علیه برنامه
چگونه برخی برنامهریزیها منجر به سقوط اقتصاد پهلوی شد؟
دکتر بهمن آبادیان، حقوقدان و اقتصاددان تربیتشده دانشگاههای هندوستان در دوران استقلال و شروع توسعه بود. از سال 1337 در سازمان برنامه مشغول به کار شد و تا سمت معاونت طرح و برنامه ارتقا یافت. او که در تهیه برخی از برنامههای عمرانی نقش داشته، یکی از منتقدان جدی چگونگی اجرای این برنامههاست، میگویند در کنفرانس رامسر، وقتی با نظرات شاه درباره تغییرات برنامه پنجم مخالفت کرد، شاه به او ناسزا گفت و از جلسه بیرونش کرد. او در مصاحبهای با طرح تاریخ شفاهی هاروارد، درباره برنامهریزی در ایران گفته و اینکه چگونه برخی سیاستهای برنامهریزی، منجر به سقوط اقتصاد رژیم پهلوی شد.
بهمن آبادیان در خانوادهای زرتشتی و اصالتاً یزدی در تبریز به دنیا آمد. پدر و مادرش کارمند بانک ملی بودند. بعد از فوت پدرش همزمان با جنگ جهانی دوم، به همراه برادر و خواهر عازم هندوستان شد و 13 سال در همانجا ماند. آن سالها مصادف بود با استقلال هندوستان و بهمن، بسیار از شخصیتهای سیاسی هند همچون گاندی و نهرو، تاثیر پذیرفت. در هندوستان آن سالها، مساله اساسی بعد از استقلال، توسعه اقتصادی بود و آبادیان، در همان دوران، سیاست و اقتصاد را در دانشگاه بمبئی خواند و با دکترای اقتصاد در سال 1337 به ایران بازگشت و در دوران ریاست ابوالحسن ابتهاج به استخدام سازمان برنامه درآمد (مصاحبه با بهمن آبادیان، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، ص 1-5).
آن زمان، در «دفتر اقتصادی» گروهی از اقتصاددانان هاروارد در سازمان برنامه مشغول به کار بودند و تعدادی از اقتصاددانان ایرانی از جمله خداداد فرمانفرماییان، غلامرضا مقدم و سیروس سمیعی در آن عضو بودند، بهمن آبادیان نیز به همین گروه پیوست و به تدریج عهدهدار مسوولیت گروه اقتصاد کلان شد. سازمان برنامه آن زمان مشغول تهیه برنامه سوم عمرانی بود. او درباره چگونگی برنامهریزی در آن سالها میگوید: بر اساس یک ارزیابی به این نتیجه رسیدیم که برنامههای قبلی جامع نبود. برای اجرای برنامهها، در ایران سازمان برنامه مستقیماً طرحها را اجرا میکرد. برنامههای قبل از برنامه سوم به صورت برنامههای جزئی بود، یعنی یک موسسهای بود که یک قسمت از درآمد نفتی را میگرفت و خرج میکرد و بعد هم این طرحها را تحویل میداد به وزارتخانههای مختلف برای اینکه نگهداری شوند (همان، ص 6). بعد از همکاری با هارواردیها، زمانی که کندی در آمریکا روی کار آمد، گروه هارواردیها از ایران رفتند و برخی از کارشناسان سازمان برنامه همچون فرمانفرماییان، مقدم، سمیعی و آبادیان نیز این سازمان را ترک کردند. تحولاتی در سازمان برنامه ایجاد شد و آبادیان برای گذراندن بورس تحصیلی به هاروارد رفت و پس از یک سال، به ریاست واحد برنامهریزی سازمان برنامه رسید، اما کوتاهزمانی بعد، با شروع نخستوزیری علم، از سازمان برنامه استعفا داد، خودش درباره برنامه سوم عمرانی میگوید: «در برنامه سوم که ۱۳۴۰ فکر میکنم اجرا شد، خود برنامه هم کموبیش برنامه خوبی بود، ولی آن چیزی که عمل شد بههیچوجه مطابقتی با آن برنامهای که تهیه شد نداشت... ولی بعد از اینکه تحولات سیاسی و اینها پیش آمد، [آقای] امینی بودند، بعدش آقای علم آمدند، خود اعلیحضرت مثل اینکه آنموقع میخواستند این مسائل را خودشان رسیدگی کنند. اعلیحضرت [میخواستند] خودشان اصلاً عمل کنند و میخواستند همهکاره بشوند، همه کارها را اجرا کنند و طبق برنامه نبود و آقای اصفیا تا آنجا که میتوانستند مثل اینکه عملی کرده بودند.» (همان، ص 8) آبادیان به بانک مرکزی تحت ریاست سمیعی رفت و رئیس اداره بررسیهای اقتصادی بانک مرکزی شد، اما پس از حدود یک سال کار، به استخدام بانک جهانی درآمد. سپس در سالهای 1348 تا 1350، به اصرار سمیعی، به ایران بازگشت و به معاونت طرح و برنامه سازمان برنامه رسید.
علیه بیبرنامگی
اقتصاددانان سازمان برنامه از سال 1348 از سیاستهای تورمزا و بودجه توسعه انتقاد میکردند. در همان سال یک گروه از اقتصاددانان به سرپرستی دکتر بهمن آبادیان گزارشی تهیه کردند که نشان میداد شرایط اقتصادی ایران به سرعت روبهزوال پیش میرود. این گزارش افزایش بودجه نظامی را که به قیمت سرمایهگذاری در بخش خصوصی تمام شده بود، نقد میکرد. دکتر غلامرضا مقدم، در خاطراتش اشاره میکند که در اواخر سال 1350 زمانی که بودجه سال آینده آماده میشد، همکاران سازمان برنامه نسخه مقدماتی گزارش درازمدت وضع اقتصادی، مالی و اجتماعی در برنامه پنجم توسعه را پیشبینی کردند. این گزارش که بر مبنای مجموعهای از اطلاعات و آمار تهیه شده بود، تصویر تاریکی از آینده اقتصادی، مالی و اجتماعی کشور را ترسیم میکرد. آنان قصد داشتند این گزارش را به شورای عالی برنامهریزی به ریاست نخستوزیر ارائه دهند و سپس آن را در شورای اقتصاد به ریاست شاه مطرح کنند. دکتر آبادیان و جمعی از کارشناسان در سازمان برنامه برای تهیه این گزارش زحمات فراوانی کشیدند. این گزارش بسیار منتقدانه بود و برای نخستینبار در تحقیقات دولتی به این موضوع اشاره میشد که اگر معیارهای نابرابری و عدم توازن به همین ترتیب ادامه پیدا کند، بهطور حتم «انفجار سیاسی-اجتماعی» در آینده نزدیک رخ خواهد داد. این گزارش برنامه سوم و چهارم توسعه را بهشدت نقد میکرد زیرا در آنها به مسائل اجتماعی، آموزشی، سلامت و رفاه مناطق روستایی و... توجه کافی نشده بود.
دکتر آبادیان در بخشی از مصاحبهاش در طرح تاریخ شفاهی هاروارد، درباره چگونگی تهیه برنامههای عمرانی در آن دو سال یادآور شده است که: قرار بود امور بر اساس سیستم بهتری راه بیفتد. ما هم قرار بود برنامهها را در بخشهای مختلف اقتصادی، بازسازی کنیم، مثلاً سیاستهای کشاورزی، صنعت یا نیرو، سوخت و... را از نو ارزیابی کنیم. تعدادی کارشناس هم از بانک جهانی آمده بودند و بخشهای مختلف اقتصاد ایران را هم بررسیهایی کردند، مثل کشاورزی، صنعت و ارتباطات. هویدا در آن زمان نخستوزیر و در راس هیات عالی برنامه بود و آقای سمیعی هم مدت کوتاهی به مدیرعاملی سازمان برنامه رسید، اما خیلی زود به دلیل فساد سیستماتیک استعفا داد. دکتر آبادیان درباره دیدگاه خودش نسبت به فساد یادآور میشود، من هم البته با بعضی از سیاستها مخالف بودم مثل کشتوصنعت، آقای روحانی در کابینه شخص قدرتمندی بود و من به هیچ عنوان با برنامههای ایشان در کشت و صنعت موافق نبودم. حدود 20 تا 30 شرکت تعاونی کشاورزی تشکیل داده بودند که از نظر من بههیچوجه صحیح نبود. من خیلی زیاد در مقابل این موضوع مقاومت کردم، همینطور روی خرجهایی که در ارتش میکردند، و بههیچوجه حاضر نبودم که اینها را امضا کنم یا برای هیات سازمان برنامه بفرستم و طبیعتاً اینها را افراد دیگری امضا میکردند در سازمان برنامه. من خیلی تحت فشار بودم، بعد از رفتن آقای سمیعی هم، من مجدداً به بانک جهانی برگشتم (همان، ص 10-9).
دکتر آبادیان در بخشی دیگر خاطرنشان کرده است که این اعتراضات، پیش از آن بود که درآمدهای نفتی ایران بهیکباره چند برابر شود. از همان موقع پیشنهادهایی به هیات عالی برنامه میدادیم که اغلب این پیشنهادها رد میشد، زیرا هیئت عالی برنامه نمیتوانست تصمیم نهایی را بگیرد و اغلب اینها به شورای اقتصاد ارجاع میشد و در آنجا بود که خود اعلیحضرت مستقیماً تصمیم میگرفتند.
آبادیان در برابر برخی از تصمیمات بسیار مقاومت میکند، از جمله کشتوصنعت و کشاورزی، برخی مسائل مربوط به متروی تهران که به معنای مخالفت با اصول هفده و هجده انقلاب سفید بود و منجر به صدور توبیخنامهای از دفتر مخصوص دربار شد (همان، ص 11). با وجود این آبادیان ادامه داد. او که منتقد جدی جشنهای 2500ساله است، معتقد است بسیاری از سازمانها، بدون اینکه مسوولیتی داشته باشند، پول میگرفتند و کاری هم نمیکردند: من اعتقاد چندانی به این اصول نداشتم، ما فقط میخواستیم تصحیح کنیم. برای اینکه برداشت من بیشتر جنبه برداشت یک نفر بود که میخواست طرحها و برنامهها در جهت صحیح راه بیفتد. مثلاً همان طرحهای ۲۵۰۰ساله، مقدار زیادی از منابع ایران را در جهتهای غلط سوق داد. طرحهای ارتش که در چیزهای مختلف رخنه کرده بود، در ارتباطات بود، بنگاههای مختلفی که مستقیماً عمل میکردند بدون اینکه مسوول باشند، در کار سازمان برنامه دخالت میکردند و اغلب به شخص اعلیحضرت گزارش میدادند. با وجودی که قسمت اعظم پولهایشان را از سازمان برنامه میگرفتند، ولی مسوولیتی نداشتند و حساب و کتاب صحیحی هم نداشتند (همان، ص 11).
او مشکل اصلی اقتصاد ایران، بهخصوص پس از سال 1351 را مشکل نهادسازی و بالا رفتن یکباره درآمدهای نفتی میداند: اینکه بیایند و تشکیلات صحیح و منظمی در دستگاههای مختلف بگذارند [نبود] و بهتدریج اینها پاشیده شد. البته این کاملاً روشن بود، بعد از اینکه من برگشتم به بانک جهانی برای یک مدت کوتاهی رفتم به ایران تا ببینم که اثرات این ازدیاد درآمد چیست.
من دیدم که اوضاع بسیار دگرگون است. البته یک موقعهایی سعی میشد مثلاً سازمان برنامه و وزارت مثلاً اقتصاد یا بانک مرکزی افرادی داشته باشند که تحقیق و بررسی کنند، ولی بعد از اینکه درآمدهای نفت رفت بالا، تمام این مراکز تحت [نظر شاه درآمدند]، یعنی اصلاً اهمیتی برای اینها قائل نبودند. برای اینکه پول فراوان بود و میخواستند پول خرج بشود، بدون اینکه هیچ کنترلی روی پول بشود یا حتی بررسی شود که به چه نحوی از این پولها به طرز صحیح استفاده شود.
بنابراین سازمان برنامه و بانک مرکزی و وزارت اقتصاد کمکم آن قوای تفکرشان را از دست دادند و من حقیقتاً از وضع بسیار نگران شدم، بعد از اینکه درآمد نفت افزایش پیدا کرد. مجدداً سال 1357 درست قبل از اینکه انقلاب شود من برای یک مدتی رفتم به ایران، سازمان برنامه آنموقع خواسته بود من بروم برای مدت دو سه ماه برنامه آیندهشان را بررسی کنم. درست قبل از انقلاب. من تمام برنامهها را مرور کردم، در تمام برنامهها دیدم که اصلاً کنترل در دست هیچکس نبود، یعنی حقیقتاً کنترل مالی، کنترل پولی تمام اینها از دست مقامات ایرانی خارج بود و آدم این حس را میکرد که یک توطئه وجود دارد. برای اینکه غیرقابل تصور بود ایران با یک سرعتی مثلاً صد مایل در ساعت داشت میرفت جلو و هیچکسی در آنجا نبود که پایش را روی ترمز بگذارد و فرمان در دستش باشد که این کشور را به طرفی سوق بدهد (همان، ص 12-13).
اصلاً حقیقتاً با توجه به اینکه ایران یک درآمد نفتی 20 میلیارددلاری در سال داشت و این در عرض پنج سال، صد میلیارد دلار میشد، در حالی که کشوری مثل هندوستان که در حدود 20 برابر ایران جمعیت داشت، چنین برنامهای را نداشت. این در حالی بود که ایران با توجه به وسعت این برنامه، در حقیقت نزدیک ورشکستگی قرار گرفته بود و تمام این شرکتهای مختلف دولتی که هفتاد هشتاد درصد منابع سازمان برنامه، به اینها داده میشد، هیچ مسوولیتی نشان نمیدادند و هیچ حساب و کتاب صحیحی نداشتند و همان موقع بود که بالاخره انقلاب شروع شد. به هر حال مسوولیت این ماجرا را باید مقامات ایرانی بر عهده بگیرند. یک عدهای از آنها تحصیلکرده بودند، تردیدی نیست میتوانستند از یکچنین وضعی تا اندازهای جلوگیری کنند.
به هر حال این چیزی بود که یک سال قبل از انقلاب من مشاهده کردم و حقیقتاً وحشت کردم. با توجه به اینکه با تمام منابع بسیار عظیمی که ایران در دست داشت، نتوانست اینها را بهصورت صحیح مدیریت کند و وضع کشور را به جایی رسانده بود که بخش خصوصیاش کاملاً کنترل از دستش رفته بود. با توجه به اینکه بانکها بهطور غیرمعقولی به هر کسی وام میدادند، هر کاری که میخواستند میکردند، در بخش دولتی هم در سازمان برنامه، اصلاً مسوولیتی وجود نداشت. وقتی صحبت میکردیم با بخشهای مختلف مثلاً شهرسازی، صحبتها از میلیارها دلار میشد، بدون اینکه بدانند برای چه میخواهند این منابع را خرج کنند. یک حسی بود که حقیقتاً هیچ چیزی در کنترل نیست در ایران، درست یک سال قبل از انقلاب. البته من فکر میکردم که میشود این را کنترل کرد، یعنی حقیقتاً جلوگیری کرد از این نحوهای که ایران پیش میرفت، ولی خب نشد. البته من با توجه به اینکه در بانک جهانی بودم و تا اندازهای با ایران آشنایی داشتم، میدانستم که دارد چه میشود.
آبادیان درباره تورم و افزایش بیرویه نقدینگی در سالهای آخر پیش از انقلاب میگوید: همهچیز از کنترل خارج شده بود، از دستشان خارج شده بود، یعنی ممکن بود اگر اعلیحضرت خودشان مریض نبودند، میرسیدند به مسائل، همهچیز را مرکزگرا کرده بودند و با توجه به اینکه این پولها هم آمده بود، دلارها را تبدیل کردند به ریال و ریال هم رفته بود به طرف بانکها و بانکها هم بالاخره توسعه اعتبار داده بودند و تورم رفته بود بالا و سازمان برنامه هم یکدفعه مواجه شده بود با افزایش بیرویه قیمتها و کنترل از دست رفته بود. با توجه به اینکه این موسسات مختلف دولتی هم بههیچوجه مسوولیتی از خود نشان نمیدادند و مستقیماً به خود شاه گزارش میدادند، 80 درصد درآمد سازمان برنامه هم به جیب اینها میرفت. مساله نهادسازی هم اصلاً مطرح نبود، اینکه روی یک موسسه برنامهریزی شود، برنامه آموزشی و برنامههای فنی گذاشته شود، در زمینه توسعه منابع انسانی فعالیت شود، تا یک موسسه، روی پای خودش بایستد. البته شرکت ملی نفت بهطور نسبی خیلی بهتر از شرکتهای دیگر بود، راهآهن، ذوبآهن و اینها گسترش پیدا کرده بودند، با توجه به اینکه درآمد نفت مستقیماً عاید دولت میشد بنگاههای دولتی بسیار توسعه پیدا کرده بودند و مهم بود که این موسسات بر اساس درستی تشکیل شوند و بر توسعه منابع انسانی تاکید شود، ولی این کار صورت نگرفت. علاوه بر این بر مسائلی مثل حسابرسی و تدارکات نیز تمرکز نشد (همان، ص 16-17).
معاون اسبق سازمان برنامه، در بخشی از مصاحبهاش به شیوه معاملات اقتصادی در دوران شاه اشاره کرده و میگوید همان زمان هم اگر مثلاً میخواستند ژنراتور بخرند، مناقصات رقابتی برگزار نمیشد، میرفتند و معامله میکردند، یکی را میدادند به آمریکا، یکی را به انگلستان و یکی را به شوروی. مشاوره یا کنتراتهایی که برای امور عمرانی داده میشد، هیچ کدام بر مبنای صحیح نبود. البته سازمان برنامه تا اندازهای بررسی میکرد ولی تصمیم نهایی با سازمان برنامه نبود. این بود که یک بلبشویی به وجود آمد. با توجه به اینکه درآمد نفت به سرعت افزایش پیدا کرد و اینها میخواستند این را خرج بکنند، به هر نحوی که شد، اصلاً کنترل از دست رفت. نباید فراموش کرد که پول تنها کافی نیست برای توسعه اقتصادی، میبایست به موازات افزایش درآمدی که از خارج میآید، مخصوصاً بهصورت درآمد نفت، خود کشور هم توسعه تشکیلاتی بدهد از نظر نیروی انسانی، افراد ماهر تربیت کند و... اما تاکید روی این مسائل نبود. همه همّ و غمّ این بود که یک سد بزرگ ساخته شود یا یک ذوبآهنی آماده شود، یک چیزهایی که چشمگیر باشد و عملی شود. بدون اینکه آمادگی برای تمدن بزرگ به وجود بیاید، همان تمدن بزرگی که شاه مطرح میکرد. کسی توجهی نداشت که ایرانیان میبایستی خودشان تمدن بزرگ را به وجود بیاورند، به این معنا که پیش از هر چیز، یک ایرانی خود باید برای رسیدن به این تمدن تربیت میشد، به همه چیز فقط به صورت داراییهای مادی نگاه شد و خب دیدیم که نتیجهاش چه شد (همان، ص 18).