جنگ یا رقابت؟
چگونه باید به جنگهای اقتصادی خاتمه داد؟
«طلا، نقره و فلزات گرانبها، منشأ ثروت هر ملتی است.» این جمله، شاید گزاره محوری مکتب مرکانتیلیسم باشد. گزارههای محوری هر ساختار اندیشگی از این ویژگی برخوردارند که سایر گزارهها و فرضیات پسینی را پشتیبانی میکنند و لاجرم، گزارههای پسینی نمیتوانند با گزاره یا گزارههای محوری در تضاد و تناقض قرار گیرند.
«طلا، نقره و فلزات گرانبها، منشأ ثروت هر ملتی است.» این جمله، شاید گزاره محوری مکتب مرکانتیلیسم باشد. گزارههای محوری هر ساختار اندیشگی از این ویژگی برخوردارند که سایر گزارهها و فرضیات پسینی را پشتیبانی میکنند و لاجرم، گزارههای پسینی نمیتوانند با گزاره یا گزارههای محوری در تضاد و تناقض قرار گیرند.
اگر این گزاره را بپذیریم، لاجرم، اقتصاد به یک میدان جنگ بیپایان بدل خواهد شد، میدانی که در آن همواره یک طرف هر مبادلهای ولو آزادانهترین مبادلات، برنده و طرف دیگر مغلوب این کارزار است. از همین دیدگاه بود که مرکانتیلیستها معتقد بودند به؛ مثبت کردن تراز تجاری، انبارش طلا و نقره در کشور، جلوگیری و ایجاد مانع بر واردات و بسط، گسترش و رسمیت دادن به انواع انحصارات تجاری و بازرگانی.
تبعات این دیدگاه را میتوان در فروپاشی امپراتوری بزرگ اسپانیا به خوبی مشاهده کرد، جایی که اسپانیا هنوز نتوانسته است از «نفرین معابد آزتکها» رهایی یابد. همین گزاره به ظاهر منطقی و فریبنده، موجبات فروپاشی امپراتوری را فراهم کرد که روزگاری آبهای اقیانوسها، در سیطره ناوگان حیرتانگیزش بود و در گوشه گوشه دنیا، کمتر جایی بود که حضور اسپانیا بر اتمسفر آن سنگینی نکند. آنچه امپراتوری بزرگ اسپانیا را به یک کشور درجه دوم اروپایی امروزی بدل کرد، نه جنگ که اندیشه جنگ بود، آن هم نه در میدان نبرد بلکه در میدان اقتصاد و آن هم به واسطه بدیهی فرض کردن گزاره آغازین این نوشتار!
جنگ، یک درگیری سازمانیافته و اغلب طولانیمدت است که هدف آن، تفوق یافتن منافع سیاسی یک گروه خاص است. جنگ عمل خشونتباری است که هدفش وادار کردن حریف به اجرای خواسته ماست. جنگ شکلی از خشونت است که خصلت اساسی گروههای درگیر و روشهای بهکاررفته در آن، نظم و سازمانیافتگی است. این بدان مفهوم است که جنگ را میتوان یک سیستم تکمرکزی در نظر گرفت، سیستمی که از یک ساختار، سازمان، مغز متفکر و فرماندهی سازمانیافته برخوردار است.
اما از نظر مایکل پورتر، رقابت به مفهوم تلاش برای منحصر به فرد بودن است. تفاوت عمده دیگر رقابت، چندمرکزی بودن آن در مقابل تکمرکزی بودن نظام و ساختار جنگ است. اقتصاد یک سیستم تکمرکزی نیست چراکه برونداد آن، حاصل کنش میلیونها انسان است که در لحظه به محرکهای محیط بیرونی خود واکنش نشان میدهند. به بیان میزس، اقتصاد درباره کالا و خدمات و شرح و بسط ساختههای خیالی مانند تعادل نیست بلکه علم بررسی، تحلیل و صورتبندی کنشهای انسانی است، انسانهایی که بر پیرامون خود تاثیر میگذارند و تاثیر میپذیرند.
به این بیان، مشکل جنگ پنداشتن اقتصاد را باید در گزارههای بنیادین و مفروضات هسته مرکزی نظریهپردازی آن جستوجو کرد. به بیان اسمیت، این خیرخواهی قصاب و نانوا نیست که ما به واسطه آن میتوانیم غذا داشته باشیم، بلکه این از منفعتطلبی شخصی آنهاست. با فروش محصولاتی که مردم قصد خرید آن را برای برآوردن نیازهای خود دارند، قصاب و نانوا، امید به تحصیل پول دارند. اگر آنها در برآورده ساختن نیاز مشتریان خود موفق شوند، خواهند توانست از بازده مالی این عمل خود منتفع شوند. در این مسیر، میان نانوا و قصاب به عنوان فروشنده و خریداران، نه جنگی سازمانیافته یا تصادفی در حال وقوع است و نه یک همکاری سازمانیافته! در این بازی، پول هم آن نقش طلا را در بازی مرکانتیلیستی بازی نمیکند بلکه پول ابزاری است که با کسب آن، نانوا و قصاب هم در یک بازی دیگر، برای برآوردن نیازهای دیگر خود، نقششان از فروشنده به خریدار تغییر میکند. در بازی مرکانتیلیستی، هدف انباشت طلای بیشتر است، منبع کمیابی که تحصیل آن توسط یک سمت بازی، مترادف با فقدان آن در سمت دیگر بود حالآنکه در بازی دست نامرئی، این تولید است که منشأ و منبع ثروت است و لاجرم پول تنها روغنی برای روانسازی دست نامرئی و شکلی است برای محاسبات حسابداری!
قصاب و نانوا، در عین آنکه در مشاغل خود مشغول بهکار هستند تا پول به دست بیاورند، همزمان محصولات مورد نیاز مردم را نیز تولید میکنند. بنابر نظر اسمیت، چنین سیستمی نهتنها برای قصاب و نانوا ثروت تولید میکند، بلکه برای تمام کشور به عنوان یک کل، ثروتساز خواهد بود. زمانی که شهروندان یک کشور مشغول به تولید میشوند تا اوضاع خود را بهبود بخشند و به نیازهای مالی خود جهت دهند، همزمان خیر جمعی نیز تولید میکنند حتی بیشتر از آنچه که اگر از ابتدا قصدشان خیر رساندن به جامعه باشد!
داستایوفسکی میگوید: اینکه از روی بخشش لباسم را به دو تکه تقسیم کنم و یک قسمت آن را به همسایه بدهم، نتیجهاش این است که هر دو برهنه خواهیم بود! پس هرگاه من برای خود به درستی کار کنم، عملاً برای دیگران هم کار کردهام و در نتیجه، همسایه من کمی بیشتر از نصف لباس را به دست خواهد آورد اما نه به واسطه بخشش و سخاوتهای شخصی من، بلکه به واسطه رشد و ترقی عمومی! این درست همان گزاره اسمیت است اما از زبان یک ادیب!
برخی از اقتصاددانان از جمله استیگلر و مک کلاسکی نشان دادهاند که آن مفهومی از رقابت اقتصادی که در ذهن اغلب ما جای گرفته است، برگرفته از ورزش است که در آن، یک بازی با مجموع صفر در جریان است. اما آنچه عملاً در اقتصاد رخ میدهد، فعالیتهای عاملان اقتصادی است که از منظر اقتصاددانان، به مفهوم بیشینه کردن مطلوبیت طرفین این فعالیتهاست. این کنشها، نه رقابت در مفهوم ورزشی آن است و نه همکاری در مفهوم تعاون ایثارگرایانه؛ ترکیبی از هر دو است و هیچکدام نیست! اگر بنیان کنش اقتصادی را مبادله بدانیم، طرفین مبادله انتظار دارند که منفعت کسب کرده و مطلوبیتشان نسبت به پیش از مبادله، افزایش یابد ولو به نسبت نامساوی. از این منظر، مبادله کنشی همکاریجویانه است چه اگر یکی از طرفین مبادله وارد مبادله نشود، کنشی صورت نخواهد گرفت. اما این کنش، رقابت هم هست چه هر کدام از طرفین درصدد آناند که سهم بیشتری از افزایش مطلوبیت کل را به خود اختصاص دهند. اما این رقابت، برخلاف رقابتهای ورزشی، هرگز نمیتواند برنده شدن یکی را در مقام بازنده شدن دیگری قرار دهد چه چنین مبادلهای اگر هم رخ دهد، پایدار نیست. طرفین مبادلات اقتصادی در چنین فضایی میآموزند که حتی اگر ممکن هم باشد، نباید تمام مطلوبیت حاصل از مبادله را از کف طرف مقابل بربایند چراکه چنین تعادلی پایدار نخواهد ماند.
در یک بیان کلی، تفاوت بنیادین میان نظرگاه مرکانتیلیستی و اسمیت به مبادله، در حاصل بازی آن نهفته است که اولی یک طرف را همواره بازنده و دومی، هر دو طرف را برنده بازی میداند. به عبارت سادهتر، اگر در اقتصاد جنگ میان مصرفکننده و تولیدکننده، تولیدکننده و بانک و بنگاه داخلی و خارجی رخ میدهد، این جنگ ناشی از گزاره بنیادینی است که به ویژه در ذهن سیاستگذاران شکل گرفته است. دنیای سیاست، گرچه در مواردی با ائتلاف همراه است، اما رقابتی است از نوع رقابتهای ورزشی که برنده شدن یک شخص یا حزب و گروه سیاسی، معادل با بازنده شدن گروه دیگر، لااقل برای مدت مشخص زمامداری گروه برنده است. سیاستمداری که با همین ذهنیت برای اقتصاد نسخه میپیچد، مصرفکننده را بازنده بازی خریدار- بنگاه، کارگر را بازنده بازی کارگر-کارفرما، بنگاه داخلی را بازنده بازی بنگاه داخلی-خارجی و بانک تجاری را بازنده بازی بانک تجاری-بانک مرکزی به تصویر میکشد، لاجرم، خود را در موضع منجی بازنده دیده، سازوکار سیاستی را به گونهای میچیند که به تصور خود، به حمایت از سمت بازنده قیام کند.
اما اگر همه مبادلات اقتصادی را میدانهای جنگ بدانیم، در میدان جنگ میان تابع مطلوبیت اجتماعی و تابع مطلوبیت سیاستمداران، سیاستمدار به کدام سمت درخواهد غلتید!؟ تجربه تاریخی ملتهای مختلف نشان داده است که بازنده این بازی، همان مصرفکنندگانی هستند که سیاستمداران به واسطه آنها، توان تولیدی بنگاهها را زایل میکنند. با چه ابزاری!؟ برندهترین ابزار این میدان جنگ، کنترل مطلق دولتها بر بازار پول است، جایی که با پولپاشی، تمام توش و توان مصرفکننده را به نفع دولت و گروههای نزدیک به آن مصادره میکنند! اگر تمام مبادلات میدان نبرد هستند، هیچ دلیلی وجود ندارد که میانه کنش و واکنش دولت-ملت را به دور از چنین منازعه بیپایانی تصور کنیم. راه برونرفت از این میادین پرمنازعه، تغییر گزارههای مرکزی ذهنی است؛ اقتصاد میدان رقابت برای منحصر به فرد شدن است و نه از میدان به در کردن حریفی که بیشینهسازی مطلوبیت من، در کنش همکاریجویانه او برای حضور در رینگ است! به بیان پال روبین؛ کارکرد رقابت در بازی اقتصاد، برخلاف میدان جنگ، بیشینهسازی کارایی کنشهای همکاریجویانه است. در اقتصاد بازاری، موفقیت با ثروت سنجیده میشود و ثروت از طریق همکاری موفق با شرکای تجاری اندوخته میشود و نه جنگ با آنها!