اقتصاد سیاسی قرن بیستم
کتاب سلانه رفتن به سوی آرمانشهر چه میگوید؟
کتابهای زیادی درباره توسعه کشورها و گذار جوامع از اقتصاد مبتنی بر کشاورزی به اقتصاد صنعتی نوشته شده و بسیاری از اندیشمندان سعی کردهاند نحوه ثروتمند شدن جوامع را شرح دهند. درباره تاریخ سیاسی و اقتصادی قرن بیستم نیز کتابهای زیادی در دسترس است که بسیاری از آنها به عنوان کتابهای تحسینشده یا مرجع هم شناخته میشود. اما روایت دیلانگ را باید از همه این آثار متفاوت دانست. «بردفورد دیلانگ» تسلطی دایرهالمعارفی بر تاریخ اقتصاد مدرن و سبک نوشتاری بسیار جذابی دارد و هر دو اینها را در سالهای وبلاگنویسی خود ثابت کرده است و حالا از تمام مهارتهای خود در نگارش کتاب جدیدش، «سلانه رفتن به سوی آرمانشهر» استفاده کرده است. کتاب را در سپتامبر سال جاری میلادی انتشارات «بیسیک بوکز» به بازار کتاب عرضه کرد و با وجود حجم بیش از ششصدصفحهای، با فاصلهای اندک، نقدها و بررسیهای معتبری درباره آن نوشته شده است.
بردفورد دیلانگ در کتاب «سلانه رفتن به سوی آرمانشهر» داستانی جالب توجه را با ذوق و حرارت برای ما تعریف میکند، اینکه چگونه از سال 1870 یک تغییر اساسی برای بشر رخ داد؛ سالی که حملونقل زمینی و دریایی و ارتباطات گسترده با هزینه کمتر در دسترس قرار گفت و ما از یک دنیا با فقر گسترده و سخت به سوی دنیایی رفتیم که اقتصاد در آن بهطور دائم متحول میشد.
«جیمز بردفورد دیلانگ» فارغالتحصیل رشته اقتصاد از دانشگاه هاروارد است و در حال حاضر در دانشگاه برکلی تدریس میکند. کتاب جدید این اقتصاددان 62ساله با اشاره به این نکته آغاز میشود که رشد اقتصاد بهطور عمده یک پدیده قرن بیستمی است. بر اساس بهترین تخمین بین تولد عیسی مسیح و آغاز قرن هجدهم میلادی، در مجموع استاندارد سطح زندگی یک فرد طبقه متوسط حدود 30 درصد یا به عبارتی 5 /1 درصد در هر 100 سال افزایش یافت. حتی پس از سال 1750، زمانی که اقتصاد به لطف موتور بخار شروع به تحرکی قابل توجه کرد، میزان بهبود رفاه یک فرد طبقه متوسط همچنان ناچیز باقی ماند و طی 120 سال به زحمت دو برابر شد که این اتفاق هم مربوط به همه بخشهای جهان نبود و مناطقی محدود از این مزایا بهرهمند شدند. از پایان قرن نوزدهم اما، داستان صورت متفاوتی به خود گرفت و برای اولینبار در طول تاریخ انسانی، میزان رشد اقتصادی از رشد جمعیت پیشی گرفت و باعث شد استانداردهای زندگی به صورتی معنادار بهبود یابد. دیلانگ اشاره میکند که از سال 1870 به بعد طی 150 سال، کل تولید اقتصادی جهان، 50 برابر و متوسط تولید به ازای هر نفر، تقریباً 9 برابر شده است و در نتیجه بشر از محدودیتهای مالتوسی رها شد و توانست به اموری فراتر از نیازهای روزمره بپردازد. وی اعتقاد دارد جهان این رشد شدید را بهطور عمده مدیون سه عامل است: آزمایشگاههای تحقیقات صنعتی، شرکتهای مدرن و سیستم حملونقل دریایی و زمینی ارزان. دیلانگ استدلال میکند که مجموع این سه عامل، به یک «وفور تکنولوژیک» منجر شد که جهان را به صورتی اساسی تغییر داد. اگرچه میزان کلیدی بودن عوامل یادشده از سوی دیلانگ، در نقد و نظرهای نوشتهشده درباره کتاب مورد شک قرار گرفته، اما میتوان گفت استدلالهای وی درباره اهمیت این عوامل تا حد زیادی قانعکننده است. با اصل قرار دادن این عوامل، دیلانگ استدلال میکند که عامل بهرهوری کل که وی آن را «شاخص ارزش دانش» مینامد، در حولوحوش زمان ظهور سه عامل پیشتر گفته، به طرز چشمگیری افزایش یافت. به عقیده دیلانگ این رشد شتابان تا اواخر دهه اول قرن بیست و یکم ادامه داشت و به همین دلیل در کتابش سالهای بین 1870 تا 2010 را قرن بیستمی طولانی مینامد که با رشد سریع بهرهوری و تحولات اجتماعی و سیاسی ناشی از آن از بقیه تاریخ بشری متمایز میشود.
اما «سلانه رفتن به سوی آرمانشهر» بیش از اینکه تاریخ تحولات اقتصادی این قرن بیستم طولانی محسوب شود، تاریخ اقتصاد سیاسی آن است. نثر جذاب وی، همانطور که خوانندگان پرتعدادی را مشتری ثابت وبلاگ اقتصادی او کرده بود، خواندن کتاب را نیز به تجربهای لذتبخش تبدیل میکند. علاوه بر اینکه تعداد کمی از مورخان اقتصادی به اندازه وی بر تاریخ سیاسی و حتی نظامی تسلط دارند.
بیشتر کتاب در واقع بر تحولات سیاسی «قرن طولانی بیستم» آنگونه که دیلانگ آن را مینامد، متمرکز است. در این حدود 150 سال، به لطف رشد سریع و شتابان اقتصادی که با ایجاد ثروت به ایجاد امکانات، فرصتها و مشکلات جدید هم منتهی شد، ایدئولوژیهای متفاوتی نیز در سطح جهان رشد کردند که همگی راههایی برای سازماندهی و حل مشکلات این دنیای جدید ارائه میکردند. واضح است که برخی از این ایدهها، به عنوان مثال فاشیسم، دیوانهوار بودند، اما بسیاری نیز حداقل آنقدر کاربردی بودند که در طول زمان پایدار باقی بمانند. دیلانگ ظهور و گاهی سقوط این ایدهها را از دریچه تفکر دو چهره بزرگ سیاسی-اقتصادی قرن بیستم، فردریش هایک و کارل پولانی بررسی میکند. هایک اقتصاددانی طرفدار بازار آزاد بود که اعتقاد داشت بازارها و دادن آزادی مطلق عمل به آنها بهترین نتیجه را برای جامعه به ارمغان خواهد آورد و در مقابل پولانی استدلال کرد که عملکرد بازارها باید با حمایتهایی تعدیل شود تا از برخی ارزشها، مانند امنیت شغلی و دستمزد مناسب حفاظت شود؛ استدلالهایی که همه ما پیش از این هم بارها با آن برخورد داشتهایم. اما دیلانگ از ایدههای این دو نفر برای بررسی و ارزیابی سایر ایدههای سیاسی اقتصادی مطرح در قرن بیستم استفاده میکند. با این روش دیلانگ نوعی ریتم برای تاریخ مدرن ایجاد میکند که برای حتی خوانندگان ناآشنا با اقتصاد هم به سهولت قابل درک و پیگیری است. بازارهای آزاد هایکی باعث رشد اقتصادی و افزایش ثروت میشوند اما مردم، مطالباتی بیشتر دارند، آنها حمایت اجتماعی پولانی را هم میخواهند و در نتیجه سیستمهایی مانند کمونیسم، فاشیسم و لیبرالدموکراسی را ایجاد میکنند که برای تعدیل نابرابری طبیعی بازار و ایجاد جامعهای بهتر طراحی شدهاند. گاهی اوقات این سیستمها کار میکنند اما اغلب به فاجعه و اشک و پشیمانی ختم میشوند. در صفحات پایانی این داستان طولانی و بسیار جذاب، دیلانگ سال 2010 میلادی را توصیف میکند. واریانسهای متفاوتی از لیبرالدموکراسی بر جهان حاکم است و مردم با معیارهای قرنهای پیش از آن به طرز شگفتانگیزی ثروتمند هستند اما همچنان راضی نیستند. اینهمه ثروت و آزادی باعث نشده آنها فکر کنند در یک مدینه فاضله یا آرمانشهر زندگی میکنند. شاید یک جهش ثروتی دیگر، شبیه چیزی که در «قرن بیستم طولانی» اتفاق افتاد بتواند این احساس را به مردم بدهد؟
اما به نظر دیلانگ این رشد ثروت رخ نخواهد داد. به عنوان کتابی که بحث را با تحسین پیشرفتهای خارقالعاده تکنولوژیک قرن بیستم آغاز میکند، سلانه رفتن به سوی آرمانشهر دیدگاهی بدبینانه به آینده دارد. دیلانگ توضیح میدهد که در طول بیش از 15 سال گذشته، رشد بهرهوری که اغلب با رشد تولید ناخالص داخلی سرانه مترادف محسوب میشود، متوقف شده است. این البته بیشتر برای شمال جهانی (آمریکای شمالی، اروپا، قدرتهای اقتصادی آسیا از جمله هنگکنگ و سنگاپور و استرالیا و نیوزیلند) صادق است اما در سمت جنوب جهانی نیز رشد اقتصادی به طرز معناداری شتاب خود را از دست داده و کند شده است اگرچه از شمال جهانی به یمن مصرفکننده تکنولوژی بودن، بیشتر است. اما انسانهای همچنان و عمیقاً ناراضی، طبق پیشبینی شوم دیلانگ خواهند کوشید تا ایدههای بزرگ سیاسی اقتصادی جدیدی ارائه دهند و ایدئولوژیهای نوینی خلق کنند تا شاید به رضایت برسند و اگر تاریخ راهنما باشد، میدانیم این مسیر پرخطر و ترسناک خواهد بود. البته این بدبینی دیلانگ همچنان مشروط است. وی باور دارد حالا که بعد از گذشت این قرن بیستم طولانی به آن مینگریم، متوجه فرازونشیبهای بسیار شدید در طول آن میشویم. چیزی که برای افرادی که در آن دوران زندگی میکردهاند در بحبوحه مشکلات قابل دیدن نبود. در طول این 150 سال هم، رشد خطی نبوده و سرعت آن بهطور چشمگیری از یک دهه به دهه دیگر متفاوت بوده است. دهههایی مانند دهه فعلی هم در طول این 150 سال وجود داشتهاند که همه چیز تیره و تار به نظر میرسید اما در نهایت به دورانی جدید از رشد ختم شد. بنابراین زود است که کندی فعلی را به معنای پایان مطلق و دائمی یا حتی طولانیمدت دوران رشد تلقی کنیم. نگاه به قرن بیستم از منظر چرخههای ترکیبی رشد اقتصادی و تغییرات ایدئولوژیک راهی روشنگر برای درک تاریخ معاصر است. دیلانگ به وضوح نشان میدهد رشد بهرهوری بسیار فراتر از یک شاخص اقتصادی عمل میکند و عملاً نشاندهنده وضعیت کلی و حتی روحیه افراد یک جامعه است، که بر اکثر متغیرهای اقتصادی دیگر هم اثری بسیار تعیینکننده دارد. امروزه با وجود چالشهای بسیاری که بر سر راه اقتصاد قرار دارد، دلایلی برای خوشبینی به روند رشد بهرهوری هم وجود دارد. کارآفرینان و دانشمندان، نسل جدیدی از فناوریها را ایجاد کردهاند که در کنار رشد هوش مصنوعی، میتواند نویدبخش بهبودی چشمگیر در کارایی اقتصادها باشد. بهبود در روشهای ذخیرهسازی انرژی و فناوری سلولهای خورشیدی میتواند نحوه استفاده و تولید انرژی را تغییر داده و هزینه آن را کاهش دهد. به گفته دیلانگ سیر قرن بیستم را میتوان با وقایع چند سال کلیدی (1919، 1932، 1945، 1973) تعریف کرد. در همه این سالها اقتصاد جهانی به نوعی تحولی عظیم را تجربه کرد و در تمام این دورانها افق غیرقابل پیشبینی و احتمالاً تیرهوتار بود. با توجه به تحولات 20 سال گذشته شاید بتوانیم امیدوار باشیم که جهان به زودی بار دیگر در یک نقطه عطف تاریخی قرار گیرد و شاهد دورانی جدید باشیم.
سلانه رفتن به سوی آرمانشهر، ما را ترغیب میکند تا با لنزی جدید به گذشتهای که همین حالا هم آن را میشناسیم یا حداقل تصور میکنیم میشناسیم، نگاه کنیم. دیلانگ مجموعهای از وقایع را روایت میکند که اکثر ما شناخت خوبی از آن داریم؛ از سرمایهداری اروپایی گرفته تا جنگهای جهانی و استعمارزدایی و جهانی شدن و رکود بزرگ و... اما دیدن همین وقایع از زاویهای جدید میتواند معنای آن را کاملاً دگرگون کند. دیلانگ توانایی زیادی در به خاطر سپردن و بازگو کردن حکایات و حقایق کوچک و جذابی دارد که نحوه روایت وی آنها را حتی جذابتر هم میکند، برای همین احتمالاً نکات جدیدی را هم در زمینه تاریخ سیاسی و اقتصادی قرن بیستم از وی خواهید آموخت. اما در مجموع سود اصلی از خواندن سلانه رفتن به سوی آرمانشهر این است که درک خود را از تاریخ مدرن جهان بازنگری و مجدداً کادربندی کنید. در این کادر جدید روایت اصلی و وحدتبخش جهان، رشد سریع اقتصادی است که از سال 1870 آغاز شده است.
به عقیده بسیاری، روایت دیلانگ از تاریخ این قرن بیستم طولانی، بسیار و شاید زیادی از حد خوشبینانه است. برای آنان سخت است که بتوانند نوع نگاه دیلانگ، به نظر آنها وحشت قرن بیستم، را بپذیرند. قرن بیستم برای بخش بزرگی از جهان روایت جنگهای بزرگ، شهرهای بمبارانشده، اردوگاههای کار اجباری و اجساد بیشمار است. آنها میپرسند رفاه اقتصادی و رشد فناوری چه فایدهای دارد اگر به سادگی راههای موثرتر و کارآمدتری برای کشتن یکدیگر در اختیار انسان میگذارد؟ از نظر دیلانگ که در کتاب خود آن را با جزئیات شرح میدهد، همه هیولاهای قرن بیستم، صرفاً پاسخهایی ناسازگار و نادرست به یک روند مثبت اساسی و نهفته هستند. به گفته وی بله، بسیاری از مردم در طول قرن بیستم سلاخی شدند اما تعداد بسیار بسیار بیشتر دیگری توانستند از استانداردهایی برای زندگی بهره ببرند که نسلهای قبل حتی در رویا هم نمیتوانستند آن را تصور کنند. اتفاقی که در قرن بیستم رخ داد به نظر دیلانگ بهطور خلاصه این بود: جهان تبدیل به بهشت نشد اما برای بخش عظیمی از مردم، جهان دیگر جهنم قبلی هم نبود. این اگرچه پایان داستان و سفر بشری نیست اما روایتی پیروزمندانه است. شاید این پیشرفت پایدار باشد و شاید نه، ما مطمئناً تلاش خواهیم کرد این پیشرفت پایدار باشد اما حتی اگر در نهایت شکست بخوریم به عقیده دیلانگ حداقل برای مدتی کوتاه (به نسبت تاریخ انسانی) بخش عمدهای از مردمی که روی این کره خاکی زیستند، زندگی داشتند که جهنم نبود و این به تنهایی هم میتواند یک پیروزی بزرگ تلقی شود.