مهار، تقابل یا تعامل
آینده رابطه ایران و آمریکا چه خواهد شد؟
آمریکا در طول 40 سال گذشته سه سیاست اصلی را در رابطه با جمهوری اسلامی در پیش گرفته و در موارد مختلف نسبت اعمال این سیاستها با همدیگر تغییر کرده ولی این سه ابزاری بودند که در این 40 سال بهصورت همیشگی و پیوسته در دست آمریکا بودند.
آمریکا در طول 40 سال گذشته سه سیاست اصلی را در رابطه با جمهوری اسلامی در پیش گرفته و در موارد مختلف نسبت اعمال این سیاستها با همدیگر تغییر کرده ولی این سه ابزاری بودند که در این 40 سال بهصورت همیشگی و پیوسته در دست آمریکا بودند.
1- اولین سیاست، سیاست مهار است که به قصد جلوگیری از نفوذ بیشتر ایران در سطح منطقه و در واقع صدور انقلاب از ابتدای کار مورد استفاده قرار گرفته و لااقل از اواسط دهه 90، شکل اصلی این سیاست بهصورت تحریمهای اقتصادی به قصد تضعیف ایران و محدود کردن قابلیت ایران برای تکثیر مدل انقلابی بوده که ایران در این 40 سال گذشته توانسته به وجود بیاورد.
2- دومین سیاست، سیاست تقابل است که در مواردی اتفاق افتاده است؛ یکی از این اتفاقات تقابلی در سال پایانی جنگ ایران و عراق بود که آمریکا خودش وارد یک درگیری نظامی با ایران شد و به کنسولگری ایران در کردستان عراق حمله کرد.
3- سومین سیاست، سیاست تعامل است که در مواردی بهصورت چندجانبه شکل گرفته؛ صحبتهایی که بین ایران و آمریکا در مورد آینده افغانستان مطرح شد و نهایتاً به تشکیل دولت حامد کرزی بعد از اشغال افغانستان توسط آمریکا انجامید. یا صحبتهایی که در طول دوره ریاستجمهوری آقای احمدینژاد در مورد عراق شد و راه به جایی نبرد. یا صحبتهایی که در مورد مسائل هستهای و در طول مذاکرات برجام چه بهصورت دوجانبه و چه بهصورت چندجانبه انجام شد.
در طول دوره نخست ریاستجمهوری باراک اوباما، وزن دو اهرم «مهار» و «تقابل» با ایران بیشتر از وزن اهرم «تعامل» بود؛ ولی در طول دور دوم ریاستجمهوری وی، دقیقاً این بالانس برعکس شد و در واقع تمرکز اصلی روی «تعامل» قرار گرفت. الان ما به جایی برگشتهایم که در رابطه با دولت آقای ترامپ از ابتدای کار، سیاست «مهار» و «تقابل» در صدر برنامهریزی دولت او برای مواجهه با ایران قرار گرفته و وزن «تعامل» در آن چندان زیاد نیست. بنابراین این وضعیتی که ما الان در آن قرار داریم چندان وضعیت جدیدی نیست و تقریباً میشود گفت همه اهرمها همان هستند و نسبتهایشان با همدیگر است که دائماً در این سالها در حال بالا و پایین رفتن بوده و الان هم همچنان ادامه دارد. ولی آنچه مهم است، این است که تعاملی که در طول دوره آقای اوباما صورت گرفت و منجر به برجام شد از لحاظ عمق آن، تناوب گفتوگوها و سطح آنها واقعاً مسبوق به سابقه نبود و درسی که از سرنوشتی که برجام به آن دچار شده، میشود گرفت، به نظر من باید خیلی به آن دقت کرد. برای اینکه به نظر میآید دیدگاه غالب در ایران این است که تجربه برجام نشان داد مذاکره با آمریکا فایدهای ندارد و این کشور یک طرف مذاکره قابل اعتماد و اتکا نیست و به همین لحاظ بهطور کلی بسیاری بر اساس تجربه برجام و تجربههای پیشتر، تعامل با آمریکا را بیفایده قلمداد میکنند.
من خود برداشت متفاوتی دارم؛ برداشت من این است که تجربه برجام نشان داد توافقات محدود بین ایران و آمریکا بدون اینکه آن زمینهای که این دشمنی در آن شکل گرفته دچار تغییر شود، عملاً راه به جایی نخواهند برد و پایدار نخواهند ماند. چون رویکرد آقای اوباما هم این بود که اگر ما مهمترین و ضروریترین مساله با ایران را که بحث بحران هستهای بود حل کنیم، آنوقت راه برای اینکه به مسائل دیگر هم بتوان پرداخت باز میشود و مقامات ایران هم تقریباً نظر مشابهی چندینبار ارائه دادند که اگر این تجربه ما از برجام تجربه مثبتی باشد، آنوقت میشود درباره مسائل دیگر هم فکر کرد. به گمان من اکنون تجربه تاریخی برجام به ما نشان میدهد که نمیشود در یک رابطهای که آنقدر در آن تنش و اصطکاک وجود دارد و این همه سابقه منفی و سوءاعتماد بین طرفین وجود دارد، فقط با یک توافق محدود امید این را داشت که شرایط رو به بهبودی برود و باید به مسائل گستردهتری که مورد اختلاف بین دو طرف هستند، پرداخت.
کلینتون از برجام خارج نمیشد
من به هیچ وجه موافق صحبت مقامات و دیپلماتهای ایران نیستم که هر دولتی در آمریکا بر سر کار میآمد از برجام خارج میشد و مشخص نیست چه تمهیداتی ممکن است پشت صحبتهای آنها بوده باشد، ولی واقعیت این است که در دولت خانم کلینتون بدون شک رویکرد نسبت به ایران رویکرد سرسختانهتری میشد و واقعاً شاید تجربه دوره زمامداری آقای اوباما یک تجربه استثنایی بود. ولی تمام اطرافیان نزدیک خانم کلینتون آدمهایی بودند که در دوره آقای اوباما در دستیابی به برجام نقش فعال و مثبتی داشتند و در ضمن خود خانم کلینتون هم عمیقاً اعتقاد داشت که خروج از برجام ضربه اصلی را به اعتبار بینالمللی آمریکا بهعنوان یک طرف مذاکره قابلاعتنا میزند. این نگاه از این منظر است که ممکن بود نهایتاً دولت خانم کلینتون هم در زمینههایی تحریمهایی را علیه ایران اعمال کند. تحریمهایی برای مقابله با برنامه موشکی یا برای مواردی که در منطقه دو کشور با همدیگر اصطکاک و اختلافنظر دارند! ممکن بود در آن زمینه رویکرد سرسختانهای را در پیش بگیرد؛ ولی خیلی بعید میدانم که او از توافق هستهای برجام، به این نحوی که آقای ترامپ انجام داد، خارج میشد. در حقیقت این مساله را مطرح کردم که این نکته را اضافه کنم که در آمریکا مسبوق به سابقه است که توافقهای خلعسلاح بعد از دوره sunset (زمان پایان تعهدات) به انقضا میرسند و توافقی که پیگیری توافق اول محسوب میشود، مورد مذاکره قرار میگیرد. این اتفاق بین آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی بارها رخ داد که در واقع به آن زمانی که برای توافق در نظر گرفته بودند، به صورت متناوب وقت بیشتری اضافه کردند. مثلاً زمانی که ما به دوره انتقالی برجام در سال 2023 نزدیک میشدیم، آمریکا سعی کند زمان بیشتری بخرد و رشد برنامه هستهای ایران را به تعویق بیندازد. به نظر میشد تصور کرد جدای از اینکه چه دولتی سر کار باشد؛ روند را مدیریت کرد. ولی خروج از برجام و نقض فاحش آن به این نحو را من فکر میکنم تنها در یک دولت استثنایی مثل دولت آقای ترامپ میشد انتظار داشت.
جنگ و دیپلماسی
در واقع ابزاری که در سیاست خارجی در دست رهبران در دو سوی این طیف (spectrum) وجود دارد یکی «جنگ» و دیگری «دیپلماسی» است، بنابراین تمام ابزارهای دیگری که استفاده میشود در میان این دو قرار میگیرند. در شرایطی که یک موقعیت پایا وجود داشته باشد یا شرایط قابل دوامی باشد، میشود با استفاده از ابزارهای دیگری مثل «تحریم»ها، «عملیات پنهانی» و «جنگهای نیابتی» از ورود به این دو موقعیت و گزینههایی که در آنها وجود دارد، اجتناب کرد. ولی وقتی شرایط پایا نباشد نهایتاً امکان لغزیدن به یکی از این دو سو وجود دارد و من فکر میکنم آن چیزی که شرایط را ناپایا کرد در گام اول اعلام آمریکا در ماه می سال 2019 بود مبنیبر اینکه دیگر معافیتهای مربوط به صادرات نفت ایران را تمدید نخواهد کرد و این باعث شد که برخلاف انتظار بسیاری از منتقدان دولت ترامپ و حتی مقامات ایران، صادرات نفت ایران به مراتب بیشتر از آن چیزی که تصور میشد، کاهش پیدا کند و این شرایط ناپایداری را به وجود آورد و ایران را وادار کرد سیاست صبر حداکثریاش را کنار بگذارد و دست به اقدامات تلافیجویانهای بزند که بدون شک ریسک درگیری نظامی را افزایش دادند.
خروج تدریجی ایران از برجام در مقابله با شرایط پیشآمده و تصمیمات مرتبط با یک جنگ احتمالی، انگیزه جدیدی را برای یک روند دیپلماتیک ایجاد کرده است. منتها با توجه به بدگمانیای که بین طرفین وجود دارد و اینکه در واقع در مذاکرات دوجانبه بین ایران و آمریکا با شرایط فعلی و با در نظر گرفتن افرادی که آقای ترامپ در تیم امنیت ملی خودش قرار داده که آنها در وهله اول به دنبال تغییر رژیم در ایران هستند و نه به دنبال یک مذاکره برد-برد؛ تنها گزینهای که برای استفاده از دیپلماسی برای کاهش تنشها وجود داشت، استفاده از یک میانجی بود که در ابتدا از طریق نخستوزیر ژاپن آقای «آبه» امتحان شد ولی به نظر من در آن مرحله هنوز به بلوغ خودش نرسیده بود و امروز روندی که آقای مکرون شروع کرده شانس بسیار بیشتری برای موفقیت دارد. با وجودی که هیچ تضمینی برای موفقیت در این مرحله هم وجود ندارد.
من بر این گمانم که در این مرحله به علت اینکه طرفین خواهان درگیری نظامی نیستند ولی متوجه هستند که شرایط فعلی هم قابلدوام نیست، از راهکاری که سطح تنشها را کاهش بدهد استقبال میکنند. من فکر میکنم هیچ شکی در این وجود ندارد که ایران با دولت ترامپ در این مرحله به یک توافق جامعتر و بلندمدتتر نخواهند رسید. ولی با توجه به تجربه کره شمالی، مقامات ایران احتمالاً به این نتیجه رسیدهاند که تعامل با ترامپ میتواند جلوی ضرر بیشتر را بگیرد و به همان سیاستی که اولویت ایران بود از زمانی که آقای ترامپ به قدرت رسید (یعنی سیاست خرید زمان) کمک کند. این بسته پیشنهادی که آقای مکرون در حال تهیه آن است نه به قصد رسیدن به یک توافق بزرگ، بلکه به قصد کاهش تنش و خرید زمان تا مشخص شدن نتیجه انتخابات آمریکاست و با وجود اینکه همین هدف محدود هم با چالشهای بسیار زیادی مواجه است و دیدگاههای طرفین در مورد اینکه چه مواردی برایشان قابل قبول خواهد بود در یک چنین پکیجی از همدیگر فاصله بسیار زیادی دارد، ولی به نظر من بهترین و آخرین شانس برای حفظ برجام است.
چارهای جز تعامل نیست
من فکر میکنم با توجه به سطح تنش در منطقه و میزان اصطکاک بین دو کشور و متحدان منطقهایشان با در نظر گرفتن هزینههای سهمگینی که تحریمها بر ایران اعمال کردند و عدم قابلیت کشورهای اروپایی برای اینکه بتوانند منافع ایران را در برجام حفظ کنند، در میانمدت و طولانیمدت چارهای جز تعامل بین ایران و آمریکا وجود ندارد. شاید حتی این به نظر دور از ذهن بیاید ولی امکان رسیدن به یک توافق با دولت ترامپ در دور دوم انتخابات از یک دولت دموکرات ممکن است بیشتر باشد. ولی گمان من بر این است که اگر آقای ترامپ در دوم انتخاب شود، به احتمال قریب به یقین تغییراتی در تیم امنیت ملی ایشان اتفاق خواهد افتاد. در همین مرحله هم به نظر میآید جان بولتون به تدریج دارد از بسیاری از پروندههای مهم کنار گذاشته میشود و احتمالاً شاخصترین اینها هم پرونده افغانستان و مذاکرات با طالبان است که تقریباً میشود گفت بولتون در آن نتوانسته نقش فعالی بازی کند. به احتمال قریب به یقین هم در دور دوم آقای ترامپ، آقای پمپئو وزیر خارجه نخواهد بود و این احتمال وجود دارد همان اتفاقی که برای آقای اوباما افتاد یعنی ایشان در دور دوم افرادی را وارد تیم خود کرد که برای آنها تعامل و رسیدن به یک راهحل برد-برد با ایران کاملاً قابلقبول باشد، احتمال این تغییر در دولت آقای ترامپ هم وجود خواهد داشت، منتها گرفتاری در این خواهد بود که من فکر میکنم اگر ایران زمانی به نتیجه برسد که جز یک مذاکره مجدد با دولت آمریکا چارهای نمانده، در آن موقع ممکن است ایران هم بخواهد دست خودش را قوی بکند بنابراین مجبور خواهد بود برنامه هستهای را بهطور کامل احیا کند که این همیشه خطر درگیری نظامی را افزایش خواهد داد. در دور دوم آقای ترامپ با وجودی که شانس رسیدن به توافق بیشتر است، خطر مسیری که منجر به توافق خواهد شد هم بیشتر خواهد شد به دلیل اینکه به احتمال زیاد دولت ترامپ، اینکه ایران برنامه هستهایاش را بهطور کامل احیا کند تحمل نخواهد کرد و برای اینکه دست خودش را قوی کند به حالت تقابل بازخواهد گشت.
احتمال برخورد
به هر حال به نظر من احتمال جنگ از دو مساله اصلی سرچشمه میگیرد؛ اول، خطای محاسباتی یا یک اقدام تحریکآمیز در سطح منطقه که منجر به کشته شدن نیروهای آمریکایی شود حالا چه توسط ایران و چه حتی توسط متحدان منطقهای ایران و حتی گزینهای که در آن یک عملیات خرابکارانه توسط عدهای صورت بگیرد ولی تقصیر آن به گردن ایران انداخته شود و دومین مسالهای که میتواند منجر به درگیری نظامی بین ایران و آمریکا شود، احیای برخی از فعالیتهای هستهای ایران است که زمان گریز هستهای را بهشدت کاهش بدهد؛ مثلاً فرض کنید غنیسازی به 20 درصد یا در سطح بالای 20 درصد برود یا مثلاً دسترسی بازرسان آژانس به سایتهای هستهای در ایران محدود شود. اینها ممکن است منجر به یک حمله نظامی از طرف آمریکا یا اسرائیل شود و این ربطی به این ندارد که چه دولتی در ایران سرکار است؛ یعنی این اتفاق اگر در دولت آقای روحانی هم بیفتد طی این دورههای 60روزهای که ایران دارد به تدریج از برجام خارج میشود، این خطر درگیری نظامی وجود خواهد داشت و تحت یک ریاستجمهوری به مراتب تندروتر از آقای روحانی هم ممکن است اتفاق بیفتد.
حالا که ما داریم در دو سطح تغییرات سیاسی در ایران و آمریکا رابطه دو کشور را نگاه میکنیم، پیشنهاد میکنم در دو دوره زمانی هم به آن نگاه کنیم؛ یعنی یک سناریو این است که آقای ترامپ مجدداً انتخاب شود و یک سناریو هم این است که دموکراتها انتخاب شوند. ولی به دو بازه زمانی هم باید نگاه کرد؛ یکی بازه زمانی پیش از رفتن آقای روحانی از دولت و دیگری بازه زمانی بعد از رفتن آقای روحانی از دولت را شامل میشود. چون یک همپوشانی خیلی کوتاهمدت بین دولت آینده آمریکا و آقای روحانی همچنان وجود خواهد داشت و اگر به یاد داشته باشیم به هر حال الان تقریباً میشود گفت روندی در سالهای اخیر شکل گرفته که فکر میکنم رهبری ترجیح میدهند خطاهایی را که دولتها مرتکب میشوند پیش از خروج از قدرت تا حد ممکن اصلاح کنند؛ بهعنوان مثال آقای خاتمی غنیسازی اورانیوم در ایران را به حالت تعلیق درآورد ولی وقتی مذاکرات با سه کشور اروپایی به جایی نرسید، شروع مجدد غنیسازی تحت قیمومیت خود آقای خاتمی مجدداً راهاندازی شد. یا اینکه آقای احمدینژاد که با یک برخورد بسیار تقابلگرایانه وارد دولت شدند، پیش از خروج ایشان از قدرت بود که مذاکرات با آمریکا در مسقط شروع شده بود. با عنایت به این رویکردها است که من هیچ بعید نمیدانم که ترجیح راس نظام در ایران هم این باشد که خود آقای روحانی این مساله را تا جایی که میتوانند پیش از خروج از قدرت حل کنند که رئیسجمهور جدید با این مساله درگیر نشود.
بنابراین باید این بازه زمانی را در نظر گرفت که اگر دولت آقای ترامپ همچنان بر قدرت باشد، با توجه به اینکه نیاز به این ندارد که بخواهد راه و چاهها را تازه یاد بگیرد و تیم جدیدش را بچیند، خیلی سریعتر میتواند از آن دوره همپوشانی کوتاه استفاده کند و برای اینکه به یک توافق با ایران برسد قبل از اینکه آقای روحانی از قدرت خارج شود، این کار را صورت دهد. اگر رئیسجمهور دموکرات در آمریکا بر سر کار باشد، وضعیت دشوارتر خواهد بود. برای اینکه هر کسی غیر از آقای بایدن انتخاب شود که تجربه سیاست خارجی چندان زیادی ندارد، احتمالاً زودتر از زمانی که انتخابات ریاستجمهوری در ایران (لااقل کمپین انتخابات ریاستجمهوری در ایران) بهشدت داغ شود، بعید میدانم که بتواند مذاکرات با ایران را بهطور جدی شروع کند و بنابراین احتمالاً آن فرصت همپوشانی کوتاهمدت از دست خواهد رفت. مگر آنکه طرفین به نتیجه برخی خواستها پیش از مشخص شدن نتیجه انتخابات آمریکا فکر کرده باشند.
من با توجه به شناختی که از دموکراتها دارم، میدانم که به احتمال بسیار زیاد، سیاست یک رئیسجمهور دموکرات این خواهد بود که بدون هیچ پیششرطی به برجام بازگردد. ولی با مشخص کردن اینکه اگر یک توافق follow up agreement یا یک توافقی بعد از توافق برجام، مثلاً برجام 2 پیش از سال 2023 مورد مذاکره قرار نگیرد که در آن موقع بسیاری از محدودیتهای برجام حذف شود، آمریکا در سال 2023 مجدداً از برجام خارج خواهد شد. بنابراین این یک بازه زمانی دوساله را برای مذاکره بین یک دولت دموکرات در آمریکا و دولت جدیدی که از ماه آگوست 2021 در ایران به قدرت خواهد رسید، ایجاد خواهد کرد. ولی بازگشت آمریکا به برجام شرایط نسبتاً باثباتتری را ایجاد خواهد کرد، برای اینکه طرفین بتوانند مذاکرات در مورد توافقات بعدی را شروع کنند و پیش ببرند. این بازه دوباره نیازمند این است که در ایران هم این دید وجود داشته باشد که نهایتاً تنها راهحل این تنشها با آمریکا مذاکره است. باید ماجرای گفتوگوی آقای هاشمی با امام خمینی را به یاد بیاوریم که نزد امام رفته بودند و به ایشان گفته بودند که این نوع تقابل با آمریکا برای ما بسیار هزینهساز است و تنها کسی که میتواند این مساله را حل کند، شما هستید.
به نظر من امروز هم ایران با همین چالش مواجه است؛ یعنی هزینه تقابل با آمریکا بسیار زیاد است و ممکن است عادیسازی روابط با آمریکا ممکن نباشد، ولی یافتن چارچوبی برای مدیریت اختلافات با آمریکا به نظر من برای آینده ایران ضروری است و بهتر است که این اتفاق هرچه زودتر بیفتد.