ناهار مجانی
اقتصاددانان چه میدانند و چه نمیدانند؟
مقاله اقتصاددانان چه میدانند در حقیقت یک مقاله نیست؛ بلکه سخنرانی توماس شلینگ برای جمعی از اقتصاددانان و دانشجویان اقتصادی است که در سال 1995 ایراد شد. انجمن Omicron Delta Epsilon متن این سخنرانی را پیاده کرد و آن را به عنوان یک مقاله مهم به چاپ رساند. در ادامه آنچه شلینگ در مورد دانش اقتصاددانان گفته است را از زبان خودش میخوانیم.
ایده موضوع این سخنرانی که برای امروز آماده کردهام، به 40 سال پیش برمیگردد. زمانی که با پیتر باور، اقتصاددان برجسته دانشگاه کمبریج، صحبت میکردم. هر دو برای صرف ناهار در جایی دعوت بودیم و من قبل از موعد مقرر رسیدم که پیتر نیز آنجا بود. در طی صحبتهایمان قبل از اینکه مهمانان دیگر برسند، او با لحنی تند اینچنین ادعا کرد که تعداد چیزهای صحیح، بااهمیت و غیربدیهی و غیرواضحی که اقتصاددانان میدانند، بیشتر از تعداد انگشتان یک دست هم نیست. او صحبتهای خود را ادامه داد و من منتظر بودم تا توضیحات او را در این باره بشنوم. اینکه مواردی که به آن اشاره کرد، مانند صحت چیزهایی که اقتصاددانان میدانند یا اهمیت این چیزها یا موضوع بدیهی بودنشان، درست بود یا خیر. اما در این زمان دیگر مهمانان رسیدند و صحبت من با پیتر باور در آن لحظه قطع شد و من نیز از آن به بعد برای همیشه در تعلیق ماندم و در مورد چیزی که پیتر صحبت کرد مردد بودم. گهگاه به این موضوع فکر کردهام. مطمئن نبودهام و نیستم که چیزی که پیتر به آن اشاره کرد، به این معنا بود که بهطور کلی تنها پنج چیز است که همه ما اقتصاددانان در مورد آن میدانیم یا منظور او این بود که چیزهای بسیار زیادی برای دانستن وجود دارد، اما هیچکسی در میان اقتصاددانان بیشتر از پنج مورد از آنها را نمیداند. بنابراین برنامه من این بود که مجموعهای از چیزهایی که در رابطه با علم اقتصاد میدانستم تهیه کنم. چیزهایی که صحیح باشند، اهمیت داشته باشند، و برای عموم بدیهی نباشند و برای رسیدن به آنها نیاز به تحلیل اقتصادی باشد. همچنین در پی این بودم که ببینم آیا این موارد به پنج میرسند یا خیر.
تکههای پازل
البته که اگر بگویم من پنج چیز در مورد اقتصاد میدانم، به این معنا خواهد بود که ادعا کردهام آنها درست هستند. زیرا اگر اشتباه باشند نمیتوانم بگویم آنها را میدانم. اما میتوانم به اشتباه عقیده داشته باشم که آنها درست هستند. ممکن است منظور پیتر باور این بوده باشد که تعداد بسیار زیادی موضوع وجود دارد که اقتصاددانان ادعا میکنند در مورد آنها میدانند و در موردشان درست فکر میکنند، اما آن چیزها در واقع درست نیستند. در مورد خود من، عقیده داشتن به یک موضوع باعث میشود آن چیز را قبول کنم و به صحت آن اعتقاد داشته باشم. اما برای کسی که تفکر شکاکانه دارد این اتفاق رخ نمیدهد. این بحث حقیقت تنها بازی با کلمات نیست. نحوه صحت داشتن بعضی از چیزهای مهم، متفاوت از نحوه صحت داشتن چیزهای مهم دیگر است و هر کدام به نحو خاصی مورد اهمیت هستند. همچنین نحوه بدیهی بودن بعضی چیزها متفاوت از بدیهی بودن چیزهای دیگر است. در واقع اعتقاد به درست بودن بعضی چیزها از این نشات میگیرد که آنها تبدیل به چیزی واضح و بدیهی میشوند. من گفتم واضح و بدیهی میشوند. زیرا کاندیداهایی که من برای موضوعی که پیتر باور مطرح کرد تهیه کرده بودم، این ویژگی را داشتند که در ابتدا و در نگاه اول دارای پارادوکس به نظر میرسیدند. اما زمانی که فهمیده میشدند، دیگر نمیتوانستند اشتباه باشند و به وضوح صحیح بودند. مواردی که در ذهن دارم چیزهایی هستند که همان اصول حسابداری نامیده میشوند. زمانی که تنها یک دانشجوی کارشناسی بودم، اینها اصول غیرقابل انکاری بودند که نمیشد آنها را به عنوان حقایق علمی برشمرد. به عبارتی از طریق معنی و تعریف گفته میشد که آنها صحت دارند.
در واقع صحت تمام گزارههای علمی به تعریف دقیق و محتاطانهای که از آنها میشود بستگی دارد. اما صحت اصولی که مورد بحث است، فقط و فقط به تعریفی دقیق و محتاطانه بستگی دارد. اما آنها فقط تعریف نیستند. زیرا اگر اینگونه بود، باید واضح و بدیهی میبودند. اما اگر تعاریف به دقت، محتاطانه و بهطور نامتناقض ارائه شده باشند، این اصول میتوانند از معانی و تعاریف استنتاج شوند.
سادهترین اصلی که وقتی آن را بگویم بدیهی و واضح به نظر خواهد رسید این است که در تمامی تراکنشهای ناشی از فروش، ارزش چیزی که فروخته شده است، برابر با ارزش چیزی است که خریداری میشود. نیاز به ارائه تعریفی دقیق و محتاطانه حتی در اینجا نیز وجود دارد. زیرا این نکته مهم است که اگر مالیات بر فروش وجود داشته باشد، ما باید به آن اینگونه نگاه کنیم که این مالیات توسط فروشنده دریافت میشود یا اینکه به عنوان یک پرداخت جانبی به دستگاههای مالیاتی داده میشود؟ حتی این اصل ساده نیز همواره واضح و بدیهی نیست. با ارائه مثالی این موضوع را بیشتر توضیح خواهم داد. چند هفته پیش که ارزش سهام در بازار حدود 10 درصد سقوط کرد شاهد این موضوع بودیم. داستان بدین صورت است که من در رادیوی ملی شنیدم که تحلیلگران اینگونه ادعا میکردند که مردم تمام پولهایشان را از بازار سهام بیرون خواهند کشید. مردم با نگرانی سبدهای سهام خود را به نقدینگی تبدیل میکردند و دانستن اینکه آنها در ادامه چگونه عمل خواهند کرد مهم به نظر میرسید.
اما آنچه به ظاهر کاملاً واضح و بدیهی نبود این بود که هیچ پولی از بازار سهام خارج نشده بود. در واقع هیچ پولی نمیتوانست از جریان بازار سهام خارج شود. زیرا هیچکس نمیتواند سهمی را بفروشد، بدون اینکه خریداری برای آن وجود داشته باشد. اگر از دستمزد کارگزاران و مالیات خرید و فروش سهام صرفنظر کنیم، برای اینکه سهمی به ارزش یک دلار به نقدینگی تبدیل شود، باید یک دلار سرمایهگذاری وجود داشته باشد. بله، افراد پول خود را از بازار سهام بیرون میکشیدند، اما همه سرمایهگذاران همراه با هم نمیتوانستند این کار را انجام دهند. اینکه پول نقد حاصل از فروش سهام به کجا میرود ممکن است جالب توجه به نظر برسد. اما سوال مهم دیگری که پرسیده نمیشود این است که این پولها در وهله اول از کجا میآیند. پولی که وارد بازار سهام میشود و پولی که از این بازار خارج میشود و به نقدینگی تبدیل میشود یکدیگر را خنثی میکند. توجه کنید که همه ما همزمان نمیتوانیم از دست سکههای کانادایی خود خلاص شویم؛ اگر که بخواهیم در اولین فرصتی که به وجود میآید آنها را به دیگری بدهیم.
حسابهای ملی چندین اصل (اتحاد) مهم را شامل میشوند. یکی از آنها صورتحساب درآمدی (صورت سود و زیان) دوطرفهِ یکپارچهشده است. دفترداری دوطرفه نیز (سیستم بدهکار-بستانکار) برای افراد است. اما در هر فروشی از کالاها و خدمات، دو طرف برای فروشنده و دو طرف برای خریدار در سیستم حسابداری وجود دارد. این حسابها به ما نشان میدهند که تلاش برای اقناع مصرفکنندگان به منظور پسانداز بیشتر پولهایشان و کمتر کردن مخارج، بیفایده است. در ایالات متحده نرخ پسانداز در بخش خصوصی پایینتر از آنچه قبلاً بود و پایینتر از کشورهای صنعتی دیگر است. ما به عنوان شهروندان به اندازه کافی پسانداز نمیکنیم و در نتیجه به بهرهوری بالاتر و سریعتر، در نتیجه گسترش تولید نخواهیم رسید. این موضوع بهطور جدی مورد بحث است که اگر ما از کارتهای اعتباری خود برای انجام خریدهای غیرضروری و برای خرید کالاهایی که نیازی به آنها نداریم استفاده نمیکردیم، میتوانستیم نرخ پسانداز بالاتر و بهتری داشته باشیم.
آنچه ظاهراً بدیهی نیست و به وضوح نمیتوان به آن پی برد این است که تنها راهی که به واسطه آن شهروندان بتوانند پساندازها را افزایش دهند این است که کمتر از درآمدشان مصرف کنند. به این معنا که بیشتر از آنچه مصرف میکنند، درآمد کسب کنند. اما هیچ راهی نیست که همه آنها بتوانند بیشتر از آنچه مصرف میکنند، درآمد داشته باشند، مگر اینکه کالاهایی تولید شوند که مصرف نمیشوند. اما یک نفر باید آن کالاها را بخرد. خرید آن کالاها میتواند به عنوان سرمایهگذاری داخلی انجام شود. همچنین آن کالاها میتوانند صادر شوند یا دولت میتواند آنها را بخرد. اگر هر یک از اینها افزایش نیابد، افزایش سرمایهگذاری در بخش خصوصی غیرممکن خواهد بود. من میتوانم 10 دلار را با نرفتن به آرایشگاه پسانداز کنم، اما درآمد آرایشگر من به اندازه 10 دلار کاهش خواهد یافت، بنابراین پسانداز او نیز به اندازه 10 دلار کاهش مییابد. مگر اینکه آرایشگر من مصارف خود را کاهش دهد که در این صورت طی یک چرخه، او 10 دلار ازدسترفته خود را به نفر بعدی منتقل خواهد کرد. 10دلاری که من به خاطر پسانداز بیشتر از خرج آن برای کوتاه کردن موهایم صرف نظر کردم.
از آنجا که شما به عنوان دانشجویان رشته اقتصاد از قبل این حقیقت را آموختهاید، ممکن است برایتان بدیهی و واضح به نظر برسد. اما این موضوع برای شما تا زمانی که آن را نیاموخته بودید واضح و بدیهی نبود. همچنین این موضوع برای بیشتر مردم که اقتصاد نخواندهاند نیز بدیهی و واضح نیست. نکته دیگر اینکه زمانی که من وارد دانشگاه برکلی شدم، این موضوع برای اقتصاددانان نیز جزو بدیهیات نبود و این اصل مهم حسابداری برایشان به وضوح مشخص نبود.
حقایق حسابداری مهم دیگری نیز وجود دارد. بیشتر بانکدارها ترازنامه بانکی مربوط به بانک خود را بهخوبی میفهمند. آنچه بیشتر بانکدارها از آن خبر ندارند این است که هر زمان که آنها وامی میدهند، عرضه پول را افزایش میدهند. اما آنها این موضوع را نمیبینند. زیرا به نظرشان تنها پولی را وام (قرض) میدهند که از قبل وجود داشته است. یعنی پولهایی که در حسابهای سپرده بانکی وجود دارد. آنچه بانکداران نمیبینند این است که ذخایر پولی و سپردهها هنوز وجود دارند و تنها به بانکهای دیگر منتقل شدهاند، در حالی که پول مشتریان نیز همچنان وجود دارد و آنها نیز تنها از بانکی به بانک دیگر منتقل شدهاند.
بیشتر گزارههای حسابداری که بدیهی و صریح نیستند، تنها زمانی درست هستند که در یک کل به آنها نگاه کنیم. اما وقتی این گزارههای حسابداری را برای افراد در نظر بگیریم، دیگر درست نخواهند بود. در بعضی موارد گفته میشود که در کتابهای درسی این گزارههای حسابداری به چیزی که نمیتواند اشتباه باشد تبدیل شدهاند و بنابراین نمیتوان آنها را علم به حساب آورد. من به این موضوع اهمیتی نمیدهم. زیرا نکته اینجاست که این گزارهها و اصول چیزهای مهمی را به شما میگویند و یاد میدهند که از قبل آنها را نمیدانستید. تاریخچه آموختههای ما نشان میدهد که اینها بدیهیات نیستند. از طرفی بیاعتبار کردن این گزارهها به عنوان اصول تهی از علم، حداقل بر درستی آنها صحه میگذارد. این گزارههای حسابداری پایههای علم اقتصاد کلان هستند.
اگر من اجازه داشته باشم پنج کاندیدا برای پاسخ به موضوعی که پیتر باور مطرح کرد انتخاب کنم، تمام آنها از اصول حسابداری خواهند بود. نمیتوانم امید داشته باشم که ظرف مدت 20 دقیقه شما را متقاعد کرده باشم. اما امیدوارم شما را برای تامل در مورد آن چیزی که گفتم حساس کرده باشم. وسوسه شدهام تا مواردی را که به آنها اشاره کردم با یک سرمایهگذاری کوچک به چیزی که اقتصاددانان آن را مهم میدانند، اما نه بدیهی و نه درست، نزدیک کنم. در واقع آنچه در ذهن دارم گزارهها یا قواعدی است که درست هستند، اما به صورت غیرعمدی، نحوه فرمولبندی آنها به شکلی است که به ظاهر، چیز درست دیگری را رد میکنند. حال یک سوال ایجاد میشود. کدام یک از اینها باید بیشتر مورد تاکید قرار گیرد؟ حقیقتی که در یک گزاره وجود دارد و ادعا میشود که بدیهی است، یا گزارهای که حقیقت مهم و بدیهی را به ظاهر رد میکند؟
برای پاسخ به این سوال من یک کاندیدا دارم. طی دو دهه گذشته نهتنها میان اقتصاددانان، بلکه میان کسانی که دوست دارند از الفاظ اقتصادی استفاده کنند نیز این جمله جا افتاده است که چیزی به نام ناهار مجانی وجود ندارد. جملهای که حقیقت محض است و نمیتوان با آن مقابله کرد. حقیقتی که در پی این ادعا وجود دارد این است که منابع همواره کمیاب هستند. اینکه اهداف رقابتی و منافع رقابتی وجود دارند. توزیع به نفع یک شخص، به خرج و ضرر شخص دیگری خواهد بود. نشان میدهد که در علم اقتصاد کیمیاگری برای تولید منابع بیشتر وجود ندارد. البته شما میتوانید عمل بازیافت را برای استفاده مجدد انجام دهید، اما این موضوع اصل کمیابی را رد نمیکند.
تیتراژ پایانی
شاید به خاطر بخشی از علم اقتصاد باشد که من در آن حوزه فعالیت کردهام. اما من حقیقت جایگزین را ترجیح میدهم. اینکه ناهار مجانی وجود دارد، اما تنها باید کشف یا ایجاد شود. آنچه در ذهن دارم همان چیزی است که بهطور تکنیکی آن را بهبود پارتو یا منافع ناشی از تجارت مینامیم. نهتنها ناهار مجانی وجود دارد، بلکه مهمانیهای دیگری (موارد دیگر همچون ناهار مجانی) نیز منتظر کشورها هستند که بتوانند نهادهایی را به وجود آورند که اجرای قراردادها را عملی کنند، به کپیرایت رسمیت بخشند و حقوق مالکیت معنوی را به وجود آورند. نهادهایی که رانتهای مجانی و یارانههای انرژی به افراد خاص را از بین ببرند. موضوع مورد اهمیت این است که این ناهارهای مجانی چگونه توزیع شوند، اما این ناهارها قطعاً وجود دارند.
آن دسته از شما که وارد علم اقتصاد شدهاید، در نهایت در دولت، کسبوکار یا دانشگاهها، بخش زیادی از زمان خود را صرف یافتن فرصتهایی برای حذف محدودیتها به منظور تجارت دوجانبه سودآور خواهید کرد. یا زمان خود را صرف غلبه بر مساله شکست بازارها و طراحی و ایجاد بازارهای کارا خواهید کرد تا زیانمردههای موجود در بازارها را بشناسید و آنها را حذف کنید. سعی خود را خواهید کرد که چانهزنی مختلط (چانهزنی مبتنی بر نفع دوجانبه با نتیجه برد-برد) را بهبود بخشید. این کاری است که ما در اقتصاد انجام میدهیم. اختراعات تکنولوژیک میتوانند منحنی امکانات تولید را به بالا منتقل کنند (توان تولیدی را بالا ببرند)، اما این اقتصاددانان هستند که کمک میکنند فهمیده شود آیا درون آن منحنی قرار داریم یا نه. اقتصاددانان هستند که تشخیص میدهند چه چیزی ما را از آن منحنی دور نگه میدارد و تغییرات نهادی را پیشنهاد میدهند که ما را به منحنی امکانات تولید و نقطه بهینه نزدیکتر کنند. سخن من به آن دسته از شما که اقتصاددانان برجستهای خواهید شد این است که در راه یافتن آن ناهارهای مجانی که باید کشف یا ایجاد شوند گام بردارید و به این فرآیند کمک کنید.