چه عواملی سببساز وقوع جنایتهای خانوادگی است؟
تراژدی خانوادهکشی
مردی معمولی که تا همین چند وقت پیش پدری آرام و خانوادهدوست به نظر میرسید، یکباره اعضای خانوادهاش را به قتل میرساند و دست آخر نیز به مرگی خودخواسته تن میدهد. اخباری که با عنوان «خانوادهکشی» یا «جنایت خانوادگی» منتشر میشوند، در همه جای دنیا تاسفبارند و در میان اخبار حوادث و دنیای هولناک جرم و جنایت، دلخراشتر از سایرین خودنمایی میکنند.
مردی معمولی که تا همین چند وقت پیش پدری آرام و خانوادهدوست به نظر میرسید، یکباره اعضای خانوادهاش را به قتل میرساند و دست آخر نیز به مرگی خودخواسته تن میدهد. اخباری که با عنوان «خانوادهکشی» یا «جنایت خانوادگی» منتشر میشوند، در همه جای دنیا تاسفبارند و در میان اخبار حوادث و دنیای هولناک جرم و جنایت، دلخراشتر از سایرین خودنمایی میکنند.
باورپذیر نیست که سرپرست یک خانواده ناگهان، عزیزانی را که دوست میداشته به قتل برساند اما، این نوع جنایت، پدیدهای است که هر روز در گوشه و کنار جهان رخ میدهد و از بدِ حادثه این روزها بیش از پیش، در صدر اخبار حوادث کشور ما نیز خودنمایی میکند. در ماهی که گذشت، تنها در یک روز، اسلامآباد غرب و شیراز شاهد دو جنایت خانوادگی بودند. در کرمانشاه پدر 37ساله خانواده با سلاح گرم دو دختر 8 و 10ساله و همسر جوان خود را از پا درآورد و بعد از آن خودکشی کرد. در شیراز هم مرد جوانی پس از دستگیری، به قتل همسر و مادرزنش و مجروح کردن پدرزن خود با چاقو، اعتراف کرد. کمی پیش از این دو حادثه، در مشهد مامور جوانی که بهتازگی ازدواج کرده بود پس از قتل همسر 22ساله خود و مجروح کردن پدر و مادر او با اسلحه گرم، به کلانتری محل کارش بازگشت و در مقابل چشم همکارانش به زندگی خود پایان داد. اخبار خانوادهکشی اما به شهریورماهی که گذشت محدود نبود. کمی پیشتر، داماد 39ساله یک خانواده در سلماس، مسلحانه وارد خانه پدرزنش شد و هفت زن و مرد و کودک را به رگبار بست. اختلاف خانوادگی که سببساز این جنایت خونین بود، جان شش نفر را در یک روز گرفت! اخباری از این دست اما، کم نیستند. در سال گذشته و تنها در 40 روز آغازین سال، دستکم خبر 30 مورد قتل در رسانههای کشور منتشر شده است که 10 فقره از آنها خانوادگی بوده است.
در هر مورد از این اخبار که به خودکشی قاتل یا بازداشت او ختم شده، علت ارتکاب جرم، اختلافات خانوادگی یا مشکلات مالی یا در برخی موارد اختلالات روانی ضارب گزارش شده است. متاسفانه رسانهها نیز در پایان هر خبر، به توصیه کارشناسان حقوقی یا روانشناسان بسنده میکنند و از خانوادهها میخواهند برای حل مشکلات و اختلافات خانوادگی از مشاوران کمک بگیرند، بیآنکه برای ریشهیابی و واکاوی دقیق این پدیده تحلیل یا گزارشی تاثیرگذار تهیه کنند. اما مشکل به همین سادگی نیست. سالهاست روانشناسان، جامعهشناسان و جرمشناسان در سراسر جهان تلاش میکنند تا با بررسی کیسهای خانوادهکشی دریابند چه عاملی سبب میشود یک مرد عادی، بدون هیچ پیشینهای از جرم و جنایت، جان عزیزانش را بگیرد و در پایان این تراژدی به زندگی خود نیز خاتمه دهد؟ این همه تلاش اما، هنوز پاسخ دقیق و روشنی پیدا نکرده است.
تصویر جهانی «نابودگران خانواده»
«خانوادهکشی» (familicide) تعبیری است که وقتی یکی از اعضای خانواده، سایر اعضا یا کل خانواده را به قتل میرساند به کار میرود. در بیشتر موارد فرد مهاجم مرد است و پس از ارتکاب به جرم خودکشی میکند، اما در برخی موارد نیز مشاهده شده که زنان فرزندان خود را به قتل میرسانند یا فرزندان، یکی از والدین یا هر دوی آنان را میکشند.
خانوادهکشی، جنایتی است که در تمامی فرهنگها هولناک است، خانواده را نابود میکند و وابستگان و دوستان و جامعه را تا مدتها شوکزده و متحیر باقی میگذارد. در اغلب موارد، اطرافیان خانوادههای قربانی میگویند هیچ نشانه مشکوکی از اینکه خانواده در خطر است مشاهده نکردهاند و هیچکس به خواب هم نمیدیده که یک پدر معمولی، ناگهان به هیولایی تبدیل شود و خود و خانوادهاش را به ورطه نابودی بکشاند. تاسفبارتر آنکه در چنین جنایاتی کودکان بیگناه، قربانیان اصلی هستند. مطالعاتی که در این زمینه در بسیاری از کشورها از جمله انگلستان و آمریکا صورت گرفته نشان میدهد، احتمال آنکه کودکی از سوی والدینش به قتل برسد بیش از قتل از سوی افراد ناشناس است. «نابودگر خانواده» (family annihilator) - واژهای که جرمشناسان به کار میبرند- در اغلب موارد پس از قتلعام بستگانش، دست به خودکشی میزند و این سرآغاز مشکل است. در چنین شرایطی، خبری از برگزاری دادگاه و بازپرسی از قاتل نیست که مشخص شود جنایت با چه انگیزهای صورت گرفته. آیا از پیش طراحی شده بوده یا قاتل در یک لحظه و در پی یک تصمیم جنونآمیز مرتکب قتل شده است. تنها بازماندگان یا سایر اطرافیان خانواده هستند که میتوانند بر مبنای حدس و گمان بگویند چه عاملی چنین سرنوشت تلخی را برای یک خانواده رقم زده است.
در سپتامبر سال 2015 یک تاجر 45ساله آمریکایی که به ثروت بیشمارش شهرت داشت پیش از اقدام به خودکشی، به همسر و سه فرزند نوجوان خود شلیک کرد و آنها را به قتل رساند. این خبر به تیتر اول بسیاری از رسانههای دنیا بدل شد و موضوع خانوادهکشی را دوباره بر سر زبانها انداخت. این تاجر میلیونر هیچ مدرک و اثری که نشان از اختلاف خانوادگی یا مشکل مالی داشته باشد برجای نگذاشته بود. همین مساله جرمشناسان و جامعهشناسان را دوباره با پرسش سختی روبهرو کرد: چه چیزی سبب میشود یک مرد موفق، خانوادهاش را قتلعام کند؟
مطالعات چه میگویند؟
در مطالعهای که نتایج آن در سال 2013 در ژورنال «criminal justice» منتشر شد، پژوهشگران تمامی موارد قتلهای خانوادگی در سالهای 1980 تا 2012 در آمریکا را مورد تحلیل قرار دادند. یافتهها نشان میداد در 51 مورد از 71 فقره خانوادهکشی، قاتل، مرد -پدر خانواده- بوده و در بیش از نیمی از موارد بین 30 تا 40 سال داشته است. برخلاف سایر گروهها -یعنی قاتلان سریالی یا کشتار جمعی- اغلب این افراد گذشته و سابقه خوبی داشتند. از آنها هیچ سوءسابقهای در پلیس یا سیستم قضایی ثبت نشده بود. شغل مناسبی داشتند و از خانواده و دوستان خوب و حمایتگری هم بهرهمند بودند. اطرافیان آنها نیز میگفتند که این «نابودگران خانواده» انسانهای موفقی بودهاند و به هیچوجه از آنان انتظار نمیرفت روزی خانواده خود را سلاخی کنند!
«مردان میانسال و محبوب، همسران وفادار و پدران متعهد». این خصلت اغلب مردانی است که یکباره به جانیان حرفهای تبدیل میشوند و خانواده خود را قتلعام میکنند. تصور ارتکاب قتل از سوی چنین فردی برای همه دشوار است. همه خانوادهها با مشکلات و معضلات کوچک و بزرگی روبهرو هستند اما معدودی از آنان به جایی میرسند که تحمل این مشکلات را ناممکن میبینند و چنان آشفته میشوند که مرگ خود و خانواده را به ادامه زندگی ترجیح میدهند. پژوهشها بر چهار عامل کلیدی که میتواند زمینهساز خانوادهکشی شود تاکید میگذارند: جدایی، فروپاشیدن خانواده و پیامدهای آن نظیر اختلاف در سرپرستی فرزندان؛ بیپولی و مشکلات مالی؛ زمینهها و باورهای فرهنگی؛ و بیماریهای روانی.
در مطالعهای که در سال 2009 روی سلامت روانی نابودگران خانواده صورت گرفت پژوهشگران دریافتند که در 68 درصد موارد، پدرانی که مرتکب قتل شدهاند علائم افسردگی داشته و در 38 درصد موارد نیز به اختلال شخصیتی مرزی(Borderline) مبتلا بودهاند.
نمیتوان این واقعیت را انکار کرد که در بیشتر موارد، قتلهای خانوادگی از سوی مردان و سرپرستان خانواده رخ میدهد. روانشناسان میگویند این تفکر سنتی که مرد موظف است از خانواده خود حمایت کند زمینهساز خانوادهکشی است چراکه وقتی مرد احساس کند دیگر نمیتواند این نقش را به درستی ایفا کند -به ویژه در شکستهای مالی یا عاطفی- مرگ را به زندگی ترجیح میدهد. آنها میگویند عامل مهم دیگر در بروز چنین جنایتی احساس خشم است؛ خشم مردی که تصور میکند حق او از سوی همسرش ضایع شده است. در مواردی نظیر جدایی، اختلافات شدید خانوادگی یا اختلاف در سرپرستی فرزندان بروز چنین جنایتی محتملتر است. در برخی موارد پدر، پس از کشتن فرزندان، مادر را زنده میگذارد تا بدین ترتیب از او انتقام بگیرد.
خشم؛ انتقام؛ نوع دوستی
جرمشناسان میگویند مطالعات انجامشده در حوزه خانوادهکشی هنوز در مراحل طفولیت است. نادر بودن مواردی از این دست، به علاوه قاتلانی که پس از ارتکاب جرم دست به خودکشی میزنند و شاهدی برای سببشناسی ماجرا باقی نمیگذارند باعث میشود پژوهشگران به درستی نتوانند انگیزه خانوادهکشی را پیدا کنند.
پروفسور نیل وبسدیل، نویسنده کتاب «قلبهای خانوادهکش» (familicide hearts) در کتاب خود، قاتلان خانوادگی را به دو دسته تقسیم میکند. گروه نخست کسانی هستند که به دلیل خشم و عصبانیت (rage) مرتکب جنایت میشوند. اینگونه افراد تمایل بیشتری به اعمال کنترل بر خانواده دارند و سعی میکنند با اعمال اقتدار پدرانه در خانه، به خودارزشمندپنداری (self-worthiness) دست پیدا کنند. به دلیل اعمال کنترل بیش از حد و اقتدارگرایی پدر، خانواده به سمت فروپاشی میرود و همسر و فرزندان میخواهند خانه را ترک کنند. از دست دادن کنترل بر خانواده و احساس حقارت، سبب میشود مرد به ارتکاب جنایت خانوادگی تمایل پیدا کند. در مقابل، انگیزه گروه دوم برای خانوادهکشی، «نوعدوستی» (altruism) است. این افراد کسانی هستند که در چارچوب خانواده هویت پیدا میکنند. بنابراین کشتن اعضای خانواده برایشان راهی است که بتوانند کل خانواده را از شرم ناشی از مشکلات مالی، ورشکستگی یا شکست اجتماعی نجات دهند و در نهایت با خودکشی، خود نیز از این سرشکستگی رهایی یابند.
این دو گروه اگر زنده بمانند و پایشان به دادگاه باز شود تلاش میکنند تا جنون آنی را بهانه ارتکاب قتل معرفی کنند. اما از نظر جرمشناسان این توجیهی کافی و منطقی برای خانوادهکشی نیست. آنها میگویند قتلهای خانوادگی بهندرت بر اثر خشم و جنون آنی رخ میدهد و غالباً از مدتها قبل برنامهریزی شده است.
تحقیقات اخیر اما، مدافع این نظریه است که تمامی موارد خانوادهکشی با انگیزه انتقام یا نوعدوستی صورت نمیگیرد. در بسیاری موارد پدر خانواده احساس میکند به دلیل مشکلات نمیتواند ادامه بدهد یا نمیخواهد زنده بماند، پس تصمیم میگیرد خانواده را نیز همراه خود ببرد تا ادامه زندگی برای آنها هم دردناک نباشد. جرمشناسان به این شکل از خانوادهکشی، «خودکشی تعمیمیافته» (Extended suicide) میگویند.
مطالعهای که موارد خانوادهکشی در آمریکا در مدت 30 سال را مورد بررسی قرار داده است، قاتلان خانگی را به چهار دسته تقسیم کرده است:
♦ قاتلان خود-نیکوکارپندار: در این موارد قاتل -معمولاً پدر خانواده- دیگران را عامل بروز مشکلات خانوادگی میداند و همسر خود را مسوول جدایی یا دوری از فرزندان میپندارد. اینگونه افراد پیش از ارتکاب به جنایت سعی در آزار همسر خود دارند و حتی از فرزندانشان برای صدمه زدن به همسر خود استفاده میکنند. پدرانی که در این گروه قرار میگیرند به احتمال بیشتری فرزندان خود را میکشند و همسرشان را زنده میگذارند تا در رنجی ابدی، باقی عمر خود را سپری کند.
♦ قاتلان ناامید: این افراد کسانی هستند که تصور میکنند از سوی اطرافیان خود، به ویژه همسر و فرزندان رها شدهاند. خانواده به قدر کافی خوب نبوده و نتوانسته انتظارات یا خواستههای آنان را برآورده کند. در شرایطی که پدر از انتخابهای فرزندانش ناراضی است یا احساس میکند رفتار آنها با آداب و رسوم یا سنتها و اعتقادات خانواده همخوانی ندارد، وقوع جنایت خانوادگی محتملتر است.
♦ قاتلان بیهنجار: از نگاه این دسته، خانواده بخشی از موفقیتهای اقتصادی است و در هر شکست اقتصادی مانند از دست دادن شغل یا ورشکستگی و بیپولی نیز شریک است.
♦ قاتلان پارانوئید: این گروه اغلب تصور میکنند خانواده به خصوص فرزندان در معرض تهدیدهای خارجی هستند و باید از آنها مراقبت شود. در این موارد خانوادهکشی رخ میدهد تا اعضای خانواده از خطرات بیرونی محافظت شوند!
مشکلات مالی و خانوادهکشی
مطالعاتی که در زمینه خانوادهکشی صورت گرفته نشان میدهد بحران مالی خانواده نیز میتواند زمینهساز چنین جنایتهایی شود. این مطالعات نشان میدهد در مدت بحران اقتصادی سال 2008 همزمان با افزایش نرخ بیکاری جنایتهای خانوادگی نیز در آمریکا و برخی کشورها نظیر انگلستان افزایش پیدا کرده است. پروفسور جک لوین یکی از جامعهشناسان و جرمشناسان دانشگاه بوستون میگوید هنگامی که شرایط اقتصادی دشوار میشود جنایتهای خانوادگی افزایش مییابد. وقتی کسی کارش را از دست میدهد احساس میکند زندگی ارزش ادامه دادن ندارد. او به عنوان نانآور خانواده که مسوولیت رفاه همسر و فرزندان همیشه بر عهدهاش بوده، کل خانواده را به قتل میرساند تا از نظر معنوی، فرصت دوباره در کنار آنان بودن را به دست آورد.
روانشناسان نیز همگی توافق دارند که خانوادهکشی میتواند متاثر از طبقه اجتماعی پایین یا زندگی در محرومیت باشد و کسانی که بحرانهای سخت مالی را تجربه میکنند یا فاقد حمایت اجتماعی یا معنوی هستند در این میان آسیبپذیرترند. ناامیدی نیز دلیل دیگری است که جامعهشناسان برای خانوادهکشی برمیشمارند. اگر بپذیریم که بحران مالی و ناامیدی میتواند زمینهساز ارتکاب چنین جرمی باشد آنگاه میبایست طبقات پایین جامعه و فقرا را در برابر آن آسیبپذیرتر بدانیم. چنین استدلالی دور از منطق نیست چراکه ثروتمندان و افراد طبقات بالاتر به دلیل تمکن مالی، برای حل مشکلات از حق انتخاب بیشتری بهرهمند هستند و حتی در مشکلات روحی و روانی نیز بهتر و سریعتر میتوانند کمکهای باکیفیتی دریافت کنند.
با وجود این، هنوز مطالعهای که بتواند رابطه مستقیمی بین قتلهای خانوادگی و بحران مالی خانواده نشان دهد در دست نیست. پژوهشگران میگویند در اغلب مواردی که زنان مرتکب خانوادهکشی میشوند، به ویژه در کشورها و جوامع فقیر، عامل اصلی مشکلات مالی است. مادران معمولاً متهم قتلهایی هستند که در آن کودکان کشته میشوند، چراکه مادر تصور میکند اینگونه، آنان را از سختیها و مشقتهای زندگی نجات داده است.
نشانههای وقوع یک جنایت
علائم هشداردهنده - اگر وجود داشته باشد- بهسختی قابل شناسایی است. ماهیت خانوادهها و افراد در دنیای مدرن، که تلاش میکنند زندگی شخصی خود را محرمانه نگه دارند و مشکلاتشان را از دیگران پنهان کنند پیشبینی چنین حوادث تلخی را دشوار کرده است. تنها وقتی موردی از جنایت خانوادگی یا خانوادهکشی رخ میدهد اطرافیان، متحیر و شوکزده در جستوجوی کشف علت حادثه برمیآیند. روانشناسان میگویند در بسیاری موارد، نشانههایی از اختلالات روانی و شخصیتی در افراد وجود دارد که نادیده گرفته میشود یا جدی تلقی نمیشود. افرادی که از مشکلات طولانیمدت و مزمن روحی مانند افسردگی یا اسکیزوفرنی رنج میبرند بهندرت از بیماری خود آگاهند و اقدامی برای درمان یا دریافت کمک از مشاوران یا اطرافیان نمیکنند.
علامت دیگری که غالباً پنهان میماند وجود خشونت خانگی است. قتلعام خانواده حد نهایی خشونت خانگی است. ضرب و جرح و اعمال خشونت بر زن و فرزندان نشانه قابل مشاهدهای است که دوستان و آشنایان خانواده میبینند اما تمایلی به مداخله یا حل مشکل ندارند و این بیتوجهی میتواند زمینهساز بروز یک فاجعه در خانواده باشد.
پژوهشگران مونیخ، در حال تهیه نخستین پایگاه اطلاعاتی از «قتلهای منجر به خودکشی» در هفت کشور اروپایی هستند. دادههای این پایگاه نشان میدهد دسترسی به اسلحه گرم نیز یکی دیگر از عوامل مهمی است که بر میزان وقوع این نوع جرم تاثیر مثبت دارد و به همین دلیل است که خانوادهکشی در کشورهایی مانند فنلاند، آلمان و سوئیس که مالکیت اسلحه در آنها بالاست بیش از انگلستان مشاهده میشود.
علامت هشداردهنده دیگر شناسایی تیپ شخصیتی افرادی است که میخواهند به هر قیمتی کنترل خود را بر شرایط حفظ کنند. این گروه معمولاً مردانی هستند که سرمایهگذاری زیادی روی زندگی خود کردهاند و تمایل دارند مردانگی خود را به هر طریق به اثبات برسانند. شکست چنین افرادی میتواند به زنجیره تراژیکی از حوادث تلخ منجر شود. جدایی همسر یا شکستهای مالی برای چنین افرادی، زمینهساز خودکشی یا خانوادهکشی است.
بیتردید خانوادههای بسیاری با مشکلات متعدد و بعضاً جدی دستوپنجه نرم میکنند. اینکه بتوانیم پیشبینی کنیم سرانجامِ کدامیک به تراژدی منجر میشود فراتر از دانشی است که امروز در اختیار جرمشناسان و جامعهشناسان است. اما کارشناسان میگویند اگر مردی احساس کند که در زندگی چاره دیگری برایش باقی نمانده، حتی اگر مطمئن نیستید مرتکب جنایت خانوادگی خواهد شد یا خیر، مطمئن باشید که به کمک، حمایت و مداخله اجتماعی نیاز دارد. به علاوه، در شرایط دشوار اقتصادی و اجتماعی، که مردم نمیدانند فردا چه چیزی انتظارشان را میکشد، عدم اطمینان به آینده و ناامیدی از سرنوشت پیش رو، هر آن ممکن است آنان را وادار به رفتارهایی کند که حتی تصورش را نمیکردند. اینجا جایی است که مداخله سیاستگذاران و تصمیمسازان میتواند مانع بروز جنایتهای خانوادگی شود.