معجزه آدلر
آلفرد آدلر چگونه خاطرات کودکیاش را به تئوریهای روانشناسی تبدیل کرد؟
هیچکس باور نمیکرد کودک دوم یک خانواده پرجمعیت، که در دوسالگی به بیماری نرمی استخوان مبتلا و تا چهارسالگی زمینگیر بود، کسی که در پنجسالگی به ذاتالریه مبتلا شده و پس از آن از یک تصادف جان سالم به در برده بود، به یکی از شناختهشدهترین و ماندگارترین شخصیتهای علم روانشناسی تبدیل شود و در انتها آنقدر جسور باشد که راه خود را از دوست معروفش -زیگموند فروید- جدا کرده و مکتب جدیدی پایهگذاری کند.
«آلفرد آدلر» که فرزند دوم خانواده یک تاجر غلات یهودی ثروتمند با شش فرزند بود، در سال 1870 در شهر وین اتریش به دنیا آمد. در کودکی به بیماری نرمی استخوان مبتلا شد و تا چهارسالگی توانایی راه رفتن نداشت. او در پنجسالگی به ذاتالریه هم مبتلا شد. آدلر در خاطرات خود که برای رماننویس بریتانیایی، فیلیس باتم، تعریف میکند از لحظهای در اوج بیماری ذاتالریهاش میگوید که دکتر به پدرش میگوید: این پسر رفتنی است، لازم نیست کاری برایش انجام دهید. میگوید هراس روبهرو شدنش با مرگ، او را بر آن داشت که در همان سنین کودکی تصمیم بگیرد پزشک شود. این پسر نحیف و آسیبپذیر به دلیل بیماری نرمی استخوان و تصادفی که داشت به کودکی ضعیف تبدیل شده بود و همواره به دلیل توجه بیش از اندازهای که مادر به برادر بزرگ او داشت، دلخور بود و رقابت شدیدی با برادرش احساس میکرد. آلفرد آدلر پزشک، رواندرمانگر و فیلسوف معروف و بنیانگذار مکتب روانشناسی فردگرا معتقد بود تجربیات کودکیاش از جمله فرزند دوم بودن و بیماریها و نادیده گرفته شدنش از سوی والدین به شکل گرفتن حس حقارتی بهخصوص در روابط با مادرش انجامید که همین حس حقارت نیروی محرک او برای تبدیل شدنش به پزشکی ماهر شد. همه تئوریهای روانشناسی او ریشه در خاطرات کودکی و جوانیاش دارند.
آلفرد آدلر در سال 1895 از دانشگاه وین در رشته پزشکی فارغالتحصیل شد و کار خود را به عنوان چشمپزشک آغاز کرد. او به عنوان یک چشمپزشک با افرادی در تماس بود که بینایی ضعیفی داشتند و از همانجا به موضوع ذهن انسان علاقهمند شد. پس از مدتی به طبابت در رشته پزشکی عمومی روی آورد. آدلر در این دوران نیز به دلیل نزدیکی محل کارش به یک پارک، بیماران زیادی داشت که در سیرک مشغول به کار بودند. او بسیار تحت تاثیر تواناییها و ضعفهای غیرعادی آنها قرار گرفت و از همانجا نظریه حس «برتری» و «حقارت» انسانها که بعدها بهطور جدی به گسترش آن پرداخت در ذهنش شکل گرفت. پس از مدت کوتاهی علاقه آدلر معطوف به رشته روانپزشکی شد. بدون هیچ هدف خاصی، این دکتر جوان اتریشی شروع به جمعآوری منابعی در مورد پیامدهای جسمی و روانی معلولیتها و محدودیتهای بدو تولد کرد.
در سال 1902 آدلر ملاقاتی با زیگموند فروید داشت و فروید او را به حلقه دوستان خود دعوت کرد. آدلر از همان سال بهطور مرتب در گردهماییهای معروف خانه فروید شرکت میکرد. در ابتدا این گردهمایی را «انجمن روانشناسی چهارشنبه» نامیدند که بعدها به «انجمن روانکاوی وین» تغییر نام داد. در سال 1904 آلفرد آدلر به صراحت مخالفت خود را با تئوری فروید اعلام کرد، اگرچه همچنان به عنوان عضوی از انجمن روانکاوی به فعالیت خود ادامه میداد. در سال 1910 به عنوان مدیر انتشارات مجله روانکاوی بهطور همزمان همراه با فروید به ویراستاری مقالات مجله مشغول شد. اما اختلاف بر سر تئوری فروید شدت گرفت و آدلر در آگوست سال 1911 تصمیم گرفت راه خود را برای همیشه از فروید جدا کند و در سال 1912 انجمن روانشناسی فردنگر را تاسیس کرد.
آلفرد آدلر هرگز خود را بهطور کامل از مکتب فروید جدا نکرد اما با بعضی از باورهای فروید مشکل جدی داشت و همین اختلافات آنها را به بزرگترین دشمن همدیگر تبدیل کرد.
اختلافنظر با زیگموند فروید
برخلاف فروید که ریشه مشکلات روانی انسانها را در احساسات و غرایز سرکوبشده میدانست، آدلر معتقد بود که افراد تحت تاثیر مجموعهای از عوامل درونی و بیرونی هستند که در طول زندگی با آنها سروکار داشتهاند. او دیدگاهی کلنگر نسبت به رفتار انسانی داشت در حالی که روانشناسان آن زمان فقط بر عوامل درونی افراد متمرکز میشدند و درکی از دیدگاه کلنگر آدلر نداشتند. او معتقد بود رفتار انسانها ریشه در عزم و ارادهشان برای غلبه بر نوعی حس حقارت نهادینهشده در آنها دارد.
علاوه بر آن فروید معتقد بود اولین تجربیات ما در ناخودآگاه باقی مانده و زندگی ذهنی ما را شکل میدهد. به اعتقاد او زندگی انسان نتیجه بازی نیروهای ناخودآگاهی است که ما را کورکورانه میراند و ما به هیچ وجه قادر به رهبری یا تنظیم آنها نیستیم. اما آدلر در رواندرمانیهای خود ارزش زیادی برای توانایی فرد در جهت دادن و معنا بخشیدن به زندگی در لحظه حال و اکنون قائل بود. او باور داشت که تمام نیروهای فرد به سمت یک هدف معین گرایش دارند و در همه ابعاد زندگی میتوانیم رد پایی از آن هدف یا انگیزه را پیدا کنیم. به عبارت سادهتر فروید انسانها را متاثر از گذشته میدانست ولی آدلر انسانها را متاثر از گذشته میدانست که رفتاری آیندهمحور دارند (آندره تریدون، 1920).
روانشناسی فردنگر
آدلر با اینکه معتقد بود عوامل اجتماعی و محیطی نقش مهمی در سلامت روانی افراد ایفا میکنند، ولی تاکید داشت که اجتماع و محیط بر هر شخص تاثیر متفاوتی به همراه دارد زیرا هر فرد تاریخچه خانوادگی و سبک زندگی خاص خود را دارد. برای مثال، او در تجربیاتی که از درمان افراد با ناتوانیهای جسمی داشت به این نتیجه رسید که این محدودیتهای جسمی برای بعضی افراد به انگیزهای تبدیل میشود که با تلاش مضاعف بر ناتوانیهای خود غلبه کنند و برای برخی دیگر مانند سدی مانع پویایی و حرکت شده. همین مشاهدات، باعث شد آدلر اراده انسان را ورای هر عامل دیگری تنها ابزار غلبه بر سختیها بداند.
روانشناسی فردنگر آدلر رویکردی جامع به روانشناسی است که بر اهمیت غلبه بر احساس حقارت و به دست آوردن حس تعلق به منظور دستیابی به موفقیت و خوشبختی تاکید میکند. در این روانشناسی همه رفتارهای انسان، هدفمند و برای تجربه حس برتری است. تنها تفاوت افراد در هدفگذاری و نحوه تلاش آنها برای رسیدن به هدفهایشان است.
مکتب روانشناسی او تئوریهای زیادی را شامل میشد از جمله، تاثیر ترتیب تولد فرزندان بر شخصیت آنها، عقده حقارت و برتری، سازوکارجبران، تاثیر برابری اجتماعی، تاثیر حس تعلق، تاثیر سبک زندگی که ریشه همه این تئوریها در خاطرات و تجربههای دوران کودکی و نوجوانی اوست.
برابری اجتماعی
در سال 1898 آلفرد آدلر مقاله «راهنمای بهداشتی برای کسبوکار خیاطی» را منتشر کرد و که ظهور ایدههای نوآورانه او در این مقاله قابل مشاهده بود. آدلر همواره در طول دوران طبابتش شاهد مشکلات بهداشتی افراد کمدرآمد و شرایط بد کار و زندگی آنها بود. او در این کتاب با پرداختن به مشکلات یک حرفه خاص، توجه جامعه را به مشاغل کمدرآمد و مشکلات بهداشتی که مردم با آن روبهرو هستند جلب میکند. آدلر در مقالهاش به آنچه هزینه انسانی غیرقابل توجیه کار در صنعت خیاطی است میپردازد و خواستار اصلاح فوری از طریق ارائه بیمه درمانی و بیکاری، نظارت دولت بر شرایط کار و مستمریهای سالمندی میشود. این نوع دیدگاه در اواخر قرن نوزده و شروع قرن بیستم دیدگاهی انقلابی محسوب میشد. آدلر معتقد بود نابرابریهای اجتماعی است که به خشونت و دشمنی ختم میشود.
دیدگاه اجتماعی یکسان و برابر برای همه را میتوان مدیون زندگی و تحصیل در شهر وین دانست که در سالهای جوانی او به وین قرمز معروف بود؛ شهری با رویکردی سوسیالیستی که آدلر در دوران دانشجوییاش در همه نشستهای این حزب شرکت میکرد (نیویورکتایمز، 1971). او در یکی از همین نشستها با همسر آیندهاش آشنا شد و در تمام طول زندگیشان همسر او به فعالیتهای سیاسی با گرایش سوسیالیستیاش ادامه داد.
حس تعلق اجتماعی
تئوری حس تعلق اجتماعی و مزایای آن نیز ریشه در تجربیات دوران کودکی آدلر داشت. آدلر، کودکی که در خانه بیتوجهیها و کمبودهای عاطفی زیادی را تجربه کرده بود، برای تسکین این درد به بیرون از خانه و همسالان خود روی آورد. او در بیرون از خانه کودکی سرزنده و باروحیه بود و توانست عزتنفس خود را در میان همسالانش به دست آورد. همین تجربه کودکی، آدلر را در مسیر شکل دادن به تئوری روانشناسی که بر اساس حس تعلق اجتماعی و ارتباط با جامعه شکل گرفته بود، کمک کرد. آدلر باور داشت زمانی مردم به بهترین خود تبدیل میشوند که احساس کنند با اطرافیانشان ارتباط دارند و مورد توجه و احترام بقیه هستند. این نظریه که در عصر مدرن امری بدیهی و غیرقابل انکار به نظر میآید در زمان خودش رویکردی نوآورانه در حوزه روانشناسی بود. دورانی که ذهن و درون انسان ریشه اصلی مشکلات روانی و رفتاری انسانها محسوب میشدند، آدلر نقش جامعه را در شکلگیری رفتارهای انسانی بسیار موثر میدانست. از نگاه آدلر خانواده که نقش جامعهای کوچک را برای یک کودک بازی میکند، تاثیر بسیار عمیقی در شکلگیری رفتارهای بزرگسالی داشت.
در دهه 1920 او چندین کلینیک رفتاردرمانی کودکان در وین تاسیس کرد. آدلر معتقد بود کودک بدرفتار کودکی دلسرد است. به اعتقاد او موثرترین راهکار کمک به کودکان دارای مشکل، ایجاد حس ارزشمندی و شایستگی در آنها بود. دیدگاههای روانشناسی او در کمک به کودکان با مشکلات رفتاری باعث شد مدارس دولتی وین در دهه 20 با کلینیکهای آدلر هماهنگ شوند تا معلمان بتوانند بهترین روش کار با کودکان را آموزش ببینند. رویکرد آموزش به خانواده او نهتنها موفق بود بلکه در زمانی که همه درمانهای روانشناسی بر افراد بزرگسال متمرکز بود، بسیار نوآورانه محسوب میشد. این کلینیکها در افزایش آگاهی جامعه در خصوص اهمیت خانوادهدرمانی بسیار تاثیرگذار بودند.
سازوکار دفاع و جبران
سازوکار دفاع، یک واکنش ناخودآگاه ذهن برای حمایت از فرد در برابر نگرانی و تهدید موجودیت و عزتنفس است که اولینبار فروید مطرح کرد. یکی از راههای دفاع ذهن در برابر نگرانیها و تهدیدهای بالقوه، سازوکار جبران است که آدلر آن را مطرح کرد. او باور داشت که مردم از استراتژی دفاع خود برای مقابله با احساس حقارت استفاده میکنند که میتواند پیامدهای مثبت یا منفی به همراه داشته باشد. به عبارت سادهتر همه مردم در زمینهای پیشرفت میکنند تا نقصهایشان را در زمینههای دیگر جبران کنند. با اینکار میتوانند توجه را از ضعفهایشان به نقاط قوتشان معطوف کنند. سازوکار جبران میتواند رفتاری ناآگاهانه باشد به این معنی که حس عمیق و ناپیدای ناکافی بودنتان شما را ناخودآگاه به اتخاذ رفتار افراطی در زمینه دیگر سوق میدهد. این همان نیروی محرک آلفرد آدلر در زمان کودکی بود که ضعف جسمانیاش او را به سختکوشی و تلاش مضاعف برای کسب مدارج تحصیلی هدایت کرد. به اعتقاد آدلر، چنانچه تلاشهای فرد برای جبران حس حقارت به نتیجه نرسد، فرد مبتلا به نوعی عقده حقارت میشود. هدف اصلی رواندرمانیهای آدلری هم کمک به بیماران برای غلبه بر حس حقارتشان و ایجاد انگیزه و تشویق آنها برای ایجاد ارتباطات اجتماعی سالم است.
میراث آلفرد آدلر
آلفرد آدلر در زمان خود به شخصیت بسیار تاثیرگذاری تبدیل شد. با وجود اینکه کتابها و انتشار دیدگاههای او در اتریش و بسیاری از بخشهای اروپا در زمان تسلط حزب نازی ممنوع و کلینیکهای رفتاردرمانی کودکان او بسته شد، آدلر در اروپا و آمریکا به شهرت رسید و در چند دانشگاه آمریکایی نیز تدریس کرد. تاکید آدلر بر قدرت اراده و توانایی افراد برای تغییر سرنوشتشان تاثیر زیادی بر مکاتب فکری سالهای بعد داشت. او کودکی بود که همه حقارتهای دوران کودکیاش را به نیروی مهارنشدنی برای کمک، همدلی و مشارکت اجتماعی تبدیل کرد. آدلر در نهایت در یکی از تورهای سخنرانی خود در سال 1937 در اسکاتلند براثر سکته قلبی درگذشت. دشمنی یا شاید حسادت فروید نسبت به او حتی پس از مرگش نیز ادامه داشت. فروید در جواب پیام تسلیت یک نویسنده آلمانی بابت درگذشت آدلر به او مینویسد: «من واقعاً همدردی شما را برای مرگ آدلر نمیفهمم، برای یک پسر یهودی از حومه وین، مرگ در آبردین (شهری در اسکاتلند) به خودی خود اتفاقی عجیب است و همین کافی است که متوجه شویم جهان واقعاً به خاطر نقض تئوریهای روان تحلیلیاش (تئوریهای فروید) چقدر به او پاداش داده است.» جدا شدن آلفرد آدلر از فروید و پایهگذاری مکتبی جدید را میتوان میراث ماندگار او و تجلی دیدگاه حمایتگرانهاش از عزم و اراده انسانها دانست.