معماران آمریکا
چه کسانی آمریکا را ساختند؟
«مردانی که آمریکا را ساختند»، نام مینیسریالی است که زندگی پنج فرد حوزه کسبوکار و بنیانگذاران آمریکای صنعتی را روایت میکند. سریالی به کارگردانی پاتریک ریمز و روان مورگان که با روایت کمپبل اسکات از سوی شبکه تلویزیونی هیستوری در سال 2012 پخش شد و حالا در شبکه تلویزیون خانگی کشور هم در حال پخش است.
میان قسمتهای این سریال مستند داستانی هیچ ارتباط خاصی وجود ندارد و هر کدام از قسمتها موضوعی جداگانه دارند. افرادی مثل کورنلیوس وندربیلت، جان راکفلر، اندرو کارنگی، جی پی مورگان و هنری فورد شخصیتهای اصلی قسمتهای مختلف این سریال هستند. با این حال داستان زندگی آنها با جهان مدرن امروز گره میخورد. در واقع سریال آنها را با مدیران کسبوکار ثروتمند امروز متصل میکند که از رشد تکنولوژی بیش از مردم عادی نفع بردهاند.
داستان این سریال با اتفاقات سال 1865 آغاز میشود. آبراهام لینکلن به تازگی به قتل رسیده و از همان ابتدای داستان، سریال موضوع اصلی خود را به صراحت بیان میکند: «برای نخستینبار در عمر کوتاه کشور، مردی بیشترین لیاقت را برای رهبری آمریکا داشت که سیاستمدار نبود.»
با ارائه برخی فرضیات، این فرد وندربیلت معرفی میشود. اوست که کشور را با ایجاد امپراتوری ریل راهآهن وارد عصر صنعتی میکند. قسمتهای مختلف این سریال دوره حرفهای کاری شخصیتها را با ترکیب آشنای روایت و بازسازی تصویری نشان میدهد اما در اینجا غافلگیری هم وجود دارد. به جای استفاده از مورخان و استادان دانشگاه که در مورد شخصیتهای معروف صحبت کنند، سازندگان سریال به سراغ چهرههای مطرح دنیای مدرن رفتهاند. افرادی نظیر مارک کوبان، جکل ولش و استیو وزنیاک که در دنیای کسبوکار و مالی افراد بسیار شناختهشده و موفقی هستند.
این نگاه جسورانه به تاریخ شاید مهمترین ویژگی این سریال باشد. تمرکز روی این موضوع که چگونه پنج غول عرصه صنعت رقبای خود را کنار زدند و بدون تکیه بر شانس و سرنوشت فردی، امپراتوری کسبوکار خود را تاسیس کردند.
جنگ داخلی آمریکا در سال 1865 به پایان میرسد. تنها چهار روز بعد از پایان جنگ، آبراهام لینکلن رئیسجمهوری وقت آمریکا ترور میشود. کشور کاملاً از هم پاشیده است، بیش از 600 هزار نفر در جنگ کشته شدهاند، اقتصاد ویران شده است؛ آیا آمریکا از هم خواهد پاشید؟
تنها 25 سال بعد آمریکا تبدیل به پیشروترین کشور در جهان میشود و شخصیتهای این سریال نقش کلیدی در این پیشرفت دارند. صرف نظر از روایت جذاب مستند و ذکر وقایع تاریخی، یک نکته در مورد این مستند جالب است. نحوه پرداختن به این شخصیتها. این افراد نقش بزرگی در ساختن آمریکای مدرن داشتند اما آنها در این مسیر از زور، فشار، تهدید، بهرهکشی از طبقه کارگر و بعضی دیگر از اعمال غیراخلاقی بهره بردند. مستند به خوبی به تمام این موارد نیز اشاره میکند. مستند نشان میدهد تنها در یک مورد چگونه بیتوجهی کارنگی و رفقای ثروتمندش در ساختن یک تفریحگاه در بالادست یک سد، به نابودی کامل یک شهر و کشته شدن بیش از دوهزار نفر منجر میشود. نشان میدهد چگونه کمپانی کارنگی دست به قتلعام کارگران اعتصابکننده میزند، نشان میدهد چگونه توماس ادیسون برای از میان برداشتن رقیب خود نیکلا تسلا، دست به حقه کثیفی میزند که به مرگ یک نفر به طرز فجیعی منجر میشود. نشان میدهد چگونه راکفلر تمام رقبای خود را با بیرحمی تمام حذف میکند. دولت فدرال آمریکا حتی علیه راکفلر بهخاطر انحصارطلبی در صنعت نفت اقامه دعوا میکند و پس از پنج سال دادگاه، شرکتهای او از هم جدا میشوند. نشان میدهد این افراد حتی با صرف مبلغ هنگفتی، رئیسجمهور مورد نظر خود را روانه کاخ سفید میکنند تا بتوانند جنبشهای کارگری را سرکوب کنند؛ در کنار تمام کارهای خوبی که انجام دادند و باعث پیشرفت آمریکا شدند.
نقاط ضعف
شاید عجیبترین چیز در این مینیسریال تاریخی در همان عنوان سریال نهفته است: تاکید بر این موضوع که این افراد به تنهایی آمریکا را ساختند، تاکید بر اینکه آمریکای توسعهیافته بر مبنای زیرساختها و صنعتیشدن بیش از اینکه مدیون کارگران باشد مدیون صاحبان کسبوکار است. با این حال کسی منکر تلاشهای این افراد برای قدرت گرفتن آمریکا نیست. مردانی که تجربه شکست در دموکراسی را داشتند و با ایجاد قدرتی عظیم جهان را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کردند.
این سریال مملو از عکسها و بازسازیهای تاریخی است که با یک روایت روی تصویر آن را تبدیل به یک سریال جذاب کرده است. حضور افرادی نظیر دونالد ترامپ، تد ترنر و راسل سیمونز هم به عنوان افراد موفق تجاری و مصاحبه به آنها بر جذابیتهای سریال افزوده است. شاید همه افرادی که کمی تاریخ بدانند شخصیتهای اصلی این سریال را بشناسند، اما اگر میخواهید با تاریخ خرید و فروش سهام راهآهن آشنا شوید و بدانید که چه افرادی در خرید سهام از همدیگر سبقت میگرفتند، نکات جالبی در این سریال وجود دارد. نکاتی نظیر اختلاف نظر راکفلر و وندربیلت در مورد ساختن کارتل و اینکه چگونه کسبوکارهای بزرگ در عصری کاملاً متفاوت با امروز مشغول به کار بودند.
با این حال سریال نقاط ضعف زیادی هم دارد. در این سریال تاریخ به مبهمترین شکل ممکن ارائه شده و برخی بازسازیها هم به شدت ناخوشایند است. علاوه بر آن هرچه جلوتر میرویم روایت هم ضعیفتر میشود. به عنوان مثال در بخشی از سریال راوی در تلاش برای بیاثر نشان دادن تلاشهای وندربیلت میگوید: «اگر نزد پادشاه آمدی، نباید انتظار برنده شدن داشته باشی.» این جمله شبیه یک نقلقول معروف از رالف والدو امرسون است: «وقتی به پادشاه حمله میکنی، باید او را بکشی!» البته ترجمه دیگری از این نقل قول وجود دارد که میگوید: «وقتی نزد پادشاه رسیدی، بهتر است فرصت را از دست ندهی.» با این حال روایتی که در سریال آمده هیچکدام از این دو منظور را نمیرساند و به نظر خلاقیت نویسنده در اینجا به سریال ضربه زده است.
در بخشهای دیگری از سریال بازیگران را میبینید که با حالتی عصبانی در حال خواندن نامه هستند اما موسیقی متن فیلم هیچ نشانهای از تنش، خشم، ناراحتی یا حتی هیجان در خود ندارد. چنین صحنههایی در کل سریال زیاد دیده میشود و به طور کلی موسیقی به نظر در خدمت روایت نیست.
قسمتهای مختلف سریال
این سریال در شش قسمت ساخته شده که هر قسمت مختص یک فرد است و البته قسمت ششم هم به اتحاد این افراد میپردازد.
قسمت اول این سریال به کرنلیوس وندربیلت اختصاص دارد. در این قسمت با مردی آشنا میشوید که کارش را با یک قایق کوچک و حمل کالا شروع کرد. وی به تدریج صاحب یکی از بزرگترین شرکتهای حمل کالا با کشتی شد و درست زمانی که خط آهن در ایالات متحده در حال پیشروی بود تمام کشتیهایش را یکباره فروخت و ثروتش را در خط آهن سرمایهگذاری کرد. او با کنترل راه آهن کشور به ثروتمندترین فرد آمریکا تبدیل شد. وندربیلت که در خانواده فقیری به دنیا آمده و کودکی سختی را گذرانده بود به تدریج مدارج کسب ثروت را پیمود و مهمترین کار او توسعه راهآهن و تکمیل زیربناهای حملونقل در آمریکا بود. او از افرادی بود که در نوآوری ایجاد شرکتهای سهامی بزرگ بر اساس مسوولیت محدود و جدایی مدیریت از مالکیت دخیل بود، نوعی سازمان تولید که در آمریکا و سایر کشورها رواج یافت. او بخشی از ثروت خود را برای ایجاد دانشگاه وندربیلت و مصارف خیریه تخصیص داد.
قسمت دوم در مورد جان راکفلر است. بزرگترین سرمایهدار تاریخ آمریکا. راکفلر که در نیویورک متولد شد شرکت استاندارد اویل را تاسیس کرد و انحصار صنعت نفت آمریکا را ازآن خود کرد. نشریه فوربس در سال 2007 دارایی او را بیش از 330 میلیارد دلار تخمین زده بود. او در سپتامبر 1916 با دستیابی به ثروت یک میلیارددلاری نخستین میلیاردر آمریکایی تاریخ شد. تا قبل از فعالیت راکفلر، پالایش نفت قاعده کلی نداشت. هرکس میتوانست در یک انبار مخازن و لوله و کوره و خنککنندهای را سر هم کند و نفت تصفیه کند و در واقع هم هدف تولید نفت چراغ بود که در روشنایی و پختوپز و سایر مصارف استفاده میشد. این نفتها با اکتانهای مختلف بود و بسیار آتشسوزیها که از این محل حادث شد و در برخی شهرها کل محلها در آتش سوخت. راکفلر نفت چراغ را استاندارد کرد و نفتی را به بازار رساند که فقط در حد چراغ و اجاق میسوخت. او نیز گرچه در زندگی فردی ممسک بود قسمت قابل توجهی از ثروت خود را حرف ایجاد دانشگاه و نهادهای خیر عمومی کرد.
زندگی اندرو کارنگی، غول صنعت فولاد آمریکا داستان قسمت سوم سریال است. مردی که اولین آسمانخراشها و برجهای آمریکا را با فولاد خود ساخت و چهره شهرها را تغییر داد. البته او در کارهای خیریه هم دستی داشت. او بنیانگذار شرکت فولاد کارنگی بود که بعدها به فولاد ایالات متحده تبدیل شد.
اگر امروز نام بانک جی پی مورگان به گوشتان خورده است و میخواهید بدانید چرا یکی از بزرگترین بانکهای جهان به نام این فرد است، قسمت چهارم سریال را از دست ندهید. بانکدار بزرگ آمریکایی که مهارتش خرید شرکتهای در حال سقوط و تبدیل مجدد آنها به شرکتهای سودآور بود. او بود که توماس ادیسون را تشویق کرد تا لامپ برق را به تولید انبوه برساند و منزل او آزمایشگاه ادیسون برای تولید اولین لامپ بود. خانه او اولین خانه در جهان است که نور لامپ آن را روشن کرد.
در این قسمت شاهد رقابت «ادیسون» و «نیکلا تسلا» نیز خواهید بود. تسلا برق AC را کشف کرد اما ادیسون معتقد بود که برق DC قابل اطمینان است. رقابت این دو برای روشن کردن اولین شهر جهان با برق در نهایت به نفع تسلا پایان یافت و ژنراتورهای تولیدکننده برق AC در آبشار نیاگارا نصب شدند و در نتیجه این پیروزی امروزه برق همه شهرها و خانهها AC است.
قسمت پنجم، داستان زندگی هنری فورد است. شهرت او در ایجاد شرکت اتومبیل فورد است که برای اولینبار خط مونتاژ و تولید انبوه و استاندارد را ابداع کرد و سبب شد اتومبیل در حد بودجه طبقات متوسط قابل خرید باشد. هم او مبتکر جعبهدنده است.
قسمت ششم این سریال با عنوان اتحاد غولها منتشر شد. پیشرفت سریع ایالات متحده در سالهای پایانی قرن نوزدهم و سالهای آغازین قرن بیستم باعث پدیدار شدن غولهای صنعت و ثروت در ایالات متحده شد. کارگران وادار میشدند تا برای مزد کمتر ساعات بیشتری را کار کنند. سرمایهداری «کاپیتالیسم» به معنی واقعیاش در این زمان روی داد. گروهی تلاش کردند تا به این بردهداری مدرن پایان دهند... اما غولها نیز بیکار نماندند و تصمیم گرفتند متحد شوند و رئیسجمهور و دولت را بخرند.
پنج درس کسبوکاری که باید از این سریال آموخت
استیفن دیوید، تهیهکننده این سریال همیشه تحت تاثیر این افراد بوده و سعی داشته داستان آنها را روایت کند. در عین حال او در پی ساختن کسبوکار شخصی خودش هم بود: موسسه استیفن دیوید. شرکت فیلمسازی او که در نیویورک مستقر است حالا به ساخت انواع برنامههای جذاب و مستند مشغول است. «مردانی که آمریکا را ساختند» بزرگترین پروژه دیوید بوده و برای او چهار جایزه امی به ارمغان آورده است. بهترین مستند، بهترین سریال غیرداستانی، بهترین برنامهریزی غیرداستانی و بهترین فیلمنامه غیرداستانی.
با این حال تماشای این مینیسریال تنها برای تفریح و وقتگذرانی نیست، بلکه این سریال مملو از درسهای کسبوکار است. پنج درس مهمی که میتوان بعد از تماشای این سریال گرفت، چیست؟
1- هر چقدر ریسک شما بیشتر باشد، پاداش بزرگتری نصیبتان میشود.
«اغلب افراد قبل از موفقیت بارها و بارها شکست میخورند. حتی زمانی که ثروتمند میشوند، برای رسیدن به موفقیت بعدی باز هم ریسک را به جان میخرند و بارها ناکامی را تجربه میکنند.» این اتفاقی است که به وضوح در قسمتهای مختلف این سریال دیده میشود؛ درسی که تهیهکننده این سریال هم به آن رسید. او میخواست یک تاریخ را روایت کند اما با محدودیت بودجه مواجه بود ولی دست از طرحهای بزرگ خود برای روایتش دست نکشید. با این حال او به آینده امیدوار بود و معتقد بود که میتوان از این پروژه پول درآورد. بنابراین ریسک را به جان خرید. به لطف موفقیت این سریال او فرصتهای بسیار زیادی بهدست آورد.
2- هیچ قانونی وجود ندارد.
وقتی شخصیتهای اصلی سریال مطابق با قانون نقش خود را ایفا کردند، به هیچ موفقیت چشمگیری دست پیدا نکردند اما زمانی که قوانین مخصوص به خودشان را ساختند، به سرعت رو به جلو حرکت کردند. به عنوان مثال سلطه راکفلر بر صنعت نفت نمونهای از این درس بود. انحصارطلبی او در صنعت نفت در آن زمان چیز جدیدی بود و به همین دلیل دولت وقت پذیرفت که او را به زمین بازی راه بدهد. اگر چه شاید در عصر امروز این موضوع اتفاق خوشایندی نباشد اما به هر حال یک حرکت فوقالعاده در حوزه کسبوکار به شمار میآید. «هر کاری را میخواهی انجام بده، هیچ قانونی وجود ندارد و منتظر اتفاقات نادری باش که برایت رخ خواهد داد.»
3- با افراد درست همکاری کن.
این یک توصیه از جک ولش است که در این سریال بارها مورد تاکید قرار گرفته است. ولش معتقد است که شما برای اینکه یک کسبوکار را جلو ببرید باید با افراد درستی همکاری کنید. یک نمونه بارز از این همکاری در سریال، همکاری اندرو کارنگی و هنری فورد است.
4- پول برای رسیدن به هدف عالی است اما لزوماً برای شما خوشحالی واقعی نمیآورد.
تبدیل شدن به ثروتمندترین فرد جهان هم لزوماً به این معنا نیست که شما شادترین فرد جهان باشید. راکفلر فردی بود که فریب پدرش را خورد و همواره فکر میکرد که به اندازه کافی ثروت ندارد. جی پی مورگان هم در تلاش بود تا دل پدرش را به دست بیاورد. کارنگی همیشه به دنبال احترام بود و تا زمانی که تقریباً تمام ثروتش را از دست بدهد، آن را بهدست نیاورد.
5- اگر شما میخواهید ثروتمند شوید، نیاز جهان را بشناسید.
موضوع ساده است. «فرصتها همیشه وجود دارند. پرسش اصلی این است که چه کسی آن را بهدست میآورد.» در این مستند این فرصتها نفت و فولاد بودند و امروز گوگل و فیسبوک. مردانی که پول و قدرت دارند لزوماً کنترل صنایع را به دست نمیآورند.