حماقت جمعی
چگونه استراتژی «احمق بزرگتر» به تشکیل حباب اقتصادی میانجامد؟
یک ضربالمثل معروف میگوید:«برای فرار از خرس، لازم نیست دوندهای سریع باشید فقط کافی است از فرد همراهتان تندتر بدوید.» سرمایهگذارانی هم هستند که باور دارند در یک بازار هیجانی لازم نیست خرید یک دارایی بر اساس ارزش ذاتی آن انجام شود، فقط کافی است یک نفر بعدی باشد که بخواهد آن را از شما گرانتر بخرد. در دنیای اقتصاد به چنین رویکرد غیرمنطقی در سرمایهگذاری نظریه «احمق بزرگتر» میگویند. این نظریه میگوید برای بسیاری از سرمایهگذاران نه پرریسک بودن یک دارایی اهمیت دارد، نه قیمت بالا یا حتی ارزش ذاتی کم یا زیاد آن، تنها چیزی که اهمیت دارد این است که شخص دیگری پیدا شود که مایل باشد پول بیشتری برای آن پرداخت کند. در واقع نظریه «احمق بزرگتر» یا نظریه «احمقتر از من» (The Greater Fool Theory) نظریهای در حوزه سرمایهگذاری است که توضیح میدهد چرا یک سرمایهگذار حاضر است برای دارایی یا سهامی پول بدهد که قیمت آن از ارزش ذاتیاش بسیار بیشتر است. در واقع این رویکردی است مبتنی بر خرید احمقانه و فروش به احمق بعدی که بسیار بر قدرت امید و خوشبینی در میان سرمایهگذاران تاکید دارد؛ امید به افزایش قیمت و فراوانی تعداد احمقها در بازار. علاوه بر آن، تمایل به کسب سود کوتاهمدت نیز یکی دیگر از عوامل تشدیدکننده این رفتار است. سرمایهگذاران با این باور، نهتنها تصمیمگیری خود را بر اساس روند بازار و هیجانات آن شکل میدهند، بلکه همه تصمیماتشان مبتنی بر فرض و حدس و گمان پیش میرود.
پروفسور برتون مالکیل، اقتصاددان شناختهشده این مفهوم را برای نخستینبار در کتاب «قدم زدن تصادفی در والاستریت» مطرح کرد. او در این کتاب سازوکار این فرضیه را اینگونه توضیح داد که وقتی صحبت در مورد یک سهام خاص بالا میگیرد یا سرمایهگذاران به دلایلی گوناگون هیجانزده میشوند، قیمت آن سهام یا دارایی رشد میکند، فقط به این دلیل که سرمایهگذاران هیجانزده بدون توجه به ارزش ذاتی آن برای خرید هجوم میآورند. آنها به طرز احمقانهای اطمینان دارند که با خرید سهام یا دارایی مورد نظرشان حتی با قیمت بالاتر از ارزش واقعی و فروش آن به شخصی دیگر (احمقی بزرگتر از خودشان) به سود خواهند رسید.
در واقع بر اساس این فرضیه، این گروه از سرمایهگذاران عامل اصلی شکل گرفتن حباب هستند. وقتی قیمت یک دارایی نه بر اساس ارزش ذاتی آن، بلکه بر اساس رفتارهای غیرمنطقی بازار مانند خوشبینی یا سادهلوحی سرمایهگذاران شکل میگیرد، بازار ملتهب و هیجانی میشود. این سرمایهگذاران فقط به این امید که بتوانند آنچه خریدهاند را با قیمت بالاتر به دیگران بفروشند به بازارها ورود میکنند؛ زنجیرهای از واکنشهای هیجانی که در نهایت به ایجاد حباب اقتصادی منجر شود.
اما این چرخه خریدوفروش تا ابد ادامه پیدا نمیکند، در نهایت در همین بازار ملتهب پررونق نیز روزی «بزرگترین احمق» معاملهای را با بالاترین قیمت ممکن انجام میدهد و پس از آن این حباب میترکد، به این معنی که بازیگران بازار بالاخره به این نتیجه میرسند که داراییهای مورد نظر بسیار بالاتر از ارزش ذاتیشان در حال معامله هستند و ناگهان دیگر هیچ خریداری اقدام به خرید نمیکند. تعداد فروشندهها به تدریج زیاد میشود و قیمت سهام یا دارایی به سرعت کاهش مییابد. اینگونه همه سرمایه یکشبه بر باد میرود.
روایتهایی از حماقتهای جمعی و حبابهای اقتصادی
سال 1636 اوج جنون خرید پیاز گل لاله در هلند بود. همه مردم برای خرید پیاز گلهای لاله سر و دست میشکستند به این امید که بتوانند آنها را با سود بیشتر به فروش برسانند. قشر فرهیخته، شهروندان معمولی، کشاورزان، ماهیگیران و خدمتکارها همه اندوخته و اعتبار خود را در بازار پیاز گل لاله سرمایهگذاری میکردند. وقتی این حباب در سال 1637 ترکید، به گفته بعضی تاریخدانان اقتصاد هلند تا مرز ویرانی پیش رفت. دنیا نمونههای زیادی از چنین جنونهای خریدی به خود دیده است. مانند جنون خرید سهام شرکتهای فناوری اطلاعات (IT) در دهه 90 میلادی که موجب شکل گرفتن حباب دات کام شد. در آن سالها نهتنها قیمت سهام شرکتهای اینترنتی به رقمهایی بسیار بالاتر از ارزش ذاتیشان رسیده بود، بلکه تعداد زیادی کارآفرین اینترنتی به لطف فضای پرشور شرکتهای فناوری، توانسته بودند ایدههای جدید خود را به سرمایهگذاران بفروشند و اینگونه شرکتهای استارتآپی زیادی فعالیت خود را شروع کرده بودند. مردم هیجانزده به دنبال خرید سهام این شرکتها یا سرمایهگذاری مستقیم در آنها بودند، به این امید که خریدار مشتاق دیگری مانند خودشان پیدا بشود و آنها بتوانند سهام خود را با قیمت بالاتر از آنچه خود خریدهاند، به او بفروشند. طبیعی بود که این روند نمیتوانست ادامه پیدا کند؛ وقتی حباب دات کام در سال 2000 ترکید بسیاری از شرکتها اعلام ورشکستگی کردند و سهامداران زیادی پول خود را از دست دادند. حتی ارزش شرکتهایی مانند سیسکو، اینتل و اوراکل تا 80 درصد کاهش پیدا کرد.
پس از آن حباب دیگری بین سالهای 2000 تا 2005 در آمریکا شروع به شکل گرفتن کرد. در آن سالها همزمان با تسهیل وام مسکن و افزایش تقاضا، قیمت مسکن افزایش پیدا کرد و مردم به سرمایهگذاری در این حوزه روی آوردند، به امید اینکه در آینده بتوانند ملک خریداریشده خود را به سرمایهگذار دیگری با قیمت بالاتر بفروشند. اما اتفاقی که افتاد این بود که انباشت بدهی وامگیرندگان و کاهش تقاضا در بازار مسکن سرانجام در سال 2008 به فروپاشی حوزه مسکن در این کشور منجر شد. آنچه رونق کاذب در بازار مسکن را رقم زد، سیاستهای جدید در بازار وام بود که همه مردم، حتی وامگیرندگان پرخطر مانند مهاجران غیرقانونی را واجد شرایط دریافت وام با نرخ بهره پایین میکرد. ارائه این تسهیلات نهتنها باعث رونق بازار مسکن شد، بلکه ساختوساز را نیز افزایش داد. زمانی که بازار از فروشندگان اشباع شد و بانکها به دلیل حجم بالای وامهای اعطاشده با چالش تامین نقدینگی مواجه شدند، قیمت مسکن به تدریج کاهش پیدا کرد و بازار مسکن وارد رکود شد. بانکها و موسسات مالی اعلام ورشکستگی کردند و این بحران زمینهساز بحران بزرگ اقتصادی سال 2009 در این کشور شد.
استراتژی احمق بزرگتر
کسی که تصمیمات سرمایهگذاریاش مبتنی بر استراتژی «احمق بزرگتر» است، امید دارد که خود هرگز در نقطه پایان این زنجیره قرار نگیرد. چنین رویکردی یعنی قبول یک ریسک جدی، زیرا در واقعیت هیچ نشانهای وجود ندارد که چه کسی قرار است بزرگترین احمق این زنجیره باشد. آنچه مردم را وسوسه میکند که وارد بازی «بخریم و گرانتر بفروشیم» بشوند، مشاهده بازارهای پررونقی از این دست است که سرمایهگذاران زیادی در حال کسب سود در آنها هستند. بازار فروش آثار هنری، بازار ارزهای دیجیتال، بازار اجناس کلکسیونی و حتی طرحهای کلاهبرداری پانزی نمونههایی از بازارهایی هستند که حول فرضیه «احمق بزرگتر» شکل گرفتهاند.
یک مثال ساده آن فروش یک نقاشی رنگ و روغن بر روی بوم اثر مارک روتکو، به قیمت 5/82 میلیون دلار در سال 2021 بود. بسیاری از کارشناسان معتقد بودند که این قیمت برای یک نقاشی رنگ و روغن بسیار بالاست و ارزش ذاتی این اثر بسیار کمتر از این قیمت است، اما واقعیت این بود که تعداد زیادی از مردم آثار هنری را با قیمتی فراتر از ارزش ذاتی آنها خریداری میکنند، زیرا اطمینان دارند که همیشه یک نفر پیدا میشود که برای آن قیمت بیشتری پرداخت کند. در واقع رویکرد حاکم بر بازار هنر همیشه هم یافتن هنر خوب نیست، بلکه گاهی یافتن احمقهایی است که یک اثر را به عنوان اثر هنری باارزش میبینند.
طرحهای پانزی، نمونه بارز کلاهبرداری هستند که با ادعای سرمایهگذاری و تقسیم سود آن میان سرمایهگذاران به جذب افراد سادهلوح میپردازند. در طرحهای پانزی که همه سازوکارشان بر اساس نظریه «احمق بزرگتر» بنا نهاده شده است، پول جذبشده از سرمایهگذاران جدید به سرمایهگذاران قدیمی پرداخت میشود. مشارکتکنندگان این طرح تنها امیدشان به زنجیره احمقهای بعد از خودشان است که ورودشان به این زنجیره میتواند بقای سود آنها را تضمین کند. هرچه سرمایهگذاران جدید بیشتری وارد این زنجیره شوند، پرداختی سرمایهگذاران قدیمی بیشتر میشود. ولی موضوع اینجاست که بالاخره روزی میرسد که هیچ احمقی هم حاضر نیست وارد این چرخه معیوب شود و این واقعیتی است که بسیاری از مشارکتکنندگان چنین طرحهایی چشمان خود را به روی آن میبندند.
بیتکوین بازاری برای احمقهاست؟
بیل گیتس، بنیانگذار شرکت مایکروسافت، در یک مصاحبه مدعی شد که مبنای معاملات ارزهای دیجیتال و NFTها همان فرضیه «احمق بزرگتر» است. وارن بافت، سرمایهدار و کارآفرین مشهور آمریکایی، هم در گفتوگویی در سال 2020 گفت: «ارزهای دیجیتال هیچ ارزشی ندارند. شما هیچ کاری با آنها نمیتوانید انجام دهید به جز فروش آنها به شخصی دیگر.» نکتهای که بیل گیتس، وارن بافت و بسیاری از اقتصاددانان مطرح میکنند این است که ارزهای دیجیتال هیچ ارزش ذاتی در دنیای واقعی ندارند، آنها حبابهایی هستند که مردم در این حبابها سعی میکنند گوی رقابت را در حماقت از یکدیگر بربایند. بر اساس نظریه «احمق بزرگتر» هرگز نباید در دارایی سرمایهگذاری کرد که ارزش آن منوط به فروش آن به قیمت بالاتر به شخصی دیگر باشد. سهام، اوراق قرضه و املاک جریانهای نقدی ایجاد میکنند که میتوان بر اساس آنها ارزشگذاری کرد ولی بیتکوین از چنین ویژگی برخوردار نیست. مخالفان رمزارزها بر این باورند که این ارزها بیشتر به یک بازار دلالی شباهت دارند که فقط هدف آن خریدوفروش با قیمت بالاتر است و این حباب هم مانند سایر حبابها روزی خواهد ترکید، ولی هنوز نمیدانیم آیا واقعاً چنین تحلیلی از بازار رمزارزها میتواند تحلیلی منطقی و صحیح باشد یا خیر.
اگرچه به گفته وارن بافت ارزهای دیجیتال هیچ کاربردی در دنیای واقعی ندارند، ولی هنوز بسیار زود است که ادعا کنیم بیتکوین یا سایر ارزهای دیجیتال در آینده نیز کاملاً بیمصرف خواهند بود. این روزها مردم برای انتقال پول به خارج یا در قراردادهای بزرگ از بیتکوین استفاده میکنند. چند شرکت بزرگ مانند برگرکینگ، AT&T، کیافسی، پیتزاهات و بسیاری از فروشگاهها و چند خط هواپیمایی شروع به قبول بیتکوین کردهاند. مت هوگان، تحلیلگر اقتصادی فوربس، در مقالهای بیتکوین را با نفت در دهه 50 مقایسه میکند. آن زمان تنها استفاده نفت برای روشنایی و روغنکاری ماشینآلات بود. به تدریج با پیشرفت فناوری، ارزش نفت افزایش یافت. شاید اتفاق مشابهی برای ارزهای دیجیتال هم رخ بدهد. او بر این باور است که اگر فقط 10 درصد ثروت ذخیرهشده در اندوخته طلای مردم، به بازار بیتکوین منتقل شود، ارزش آن به 50 هزار دلار خواهد رسید. زمانی هم بود که مردم مطمئن بودند امکان ندارد رسانههای دیجیتال بتوانند جای روزنامهها را بگیرند ولی زمان ثابت کرد چه اندازه این باور اشتباه بود. یک دیدگاه هم وجود دارد که میگوید در بسیاری از بازارها قیمت و ارزش یک دارایی نه از طریق عواملی مانند مطلوبیت، بلکه به وسیله عرضه و تقاضا تعیین میشوند. اگر مردم فکر میکنند که یک تابلوی رنگ و روغن میتواند 80 میلیون دلار ارزش داشته باشد، پس به طور قطع ارزش آن همین اندازه است. اگر مردم حاضرند برای یک دارایی پولی پرداخت کنند پس پول پرداختشده میتواند نشاندهنده ارزش آن دارایی باشد. فقط مشکل اینجاست که انسان به طرز باورنکردنی موجودی بیثبات است. چیزی که امروز باارزش میداند، فردا بیارزش میشود و همین ویژگی انسانها کافی است که بازار ارزهای دیجیتال را به حباب نزدیکتر بدانیم تا یک بازار گاه تورمی مانند طلا یا هنر. باید قبول کرد که این بازار فعلاً موافقان و مخالفان جدی خود را دارد و همین اختلاف نظر تصمیمگیری برای سرمایهگذاران معمولی را بسیار دشوار کرده است، ولی آنچه فعلاً اهمیت دارد این است که اگر در فضای هیجانی، وارد بازار رمزارز یا هر بازار ملتهب دیگر شدیم، حداقل حواسمان باشد که به بزرگترین احمق آن بازار تبدیل نشویم.