خشم و هیاهو
شورش گرسنگان بهتر است یا اعتراض ذینفعان؟
اعتراض خیابانی به وضعیت بد اقتصادی بهتر است یا اعتراض خیابانی به اصلاحات ساختاری اقتصادی؟ مارتین لوترکینگ اذعان میدارد که «هیچ چیز خطرناکتر از ساختن جامعهای نیست که در آن، بخش بزرگی از مردم وجود داشته باشند که احساس کنند هیچ سهمی در آن جامعه ندارند؛ کسانی که احساس کنند چیزی برای از دست دادن ندارند.
اعتراض خیابانی به وضعیت بد اقتصادی بهتر است یا اعتراض خیابانی به اصلاحات ساختاری اقتصادی؟ مارتین لوترکینگ اذعان میدارد که «هیچ چیز خطرناکتر از ساختن جامعهای نیست که در آن، بخش بزرگی از مردم وجود داشته باشند که احساس کنند هیچ سهمی در آن جامعه ندارند؛ کسانی که احساس کنند چیزی برای از دست دادن ندارند. مردمی که در جامعهشان سهمی دارند، از آن محافظت میکنند. اما زمانی که سهمی در آن نداشته باشند، به طور ناخودآگاه با جامعه مقابله میکنند.» بنابراین اگر این سخن مارتین لوترکینگ را که با منطق نیز جور درمیآید بپذیریم، میتوانیم به سوالی که در ابتدای مقاله مطرح شد پاسخ دهیم. بدین صورت که اگر از سیاستمداران بپرسید میان شورش گرسنگان و اعتراض ذینفعان کدامیک را ترجیح میدهند، اگر منطقی باشند، دومی را انتخاب خواهند کرد.
سناریوهای اعتراضات
بگذارید کمی مساله را بازتر کنیم. برای سادهسازی فهم موضوع، دو سناریو را در نظر خواهیم گرفت که در اولی تعدادی از مردم در اعتراض به اصلاحات اقتصادی دولت کشور فرضی A وارد خیابانها شدهاند و در دومی تعدادی از مردم در اعتراض به وضعیت نامساعد اقتصادی همچون تورم بالا و نرخهای بیکاری شدید که منجر به سخت شدن گذران زندگی و پایین آمدن قدرت خرید آنها شده است، به خیابانها ریخته و اعتراضاتی شورشوار را ترتیب دادهاند.
واضح است که در سناریوی اول، مردم تا پیش از تصمیم دولت برای اجرایی کردن اصلاحات اقتصادی مدنظر خود (همچون افزایش قیمت بنزین، کاهش حقوق کارمندان و بازنشستگان دولتی، کاهش بودجه سلامت، واگذاری بخشهایی از اقتصاد به بخش خصوصی و در نتیجه کاهش اشتغال در بخش دولتی و مواردی از این دست) یا از وضعیت موجود رضایت داشتهاند یا نارضایتیشان به حدی نبوده است که آنها را مجاب کند از طریق اعتراضات خیابانی مطالبات خود را مطرح کنند و مخالفتشان با آنچه دولت، اصلاحات اقتصادی نامیده است را نشان دهند. در واقع تا پیش از برنامه دولت کشور فرضی A برای اصلاحات اقتصادی، طبق گفته مارتین لوترکینگ، مردم این کشور در جامعه سهم داشتهاند و این احساس که به طور کامل مورد بیتوجهی قرار گرفتهاند به آنها دست نداده است. همچنین در اعتراضات مردم به اصلاحات اقتصادی، همه مردم حضور ندارند (اگرچه در اعتراض به وضعیت نامساعد اقتصادی نیز همه مردم حضور ندارند، اما جنس این عدم حضور در دو سناریوی مورد نظر متفاوت است که در ادامه توضیح داده خواهد شد) و تنها ذینفعان این اصلاحات اقتصادی هستند که دست به اعتراض میزنند. بنابراین میتوان گفت که در سناریوی اول، معترضانی که وارد خیابانها شدهاند قصد نابودی دولت را ندارند و اعتراضات آنها شورش نیست. در واقع آنها نمیخواهند از طریق گسترش جریان اعتراضات انقلابی را شکل دهند که نظام سیاسی و اجتماعی را دگرگون سازد، بلکه تنها مخالف برنامه اصلاحی دولت هستند و میخواهند این عدم رضایت را نشان دهند. در تقابل معترضان برای مقابله با طرحهای اصلاحات اقتصادی و دولت برای بر سر حرف خود ماندن، قدرت چانهزنی دو گروه تعیین میکند که نتیجه چه باشد. بدین صورت که اگر تعداد معترضان و قدرت رسانهای آنها آنقدر بالا باشد که دولت را به وحشت رای نیاوردن در دوره بعدی انتخابات و همچنین اعتصابات گسترده عمومی اندازد، دولتها همه یا مقداری از برنامههای اصلاحات اقتصادی خود را کنار خواهند گذاشت و اگر اینگونه نباشد، دولتها یا به معترضان بیتوجهی خواهند کرد یا با دادن امتیازاتی به آنها، برنامه خود را پیش خواهند برد.
بنابراین در سناریوی اول، معترضانی که وارد خیابانها شدهاند از آنجا که هنوز احساس میکنند در جامعه سهم دارند و به عبارتی ذینفع به شمار میروند، تیشه بر ریشه آن جامعه نخواهند زد و اغلب نیز به طور سازمانیافته مطالبات خود را از طریق اعتراضات خیابانی نشان خواهند داد. تجربه کشورهای مختلف از اعتراضات به اصلاحات اقتصادی همچون فرانسه و هند نشان میدهد که اتحادیههای کارگری نیروی محرکه این اعتراضات هستند و با توجه به اینکه اتحادیههای کارگری دارای قدرت زیادی هستند، نمیتوان گفت که هدفشان از اعتراض به اصلاحات اقتصادی، نابودی سیستم سیاسی موجود است. حال به سناریوی دوم میپردازیم. کشور فرضی A را در نظر بگیرید که نرخ بیکاری بالا، تورم، فساد اداری، فقر و نابرابری شدید و به طور کلی وضعیت اسفناک اقتصادی و سیاسی، مردم آن را به جایی رسانده که احساس میکنند سهمی در جامعه ندارند و کنار گذاشته شدهاند. در چنین شرایطی اگر شرایط معیشتی آنان از یک حدی گذر کند که دیگر رغبت و توان زندگی در شرایط موجود را نداشته باشند و به زبان عامیانه چیزی برای از دست دادن برایشان نمانده باشد، دست به اعتراضات خیابانی از جنس شورش خواهند زد. بدین ترتیب که منطبق بر منطق هزینه و فایده، هزینه آنها از تحمل شرایط موجود به حدی خواهد رسید که حتی اگر امید کمی به تغییر وضعیت از طریق اعتراضات داشته باشند، وارد خیابانها خواهند شد. البته تحت این شرایط، از آنجا که از جامعه کنار گذاشته شدهاند و به عبارت دیگر ذینفع به شمار نمیروند، همچون سناریوی اول اعتراضات آنها به یک برنامه یا طرح خاص نخواهد بود و معترضان در سناریوی دوم، با هدف نابودی سیستم سیاسی و اقتصادی موجود و براندازی دولت (در سطح افراطی و در حادترین شرایط) شورش خواهند کرد. همچنین باید توجه داشت که در سناریوی دوم، اعتراضات سازمانیافته نیست و اگرچه همه مردم در این اعتراضات حضور نخواهند داشت (زیرا افرادی وجود دارند که چیزی برای از دست دادن داشته باشند و از شرایط موجود ناراضی نباشند)، اما حضور آنها از یک جنس نبوده و مطالباتشان یکرنگ نخواهد بود. تحت این شرایط دولتی که علیه آن شورش شده است، نخواهد توانست از طریق تغییر لغو یا اجرای یک طرح خاص یا دادن امتیازهای ویژه به ذینفعانی مشخص (همچون اتحادیههای کارگری در سناریوی اول) آتش اعتراضات را خاموش کند و برای بقا راهی جز سرکوب و سلب آزادی نخواهد داشت که این سرکوب و سلب آزادی، اگرچه ممکن است در کوتاهمدت دولت را زنده نگه دارد، اما در بلندمدت آتش اعتراضات را شعلهورتر خواهد کرد؛ زیرا بیش از پیش هزینه روی دست مردم نهاده است و به زبان عامیانه، بهانه بیشتری را دست مردم خواهد داد.
چرا سناریوی اول بهتر است؟
با تمام این توضیحات شاید پذیرفتن این حرفها راحت نباشد و عدهای بر این عقیده باشند که کنترل شورش گرسنگان از طریق سیاستهای پوپولیستی و همچنین سرکوب، راحتتر از کنترل اعتراضات سازمانیافته ذینفعان به اصلاحات اقتصادی خواهد بود. بنابراین برای پاسخ به سوالی که در ابتدای مقاله مطرح شد، تنها نمیتوان به تحلیلهایی از این دست و برگرفته از قضاوتهای ارزشی فردی بسنده کرد و آنچنان که اقتصاددانان نئوکلاسیک و جریان اصلی بیان میکنند، ارائه مدلی که مبتنی بر فروض مشخص باشد میتواند ذهن را برای رسیدن به پاسخ و درک بهتر یاری رساند. از اینرو در این بخش با پرداختن به بخشهایی از کتاب «قدرت و اقتصاد نئوکلاسیک: بازگشتی به اقتصاد سیاسی در تدریس علم اقتصاد»1 نوشته آدام اوزان (Adam Ozanne)، استاد دانشگاه منچستر که در سال 2015 به چاپ رسید، این موضوع را شرح خواهیم داد.
البته گفتنی است که مراجعه به تلفات اعتراضات مختلف نیز میتواند برای تعیین اینکه کدام نوع از اعتراض (شورش گرسنگان یا اعتراض ذینفعان) قابل قبولتر است، مورد استفاده قرار گیرد. بدین ترتیب که اگر تلفاتی همچون تخریب اموال عمومی از سوی معترضان و دستگیری و کشته شدن معترضان از سوی دولت در هرکدام از سناریوهایی که به آنها پرداختیم بیشتر بود، آن سناریو باید بیشتر از سناریوی دیگر، سیاستمداران و دولتها را بترساند. اما نکته آنجاست که به دلیل متفاوت بودن شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشورهای مختلف با یکدیگر و همچنین تفاوت در جمعیت، جغرافیا، سطح درآمد و نابرابری در این کشورها، مقایسه دو سناریوی ذکرشده برای اینکه نشان داده شود کدامیک بهتر است، کار چندان جالبی نخواهد بود. به عنوان مثال دو کشور A و B را در نظر بگیرید که درآمد سرانه، شاخصهای آموزش و وضعیت سلامت در کشور A از کشور B بسیار بالاتر و بهتر است. حال فرض کنید تلفات جانی در اعتراضات مردم کشور فرضی A به وضعیت نامساعد اقتصادی (به دلیل مقایسهگر بودن انسانها و تعیین شادکامی و رضایت از زندگی با توجه به وضعیت اطرافیان و گذشته، وضعیتی که برای مردم کشور A نامساعد جلوه میکند ممکن است برای مردم کشور B تصویری از بهشت جلوه دهد) کمتر از تلفات جانی در اعتراضات مردم کشور فرضی B به اصلاحات اقتصادی باشد. از آن جهت که نحوه برخورد پلیس دو کشور با مردم و همچنین میزان خشونت مردم در اعتراضات در دو کشور متفاوت است، نمیتوان به این نتیجه رسید که شورش گرسنگان به دلیل داشتن تلفات جانی کمتر از اعتراض ذینفعان بهتر است. البته اگرچه با استفاده از روشهای آماری و اقتصادسنجی میتوان این مشکل را تا حدی حل کرد، اما باز هم متغیرهای زیادی وجود خواهند داشت که احتساب آنها مشکل خواهد بود. به علاوه دسترسی به آمار و دادههای دقیق تلفات کاری بس مشکل و خطاپذیر است.
از همینرو استفاده از مدلهای اقتصاد سیاسی میتواند در درک این پاسخ که چرا منطقی است که سیاستمداران اعتراض ذینفعان را به شورش گرسنگان ترجیح دهند، بسیار سودمند واقع شود.
گذری به علم اقتصاد سیاسی
آدام اوزان، در کتاب قدرت و اقتصاد نئوکلاسیک، در یکی از فصلهای کتاب خود موضوع جالبی را مطرح میکند که چندی است مورد غفلت اقتصاددانان قرار دارد و آن هم مساله تعاملات قدرت میان گروههای مختلف جامعه است. او یک «تابع اقتصاد سیاسی»2 را معرفی میکند که بهرغم تابع رفاه متعارف در علم اقتصاد که ملاحظات قدرت را در نظر نمیگیرد، به این مساله نیز میپردازد و تعادل در اقتصاد را تعادلی در نظر میگیرد که این تابع اقتصاد سیاسی در آن نقش دارد. این تابع نشان میدهد افرادی که قدرت کمتری دارند، لزوماً کاملاً بدون قدرت نیستند و مادامی که وضعیت آنها بدتر شود و چیز کمتری برای از دست دادن داشته باشند، احتمالاً بیشتر مقاومت خواهند کرد. بنابراین اگر قدرتمندترها بخواهند بیش از حد دنبال نفع خود باشند، باید افزایش مخالفتها و حتی آشفتگی و فروپاشی سیستم سیاسی و اقتصادی را در نظر داشته باشند. این ایدهها که با «چیدمان قانون اساسی» یا «سازه اجتماعیای» که جوامع دموکراتیک را به هم پیوند میدهند، در ارتباط هستند، ممکن است برای اقتصاددانان نئوکلاسیک آشنا نباشند؛ اما به طور وسیعی، مورد توجه نظریه انتخاب عمومی و اقتصاد هترودوکس واقع شدهاند.
اوزان نشان میدهد که یک «سطح مشخص» از رفاه اجتماعی را میتوان از طریق یک «منحنی رفاه همسان»3، به طور نموداری در فضای مطلوبیتی برای دو نفر (یا دو گروه) از افراد نشان داد. به همین ترتیب میتوان یک «وفاق سیاسی»4 بهخصوص، یک «مقرری در ارتباط با قانون اساسی»5 یا «تعادل سیاسی»6 (در ترمینولوژی علم اقتصاد سیاسی) را همانند آنچه در شکل 1 آورده شده است، نشان داد. شیب منفی منحنی بیانگر این است که تابع اقتصاد سیاسی نشان میدهد، روابط قدرت میان فرد (گروه) 1 و 2 به این صورت است که فرد 1 میتواند فرد 2 را «قانع، تحریک، یا مجبور» کند که حرکت از نقطه a به نقطه b، از نقطه b به نقطه c و همینطور تا آخر را بپذیرد که این حرکت باعث منتفع شدن فرد 1 و زیان فرد 2 (به لحاظ مطلوبیتی) میشود. هر دو گروه برای حرکت از هر نقطهای روی منحنی، به نقطه دیگری که بالا یا سمت راست منحنی قرار دارد، موافقت و همکاری میکنند؛ برای مثال از b به d و «همچنین برای حرکت از b به e یا f نیز موافقت یا همکاری میکنند؛ زیرا میدانند گروه دیگر میتواند آنها را مجبور کند به چیزی حتی کمتر از این نیز تن دهند».7 اما هیچکدام برای رفتن به منحنی پایینتر، موافقت و همکاری نمیکنند. هر دو حرکت از b به g را رد میکنند، در حالی که اگر یک گروه تلاش کند حرکتی را از b به h یا i ترتیب دهد، گروه دیگر بهشدت مخالفت میکند و یک کشاکش اجتماعی، بینظمی و حتی خشونتی شکل خواهد گرفت که سیستم اجتماعی را تهدید به از کار افتادن خواهد کرد.
در واقع با توجه به علم اقتصاد سیاسی و آدام اوزان، اگر در شکل1 دو گروه را در نظر بگیریم که یکی از آنها دولت و دیگری مردم باشند، میتوانیم نشان دهیم مادامی که دولتها سعی کنند آنطور که مارتین لوترکینگ اذعان میدارد، مردم را در نظر گیرند و آنها را از معادلات حذف نکنند، این مردم از آنجا که چیزی برای از دست دادن دارند در برابر تغییرات به صورت مسالمتآمیز و نه با هدف نابودی سیستم سیاسی موجود، مقاومت خواهند کرد و در نهایت نیز قدرتهای چانهزنی دو گروه است که نتیجه را مشخص میسازد. اما اگر دولتها شرایطی را به وجود آورند که مطلوبیت مردم را به حدی کاهش دهد که آنها را به معترضانی خشمگین تبدیل کند، دیگر مردم خود را در جایگاهی نخواهند دید که بتوانند از طریق اعتراض مسالمتآمیز به مطالبات خود دست یابند و ناچار مسیر نابودی کشور را پیش خواهند گرفت.
نقل است که روزی یک ملاک اسکاتلندی در اطراف زمین خود در حال قدم زدن بوده است که یک شکارچی را میبیند که به طور دزدکی وارد زمین او شده و دو مرغ وحشی را شکار کرده است. ملاک به شکارچی میگوید تو نمیتوانی آن مرغهای وحشی را داشته باشی، آنها متعلق به من هستند. شکارچی میپرسد چرا چنین حرفی میزنی؟ ملاک پاسخ میدهد به خاطر اینکه آنها در زمین من هستند. شکارچی میپرسد بر چه اساسی این زمین متعلق به تو است؟ ملاک پاسخ میدهد به خاطر اینکه نیاکان من برای آن جنگیدهاند. شکارچی برای لحظهای فکر میکند و میگوید، بسیار خب، من هم برای این مرغهای وحشی با تو میجنگم.
در واقع با توجه به داستان فوق (صرف نظر از واقعی یا ساختگی بودن آن)، دولتها نباید اجازه دهند که کار به آنجا کشیده شود که مردم احساس کنند تنها راهشان برای دستیابی به زندگی بهتر، جنگیدن است، تاریخ نشان داده است، این کار عاقبت خوشی را برای دولتها به دنبال نخواهد داشت.