چوب سیاستهای غلط
داستان دو ارز: حلاوت چینی و تلخی ایرانی؟
اگر وقایع اقتصاد جهانی را دنبال میکنید به احتمال زیاد داستان اخیر جنگ ارزی چین و آمریکا را شنیدهاید. اینکه چین ارزش یوآن را چنددرصدی کاهش داده است و همین باعث شده که آمریکا به چین اعتراض کند و این کشور را متهم به «دستکاری ارزی» کرده و مثلاً به صندوق بینالمللی پول شکایت برد.
اگر وقایع اقتصاد جهانی را دنبال میکنید به احتمال زیاد داستان اخیر جنگ ارزی چین و آمریکا را شنیدهاید. اینکه چین ارزش یوآن را چنددرصدی کاهش داده است و همین باعث شده که آمریکا به چین اعتراض کند و این کشور را متهم به «دستکاری ارزی» کرده و مثلاً به صندوق بینالمللی پول شکایت برد. چرا در این میانه دعوای تجاری دو کشور مساله ارز مهم شده است؟ چرا چین ارزش یوآن را کاهش داده است؟ چرا مردم چین به این کاهش ارزش معترض نیستند و آمریکا معترض است؟ قبل از جواب به این سوالها و مقایسه موقعیت یوآن با ریال اجازه بدهید به چند نکته اشاره کنم. نکته اول اینکه ارزش یوآن در 10 سال گذشته در بازه شش تا هفت یوآن در برابر دلار نوسان داشته است. همه اخبار و سروصداهای اخیر بر سر گذشت ارزش یوآن از مرز روانی هفت بوده است. اگر به نمودار زیر که ارزش برابری یوآن در برابر دلار را در سالهای گذشته نشان میدهد توجه کنیم مشاهده میکنیم که تغییر اخیر ارزش یوآن در برابر دلار به هیچوجه غیرعادی نبوده است.
آنچه باعث ایجاد سروصداهای اخیر شد همزمانی گذشتن ارزش یوآن از مرز هفت و خواست دولت ترامپ برای اعمال تعرفههای جدید بر کالاهای چینی بوده است. اجازه بدهید که به این قضیه از دید ترامپ و مشاور اقتصادیاش ناوارو نگاه کنیم (تحلیل این دید بماند برای یک دقیقه دیگر). هدف از اعمال تعرفههای تجاری توسط دولت ترامپ، کاهش کسری تراز بازرگانی 400 میلیارد دلار با چین است. تعرفه باعث میشود که کالاهای چینی در آمریکا گرانتر به نظر بیایند و از اینرو تقاضا برای کالاهای چینی در آمریکا کمتر و کسری بازرگانی دو کشور کم شود. در مقابل، کاهش ارزش یوآن باعث میشود که کالای چینی در آمریکا ارزانتر به نظر بیاید. به عبارت دیگر دخالت دولت چین، تا حدودی، باعث خنثی شدن سیاستهای تعرفهای دولت ترامپ میشود. به همین دلیل، بعضی از ناظران بازار، از کاهش ارزش یوآن به عنوان ابزاری در دست چین برای مقابله با جنگ تجاری آمریکا یاد کردهاند. اشکال این دید آنجاست که کسری بازرگانی را فینفسه بد میداند. از بین سه مشکلی که در رابطه اقتصادی آمریکا و چین به آنها اشاره میشود (انتقال زورکی تکنولوژی، دزدی ایدههای دارای مالکیت معنوی و کسری بازرگانی) این کسری بازرگانی آمریکاست که اهمیت اقتصادی چندانی ندارد. علاوه بر آن، به شخصه دید آن دسته اقتصاددانهایی را که معتقدند دستکاری ارزش یوآن اهمیت اقتصادی ندارد درستتر میدانم. اجازه بدهید بحث درباره اینکه چرا کسری بازرگانی آمریکا مهم نیست و در مقابل کسری بازرگانی ترکیه ممکن است مهم باشد را به فرصتی دیگر موکول کنیم و به اصل بحث برگردیم. تا اینجای داستان این است که کارفرمای چینی، چه صادرکننده باشد و چه کسی که در رقابت با سازندگان خارجی است، از افزایش ارزش دلار استقبال میکند و آن را به دید حلاوت اقتصادی میبیند. نمیبینیم که مردم چین هم به این به اصطلاح دستکاریها اعتراض کنند.
داستان دوم، داستان ارز ماست: داستان ارزش ریال در برابر دلار در چهار دهه گذشته. اولین نکته اینکه، داستانهای قیمت ارز ما (برخلاف داستان ارزی چین) اصلاً داستان ارزی نیستند. اینکه ما شوکهای ارزی را به خاطر میآوریم به این دلیل است که به خاطر آوردن اینکه در سال 74 قیمت ارز از حدود 100 تومان به حدود 300 تومان افزایش پیدا کرد بسیار راحتتر از به خاطر آوردن علت آن شوک ارزی است. پشت هر «شوک ارزی» در ایران، یک شوک عظیم به قسمت عرضه اقتصاد (به عبارتی شوکی بزرگ به درآمد نفتی) نهفته است. مثال واضحش شوک اخیر به درآمد نفتی است. اینکه تولید و از اینرو درآمد نفتی ایران به شدت کاهش یافته است (همزمان با همه این شوکها، دولتها، همیشه و مداوم، هیزم افزایش نقدینگی را به آتش تقاضای ارزی میافزودهاند. که این خود باعث بدتر شدن شوک ارزی میشده است). چرا تشخیص اینکه شوکهای ما شوک به قسمت عرضه کل اقتصاد هستند و نه شوک ارزی مهم است؟ به این دلیل که نسبت دادن مشکلات اقتصادی به افزایش ارز باعث اتخاذ سیاستهایی میشدهاند که برای اقتصاد سم مهلک هستند. اینکه افزایش قیمت ارز را علتالعلل مشکلات اقتصادی بدانیم ما را به این سیاست (مداوم) شکستخورده هدایت میکند که حفظ قیمت ارز از اوجب واجبات است. در این راه، بگیر و ببند راه میاندازیم، واردات و صادرات را محدود میکنیم، خرید ارز توسط مردم را امری ناپسند میخوانیم و تمام مقررات اقتصادی را به صورت لحظهای تغییر میدهیم. در این میان و به عنوان مثال اجازه بدهید به یک سیاست اقتصادی اشاره بیشتری داشته باشم. اینکه دولتها مداوم خرید و ذخیره ارز توسط مردم را امری ناپسند میدانستهاند. اسم هم برایش گذاشتهاند که مثلاً اینها خرید غیرضروریاند، تقاضای سفتهبازیاند و امثالهم. نمیتوانم بر این نکته تاکید نکنم که این دید تا چه اندازه مضر و غلط است. این دید که کسی که ارز میخرد و آن را در زیر متکایش پنهان میکند به اقتصاد صدمه میزند ولی تقاضای کسی که ارز میخرد تا به سفر تفریحی به گرجستان، مالزی یا اروپا برود تقاضای واقعی است. دید درست آن است که آنکه ارز میخرد و ذخیره میکند از نوسانات درازمدت در ارز میکاهد و در زمانیکه دسترسی ایران به بازارهای مالی دنیا محدود است، ذخیره ارزی خانگی یکی از بهترین روشها برای ذخیره ارز برای روز «مبادا» است. به این نکته فکر کنیم که آیا همین الان، بهتر است که در خانههای مردم هیچ دلاری موجود نباشد یا مثلاً 30 میلیارد دلار در زیر متکاها پنهان باشد؟ سیاست غلط دیگر، ایجاد موانع تجاری گسترده در زمان شوک ارزی است.
جالب این است که این موانع همزمان هم بر واردات و هم بر صادرات اعمال میشوند. موانع بر واردات به این بهانه است که میخواهند تقاضا برای ارز کم شود. موانع بر راه صادرات به بهانه کنترل قیمتهای داخلی است. ضمن اینکه صادرکننده را وادار به فروش ارز، معمولاً به قیمت کمتر از بازار، میکنند.
داستان ارز چین را به یاد بیاوریم. اینکه کارفرمای چینی از افزایش ارزش دلار استقبال میکند و آن را به دید حلاوت اقتصادی میبیند. سیاستهای غلط اقتصادی باعث میشوند که درد افزایش قیمت دلار توسط مصرفکننده چشیده شود، اما حلاوت همین افزایش قیمت دلار از کارفرمای صادرکننده و رقیب داخلی کالاهای خارجی گرفته شود.