اختراع پول
میراث بانکداران، مبنای اقتصاد مدرن
هنگامی که مارکو پولو تاجر ونیزی در نیمه دوم قرن سیزدهم به چین پای گذاشت شگفتیهای زیادی از جمله باروت، زغالسنگ، عینک و سفال چینی را مشاهده کرد. یکی از چیزهایی که بیش از همه او را مبهوت ساخت اختراع جدیدی بود که توسط کوبلایخان نوه چنگیز فاتح در سال 1260 معرفی شده بود: پول کاغذی. پولو نمیتوانست آنچه دیده بود را باور کند. او اقدامات کوبلای را چنین توصیف میکند:
هنگامی که مارکو پولو تاجر ونیزی در نیمه دوم قرن سیزدهم به چین پای گذاشت شگفتیهای زیادی از جمله باروت، زغالسنگ، عینک و سفال چینی را مشاهده کرد. یکی از چیزهایی که بیش از همه او را مبهوت ساخت اختراع جدیدی بود که توسط کوبلایخان نوه چنگیز فاتح در سال 1260 معرفی شده بود: پول کاغذی. پولو نمیتوانست آنچه دیده بود را باور کند. او اقدامات کوبلای را چنین توصیف میکند:
کوبلای پول خود را به این ترتیب میسازد. او اسکناس را از تنه یک درخت خاص، یعنی درخت شاتوت میگیرد که برگهای آن غذای کرم ابریشم هستند. این درختان فراواناند و کل منطقه را میپوشانند. آنچه آنها میگیرند یک لایه سفیدرنگ نازک است که بین چوب درخت و تنه ضخیم آن قرار دارد. آنها این لایه را به چیزی شبیه ورق کاغذ تبدیل میکنند که سیاهرنگ است. وقتی این ورقهها آماده شدند به قطعاتی با اندازههای مختلف بریده میشوند. این برگههای کاغذ چنان اعتبار و ارزشی دارند که انگار طلا یا نقره خالص هستند. مقامات مختلف مسوول این کار نام خود را بر روی هر قطعه مینویسند و آن را مهر میزنند. وقتی تمام این کارها انجام شد مدیر اصلی که از جانب خان منصوب شده است مهر مخصوصی را که در اختیارش قرار دارد با سولفور جیوه (شنگرف) آغشته میکند و آن را بر روی کاغذ فشار میدهد به گونهای که شکل مهر با رنگ قرمز بر روی آن باقی میماند. این پول واقعی و اصلی است و هرکس آن را جعل کند با مجازات مرگ روبهرو خواهد شد.
آخرین نکته اهمیت بسیار زیادی دارد. مشکل اشکال جدید پول آن است که اغلب مردم تمایلی به پذیرش آنها ندارند. نوه چنگیزخان چنین مشکلی نداشت. او اقداماتی را با هدف حفظ واقعی بودن پول انجام داد و اگر فردی از آن استفاده نمیکرد، اگر کسی آن را به عنوان پرداخت نمیپذیرفت یا ترجیح میداد از طلا یا نقره یا مس یا میله آهنی یا مروارید یا نمک یا سکه یا هر نوع دیگر از پرداختهایی که در گذشته در چین رایج بودند استفاده کند کوبلای فرمان قتل او را صادر میکرد. این روش مساله مشکل از چیزهای دیگر را حل میکرد.
مارکو پولو حق داشت شگفتزده شود. ابزارهای تجارت و امور مالی اختراع محسوب میشوند، درست همانگونه که خلق آثار هنری و کشفیات علمی و سایر محصولات تصورات انسانی اختراع هستند. پول کاغذی با پشتیبانی مقامات دولتی اختراعی شگفتآور بود. اختراعی که جهان را دوباره شکل بخشید. به خاطر سپردن این موضوع آسان نیست چراکه ما در حالی رشد میکنیم که عادت کردهایم با بازی اعداد موجودی بانکی و صورتحسابهای کارتهای اعتباری قبضهایمان را بپردازیم و حقوقمان را دریافت کنیم. فقط در زمانی که سامانهها دچار اخلال میشوند ما از خود میپرسیم چرا این چیزها ارزشمندند و چه ارزشی دارند. بحران اعتباری در سال 2008 یک اضطراب همگانی شدید ایجاد کرد و تمام افرادی که در نظام مالی درگیر بودند از خود پرسیدند آیا ارقام موجود در ترازنامهها واقعاً همان معنایی را دارند که باید داشته باشند؟ در واکنشی مستقیم به این بحران در اکتبر 2008 ساتوشی ناکاماتو (حال هرکسی که هست) برگه سفیدی را انتشار داد که زیربنای ایده بیتکوین بود. شکل جدیدی از پول که بر هیچ پایهای به جز قدرت رمزنگاری استوار نیست.
جستوجو برای اشکال جدید پول از بین نرفت. در ژوئن امسال فیسبوک از لیبرا (Libra) پرده برداشت. پولی جهانی که از معماری بیتکوین تقلید میکند. گفته میشود ارزش پول جدید از قدرت و سلطه یک دولت گرفته نمیشود بلکه در ترکیبی از ریاضیات، ارتباطات جهانی و اعتماد به بزرگترین شبکه اجتماعی جهان ریشه دارد. برنامه اینگونه است اما تا چه اندازه ایمن؟ ما از کجا بدانیم که لیبرا یا بیتکوین ارزش دارند یا ارزش آنها معادل یک چیزی است؟ دستیاران ساتوشی ناکاماتو بلافاصله این پرسش را به سمت خودمان برمیگردانند و میپرسند شما از کجا میدانید پول نقدی که در جیب دارید ارزشمند است؟
بنابراین، شرایط کنونی اختراعات مالی به دورانی شباهت دارد که پول به آن شکلی که ما میشناسیم -یعنی پول کاغذی با پشتوانه دولت- برای اولینبار خلق شد. قهرمان آن داستان اولیه دولت-ملت بود. در تمام داستانهای خوب قهرمان چیزی را میخواهد اما با موانعی روبهرو میشود. در مورد دولت-ملتها آنچیزی که قهرمان در پی آن بود جنگ است و نحوه پرداخت هزینه آن مانع اصلی به حساب میآمد.
سیستم مدرن برخورد با این مشکل در دوران سلطنت ویلیام آغاز شد. این شاهزاده هلندی پروتستان در سال 1689 به انگلستان آمد تا جایگزین شاه جیمز دوم کاتولیک شود. ویلیام پادشاهی توانمند بود اما با لویی چهاردهم پادشاه فرانسه دشمنی جدی داشت. انگلستان و فرانسه از مدتها قبل درگیر مشاجره بودند و جدال جدید بخشی از مناقشهای با قدمت چند قرن در بین دو کشور به شمار میآمد. مناقشه جدید در آن زمان جنگ 9ساله یا جنگ شاه ویلیام نام گرفت. این جنگ سوال همیشگی را مطرح کرد: چگونه مردم هزینه آن را میپردازند؟
دولت شاه ویلیام پاسخ نوآورانهای برای این پرسش پیدا کرد: مبلغ بزرگی را وام گرفت و با استفاده از مالیات در طول زمان آن را بازپرداخت کرد. دولت انگلستان در سال 1694 مبلغ 2 /1 میلیون پوند با نرخ سود هشت درصد قرض گرفت و مالیات بر بار کشتیها، آبجو و مشروبات الکلی را برای تامین بازپرداخت آن تعیین کرد. در مقابل وامدهندگان اجازه یافتند شرکت جدیدی با عنوان بانک انگلستان به ثبت رسانند. بانک این حق را داشت که سپردههای طلای مردم را بگیرد و اسکناسهای بانکی را به عنوان رسید آنها چاپ کند. سپردههای جدید نیز به شاه قرض داده میشد. اسکناسها که با سپردههای طلا تضمین میشدند به همان اندازه طلا ارزش داشتند و به سرعت به عنوان پول جدید پذیرفته شدند.
این سیستم هنوز وجود دارد و منحصر به انگلستان نیست. با این حال پذیرش عمومی آن همیشه با موفقیت همراه نبود. برخی از مشکلات در کتاب جذاب جیمز بوچان با عنوان «جان لاو: ماجراجوی اسکاتلندی قرن 18» شرح داده شدهاند. جان لاو در ادینبورگ متولد شد و پسر یک طلاساز بود که بعدها بانکدار شد. او در سال 1692 به لندن نقل مکان کرد و در آنجا با طرح جدید و شگفتآور پرداختهای دولت برای بدهیهای درازمدت و همچنین پول کاغذی آشنا شد. یکی از مهمترین اثرات پول کاغذی نقش محرک آن در وامدهی، وامگیری و تجارت بود. لاو استعدادی ذاتی در امور مالی داشت و عاشق خطر کردن بود. میتوان تصور کرد اگر او خدماتش را به دولت انگلستان ارائه میداد چه وقایع مهمی اتفاق میافتاد. اما در 9 آوریل 1694 سرنوشت دیگری برایش رقم خورد. او مردی را در دوئل یا یک نزاع به قتل رساند. بنا به نوشته بوچان تفاوت این دو رویداد چندان آشکار نبود. «دوئلها همانند تورنمنتهای ورزشی قرون وسطی نبودند و به موضوع حیثیتی سالهای بعد نیز شباهتی نداشتند. در بحثهای حیثیتی قوانینی برای دوئل وجود داشت و این رویارویی با تپانچه و در فضای باز برفی یک جنگل انجام میگرفت.» در زمان جان لاو دوئل با خنجر یا شمشیرهای کوتاه در حالت خشم یا خونسردی و گاهی اوقات در ظرف چند ثانیه اجرا میشد و امکان داشت قتل یا سرقت مسلحانه باشد. لاو به جرم قتل به زندان افتاد. اما همانند دیگر زندانیان ثروتمند با ارتباطاتی که داشت موفق شد به خارج بگریزد و یک قانونگریز شناخته شود.
لاو چند سال بعد را به پرسه زدن در اروپا گذراند و به یادگیری قمار و امور مالی پرداخت. او کتابی به نام «ملاحظاتی در باب پول و تجارت» نوشت که از بسیاری جهات زیربنای نظریههای مدرن درباره پول به شمار میرود. او ثروتمند شد. لاو همانند شخصیت لیتل فینگر (LittleFinger) در سریال بازی تاج و تخت از آن مردانی بود که میتوانست دو اژدهای طلایی را به یکدیگر بمالد و اژدهای سومی پدید آورد. او یک خانه رویایی در لاهه خرید و از نزدیک به مطالعه نوآوریهای مالی هلند از قبیل حق اختیار (آپشن) و فروش کوتاهمدت پرداخت. او در سال 1713 به فرانسه رفت. جایی که بهترین گزینه برای حل مشکلات بود.
لویی چهاردهم پادشاه فرانسه یکی از قدرتمندترین سلاطین اروپا بود اما بدهی زیاد دولتش را فلج کرده بود. هزینههای عادی جنگ به پرداختهای سالانه مربوط به بهره وامهای قدیمی اضافه میشد. تا سال 1715 درآمد پادشاه از مالیات و گمرک به 165 میلیون لیور (livres) رسید. طبق محاسبات آقای بوچان هزینههای ارتش، کاخها و دادگاهها و امور اداری عمومی فقط 85 میلیون لیور را برای پرداخت بهره وامهایی میگذاشت که پادشاهان نامدار گذشته به میراث گذاشته بودند. متاسفانه صورت حساب پرداختهای سالانه و دستمزد همیشگی کارمندان اداری به 90 میلیون لیور میرسید. علاوه بر این سفتههایی با ارزش 900 میلیون لیور وجود داشتند که از جنگهای قبل باقی مانده بود. شاه نمیتوانست پول بیشتری وام بگیرد مگر اینکه سود آن سفتهها را میپرداخت. این کار نیز 50 میلیون لیور دیگر در سال هزینه داشت. دولت فرانسه در واقع ورشکسته شده بود.
لویی چهاردهم در سپتامبر 1715 از دنیا رفت و برادرزادهاش دوک اورلئان به عنوان نایبالسلطنه شاه لویی پانزدهم که در آن زمان کودک بود اداره کشور را بر عهده گرفت. دوک فردی خاص بود. بنا به نوشته سنت سیمون، دوست دوران کودکی دوک، او فردی پرجنبوجوش به دنیا آمد. کسی که باید در جریان شدید کسبوکار، در راس یک ارتش یا مدیریت تدارکات آن یا در عیاشی و خوشگذرانی مفرط زندگی میکرد. دوک که با بحران مالی دولت فرانسه مواجه شده بود به مشاورههای جان لاو گوش داد. آن مشاورهها که امروزه کم و بیش سیاستهایی زیربنایی محسوب میشوند با استانداردهای قرن 18 بسیار نوآورانه به شمار میرفتند.
لاو بر این باور بود که اهمیت پول به خاطر ارزش ذاتی آن نیست. در واقع او اصلاً برای پول ارزشی قائل نبود. به نوشته او «پول ارزش کالاهایی که مبادله میشوند نیست بلکه ارزشی است که از طریق آن کالاها مبادله میشوند». به عبارت دیگر، پول ابزاری است که شما به وسیله آن یکچیز را با چیز دیگری معاوضه میکنید. به عقیده لاو مهمترین موضوع آن بود که پول در اقتصاد به حرکت درآید و از آن برای تحریک تجارت و کسبوکار استفاده شود. آنگونه که بوچان مینویسد «پول باید به خدمتی برای تجارت تبدیل شود و شاهزاده یا مجلس بتوانند با توجه به نیازهای تجارت آن را دستکاری کنند». این دیدگاه که در 50 سال گذشته اصولی و حتی حاصل تلاش سخت به شمار میرفت در قرن 17 دیدگاهی شیطانی قلمداد میشد.
این دیدگاه لاو در مورد پول او را به ایده تشکیل بانک ملی جدید فرانسه کشاند که طلا و نقره را از مردم میگرفت و آن را به شکل پول کاغذی قرض میداد. علاوه بر این بانک سپردههایی را به شکل بدهی دولتی دریافت میکرد و با زیرکی به مردم امکان میداد ارزش کامل بدهیهایی را مطالبه کنند که با نرخهای بالای تنزیل مبادله میشدند. به عنوان مثال اگر فردی کاغذی در اختیار داشت که نشان میداد او هزار لیور از پادشاه طلبکار است میتوانست در بازار آزاد فقط 400 لیور به دست آورد اما بانک لاو به او هزار لیور به شکل پول کاغذی اعتبار میداد. این بدان معنا بود که داراییهای کاغذی بانک بسیار بیشتر از مقدار واقعی طلای موجود در خزانه آن بود. این پدیده مقدمهای بر بانکداری با کسری ذخیره بود. امری که امروزه به طور طبیعی رواج دارد. طبق برخی برآوردها پول کاغذی بانک لاو پنج برابر ذخایر طلا و نقره آن بود. آن وضعیت با استانداردهای بانکداری مدرن محافظهکارانه تلقی میشود. در حال حاضر یک بانک آمریکایی با دارایی کمتر از 124 میلیون دلار ملزم است فقط سه درصد ذخایر نقدی داشته باشد.
پول کاغذی جدید یک ویژگی جذاب داشت: تضمین شده بود که بتوان آن را با مقدار معینی از نقره معاوضه کرد و برخلاف سکه امکان ذوب کردن یا کاهش ارزش آن وجود نداشت. ظرف مدتی کوتاه اسکناسهای بانکی با ارزشی بیشتر از مقدار نقره تعیینشده مبادله میشد و آقای لاو با سمت کنترلکننده کل امور مالی مسوولیت کل اقتصاد فرانسه را بر عهده گرفت. او همچنین دولت را ترغیب کرد تا انحصار تجارت با مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا را تحت عنوان شرکت میسیسیپی به او واگذار کند. او منابع مالی شرکت را با همان روش منابع مالی بانک تامین و سپردههای مردم را با سهام معاوضه کرد. آنگاه او با استفاده از ارزش سهام که از 500 لیور به 10 هزار لیور اوج گرفت بدهیهای پادشاه فرانسه را خرید. اقتصاد فرانسه که بر روی انبوهی از اجاره، پرداخت سود سالانه و دستمزدها قرار داشت به طور کامل پاک شد و جای آن را نظامی گرفت که لاو آن را «سیستم جدید مالی» مینامید. استفاده از طلا و نقره ممنوع شد. پول کاغذی پول رسمی و حکومتی شد و صرفاً بانک مقام مسوول آن شناخته میشد. ارزش شرکت میسیسیپی در دوران اوج خود دو برابر کل ظرفیت تولیدی فرانسه بود. آنگونه که بوچان اشاره میکند این بالاترین ارزشی است که یک شرکت در کل جهان به آن رسید.
اما پایان کار فاجعهآمیز بود. مردم ناگهان از خود پرسیدند آیا سرمایهگذاریهای پرزرقوبرق واقعاً آن ارزشی را که باید داشته باشند دارند، سپس آنها نگران و پس از آن دچار اضطراب شدند. به دنبال آن خواهان آن شدند که پول خود را پس بگیرند و چون امکان چنین کاری وجود نداشت دست به شورش زدند. طلا و نقره دوباره جای پول را گرفتند، شرکت منحل شد و آقای لاو پس از 145 روز مدیریت از کار برکنار شد. او در سال 1720 با فضاحت کشور را ترک کرد. لاو از بروکسل به کپنهاگ و به ونیز و لندن رفت و سرانجام به ونیز بازگشت و در سال 1729 در حالت ورشکسته از دنیا رفت.
نکته جالب در مورد زندگی لاو آن است که از دیدگاه مدرن دیدگاههای او اکثراً صحیح بودند. کشتیهایی که به نیابت از شرکت او به خارج میرفتند سودآوری زیادی داشتند. حسابداری که دفاتر شرکت را بررسی کرد متوجه شد شرکت به طور کامل توانایی پرداخت بدهیها را دارد. این امر تعجبی نداشت چراکه زمینهای متعلق به شرکت در آمریکا هماکنون تریلیونها دلار ارزش اقتصادی ایجاد میکنند.
امروزه ما با نسخهای از سیستم آقای لاو زندگی میکنیم. هر دولت جهان پیشرفته یک بانک مرکزی دارد که پول کاغذی منتشر میکند، عرضه اعتبارات را به نفع تجارت دستکاری میکند، از بانکداری با کسری ذخیره بهره میبرد و دارای شرکتهای سهامی مشترکی است که سود سهام پرداخت میکنند. لاو همه اینها را تقریباً به طور همزمان به فرانسه آورد. بزرگترین اشتباه او که احتمالاً اجتنابناپذیر است آن بود که او اهمیت تلاطم حاصل از ابداعات خود به ویژه ریسکهای ناشی از اعتبارات افسارگسیخته را دستکم گرفت. از دوران موفقیت چشمگیر او در فرانسه دو یادگار باقی ماند. اول اقدام دوک بوربون در نقد کردن سهام شرکت میسیسیپی و استفاده از این پول بادآورده برای ساخت اصطبلهای بزرگ در شانتیلی بود. بوچان میگوید «جان لاو در رویای جمعیت کاری با تغذیه مناسب و انبارهایی مملو از کالاهای داخلی و خارجی بود. پناهگاه اسبها یکی از یادگارهای اوست». کلمه میلیونر میراث دیگر جان لاو است که در پاریس برای توصیف ذینفعان اولیه طرح شگفتآور لاو ابداع شد.
اما چگونه این نظرات ماجراجویانه به بخشی از بدنه امور مالی و دولت مدرن تبدیل شدند؟ پاسخ را باید در آزمایش و خطا جستوجو کرد. اینگونه نیست که افراد باهوش آنگونه که لاو تلاش کرد بتوانند به ایدههای بزرگ دست یابند و همزمان آنها را به اجرا گذارند. اقتصاد مدرن دگردیسی داشت و این دگردیسی نوآوریها، تکرارها، ناکامیها و بنبستها را شامل میشد. دگردیسی در امور مالی ورشکستگی، اضطراب و سقوط را به همراه دارد. همانگونه که جیمز گرانت در زندگینامه جدید والتر بیجت (Walter Bagehot) بانکدار و خبرنگار عصر ویکتوریا مینویسد: «در امور مالی و اقتصاد ما مرتب بر روی شنکشها قدم میگذاریم.»
بیجت از این شنکشها اطلاع داشت. او در غرب انگلستان در میان خانوادهای بزرگ شد که با بانک محلی استاکی (Stuckey) پیوندهای محکمی داشت. او پس از اتمام دانشگاه و آزمایش شغل وکالت به خبرنگاری و بانکداری روی آورد. در حالی که شغل بانکداری هزینههای خبرنگاری را تامین میکرد. او با دختر جیمز ویلسون بنیانگذار نشریه اکونومیست در سال 1843 ازدواج کرد و سومین سردبیر نشریه شد. زندگی او از بیرون کاملاً بدون حادثه به نظر میرسید. بیجت به خاطر سبک نوشتاری زیرکانه، شگفتآور و معماگونه و به ویژه به خاطر دو کتاب «قانون اساسی انگلستان» (1867) و «خیابان لامبارد» (1873) شهرت دارد. کتاب اول نظم نانوشته نهادهای سیاسی بریتانیای کبیر را توصیف میکند و کتاب دوم چگونگی کارکرد بانکها را شرح میدهد. این کتابها هنوز قابل خواندن هستند اما در زمان خود فقط مورد توجه متخصصان قرار گرفتند تا اینکه بن برنانکه آقای بیجت را یک عامل تاثیرگذار در نظریه نجات بانکها در سال 2008 نامید. این امر علاقهمندی به بیجت را دوباره زنده کرد و آقای گرانت کتابی با عنوان «والتر بیجت: زندگی و دوران بزرگترین فرد عصر ویکتوریا» را به نگارش درآورد.
کلمه «بزرگترین» نوعی زیادهروی است به ویژه از آن جهت که آقای گرانت که خود بنیانگذار نشریه «ناظر نرخ بهره گرانت» است به صراحت اعلام میکند بیجت فردی زنستیز، نژادپرست و ریاکار بود. البته ویژگی آخر از جنبه ژورنالیستی یک مزیت به شمار میرود. بیجت با زیرکی تمام سوگیری خود را تغییر میداد بدون اینکه بپذیرد نظرش را عوض کرده است. به عنوان مثال او پیروزی کنفدراسیون در جنگ داخلی آمریکا را یک حقیقت مسلم و لینکلن را فردی دروغگو و احمق میدانست و حتی پس از پیروزی متحدین اعلام کرد که این فاجعه حتی برای یک ثانیه هم شهامت آهنین دموکراسی آمریکا را متزلزل نساخت. با این حال پس از مرگ لینکلن قطعهای عاشقانه درباره او نوشت و گفت «دشواریهایی که هر مردی را آزار میدهند فقط اتکای او به شکیبایی را بیشتر ساخت و مخالفتها به جای زخم زدن او را بیش از پیش صبور و مصمم کرد».
از جهاتی این ریاکاری آشکار و فقدان اصول یک نکته مهم برای بیجت بود. اثر او در مورد قانون اساسی انگلستان بر یک معما متمرکز شد: به استدلال او شکوه و جلال سلطنت نقش بسیار مهمی دارد دقیقاً به این دلیل که پادشاه فاقد قدرت واقعی است. به همین ترتیب کتاب بیجت درباره بانکداری بر تفاوت بین ظواهر و واقعیتها تمرکز دارد و به ویژه به شکاف بین استحکام و احترام ایجادشده از طریق بانکهای ویکتوریایی و این واقعیت که آنها مرتب ورشکسته میشدند میپردازد. در سالهای 1797، 1825، 1847 و 1857 بحرانهای بانکی بسیار بزرگی بروز کرد که دلیل همه آنها قدیمیترین و سادهترین عامل ورشکستگی در امور مالی بود: وام دادن به افرادی که قادر به بازپرداخت نبودند.
از دیدگاه نظری، تمام پولهایی که در دوران بانکداری ویکتوریایی در گردش بودند پشتوانهای از سپردههای طلا داشتند. هر اسکناس یکپوندی ارزشی معادل 25 /123 حب (هر حب 0648 /0 گرم) طلا داشت اما در واقعیت چنین چیزی درست نبود. در چندین موقعیت مرتبط با جنگ قدیمی با فرانسه دولت قابلیت تبدیل پول کاغذی به طلا را به حالت تعلیق درآورد. علاوه بر این، بانکها اجازه داشتند پول خود را چاپ کنند. آنها اغلب طلای کافی برای حفظ ارزش اسکناسهای خود نداشتند و نمیتوانستند در صورت درخواست مشتریان پول آنها را به طلا تبدیل کنند. این پدیده تاسفآور که «هجوم به بانک» نام گرفت نتیجه مستقیم بانکداری با کسری ذخیره بود که جان لاو معرفی کرد. در این سیستم بانکها به اندازه کافی و معادل وامهای در راه پول نقد ذخیره نمیکنند و سیستم تا زمانی خوب کار میکند که افراد زیادی به طور همزمان برای تبدیل اسکناس به فلزات گرانبها به بانک هجوم نیاورده باشند. متاسفانه چنین رویدادی بارها تکرار شد و بانکها مرتب ورشکسته میشدند. مسائل ایجادشده همانهایی بودند که هنوز امروزه در اذهان مردم وجود دارند: پول چیست؟ ارزش خود را از کجا میگیرد؟ چه کسی در نهایت ارزش بدهیها و مطالبات را تضمین میکند؟ بیجت پاسخ تمام این سوالات را داشت. به اعتقاد او پول واقعی فقط و فقط طلای واقعی بود. تمام اشکال دیگر پول در نظام مالی فقط انواع مختلف اعتبارات بودند. اعتبارات برای عملکرد اقتصاد ضروری هستند و به ثروتمند شدن افراد کمک میکنند. اما در تحلیل نهایی فقط طلا پول قانونی (با تعریف واقعی آن) محسوب میشود. طلا پولی است که حتماً در قبال بدهی پذیرفته میشود. بر روی واحد پولی آمریکا صراحتاً نوشته شده که این اسکناس پول قانونی است. بیجت عاشق این معما بود که تمام اعتبارات موجود در سیستم برای اقتصاد ضروری هستند اما پول واقعی به حساب نمیآیند چون طلا نیستند. طلایی که زیربنای ارزش هرچیز دیگری است.
پس طلاها کجا هستند؟ در بانک انگلستان. نقش این شرکت که زمانی خصوصی بود متحول شد. به باور بیجت این وظیفه بانک انگلستان بود که ذخیره طلا را نگهداری کند تا دیگر بانکهای کوچک مجبور به چنین کاری نباشند. در مقابل، بانکهای کوچکتر سپرده میپذیرند، وام میدهند و پول کاغذی منتشر میکنند. اگر آنها به دردسر بیفتند بانک بزرگ آنها را نجات میدهد. اما چرا نباید همه بانکها ذخیره طلای خود را داشته و مراقب توانایی مالی خود باشند؟ بیجت، این نویسنده و بانکدار نامدار، صادقانه دلیل آن را بیان میکند. به نوشته او «منبع اصلی سودهای بانکها کوچک بودن سرمایه مورد نیاز آنهاست». شکل مدرن بیان این مطلب آن است که در مورد بازدهی سهام مالکانه بانک صحبت کنیم. هرچه بانک پول مالکانه کمتری را برای حفظ حاشیه امنیت نگه دارد میتواند وام بیشتری بدهد و در نتیجه سود بیشتری به دست آورد. طلا برای تضمین پول ضرورت دارد اما بانکداران نمیخواهند طلا فضای ارزشمند ترازنامهشان را پر کند. بهتر آن است که دولت در قالب بانک انگلستان چنین وظیفهای را بر دوش گیرد.
ما هنوز نسخهای از این سیستم را داریم که در آن تضمین دولت زیربنای سودآوری بانکهاست. نقش اصلی بانک مرکزی آن است که در زمان بحران آزادانه وام بدهد به همین دلیل آن را آخرین وامدهنده نجاتبخش مینامیم. آقای گرانت که تعصبات آزادیخواهانه خود را انکار نمیکند این فلسفه را بذر و منشأ اصطلاحات بیمه سپردهها، بسیار بزرگ برای ورشکستگی و دیگر ابزارهای مدرن ریسکهای مالی اجتماعی میداند.
درست همانند جان لاو و والتر بیجت من فرزند یک بانکدار هستم و به همان صورت در زمان خواندن کتاب سرگرمکننده گرانت این سوال به ذهنم میآید که چه اتفاقی برای بانک بیجت افتاد؟ پاسخ آن است که بانک دیگری به نام پار (Parr) در سال 1909 بانک استاکی را خرید. پار خود بخشی از بانک بزرگ ملی وست مینستر بود که رویالبانک اسکاتلند در سال 2000 آن را خرید. رویالبانک اسکاتلند که در بریتانیا به RBS مشهور است با خرید دیگر بانکها رشد کرد و در اوایل این قرن به بزرگترین شرکت جهان بر مبنای اندازه ترازنامه تبدیل شد. سپس دوران تنگنای اعتباری و زمانی فرا رسید که مشخص شد چیزها آن ارزشی را که باید ندارند. طبق گفته رئیس هیاتمدیره، بزرگترین بانک جهان تا چندقدمی سقوط کامل پیش رفت. در نتیجه برنامه نجات بزرگی به اجرا درآمد و رویالبانک اسکاتلند ملی شد و 45 میلیون پوند هزینه را به مالیاتدهندگان بریتانیایی تحمیل کرد. این داستان طبیعتاً باعث تعجب جان لاو یا والتر بیجت نمیشد. اما شاید هر دو مرد -مردی که یک کشور را تقریباً ورشکسته کرد و مردی که طرفدار جدی نجات بانکها بود- از این تعجب میکردند که ما چقدر اندک درس آموختیم. اما شاید کوبلایخان نظراتی در مورد چگونگی برخورد با بانکهای مسوول سقوط مالی داشته باشد.
منبع: NEW YORKER