گرگها و لباس میش
آیا ادعای «مردمی بودن» در عرصه سیاستورزی ایران، کماکان میتواند موفق باشد؟
فرزین زندی: «یان ورنِرمولر» نویسنده کتاب «عوامگرایی چیست؟» با کنکاش اجتماعی-سیاسی مساله عوامگرایی، در شرح پوپولیسم میگوید: «مردمی بودن، از آنجایی آغاز میشود که تعدادی از سیاستمداران با چهره و قیافه مردمی در مقابله با نخبگان سیاسی وارد کارزار سیاست میشوند و خود را «تنها» نماینده مردم جا میزنند. عوامگرایی در حقیقت سادهانگاشتن واقعیتهای بسیار پیچیده و چندلایه و گریز از چالشهای سخت و مشکل و پناه بردن به راهحلهای ساده و آسان است.» در عین حال اما برخی پژوهشگران معتقدند «پوپولیسم را صرفاً میتوان یک پروژه سیاسی گسترده دانست که بخشهای اجتماعیِ عموماً حاشیهای جامعه را برمیانگیزاند تا با اعمالی ستیزنده و اعتراضی، حضور خود را به عموم مردم بنمایاند که این حرکتی است ضدنخبگی با بیان و گفتمانی به ظاهر ملیگرایانه که خود را حامی مردم عادی میداند. از منظر این دسته، پوپولیسم دارای چند ویژگی اساسی است: تقدم حال بر آینده، توسل به وعدههای معیشتی، نفرتآفرینی در جامعه، ترجیح عوام بر نخبگان، نداشتن پارادایم مشخص و...» از آنجا که پوپولیسم یا هر رفتار سیاسی، بهطور قطع، آبشخوری در دل جامعه و پیشینه فرهنگی آن دارد، رجوع به مولفههای خاص اجتماعی و بعضاً تاریخی آن حائز اهمیت است. از همین حیث، محمود سریعالقلم پوپولیسم در ایران را دارای دو ریشه تاریخی میداند: «نخست، فقر اقتصادی و دوم، فقر فرهنگی و فکری» و در تشریح آن باور دارد که «مثلاً پدیدهای مانند کمونیسم در ایران با کمونیسم در لهستان قابل مقایسه نیست. در لهستان از کمونیسم، تشکلهای اجتماعی به وجود آمد و با ملیگرایی لهستانی مختلط شد و در نهایت به ایجاد جامعه دموکراتیک انجامید. اما در ایران، کمونیسم با پوپولیسم همراه شد زیرا ما در ایران همواره دغدغه توزیع نابرابر داشتهایم. در طول تاریخ امپراتوری ایرانی نیز، به دلیل حاکمیت ظلم و ستم و سرکوب اقوام و جامعه همیشه با مشکل توزیع امکانات و درآمدها مواجه بودهایم. علت اینکه ما ایرانیان به واژه عدالت علاقهمندیم، هم یک بعد واقعی و هم یک بعد روانی دارد و به دلیل ظلمی است که در بسترهای تاریخ این کشور حضور داشته است». تجربه جهانی دیگری که مشابه آن در دهه گذشته در ایران رقم خورده است و کماکان نیز پتانسیل و خطر بازآفرینی آن در کشور وجود دارد، مدل روسی پوپولیسم است که در دهه ۱۸۶۰ میلادی با جریانی تحت عنوان «نارود نیچِستوو» که معادل روسی واژه «پوپولیسم» است، شکل گرفت. «این جریان معتقد بود که تبلیغات سیاسی در میان قشرهای ضعیف و روستایی جامعه میتواند به بیداری تودهای بینجامد و اثرگذاری آنها باعث آزادی [...] از نظام ارباب-رعیتی و ترغیب مالکان به سهیم نمودن روستاییان در مالکیت زمینهایشان شود.» درست مشابه اتفاقی که در دوره سکانداری محمود احمدینژاد بر عرصه سیاست اما با شعار «مردمی بودن» و تشبیه به منش شهید رجایی به عنوان یکی از نمادهای سیاستمدار سادهزیست در کشور رخ داد و او توانست با خلق ترم «سیاستمدار مردمی» در ادبیات سیاسی و ایجاد دوقطبی بین «فقیر-غنی»، «تحصیلکرده-بیسواد»، «شهری-روستایی»، «ساختارمندی-بیقاعدگی» و دوگانگیهایی از این دست، به جای نزدیکتر کردن و رفع این فاصلهها، به تشدید آنها دامن بزند و شکاف موجود را، با اتلاف گسترده منابع به بهانه تحقق عدالت اجتماعی، افزایش دهد.