دکمه رفاه اجتماعی وجود ندارد
علی مزیکی به بررسی ناکارآمدی سیاستهای حمایتی از خانوار میپردازد
علی مزیکی معتقد است که نمیتوان سیاستهای رفاهی را تنها با فشار دادن یک دکمه اجرایی کرد، اما آنچه سیاستگذار در سالهای گذشته انجام داده این است که انتظار دارد با اجرای یک سیاست، رفاه اقتصادی برای کل جامعه ایجاد شود. این کارشناسان اقتصادی معتقد است که نمیتوان یک سیاست رفاهی را برای یک استان مانند سیستان و بلوچستان انجام داد و انتظار داشت که همین سیاست در آذربایجان غربی نیز وجود دارد.
علی مزیکی معتقد است که نمیتوان سیاستهای رفاهی را تنها با فشار دادن یک دکمه اجرایی کرد، اما آنچه سیاستگذار در سالهای گذشته انجام داده این است که انتظار دارد با اجرای یک سیاست، رفاه اقتصادی برای کل جامعه ایجاد شود. این کارشناسان اقتصادی معتقد است که نمیتوان یک سیاست رفاهی را برای یک استان مانند سیستان و بلوچستان انجام داد و انتظار داشت که همین سیاست در آذربایجان غربی نیز وجود دارد. باید سیاستها متناسب با شرایط هر جامعه تعریف شود و در این خصوص باید از مطالعات و بررسیها استفاده کرد. از سوی دیگر، معیار قرار دادن یک کالا برای تغییر رفاه جمعیت نمیتواند درست باشد و برای مطالعات تغییرات رفاه باید جنبههای مختلف را در دست قرار داد.
♦♦♦
بررسیهای گزارش بودجه خانوار نشان میدهد که سهم گوشت قرمز در دهک کمدرآمد در سال 1397 نسبت به سال قبل از آن کاهش یافته است، به نظر شما آیا میتوان عنوان کرد که این موضوع به دلیل کاهش درآمد و رفاه خانوار در این سال بوده است؟
اینکه بگوییم یک کالا مانند گوشت در سبد خانوار معرف وضعیت رفاه این خانوار دهک پایین است، تعریف دقیقی نیست. البته با توجه به افزایش قیمت این کالا، طبیعی است که سهم آن بهخصوص در دهکهای کمدرآمد کاهش مییابد، اما به دلیل اینکه حتی در سال 1397 بعضاً گوشت یارانهای با قیمت کمتر از سالهای قبل عرضه میشد این موضوع حتی ممکن است باعث مصرف زیاد شود، یعنی مصرف گوشت زیاد شود بدون اینکه حتی درآمدها تغییر کرده باشد. یعنی کاهش قیمت از سمت عرضه باعث این تغییر شده است. انگل در مطالعات خود به این نکته اشاره کرده است که سهم ضروریات از کل سبد خانوار را میتوان به یک دماسنج، از وضعیت رفاهی خانوارها تشبیه کرد. به نوعی که اگر میزان این ضروریات در سبد خانوار افزایش یابد، این موضوع نشاندهنده کم شدن رفاه است. اگر به آمارهای ایران در دهههای اخیر نگاه کنیم، مشاهده میشود که مثلاً در زمان جنگ سهم این ضروریات در سبد خانوار بالا بود و عمده درآمد مردم صرف خرید این کالاها میشد، به مرور پس از جنگ سهم این ضروریات در سبد مصرفی کاهش یافت، اما در زمان تحریمهای اقتصادی دهه 90 این روند با یک شیب قابل توجهی رشد میکند.
این موضوع در حقیقت نشان میدهد که مردم در آن زمان اکثر درآمد خود را صرف کالاهای ضروری میکنند و نمیتوانند به موضوعاتی مانند تفریحات یا سرگرمی بپردازند.
بله، البته خود این ضریب انگل، که در این باره مطرح شده است، بسیار با اشکال روبهرو بوده و نقدهای بسیاری بر آن وارد است، اما اگر به سال 92 رجوع کنیم، آمارها نشان میدهد که این وضعیت تغییر کرد و به نوعی سهم کالاهای ضروری کاهش یافت. تا سال 1397 که این روند دوباره به سالهای ابتدایی دهه 90 بازمیگردد و با توجه به تحولات اقتصادی رخداده در این دو سال، این روند تغییر کرده است. حتی امکان دارد که در سال 1398 این روند بدتر از سال 1397 ثبت شود. اما اگر بیاییم و تنها بر یک کالای خاص تمرکز کنیم تنها میتواند به شکل یک فرضیه مطرح شود و نمیتوان گفت رفاه خانوار کاهش یافته است. البته این در مطالعات دیگر کشورها نیز وجود داشته که یک کالا، به عنوان معیار تغییرات رفاهی در نظر گرفته شده است. اما به نظر نمیرسد که ما در داخل کشور بتوانیم گوشت قرمز را به عنوان معیاری از تغییرات رفاهی تعریف کنیم. ممکن است گران شدن گوشت قرمز باعث شود که بسیاری به سمت تهیه گوشت مرغ یا حتی گوشت ماهی میل پیدا کنند و حتی برخی به سمت تغذیه از طریق پروتئینهای گیاهی بروند. حتی این موضوع میتواند برای خانوارها از نظر سلامت بهتر باشد و رفاه خانوار بهبود یابد. این موضوع با اینکه بگوییم یک خانوار به دلیل کاهش درآمدها نتوانسته به هیچ پروتئینی دسترسی داشته باشد و در نتیجه دچار سوءتغذیه شده متفاوت است. بحثم این است که در مطالعات نمیتوان تنها به کاهش مصرف یک کالا استناد و عنوان کرد که حتماً رفاه خانوار کاهش یافته است. باید ابعاد دیگر نیز در این موضوع در نظر گرفته شده باشد. شاید حتی در یک کشور تبلیغ شود که گوشت قرمز برای سلامتی مفید نیست و در نتیجه سهم مصرف آن در سبد خانوارها کاهش یابد، آیا شما میتوانید نتیجهگیری کنید که رفاه خانوارها کاهش یافته است؟ اتفاقاً این رفتار عقلایی است که، وقتی قیمت گوشت قرمز افزایش یابد، سهم آن در مصرف کاهش یابد و مردم به دنبال کالای جانشین آن باشند.
اگر این موضوع را نمیتوان به عنوان یک معیار قرار داد، چه شاخصی را باید مبنا قرار داد تا بتوان عنوان کرد که وضعیت دهکهای کمدرآمد از منظر رفاهی بهتر یا بدتر شده است؟
این سوال بسیار خوبی است، البته در عین حال سوال بسیار سختی نیز هست. تمام مطالعات رفاهی و فقر، بحثهای اقتصاد رفتاری و فقر نیز این سوال را مطرح میکنند که در واقع چه شاخصی را در نظر بگیریم که بتوان تعریف مشخصی از تغییرات رفاه عنوان کرد. برخی معتقدند درآمد سرانه میتواند به عنوان شاخصی از رفاه افراد در نظر گرفته شود، اما بسیاری مطالعات نیز این موضوع را رد میکند. در گذشته، عمدتاً درآمد به عنوان معیار قرار میگرفت، پس از آن مطالعات افرادی نظیر دیتون، به میزان مصرف اشاره کردند که میتواند مورد معیار قرار گیرد. اما در حال حاضر، برخی معتقدند که حتی مصرف نیز نمیتواند به عنوان شاخص مدنظر قرار گیرد که وضعیت رفاهی خانوارها به چه شکل تغییر کرده است. اما به طور کلی در کارهای علمی سعی میشود که به این ایده نزدیک شویم که کدام معیار برای این اندازهگیری، بیشتر از سایر معیارها باید مدنظر قرار گیرد و پاسخ بهتری میدهد. این کار، از ظرافت خاصی برخوردار و به نظرم بسیار قائم به شخص است. به عنوان مثال، هر فرد با یک معیار به دنبال اندازهگیری شاخص رفاه است. حتی در داخل کشور، تعریف متعددی برای اندازهگیری فقر در نظر گرفته شده که هر کدام با روش دیگر، تفاوت محسوس و قابل ملاحظهای دارد. بنابراین در این کار باید بسیار دقیق بود و نمیتوان حتی یک نسخه کلی برای تمام شهرها و تمام استانهای کشور پیدا کرد. شما نمیتوانید عنوان کنید که در یک استان معیار رفاه دقیقاً مشابه معیار رفاه در استان دیگر باشد، زیرا ارزشهای هر استان و هر قومیت تفاوت دارد. به عنوان مثال شاید در یک شهر کوچک، تحصیل فرزند به عنوان یک ارزش مطرح شود، اما در یک شهر مجاور، کار فرزند یک ارزش باشد. حتی میتوان گفت که برای هر خانوار این معیار تفاوت میکند.
به همین دلیل است که عدم شناخت این ارزشها و تفاوتها باعث ایجاد برخی سیاستهای نادرست در کشور میشود؟
دقیقاً همین موضوع است، این عدم شناخت تاکید میکند که در زمان تورم، بین مردم گوشت قرمز ارزان توزیع کنیم. یعنی تشویق به مصرف گوشت قرمز در شرایطی که شاید خانوارهای یک مجموعه حتی در آن زمان نیاز به کالای دیگری داشته باشند، اما این شناخت وجود ندارد. بنابراین در آن زمان مشاهده میشد که مردم از یک سمت در صفهای طویل برای تهیه گوشت قرمز میایستادند، از سوی دیگر، بسیاری از این افراد در خانه خود مقدار قابل توجهی از این گوشت داشتند. بنابراین به نظرم یک معیار کلی و نسخه کلی برای ارزیابی وجود ندارد.
شاید همین موضوع باعث شده که اخیراً نوبل اقتصاد به افرادی تعلق گیرد که بر اساس دادههای تجربی به بررسی مساله فقر میپردازند و نشان دادند که راهکار بهتری برای اجرای سیاستهای رفاهی از این طریق وجود دارد.
اگر به سالهای اخیر نگاه کنیم، درمییابیم که اکثر این نوبلیستها به نحوی انتخاب میشوند که موضوعاتی در زمان اقتصاد خرد را مدنظر قرار بدهند. افرادی که در بحث توسعهای یا اقتصاد رفتاری کار میکنند. اما در کشور ما، اکثر مطالعات و تمرکز بر روی سیاستهای کلان یا پولی اقتصاد است. حتی یکی از معضلات کشور ما این است که مسائل خرد کشور قرار است با سیاستهای کلان پاسخ داده شود. سیاستمدار دوست دارد که دکمهای را فشار دهد، تا همه مشکلات حل شود و همه وضعیتشان بهتر شود. اما در واقعیت این راهکار وجود ندارد. هر سیاست حمایتی در هر کشور شرایط خود را دارد و مربوط به همان کشور است. در این سیاستها، ممکن است راهحلی که برای یک کشور مثل هند یا برزیل وجود دارد، برای ایران پاسخ داده نشود، چون همانطور که عنوان شد نیازها در این کشورها متفاوت است. این موضوعات نیاز به مطالعه دارد، اما موضوع این است که به این مطالعات اهمیت کمی داده میشود. همیشه در بین مسوولان این نگاه وجود دارد که سیاستهای حمایتی یکشبه انجام شود و تمام مردم به رفاه برسند. اما در حال حاضر، کدام مطالعه انجام شده تا بتواند ارزیابی کند سیاستهای حمایتی گذشته تا چه حدودی توانسته وضعیت خانوارها را بهبود دهد. آیا اصلاً این سیاستها باعث میشود که دهکهای کمدرآمد و ضعیف برخوردار شوند، یا اصلاً رانتها یا رابطهها باعث میشود که سهمی به جامعه ضعیف نرسد.
به نظر شما اگر دولت بخواهد سیاستهای حمایتی را در داخل کشور به شکل بهینه انجام دهد، نقطه شروع کجا خواهد بود؟
در واقع اگر دولت را یک بنگاه در نظر بگیریم، که یکسری منابع دارد و نیاز است که یکسری هزینههای هدفمند انجام دهد، این موضوع به چند المان مهم بستگی دارد. موضوع نخست این است که تا چه حد میتواند این موضوع را بدون فساد انجام دهد. به این شکل که اگر سیاستی را اجرا کرد، این سیاست بتواند رفاه خانوارهای کمدرآمد را بهبود دهد. یعنی ارزیابی فعالی از سیاستهای حمایتی خود انجام دهد. موضوع بعد این است که سیاستهای حمایتی باید هدفمند باشد. همیشه توزیع پول باعث بهبود رفاه خانوارها نمیشود. این موضوع باید مدنظر قرار گیرد که اگر کمکی به خانوار کمدرآمد شود، با این پول چه کار میکند؟ آیا به دنبال این است که مواد بخرد یا صرف هزینه خانواده خود میکند. این موضوع باعث میشود که مثلاً در هند، کمکهای رفاهی عمدتاً به زنان خانوار اعطا شود، زیرا مطالعات صورتگرفته نشان میدهد که این نوع شیوه توزیع یا اعطای یارانه نقدی، عملکرد بهتری در بین خانوارهای هندی داشته است. بنابراین بدنه تامین اجتماعی یا هر نهادی که برای سیاستهای حمایتی تعریف شده باید تخصصی شود و به صورت Learning by doing یاد بگیرد که چه کار انجام دهد. از چه سیاستی بهره ببرد و کدام خطا را انجام ندهد. نمیتوان یک نسخه کلی داشت. باید توجه داشت که شما نمیتوانید از سیاست حمایتیای که در سیستان و بلوچستان به کار میبرید، به شکل مشابه برای آذربایجان غربی استفاده کنید. اینها موضوعاتی است که باید مدنظر قرار گیرد و نمیتوان با یک سیاست کلی، یعنی توزیع گوشت ارزانقیمت به فکر این بود که رفاه خانوار بهبود یابد.
چرا این مطالعات تخصصی برای بهبود سیاستهای حمایتی صورت نگرفته است؟
اینطور نیست که وجود نداشته باشد، اما بیشتر قائم به فرد است. مثلاً سیاستگذار احساس نیاز نمیکند که برای بهبود فقرزدایی در یک منطقه لازم است از نظرات کارشناسی یا مطالعات بهره ببرد. اکثر پروژههایی که صورت میگیرد نیز بیشتر جنبه نمایشی دارد. به عنوان مثال، ممکن است یک پروژه با شکل مشابه به دو یا چند گروه اعطا شود. در نهایت سیاستهای رفاهی نیز به شکل متمرکز، دستوری و از بالا به پایین انجام میشود و مسوولان به دنبال این موضوع نیستند که بدانند این سیاست تا چه حدی میتواند راهگشا باشد.
در واقع عمده مطالعاتی که در زمینه سیاستهای حمایتی صورت میگیرد، به این شکل است که قرار است یک سیاست انجام شود و باید مطالعهای در راستای تایید این سیاست صورت گیرد. اما اگر بخواهد تحقیق مستقلی شود و این مبنای یک سیاستگذاری باشد، حداقل من در این خصوص حضور ذهن ندارم. البته منظورم این نیست که هر تحقیق و پژوهشی باید مبنای سیاستگذاری قرار گیرد، بلکه بحثم این است که این رویکرد به کل در کشور وجود ندارد و نیاز است که یک تغییر ریل سیاستگذاری در بحث سیاستهای حمایتی صورت گیرد.
بخشی از سیاستهای رفاهی دولت بهخصوص در دو سال اخیر با هدف کاهش قیمت عرضهشده صورت گرفت که یک نمونه مشهور آن دلار 4200تومانی بود، بسیاری از پژوهشها این موضوع را تایید کردند که این موضوع نتوانسته اثرگذار باشد. چرا نگاه سیاستمدار به این شکل است که تلاش میکند از طریق کنترل قیمت سیاستهای رفاهی را دنبال کند؟
اگر شما به یک کتاب ساده اقتصاد کلان رجوع کنید، میتوانید مشاهده کنید که کنترل دستوری قیمت، انگیزه تولید را کاهش میدهد و در ادامه این سیاست منجر به کمبود میشود. این موضوعی است که در بسیاری از کشورها بهعینه تجربه شده است. آن هم با این روش که بخش قابل توجهی از ذخایر ارزی خود را نیز صرف آن کار کردیم. بنابراین از دو جهت با مشکل روبهرو شدیم. هم ارز را مصرف کردیم و هم اینکه با کنترل دستوری قیمتها به تولیدکنندگان این سیگنال را دادیم که از سود خود صرفنظر کنند. در همین موضوع نیز آیا مشخص است که کالای ارزانقیمت، به کدام خانوار رسیده است. میتوانم پیشبینی کنم که حتی سهم بهرهمندی دهکهای بالای درآمدی از این سیاست بیشتر بوده است. این موضوع دقیقاً به این علت است که سیاستمدار فکر میکند با زدن یک دکمه میتواند برای مردم رفاه ایجاد کند. باید پرسید که این سیاست به چه منظور انجام شده و اصلاً آیا این یک سیاست حمایتی بوده است. شاید اصلاً بحث موضوعات سیاسی و سایر مسائل نیز در این تصمیمگیری لحاظ شده است. اما اگر از نگاه یک سیاست حمایتی به آن نگاه شود. این سیاست، نمونه یک سیاست پرهزینه و کماثر بوده است. به عنوان مثال، در زیمبابوه سیاست کنترل قیمت گوشت به شکل دستوری صورت گرفت و مشاهده شد که میزان کشتار در یک شهر به کمتر از تعداد انگشتهای یک دست رسید، در نتیجه این موضوع عرضه گوشت را تحت تاثیر قرار داد. حتی در خود کشور ما نیز سیاستها به شکلی چیده شد که از یکسو به دنبال واردات گوشت برزیلی ارزان بودیم، اما از سوی دیگر گوشت کشورمان در حال صادرات به کشورهای دیگر بود. در این شرایط تنها بخش قابل توجهی از منابع ارزی خود را از دست دادیم که میتوانست در شرایط تحریمی به کمک آید. بنابراین مشاهده میکنید عدم شناخت یک سیاست حمایتی، حتی باعث میشود که وضعیت یک کشور از لحاظ درآمد و رفاه کلی، تحت تاثیر قرار گیرد. این در حالی است که میشد با هزینه کمتر، خانوارهای کمدرآمد را تحت حمایت قرار داد.