شناسه خبر : 26406 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی

چه عواملی در شکست کسب‌وکارهای مدرن موثرند؟

یکی از دلایلی که شاید در ایران پررنگ‌تر از جاهای دیگر دنیا باشد این است که به واسطه وضعیت سیاسی و اقتصادی ایران، برنامه‌ریزی بلندمدت برای تبدیل ایده به کسب‌وکار بسیار سخت است. در این وضعیت معلوم است که هم ایده‌پرداز تحمل ندارد که چندین سال پای ایده‌اش بنشیند تا رشد کند و تجاری شدن آن را ببیند هم سرمایه‌گذار. تحمل که هیچ، جرات هم نمی‌کنند. وقتی که بسیاری از شرکت‌های قدیمی و توانمند و ریشه‌دار در وضعیت اقتصادی فعلی نابود می‌شوند، چقدر احتمال دارد که یک استارت‌آپ ضعیف و شکننده پا بگیرد؟ با این وضع، حتی اگر ایده خیلی ناب و آینده‌دار به نظر برسد، نهایتاً دو سه سال آدم‌ها صبر می‌کنند و پای ایده زحمت می‌کشند و بعد از آن دلسرد می‌شوند.

آیدا خدیوی‌فر/ تحلیلگر فناوری اطلاعات 

ایده که خیلی زیاد است و روند کلی هم این است: «دنیا به سمت باهوش‌تر شدن می‌رود.» بنابراین هر ایده‌ای که کمک کند فعالیت‌های روتین و غیرروتین مردم راحت‌تر و روتین‌تر و هوشمندانه‌تر انجام شود ایده خوبی است و می‌تواند موفق باشد. اما چرا بسیاری از این ایده‌ها تجاری نمی‌شوند؟

1- برنامه‌ریزی

یکی از دلایل آنکه شاید در ایران پررنگ‌تر از جاهای دیگر دنیاست می‌تواند این باشد که به واسطه وضعیت سیاسی و اقتصادی ایران، برنامه‌ریزی بلندمدت برای تبدیل ایده به کسب‌وکار بسیار سخت است. در این وضعیت معلوم است که هم ایده‌پرداز تحمل ندارد که چندین سال پای ایده‌اش بنشیند تا رشد کند و تجاری شدن آن را ببیند هم سرمایه‌گذار. تحمل که هیچ، جرات هم نمی‌کنند. وقتی که بسیاری از شرکت‌های قدیمی و توانمند و ریشه‌دار در وضعیت اقتصادی فعلی نابود می‌شوند، چقدر احتمال دارد که یک استارت‌آپ ضعیف و شکننده پا بگیرد؟ با این وضع، حتی اگر ایده خیلی ناب و آینده‌دار به نظر برسد، نهایتاً دو سه سال آدم‌ها صبر می‌کنند و پای ایده زحمت می‌کشند و بعد از آن دلسرد می‌شوند.

فقط هم این نیست. در واقع آنقدر معیارهای تصمیم‌گیری مالی پیچیده شده که هم توسعه‌دهنده ایده که احتمالاً باید عایدی کمتری داشته باشد و باید شخصاً برای رشد ایده‌اش سرمایه بگذارد و هم سرمایه‌گذار، سخت‌تر به این نتیجه می‌رسند که بهترین راه برای سرمایه‌گذاری پولشان، راه‌اندازی استارت‌آپ است. منطقی هم هست. فرض کنید پولی دارید که به صورت پیش‌فرض، روزبه‌روز ارزشش کمتر می‌شود و حتی اگر ارز و سکه و سهام نخرید حداقلش می‌توانید همین امروز با سرمایه‌گذاری در صندوق‌های سرمایه‌گذاری سود 20 درصد بگیرید خب چه انگیزه‌ای می‌ماند که آن را برای راه‌اندازی استارت‌آپی هزینه کنید که فکر می‌کنید پنج سال دیگر پولتان را به شما برمی‌گرداند؟ اصلاً یک سوال اساسی‌تر؟ در ایران می‌مانید یا می‌روید؟

2- ریسک مالی

خروجی تحقیقی که در آمریکا انجام شده بود نشان می‌داد که راه‌اندازی استارت‌آپ‌ها بازی پولدارهاست، یعنی درصد زیادی از موسسان استارت‌آپ‌ها افرادی هستند که پشتوانه مالی خوبی دارند و می‌توانند ریسک مالی ناشی از تزریق پول به استارت‌آپ یا حداقل دریافت حقوق پایین را برای مدت نسبتاً طولانی تحمل کنند. در ایران هم احتمالاً تا حد زیادی باید همین‌طور باشد. اما مشکل اینجاست که بیشتر از یک دهه است که ایران وضعیت اقتصادی خوبی ندارد. در صنایع بسیاری رکود و افول و مرگ کسب‌وکارها را داشتیم. بنابراین جوانان (که امید بیشتری به تجاری کردن ایده‌هایشان هست) که هیچ، پدر و مادر شاغل‌شان هم بعید است بتوانند سرمایه خوبی در اختیارشان بگذارند و تصور کنید چقدر سخت است یک تیمِ سه چهار نفریِ باکیفیتِ پولدارِ بی‌توقع و تلاشگر را کنار هم جمع کرد. باز برگردیم به فضای اقتصادی نامساعد، شما تیم‌تان را با هر زحمتی بود دور هم جمع کرده‌اید. یکی از اعضای این تیم که به تنهایی 30-20 درصد کل منابع انسانی شما را تشکیل می‌دهد پیشنهادی از شرکت دیگری دریافت می‌کند که بزرگ‌تر است و امنیت کاری بیشتری از استارت‌آپ شکستنی و نوپای شما ایجاد می‌کند یا اصلاً شرکت پیشنهاددهنده موقعیت شغلی، پولدارتر است و حقوقی که می‌دهد واقعاً وسوسه‌انگیز است و در این شرایط اقتصادی نامساعد هم‌تیمی شما آن را یک غنیمت می‌داند. این هم‌تیمی چه کار می‌کند؟ می‌رود. یک شرکت بزرگ‌تر با از دست دادن یک نیرو هرچقدر هم کلیدی باشد، حیاتش متزلزل نمی‌شود ولی در یک استارت‌آپ کوچک سه، ‌چهار، ‌پنج‌نفره این‌طور نیست، ناگهان کل شرکت از هم می‌پاشد.

3- ایده‌پردازی

شانسی که داریم این است که تقریباً در هیچ حوزه‌ای ما پیشتاز و اول نیستیم که بخواهیم واقعاً ایده‌پردازی کنیم. در واقع ایده‌پردازی در ایران بیشتر به معنای الگوبرداری از نمونه‌های موفق دنیا و بومی‌سازی آن است. اما با این حال باز هم یک مشکلی وجود دارد و آن، این است که الزاماً هر ایده‌ای که در دنیا موفق است در ایران موفقیت‌آمیز نخواهد بود و قطعی نیست که مورد استقبال واقع شود. در کشورهای دیگر معمولاً روی ایده‌های جدید یک کمپین کوچک تبلیغاتی اجرا می‌شود تا اقبال مردم به آن ایده مورد بررسی قرار گیرد. مثلاً Google AdWords برای این کار خیلی مفید است. یک تبلیغ کم‌هزینه نشان می‌دهد که آیا این ایده اساساً می‌تواند جذاب باشد یا نه؟ خب اول اینکه ما تحریم‌ هستیم و دوم هم اینکه پرداخت پول به سرویس‌های خارجی خیلی سخت است. بنابراین باید دور چنین سرویس‌های مفیدی را خط کشید. البته که می‌شود در ایران هم به صورت داخلی همین آزمایش را انجام داد اما حتی اگر تحلیلی که می‌دهد با سرویس‌های خارجی کیفیت مساوی داشته باشد، هزینه‌ای که دارد قطعاً سنگین‌تر است، بنابراین عموماً خود استارت‌آپ‌ها هم با تمام وجود نمی‌توانند ادعا کنند که این ایده خواهد گرفت یا مفید خواهد بود و پای آن بایستند و وقتی خودشان مطمئن نیستند سرمایه‌گذار را هم نمی‌توانند به راحتی جذب کنند.

4- ذهنیت سرمایه‌گذار

روابطی که بین سرمایه‌گذار و ایده‌پردازان وجود دارد به خوبی تعریف نمی‌شود. بله، ما نمونه‌های موفقی هم داشتیم که در ایران یک ایده به استارت‌آپی تبدیل شده و با پول کمی شروع به کار کرده و موفق بوده اما این نمونه‌ها واقعاً کم هستند. ضمن اینکه زمان شروع به کار آنها و هزاران عامل دیگر هم در موفقیت آنها می‌توانسته نقش داشته باشد. اما این ذهنیت در بسیاری از سرمایه‌گذاران وجود ندارد. فکر می‌کنند با پول بسیار کم می‌توانند یک استارت‌آپ را موفق کنند. اما شاید اگر بهتر نگاه کنند می‌بینند که استارت‌آپ‌هایی که سودمند و بزرگ شده‌اند، عموماً با قدرت شروع کردند. پول زیادی به آنها تزریق شده، نیروهای ماهری گرفته‌اند، تبلیغات خوبی کرده‌اند، پروموشن ارائه داده‌اند و درنهایت سهم از بازار را از آن خود کرده‌اند.

5- آزمون و خطا

متاسفانه ما ایرانی‌ها فضای همکاری با خارج از ایران را با حداکثر توان از بین برده‌ایم. شرکت‌ها که هیچ، حتی از ایرانی‌های خارج‌رفته هم خوب پذیرایی نمی‌کنیم که تشویق شوند و برگردند و بمانند. بنابراین مجبوریم بیشتر با آزمون و خطا یا صرفاً مطالعه و مشاهده دورادور داستان‌های موفقیت و مکانیسم‌های کاری موجود در کشورهای دیگر آموزش ببینیم و راهمان را پیدا کنیم. این در حالی است که بسیاری از معیارها و شرایط تصمیم‌گیری در این مشاهدات دورادور قابل تشخیص نیست و دانشی که از این طریق تولید می‌شود لزوماً درست نیست یا محدود است و در شرایط مختلف ممکن است پاسخگو نباشد. چقدر خوب می‌شد ما مشاورانی داشتیم که در فضای بین‌المللی و رقابتی‌تر و جنگنده‌تری کار کرده بودند و می‌توانستند موسسان استارت‌آپ‌های ما را هدایت کنند، هنگام بازاریابی و تحلیل مشتریان در کنارشان بودند و درس‌آموخته‌های خود را به آنها منتقل می‌کردند. نه اینکه کلاً در کشور ما این مشاوران نباشند، کم هستند و هر چیز کمیابی گران است خصوصاً برای یک کسب‌وکار نوپا.

6- راه دشوار

دلیل دیگر این است که واقعاً کارهای اداری استارت‌آپ راه انداختن و تبدیل ایده به کسب‌وکار سخت است. داستان‌هایی که برای گرفتن کد اقتصادی و بعد از آن پرداخت بیمه و مالیات، گرفتن درگاه بانکی و... وجود دارد جداً برای یک استارت‌آپ با تعداد کمی آدم که باید تمام توان خود را روی عملیاتی کردن ایده و نه انجام کارهای اداری و رفت‌وآمدهای زمانبر بگذارند خیلی زیاد است. هر چه تعداد این موانع برای شروع یک کسب‌وکار سخت‌تر باشد، به‌تبع آن تبدیل ایده به استارت‌آپ سخت‌تر و احتمال دلسرد شدن آدم‌ها کمتر است.

7- موسسان

یکی دیگر از دلایل اینکه ایده‌ها به مرحله تجاری شدن نمی‌رسند، برمی‌گردد به موسسان استارت‌آپ‌ها. معمولاً هسته اصلی استارت‌آپ‌ها را نیروهایی تشکیل می‌دهند که تخصص و تجربه‌شان در همان حوزه‌ای است که برایش استارت‌آپ راه انداخته‌اند. این افراد عموماً ضعف مدیریت و رهبری کسب‌وکار را دارند. طبیعی هم هست. مگر این افراد که عموماً جوان هم هستند چقدر تجربه سر وکله زدن با آدم‌های دیگر که هرکدام ممکن است به واسطه انتظارات و انگیزه‌هایی که دارند متفاوت و حتی عجیب و غریب باشند دارند. جوان نباشند هم فرقی نمی‌کند. مدیریت در هر سنی سخت است. تعامل با ذی‌نفعان، جذب سرمایه‌گذار، سودده کردن کسب‌وکار، نگه داشتن تیم در کنار هم و انگیزه دادن به آنها و هزار کار دیگر است که حتی اگر کسی توانمندی‌اش را هم داشته باشد اینقدر وقت ندارد که هم کار عملیاتی استارت‌آپ را به خوبی انجام دهد و هم کارهای مدیریتی‌اش را. بنابراین احتمال شکست در آن خیلی زیاد است و بهای این شکست‌ها زیاد است و بی‌دلیل نیست که استارت‌آپ‌های زیادی در همان ابتدای راه از سوی موسسانش رها می‌شوند.

به جز این، موسسان استارت‌آپ‌ها، خطای دیگری هم دارند که می‌تواند منجر به شکست استارت‌آپ‌شان شود. این افراد با یک برنامه و احتمالاً با یک الگو شروع به کار می‌کنند. آنها فکر می‌کنند که می‌توانند آینده را پیش‌بینی کنند و تصمیمی که می‌گیرند خیلی تصمیم درستی است. حتی احتمالش را نمی‌دهند که استراتژی‌هایی که چیده‌اند کاملاً غلط باشد و نیاز مشتری را غلط فهمیده باشند یا زمانی که انتخاب کرده‌اند زمان مناسبی نیست. انعطاف‌پذیر نیستند و قبول نمی‌کنند که شاید درکشان ایراد داشته باشد. به همین دلیل در تغییر دادن مدل کاری‌شان و سرویس‌هایشان آنقدر سرسختی می‌کنند که شکست را برای خودشان راحت‌تر می‌کنند.

8- روحیه قدرتمند

کارآفرین بودن خیلی جذاب است ولی روحیه‌ای فوق قدرتمند می‌خواهد. هاروارد بیزینس ریویو (HBR) مقاله‌ای را در سال 2018 منتشر کرده که در آن در مورد 326 نفر از اعضای موسسه بین‌المللی شبکه‌سازی کسب‌وکار (BNI) که بزرگ‌ترین موسسه شبکه‌سازی کارآفرینان در کل دنیا با حضور بیشتر از 50 کشور است تحقیقی انجام شده است. این تحقیقات نشان می‌دهد که کارآفرینان کارشان را خیلی دوست دارند، آن را بسیار مهم می‌دانند و شوق زیادی برای حضور در محیط و انجام کار دارند. همچنین کارآفرینان ادعا می‌کردند که کاری که شروع کرده‌اند در رضایت روحی آنها نقش پررنگی دارد و کار است که هویت آن افراد را در جامعه تعریف می‌کند. اما روی بد داستان کارآفرینی، فشار و استرس است. کارآفرینان خودشان را از کارشان جدا و مستقل نمی‌دانند و بخش زیادی از ظرفیت ذهنی و جسمی‌شان معطوف به کارشان است که نتیجه آن دور شدن از فضای خانواده و دوستان و ورزش و... است. هر موفقیتی در کار برای آنها لذت دوچندان دارد ولی هرگونه شکستی هم (به واسطه اینکه این افراد ابعاد دیگری در زندگی‌شان پررنگ نیست) می‌تواند نابودشان کند. ضمن اینکه تحقیقات نشان می‌دهد که کارآفرینان تحت فشار اجتماعی و مالی بیشتری هستند و از آنجا که تصمیمات و عملکرد آنها می‌تواند زندگی چندین نفر از همکارانشان را تحت تاثیر قرار دهد همیشه این ترس را دارند که آیا توانمندی لازم برای تصمیم‌گیری و هدایت و اجرای کار را دارند یا نه. ترسی که در بسیاری مواقع به جای اینکه به کارآفرین کمک کند سریع‌تر عمل کند، می‌تواند منجر به سخت‌تر شدن تصمیم‌گیری و منفعل شدن کارآفرین شود و ناگهان کارآفرین بیشتر از اینکه عمل کند درگیر محافظه‌کاری و تحلیل و تصمیم‌گیری و بالا و پایین کردن گزینه‌ها می‌شود و زمان را از دست می‌دهد و در رقابت باز می‌ماند.

9- کار متمرکز

یکی دیگر از عواملی که می‌تواند در شکست استارت‌آپ‌ها موثر باشد و عموماً در استارت‌آپ‌ها وجود دارد این است که اعضای تیم استارت‌آپی عموماً نمی‌توانند روی یک کار عمیق شوند و deep work انجام دهند. یعنی نمی‌توانند فکر و ذکرشان را فقط روی یک کار متمرکز کنند. تیم نرم‌افزاری‌ای را در نظر بگیرید که مثلاً ایده تولید یک نرم‌افزار موبایلی را پیش می‌برند و این کار کوچکی که راه انداخته‌اند نیاز به حسابداری دارد که کارهای مالی را جمع و جور کند، به موقع بیمه‌ها را رد کند، سندها را بزند و... بعد که نرم‌افزار را نوشتند نیازمند جلب مشتری و نصب می‌شوند، باید پشتیبانی نرم‌افزار را هم بکنند، حواسشان به رقبا هم باشد و اگر لازم است نرم‌افزار را توسعه داده و ورژن جدید آن را معرفی کنند. طبیعی است که شرکت کوچک آنها با درآمد محدودی که دارند، توانایی جذب آدم‌های متعدد را برای کارهای متفاوت با توانمندی‌های مختلف ندارد. بنابراین تیم نرم‌افزاری مجبور می‌شوند کارهای متفاوتی را انجام دهند. چندوظیفه‌ای بودن به خودی خود می‌تواند خوب باشد. خود آدم‌ها و دانششان را توسعه می‌دهد اما از طرف دیگر آنها را از کار کردن عمیق دور می‌کند. Jordan Grafman از موسسه ملی اختلال‌های عصب‌شناسی و سکته مغزی معتقد است که چندوظیفه‌ای بودن توان افراد را در تفکر عمیق و خلاقیت کم می‌کند. هر چه کمتر افراد در موضوعی عمیق شوند، کمتر می‌توانند فکر کنند و دلیل مشکلات را پیدا کنند یا راه‌حلی نوآورانه ارائه دهند.

مشکل دیگر این چندوظیفه‌ای بودن این است که هر کسی که چند وظیفه را انجام می‌دهد می‌تواند در آن واحد لیستی از کارهایی که موفق به انجام شده و موفق به انجام نشده را داشته باشد و شکست‌هایش را پشت کارهایی که به خوبی انجام داده پنهان کند. بنابراین به خودی خود کارهایی که باید انجام شده و انجام نشده ارزش کمتری در ذهن افراد پیدا می‌کند.

10- فشارها و محدودیت‌ها

احتمالاً آخرین نکته هم این است که کارآفرینان بعد از شکست به کارآفرینی بازنمی‌گردند. فرض کنید که استارت‌آپی دارید که شکست خورده یا به هر دلیلی امیدی به آینده آن نیست. حالا که انواع فشارها و استرس‌ها و محدودیت‌ها را کشیده‌اید، هزینه داده‌اید، فهمیده‌اید که کارآفرینی آنقدرها هم جذاب و پولساز و اعتبارساز نیست و در عین حال فرد توانمندی هم هستید و احتمالاً جای دیگری کار برایتان وجود دارد، آیا می‌روید یک استارت‌آپ دیگر راه بیندازید؟ واقعیت این است که احتمال کمی دارد، علاوه بر آن اگر خودتان هم دلتان بخواهد کار جدید راه بیندازید هیچ بعید نیست که تیمتان دیگر همراهی‌تان نکنند. بنابراین، کارآفرینی را که اکنون فضا را شناخته، ارتباطاتش را پیدا کرده، تجربه زیادی کسب کرده و احتمال موفقیتش در استارت‌آپ‌های بعدی بیشتر است از دست خواهیم داد.

جمع‌بندی

این مطلب قرار است چالش‌های کارآفرینی و دلایل شکست آنها را شرح دهد، بنابراین بدیهی است که تلخ و کمی ترساننده باشد اما واقعیت این است که کارآفرینی، ساختن از هیچ است، خلق ارزش است، می‌تواند منجر به رشد اقتصادی شود و کشور را نجات دهد، روش زندگی و کار آدم‌ها را تغییر می‌دهد. برای تیم استارت‌آپی، فضای یادگیری مستمر در محیطی است که خودشان ساخته‌اند و خالقش بوده‌اند و بهتر از همه اینها در حال حاضر برای تبدیل ایده به محصول قابل تجاری‌سازی، حامیان خوبی در کشور وجود دارند که طی این سال‌ها که رشد استارت‌آپ‌ها را داشتیم تجربه کسب کرده‌اند و اکنون با قدرت می‌توانند به استارت‌آپ‌ها و موسسانش کمک کنند که فشار و استرس کمتری را تجربه کنند و سرمایه‌گذاران بهتری را جذب کنند.   

*تیتر، بخشی از این بیت حافظ شیرازی است:«زیرکی را گفتم این احوال بین، خندید و گفت  / صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی»

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها