ذهن تناقضآلود
چرا انگشت اتهام به سوی نئولیبرالیسم میرود؟
این روزها اوضاع اقتصادی کشور بدتر از هر زمانی است که بسیاری از ما به خاطر میآوریم. تورم بیشتر از سه سال است که بالای ۴۰ درصد باقیمانده، همه شاخصهای رفاه و مصرف خانوار با شیب نگرانکنندهای در حال بدتر شدن هستند، درآمد سرانه کماکان کاهنده است، حساب سرمایه کشور منفی است و هزینه استهلاک داراییهای ملی بیشتر از مخارج سرمایهای دولت شده، تعداد خانوارهای در محدوده فقر (با هر تعریفی) افزایش شدیدی پیدا کرده و حدود یکپنجم خانوارهای کشور در معرض فقر مطلق هستند. عجیب نیست اگر همه دنبال پیدا کردن مقصر چنین وضعیتی باشند. به هر حال نمیشود زندگی مردم را تباه کرد و مسوولیت نپذیرفت. اما متاسفانه مثل همه شئون زندگی ما مردم ایران اینجا هم «سیاست و جهل» دستبهدست هم دادهاند که آب گلآلود شود. هر کسی به دیگری حمله میکند و او را متهم وضعیت موجود میداند و دلیلی هم نمیبیند که استدلال و شواهد قوی ارائه دهد. متهمکننده هر چقدر هم اتکای بیشتر به قدرت سیاسی داشته باشد در اتهامزنی بیپرواتر و بیمبالاتتر است.
حملاتی که به پدیده موهوم «نئولیبرالیسم» میشود هم از همین سنخ است. در کشوری که مالکیت خصوصی تقریباً وجود ندارد، عمده وقت اکثر دولتمردان صرف تلاش بیهوده برای کنترل دستوری قیمتها میشود، انبوهی سازمان و نهاد متولی تنظیم بازار و قیمتگذاری وجود دارد، باز کردن یک مغازه ساده نیاز به اخذ مجوز از چند جای مختلف دارد، بخش مهمی از اقتصاد کشور کاملاً دولتی و انحصاری است، معیشت حداقل نیمی از مردم حداکثر با یک واسطه به حاکمیت گره خورده (چه حاکمیت به عنوان پرداختکننده حقوق و دستمزد چه حاکمیت به عنوان کارفرما)؛ در چنین کشوری، حکایت کسی که معتقد است نئولیبرالها سر کار هستند؛ حکایت کبکی است که سرش را زیر برف فرو کرده است. یک خارجی مطلع از علم اقتصاد اگر به ایران بیاید و اوضاع و احوال سیاستگذاری اقتصادی و سیاسی ما را ببیند و بعد بشنود کسی اقتصاد ما را نئولیبرال میداند قطعاً در عقل گوینده شک میکند و بحث را ادامه نمیدهد. بهترین کار هم همین است چون هر کار دیگری بیفایده است. شما با کسی وارد بحث و استدلال میشوید که در شیوه بحث با او مبانی عقلی و استدلالی مشترک داشته باشید. فرض کنید کسی معتقد است هوا سرد است اما شما معتقدید هوا گرم است؛ اگر هر دوی شما به سنجه سانتیگراد یا فارنهایت برای سنجش دما اعتقاد نداشته باشید اساساً چه بحثی بین شما میتواند وجود داشته باشد؟
یک نکته جالب درباره نئولیبرالیسم ایرانی این است که تعریف مشخصی هم ندارد. هر کسی طوری آن را تعریف میکند که به سازگاری روایتش در نقد وضعیت موجود کمک کند. طبعاً در چنین شرایطی نئولیبرالیسم یک چیز مشخص نیست بلکه یک مفهوم سیال و نامتعین است که جاهای خالی و خلل و فرج تحلیلهای نصفهنیمه و ناقص درباره اینکه چه شد به اینجا رسیدیم را پر میکند. پس عجیب نیست اتهامزنندگان ترکیب متنوعی هم دارند از چپ ارتدوکس تا بنیادگرای مذهبی و از پوپولیست راست تا اصولگرای چپ، همگی یک کلام شدهاند که نئولیبرالیسم ایران را به اینجا رسانده است.
گمان میکنم یک دلیل این وضعیت این باشد که همه ما از آنچه بر اقتصاد کشور حاکم است حیرتزده و سرافکندهایم. واقعاً چطور میشود در کشوری با چنین امکانات و ظرفیتهایی، اقتصادی این گونه فلاکتبار داشت؟ طبیعی است که هر کسی معتقد باشد این شرایط محصول عملکرد او نیست. این ذات انسان است که حاضر نیست نقش خودش را در اشتباهات و شکستها بپذیرد. اما اگر ما هیچکدام مقصر این وضعیت نیستیم پس چه کسی مقصر است؟
کارول توریس و الیوت ارونسن در کتاب ارزشمندشان به اسم Mistakes were made, But not by me که به فارسی هم ترجمه شده (کیبود کیبود، چرا و چگونه اشتباهاتمان را توجیه میکنیم، نشر گمان، ترجمه سما قرایی) معتقدند آدمها در چنین وضعیتی دچار تعارض ادراکی (Cognitive Dissonance) میشوند. یعنی از یک طرف میبینند که اوضاع خیلی بد است ولی از طرف دیگر خودشان را باسواد و با حسننیت و توانا میدانند. اما اگر این اوضاع دستپخت خودشان نیست پس دستپخت چه کسی است؟ چگونه ممکن است همه ماهایی که سالها مسوولیت داشتهایم رسانه داشتهایم در دانشگاه درس دادهایم بخشی از الیت جامعه بودهایم هیچ نقشی در این اوضاع دهشتبار نداشته باشیم؟ اینجاست که روایت ما گرفتار تناقض میشود. ظاهراً واکنش اغلب آدمها به این تعارض ادراکی، خلق روایتی است که باورهای ما را سازگار نشان میدهد حتی اگر با واقعیتهای بیرونی ناسازگار باشد.
نئولیبرالیسم روایتی است برساخته ذهن تناقضآلود همه ما برای آنکه بار گناه همدستی در ایجاد وضعیت موجود را از دوش ما بردارد. همه ما کمتر یا بیشتر در ساختن آنچه میبینیم نقش داریم. برخی با جهلمان، برخی با سکوتمان، و برخی دیگر با منفعتطلبیمان. مدیر دولتی و بوروکرات جاافتادهای که سالهاست پذیرفته با سیطره جهل بر سیاستگذاری مدارا کند، استاد دانشگاهی که پذیرفته معیارهای علمی بر اداره دانشگاه حاکم نباشد چون در رقابتی برابر ممکن بود لیاقت عنوانی را که گرفته نداشته باشد، خبرنگاری که پذیرفته فساد و ناکارآمدی را توجیه کند تا بقای کسبوکار رسانهاش به خطر نیفتد، سیاستمداری که پذیرفته برای نرنجاندن صاحبان قدرت باید ملاحظهکار بود، روشنفکری که نقدهای بیهزینه و عوامپسند را به نقدهای هزینهدار ترجیح داده، کارشناسی که میدانسته سواد و دانش برای نشستن بر یک صندلی را ندارد اما بر آن صندلی نشسته، هر کسی که ترجیح داده سری را که درد نمیکند دستمال نبندد، همه آنها که به تعبیری برندگان وضعیت موجود بودهاند نیازمند روایتی هستند که به آنها کمک کند سهم خود را در ایجاد این شرایط انکار کنند. نئولیبرالیسم آن روایت نجاتدهنده است. پدیدهای مبهم اما بزرگ و قدرتمند که فراتر از اختیار و قدرت تکتک ما عمل کرده و برخلاف نیت و خواست ما اوضاع را چنین کرده که میبینیم. حکایت ما و نئولیبرالیسم حکایت دن کیشوت و آسیاب بادی است.
به گمان من آنچه اقتصاد ما را به این قهقرا رسانده یک باور فکری یا الگوی سیاستگذاری نیست بلکه سیطره جهل بر سیاستگذاری است. ما به دلایل مختلف با جهل، مدارا و علم را تحقیر کردهایم. نه فقط در اقتصاد که همین وضعیت را در سلامت و سیاست و محیط زیست و خیلی حوزههای دیگر میبینیم. ما سالهاست در نبرد علم و جهل، طرف جهل را گرفتهایم یا عافیتطلبانه بیطرف ایستادهایم. گاهی ایدئولوژی ما را به سمت علمستیزی سوق داده (به سابقه مخالفت روشنفکران چپ با علوم عقلی نگاه کنید)، گاهی خوشایند صاحبان قدرت ما را در دفاع از علم به لکنت انداخته، گاهی عافیتطلبی و فرصتجویی ما را در نقد جهل و علمستیزی محافظهکار کرده؛ خلاصه هر کسی دلیلی دارد.
نئولیبرالیسم آن کلانروایتی است که به توجیه جمعی ما برای مماشات با جهل کمک میکند. ما نمیخواستیم اینطور شود ما مقصر نبودیم ما از اول گفته بودیم همیشه به بهترین وجه به وظایفمان عمل کردهایم و زیاد هم کار کردهایم و زیاد حرف زدهایم. ولی مشکل اینجاست که کسی به حرف ما گوش نکرد، کسی ما را به بازی نگرفت، ما چرخدنده کوچکی بودیم در یک ماشین بزرگ، ما تنها کسی بودیم که درست کار میکرد و همه چیز را از اول میدانست اما این نئولیبرالها بودند که همه ارکان قدرت را در کنترل خود داشتند و ما را له کردند و کار خودشان را کردند. این روایت به ما کمک میکند توجیه بهتری برای نقش خود در این اوضاع داشته باشیم. طبیعی است که سهم آدمها برابر نیست. هر کسی که مسوولیت بیشتری داشته و نفع بیشتری برده باید شرمندهتر باشد. اما بیهیچ تردید وضعیت موجود اقتصاد کشور محصول مدارای همه ما با جهل است، مایی که در سطوح متفاوت سهمی از قدرت سیاسی یا اقتصادی یا فرهنگی و اجتماعی داشتهایم.