیم باید چه کار کنند؟ آیا پارکها متوجه میشوند که آنها طبق یک نقشه به خانه آنها راه پیدا کردهاند؟ آنها با همسر خدمتکار چه باید بکنند؟
حال و هوای نوجوانی (2018)
این فیلم بر روی یک نوجوان 17ساله تمرکز دارد که آرزو دارد ستاره پاپ شود تا از زندگی روزمره خود فاصله بگیرد. در حالی که ال فانینگ نقش ویولت را بر عهده میگیرد، «تین اسپیریت» (حال و هوای جوانی) سفر ویولت را در برنده شدن در مسابقه خوانندگی Teen Spirit UK آغاز میکند. از سقوطهای بسیاری که ویولت با آن روبهرو میشود و وسواس او نسبت به ستاره شدن، این فیلم نشاندهنده وسواس نسل زد برای شهرت است.
ویولت، یک نوجوان خجالتی که در دهکدهای کوچک در جزیره وایت زندگی میکند، برای فرار از محیط ملالآور و زندگی خانوادگی متلاشیشدهاش سودای اینکه ستاره پاپ شود را در سر میپروراند. او عاشق آواز خواندن است. پس از آن یک مرد مسن به نام ولاد به او نزدیک میشود و به او امیدواری میدهد. ولاد میگوید که قبلاً در کرواسی خواننده اپرا بوده است. ویولت به او اعتماد ندارد. بعد از مدتی، ویولت در یک مسابقه آواز در بریتانیا شرکت میکند، اما به مادرش نمیگوید، زیرا مادرش زنی مذهبی است و فکر میکند ویولت فقط باید در کلیسا بخواند. ویولت همراه با بسیاری از همکلاسیهایش برای این مسابقه تمرین میکند تا اینکه روز آزمون اصلی فرامیرسد. او به برگزارکننده میگوید که 17ساله است و زن میگوید باید فردا یکی از والدین یا قیم خود را بیاورد تا اجازه شرکت در مسابقه را بدهد. او نمیتواند از مادرش بخواهد او را در این مسابقه همراهی کند، به همین خاطر تصمیم میگیرد از ولاد کمک بخواهد و توضیح میدهد که درباره سنش به او دروغ گفته است. ولاد تقاضای ویولت را میپذیرد، اما از ویولت میخواهد اگر برنده مسابقه شد، ولاد مدیر برنامههای او خواهد شد و 50 درصد از جایزه ویولت به او تعلق خواهد گرفت. ویولت دوباره دعوت میشود اما باید روی اجرا و تنفس خود بیشتر کار کند. ولاد میگوید او را آموزش میدهد و به ویولت کمک میکند تا این موضوع را با مادرش در میان بگذارند. مادرش به ولاد مشکوک است و میپرسد، «از کمک کردن به ویولت چه نفعی میبرد؟». ولاد توضیح میدهد که 50 درصد جایزه ویولت اگر به عنوان خواننده موفق شود، نصیب او خواهد شد. مادر اما مخالفت میکند و میگوید، فقط 15 درصد؛ این سهمی است که مدیران دریافت میکنند. ولاد با درخواست مادر ویولت موافقت میکند. در دور بعد او دوم میشود و به خانه برمیگردد، بنابراین به فینال لندن نمیرسد. مادر اسبش را میفروشد تا بدهیهایش را بپردازد. در مدرسه پسری به نام لوک که در یک گروه موسیقی فعالیت دارد ویولت را زیر نظر دارد. سپس ویولت متوجه میشود که برنده جایزه با نام جعلی در مسابقات ثبتنام کرده است، بنابراین رد صلاحیت و از مسابقات حذف شده است. ویولت با گروه لوک شروع به خواندن میکند. ولاد برای مادر ویولت گل میآورد. آنها به کلیسا میروند و برای ویولت دعا میکنند. همه آنها برای فینال به لندن میروند. و ویولت در ابتدای مسیر رسیدن به موفقیت است. او در این مسیر چه فرازونشیبهایی را تجربه میکند؟
نفرتی که تو میکاری (2018)
«نفرتی که تو میکاری» (The Hate U Give) بر اساس رمانی به همین نام اثر انجی توماس، داستانی در مورد نژادپرستی است و اینکه چگونه کودکان خردسال جامعه سیاهپوست مجبور میشوند شاهد وحشیگری نژادپرستان باشند. داستان درباره استار (آماندلا استنبرگ) است که به مدرسهای میرود که اکثریت آنها سفیدپوست هستند و ظاهراً یک زندگی عادی دارد تا اینکه شاهد تیراندازی پلیس به دوست صمیمی دوران کودکیاش خلیل (الگی اسمیت) میشود. به دنبال آن، میبینیم که چگونه استار در رابطه با قتل خلیل تلاش میکند تا عدالت اجرا شود. این قطعاً یک داستان احساسی است که باید تماشا کنید؛ در مورد اینکه چگونه نژادپرستی و خشونت پلیس به شدت بر جامعه سیاهپوستان نسل زد تاثیر میگذارد. استار کارتر یک دختر 16ساله آفریقایی-آمریکایی است که در محله سیاهپوستها، گاردن هایتس، زندگی میکند، اما در یک مدرسه خصوصی سفیدپوستها به نام ویلیامسون پرپ درس میخواند. پس از اینکه استار و بهترین دوست دوران کودکیاش، خلیل، در یک مهمانی شرکت میکنند که آنجا یک اسلحه پیدا میشود، با هم به سمت خانه راه میافتند. در حین رانندگی به خانه، یک افسر پلیس جلوی آنها را میگیرد. افسر به خلیل دستور میدهد که شیشه را پایین بدهد و موسیقی را قطع کند. خلیل از دستور پلیس سر باز میزند و افسر به او دستور میدهد از ماشین خارج شود. افسر گواهینامه رانندگی خلیل را میگیرد و به او دستور میدهد تا زمانی که مامور مدارک او را بررسی میکند، دستهایش را روی ماشین نگه دارد. خلیل به طرف پنجره ماشین خم میشود تا ببیند استار در چه وضعیتی است. افسر به گمان اینکه خلیل خم شده تا اسلحه را بردارد تیراندازی میکند و خلیل را میکشد. وقتی استار جیغ میکشد و گریه سر میدهد، افسر متوجه میشود که خلیل مسلح نبوده است. قتل خلیل به یک خبر ملی تبدیل میشود و اعتراضات گستردهای در شهر علیه بیعدالتی نژادی شکل میگیرد. هویت استار به عنوان شاهد در ابتدا از همه افراد غیر از خانواده استار مخفی نگه داشته میشود- دو دوست صمیمی استار، هایلی گرانت و مایا یانگ، و دوست پسر استار، کریس، که همه با هم در ویلیامسون درس میخوانند، از ارتباط استار با قتل بیاطلاع هستند. حفظ این راز برای استار سنگین است. پس از پافشاری یک وکیل حقوق مدنی، آوریل اوفرا، استار موافقت میکند که در تلویزیون مصاحبه کند و در مقابل هیات منصفه شهادت دهد. او در حین دفاع از شخصیت خلیل در طول مصاحبه خود، که در آن هویت او پنهان است، نام «پادشاه لردها» را میبرد؛ گروهی که محله او را کنترل میکنند. این باند با تهدید استار و خانوادهاش تلافی میکنند و او را مجبور میکنند از طریق داییاش کارلوس، که کارآگاه پلیس است این جریان را متوقف کند. اما آنها کوتاه نمیآیند که هیچ، بلکه تا روشن شدن حقیقت تلاش میکنند و از پا نمیایستند، گرچه با موانع زیادی هم روبهرو میشوند.