شناسه خبر : 35305 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

فریب یک فرشته

تحلیل عباس آخوندی از پیامدهای اختلاط حوزه خصوصی و حوزه عمومی در سپهر سیاسی ایران

فریب یک فرشته

در واکاوی نوع نگاه به عرصه سیاست‌ورزی و ضرورت فهم ریشه علاقه تاریخی به «افتادگی» و «ساده‌زیستی» در ایران، عباس آخوندی با تفکیک دو نگاه به «اخلاق شخصی» و «اخلاق عمومی» تاکید می‌کند که اختلاط بین این دو حوزه، که متاثر از ناآگاهی عمومی است، عرصه را بر توسعه ایران سد کرده و راه را برای حضور افرادی که خود را زیر پوشش‌های ریاکارانه و به ظاهر «مردمی» به ملت عرضه می‌کنند می‌گشاید.

♦♦♦

در سیاست‌ورزی ایرانی، «مردمی بودن» به چه معناست و چرا مفهوم مردمی ‌بودن و ساده‌زیستی در میان مردم ایران، مفهومی جذاب بوده است؟ آیا این جذابیت هنوز هم باقی است و می‌تواند سیاستمداران را بر صدر بنشاند؟

حتماً می‌تواند تاثیرگذار باشد. البته این مساله به فهم و تلقی عمومی از مفهوم سیاست بازمی‌گردد. گاهی، سیاست به عنوان «سازماندهی عمل جمعی» تلقی می‌شود که یک ملت قصد دارد که یک عمل خاص را سازماندهی کند تا به اهداف جمعی برسد. در این صورت، به هیچ شکل این مساله برجسته نمی‌شود که آیا این سیاستمدار، ساده‌زیست هست یا نیست؛ چون در این وضعیت، آنچه مورد توجه قرار می‌گیرد، مساله «جمع»، «منافع جمعی» و «منافع ملی» است، صفات شخصی در حد وفاداری ملی و پایبندی به قانون در دستور کار قرار می‌گیرد و بیشتر از رفتار خصوصی فرد، فرآیندهای سازماندهی، موضوع سیاستگذاری، نحوه مشارکت، منافع ملی، گفتمان و مشارکت اجتماعی و مباحثی از این دست مورد توجه قرار می‌گیرد. اما اگر به عرصه سیاست در ایران بازگشت کنیم، بحث بر سر «حکومت اشخاص» است. یک فرض مشخص بر ذهنیت و تلقی عمومی وجود دارد که در یک طرف، «حاکم» یا به عبارت بهتر «هیات حاکمه» قرار دارد و در طرف دیگر «مردمِ تحت حاکمیت» وجود دارند. لذا، عملاً مساله سازماندهی عمل جمعی مطرح نیست و آنچه مورد توجه است، شیوه و معیار تصمیم‌گیری حکومت است. در این شرایط، برای افراد این مساله اهمیت دارد که حکومت چقدر به مسائلی چون اخلاق فردی (مثل ساده‌زیستی و...)  توجه دارد. در سازمان عمل جمعی نیز بحث بر سر ویژگی‌های مثبتی چون درستکاری وجود دارد اما در آنجا، نقش فرد در قالب نقش «دولت مدرن» به عنوان یک «نهاد غیرِفردی» قرار می‌گیرد. با این حال، در ایران چون بحث حکومت مطرح است و حکومت هم با اشخاص تعریف می‌‌شود لذا رفتار فردی، بیشتر قابل توجه است.  در ایران، در وضعیت ضعف دولت مدرن، «فرآیندها» چندان مدنظر نیستند و در مورد گفتمان‌ها و منافع ملی اغلب بحث جدی صورت نمی‌گیرد، لذا، سیاست‌ها به افراد گره خورده‌اند و رفتار فرد، مبین یک سیاست است نه یک گفتمان. این موارد، امروزه عینیت صحنه سیاست در ایران را شکل می‌دهند. آشکارا، همه چیز مبتنی بر افراد است. به همین دلیل، رفتارهای نمایشی همچون ساده‌زیستی کماکان در موفقیت سیاستمداران موثر است؛ چراکه هنوز هم گفتمان جمعی و ارزش‌های ملی مورد اجماع در کشور وجود ندارد و فرآیندی برای گفت‌وگو پیرامون یک موضوع مثلاً موضوعات اقتصادی مثل قیمت ارز یا سایر سیاست‌های اقتصادی شکل نمی‌گیرد. لذا همه چیز به رفتار یک سیاستمدار بازمی‌گردد که چقدر افرادی که تحت تاثیر این سیاستمدار هستند، می‌توانند با او احساس همدلی کنند و احساس کنند که چقدر از جنس خودشان است. شعار «مردی از جنس مردم» برآمده از همین نگاه است. بر همین اساس، مشارکت واقعی و ضمنی در فرآیندها شکل نمی‌گیرد و احساسات جایگزین رویه‌ها می‌شود.

  چگونه می‌توان نگاه جامعه‌ای را که به مفاهیمی همچون ساده‌زیستی و مردمی بودن دل می‌بندد به سوی نگاهی واقع‌بینانه سوق داد تا جامعه مورد سوءاستفاده سیاستمدارانی که از این حربه‌ها بهره می‌برند، قرار نگیرد؟

به نظر من، اصل قصه به آگاهی جمعی و افزایش آن بازمی‌گردد. افزایش آگاهی‌ها قاعدتاً به بهبود فرآیند تصمیم‌گیری منجر می‌شود. اینکه آگاهی به چه شکل افزایش می‌یابد، نقش سیاستمداران، اندیشمندان، رسانه‌ها و... در بهبود آن حائز اهمیت است. برای طرح بهتر این مساله به ارائه چند نمونه می‌پردازم. وقتی به بحث ساده‌زیستی می‌پردازیم، لازم است که به ریشه‌های ارزش اخلاقی آن توجه شود. ساده‌زیستی، به دنبال خود، صفاتی همچون تقوا، زهد و زندگی ساده را به دنبال دارد که در بعد اخلاق شخصی، بسیار پسندیده است. نکته‌ای که در این میان وجود دارد این است که در بحث حکومت، با چه نوعی از اداره حکومت مواجهیم؟ آیا حکومت باید با اخلاق خصوصی اداره شود یا با اخلاق عمومی؟ در غیاب دولت مدرن و حاکمیت یک هیات حاکمه بر یک کشور که اصطلاحاً به آن ممالک محروسه گفته می‌شود، شما با سنت سیاست‌نامه‌نویسی و کتاب‌های نصیحه‌الملوک مواجهید. بزرگان با زبان و حیله‌های مختلف در تلاش‌اند که حاکم را متوجه برخی اصول ارزشی اخلاقی فردی کنند. ولی، در تعریف سیاست به مثابه عمل جمعی، قاعده حاکم اخلاق عمومی است و نه اخلاق خصوصی.  واقعیت آن است که معیارها، شاخص‌ها و ارزش‌های اخلاقی در حوزه عمومی کاملاً متفاوت از حوزه خصوصی است. با چند مثال می‌توان تفاوت این دو را آشکار کرد. در حوزه اخلاق خصوصی، داشتن ویژگی بخشش و دست و دلبازی، طبیعتاً امری پسندیده ‌است. اما در حوزه اخلاق عمومی، این گشاده‌دستی و حاتم‌بخشی از جیب مردم، قطعاً عملی نکوهیده است. لیکن به دلیل عدم تمییز بین حوزه عمومی و خصوصی این خلط مبحث در ایران رخ داد. چندی پیش مساله‌ای با عنوان «مهرورزی» مطرح شد. البته این مهرورزی در حوزه خصوصی بسیار ارزشمند است اما در حوزه عمومی تا جایی که مهرورزی به مفهوم تلاش سیاستمدار در جهت بهبود و رفاه زندگی مردم باشد خوب است ولی گاهی مهرورزی مصداق «ترحم بر پلنگ تیزدندان، ستمکاری بود بر گوسفندان» است. بنابراین در حوزه عمومی به هیچ عنوان نمی‌توان معیار و شاخصی به نام مهرورزی را به معیار اخلاقی تبدیل کرد. در حوزه عمومی، «عدالت» ارزش است و نه مهرورزی. در بحث ساده‌زیستی و قناعت نیز چنین است؛ قناعت در حوزه خصوصی امری نیکو تلقی می‌شود و اگر سیاستمدار در زندگی شخصی‌اش قانع باشد آن هم پسندیده است. اما، در حوزه عمومی، قناعت می‌تواند روبه‌روی خلق ثروت قرار گیرد و مردم را به سمت توسعه فقر هدایت کند. قناعت در حوزه عمومی چنانچه به مفهوم پس‌انداز باشد پسندیده است ولیکن چنانچه به مفهوم کنار آمدن با فقر و به قول هندی‌ها خو گرفتن با فرهنگ کاستی باشد، دقیقاً با «توسعه» و «پیشرفت» در تضاد است و از آن جلوگیری به عمل می‌آورد. در ایران، مفهوم حوزه عمومی عملاً شکل نگرفته و این حوزه تحت تاثیر رفتار حاکمان قرار دارد و از تاثیر فرآیندهای سیاستگذاری و تصمیم‌گیری کم‌بهره است. ارزش‌های اخلاقی در حوزه عمومی اساساً نه مهرورزی و نه بخشندگی است بلکه ارزش محوری عدالت است. در حوزه عمومی، معیار اصلی، پیشرفت، توسعه و خلق ثروت است. حال آنکه در حوزه خصوصی قناعت است و می‌تواند به فراخور حال، فقر و زهد هم باشد. در واقع این دو حوزه از یکدیگر متفاوت است. از آنجا که ما به لحاظ آگاهی سیاسی و عمومی در حوزه عمومی، به شدت دچار فقر هستیم، لذا همه چیز را با معیارهای حوزه خصوصی مورد سنجش و ارزیابی قرار می‌دهیم. در کشورهای دیگر وقتی چنین مباحثی مطرح می‌شود بلافاصله گفته می‌شود که حوزه خصوصی سیاستمداران ارتباطی به حوزه عمومی ندارد. در ایران اما از آنجا که اساساً حوزه عمومی کمتر مورد توجه است، تمامی مسائل در حوزه خصوصی برجسته می‌شود و در راس تمرکز قرار می‌گیرد. بحث خلق ثروت که در حوزه عمومی یک ارزش محسوب می‌شود، به همین دلیل مورد توجه قرار نمی‌گیرد. اگرچه به ظاهر از مزایای خلق ثروت سخن به میان می‌آید اما چون در ارزش‌های اخلاق خصوصی، این مساله چندان بار مثبتی ندارد، بلافاصله تا کسی به خلق ثروت مبادرت کند، انواع برچسب‌ها همچون مرفه بی‌درد، خرپول، مترف، تجمل‌گرا و... زده می‌شود.  ثروت زمانی ارزشمند می‌شود که ماموریت حوزه عمومی خلق ثروت، بازتوزیع آن از طریق مالیات‌های قانونی و توسعه رفاه عمومی باشد. ولی وقتی که حوزه عمومی امکان خلق ثروت را برای حوزه خصوصی محدود می‌کند و در عمل به توزیع فقر می‌پردازد، لامحاله، افراد در جامعه شروع به مقایسه درآمد خود با دیگران می‌کنند و در پی سیاستمدارانی می‌روند که با آنها بتواند به‌ظاهر «همدلی» کند. از این‌رو است که سیاستمدار به حوزه ریاکاری، نفاق، دروغگویی و دورویی پناه می‌برد. در ادبیات ما نیز از قدیم‌الایام این زیست دوگانه و ریاکارانه سیاستمداران مورد نقد بوده ‌است ولی، به دلیل نبود ادبیات حوزه عمومی بیشتر به بیان رنج و درد زمانه خلاصه و تعبیر می‌شده است. حافظ از جمله کسانی است که زبان تیزی در نقد دورویی و ریاکاری دارد:خدا زان خرقه بیزار است صدبار / که صد بت باشدش در آستینی / نمی‌بینم نشاط عیش در کس / نه درمان دلی نه درد دینی / درون‌ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت‌نشینی / گر انگشت سلیمانی نباشد / چه خاصیت دهد نقش نگینی.  در آن دوره نیز عده‌ای برای اظهار فقر، از روی ریا خرقه بر تن می‌کردند اما صد بت در آستین داشتند. به هر روی، در ایران به دلیل محدودیت در دانش و آگاهی، با تاکید بر «اخلاق شخصی» تلاش می‌شود که حوزه «اخلاق عمومی» مورد ارزش‌گذاری قرار گیرد و درست در همین‌جاست که جامعه با فروپاشی اخلاق مواجه می‌شود.

  کدام ویژگی شخصیتی محمدعلی رجایی به عنوان نماد سیاستمدار مردمی پس از انقلاب، از این سیاستمدار، چهره‌ای محبوب ساخت؟

قطعاً هر شخصیتی را در چارچوب زمانی خود باید بررسی کرد. به همین سبب، ارزیابی شرایط امروز با وضعیت ابتدایی انقلاب که دو فضای کاملاً متفاوت هستند حائز اهمیت است. در اوایل انقلاب، به دلیل روشن نبودن همین معیارهای ارزشی اختلاف شدیدی میان اعضای شورای انقلاب بروز کرد. در یک تقسیم‌بندی کلی می‌توان اعضای شورای انقلاب را به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول، افرادی هستند که از خارج به داخل ایران بازگشته بودند یا دست‌کم در خارج و مشخصاً غرب زندگی کرده بودند و تجربه زیست در یک محیط غربی را داشتند. در اینجا، فارغ از داوری و قضاوت درباره خوبی یا بدی، اساس گفتمانی آنها به شدت تحت تاثیر غرب بود؛ افرادی مانند مهندس بازرگان، صدر حاج سیدجوادی، سحابی پدر و پسر، ابوالحسن بنی‌صدر، ابراهیم یزدی، صادق قطب‌زاده و... که ادبیات کمابیش غربی چه با دید چپ و چه با نگاه لیبرال را نمایندگی می‌کردند. دسته دیگر کسانی بودند که تجربه زیست در فضای غربی را نداشتند و اگر غرب را دیده بودند به صورت گشت‌وگذار و سیاحتی بوده است. آنان در فضای ایران رشد کرده بودند. ما جوان‌های آن دوره به این گروه تعلق داشتیم.

خاطرم هست که ما در جهاد سازندگی، بدبینی عمیقی نسبت به کسانی که از غرب بازگشته بودند داشتیم و مایل نبودیم که آنان به جهاد سازندگی ورود کنند. ما اساساً به غیر از ایران، جای دیگری را تجربه نکرده بودیم و تمام تصور ما از سیاست، سیاستی بومی با معیارهای اخلاق فردی بود. رفتار افرادی که از خارج بازگشته بودند، نحوه لباس پوشیدن‌شان، نحوه سخن گفتن‌شان، نحوه استدلال‌شان برای ما قابل پذیرش نبود. فارغ از ارزش‌گذاری، در روایت کردن آن زمان می‌توانم بگویم که هیچ ارتباط ذهنی، زبانی و مفاهمه‌ای بین ما و آنان برقرار نمی‌شد. چراکه ما به دو جهان تعلق داشتیم و در دو حوزه گفتمانی متفاوت سیر می‌کردیم. در آن زمان، مرحوم شهید رجایی از آنجا که کاملاً جوشیده از متن انقلاب در درون ایران بود و تمام معیارهای ایشان، معیارهای بومی بود، به همین خاطر از محبوبیت ویژه‌ای برخوردار بود. روش زندگی، روش ارتباط کلامی با افراد گوناگون و دغدغه‌های ذهنی ایشان، برای ما قابل درک و جذاب بود.

روزی مرحوم رجایی در مورد پیگیری امور روستاییان با من تماس گرفت و من از نداشتن منابع و خودداری «سازمان برنامه و بودجه» از حمایت از جهاد در راستای پیشبرد برنامه‌ها و مسائل روستایی گلایه کردم. ایشان گفتند ساعت 8 به دفترم بیایید. من در موعد مقرر به دفترشان رفتم و دیدم که ایشان از معاون بودجه سازمان برنامه و بودجه نیز خواسته‌اند در جلسه حضور داشته باشد. رو به من کردند و گفتند که بگو! من هم گفتم که ما با چه اشتیاقی در جهت عمران و آبادانی روستاها مشغول هستیم ولی، دریغ از داشتن کمترین امکانات. گفتم که با کمبود منابع مواجهیم. مرحوم رجایی رو به معاون سازمان برنامه کرد و گفت چرا به اینها بودجه نمی‌دهید؟ وی هم گفت آخر اینها هیچ برنامه مشخصی ندارند. معلوم نیست اساساً این پول‌ها را برای چه می‌خواهند. چه طرحی را می‌خواهند اجرا کنند یا آنکه سودمندی آنها چیست؟ ناگاه، مرحوم رجایی شروع به فریاد زدن بر سر وی کرد و اینکه گفت این سازمان برنامه آمریکایی است و نمی‌خواهد انقلاب پیشرفت کند و سر راهِ طرح‌های انقلابی سنگ می‌اندازد و سخنانی از این دست. معاون سازمان برنامه گفت: آقا ما حرفی نداریم. اگر نظر شما این است، دستور دهید تا ما اقدام کنیم. ایشان هم بر روی یک برگه یادداشت کوچک نوشت که مبلغ 5 /1 میلیارد تومان به جهاد سازندگی تخصیص دهید. ما تا آن زمان با چنین رقمی آشنا نبودیم. به هر روی، ما مبلغ را دریافت کردیم و بین استان‌ها توزیع کردیم. منظورم از بیان این خاطره ارزیابی این اتفاق از حیث روش و فرآیند تخصیص منابع عمومی است. ارزیابی این قبیل رفتارها را می‌توان از زوایا و با عینک‌های مختلف انجام داد که یک بُعد آن را خیرخواهی برای مردم و دلسوزی واقعی برای روستاییان نامید که به‌طور واقع هم چنین بود و قلب مرحوم رجایی برای روستاییان می‌تپید. از زاویه دیگر نیز می‌توان گفت این نحوه تخصیص منابع، فاقد معیار و پر از اشتباه است. از هر دو جهت، این دو دیدگاه، یعنی مردمی بودن و نگرانی برای افراد کم‌درآمد و همزمان، بی‌برنامگی، قابل ارزیابی و درست است. اما نگاه به این مساله پس از گذشت 40 سال، و تحلیل آن در ظرف زمانی و مکانی آن کار دشواری است. بی‌توجهی به ظرف زمان و مکان ممکن است موجب سوءتفاهم جدی در ارزیابی رفتارها و رویه‌ها شود. از این‌رو است که من بر این باورم که ما نیاز به نقد تاریخی داریم تا بتوانیم به معیارهای درست در حوزه اخلاق عمومی و اخلاق خصوصی برسیم. یکی از جدی‌ترین مشکلات کشور را می‌توان عدم شکل‌گیری مباحثه نامید. بررسی نکات مثبت و آموزه‌های این‌ رویکرد و در عین حال نقد آن نکته اصلی ماجراست که می‌تواند مفید باشد اما در ایران ما همواره به «زنده‌باد» و «مرده‌باد» توسل می‌جوییم. اگر بنا باشد که با معیار اخلاق فردی، اخلاق عمومی را به آزمون بگذاریم، حتماً تضاد و دشمنی‌هایی به بار می‌آید. در اخلاق فردی، علاقه به این است که بتوان مهرورزی و بخشش کرد، دست در جیب خزانه کرد و پول و منابع توزیع کرد. اما با معیار اخلاق عمومی، تلاش برای تحقق عدالت، افزایش تولید و خلق ثروت و تامین منافع ملی مدنظر است که این دو مساله، برآمده از دو آبشخور فکری متفاوت است.

  در سپهر سیاست ایران، طی دهه‌های اخیر کسانی تلاش کرده‌اند که خود را نسخه دوم محمدعلی رجایی جا بزنند (مشهورترین و موفق‌ترین آنها، محمود احمدی‌نژاد). این «جا زدن» چگونه اتفاق افتاده و چه تفاوت‌هایی میان این مدعیان با رجایی وجود داشته است؟

من تمایلی به اظهارنظر در مورد افراد خاص ندارم اما معتقدم که هر کسی را باید متناسب با ویژگی زمانی خاص خود ارزیابی کرد. افرادی که تصور می‌کنند رفتارهای گذشته را می‌توان در زمان حال تکرار کرد، به دلیل اینکه اصالت در رفتار آنها وجود ندارد، نهایتاً رسوا می‌شوند. رفتار مرحوم رجایی رفتاری اصیل در بستر انقلاب و شرایط انقلابی بود. به همین دلیل، افرادی که تلاش می‌کنند خود را به جای شخصیت‌هایی چون مرحوم رجایی معرفی کنند، مردم در نهایت خواهند فهمید که این رفتارها فاقد اصالت‌اند و از آن گذشته، با توجه به گذشت زمان، اساساً، آن‌گونه رفتارها لزوماً این روزها خریدار چندانی هم ندارد. هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد. در مورد شهید رجایی هیچ‌کس هنوز نمی‌تواند ادعا کند که رفتار ایشان تصنعی بوده است. مرحوم رجایی همانی بود که از شخصیت‌اش در ذهن‌ها شکل گرفته. او کاری را انجام می‌داد که به آن باور داشت و انقلاب از او در شرایط انقلابی طلب می‌‌کرد. آیا افرادی که خود را نسخه بدلی رجایی می‌دانند امروز می‌توانند همان اصالت و نابی را به نمایش بگذارند؟

دراین پرونده بخوانید ...