شاخص گمراهکننده
ارزیابی اهمیت شاخص فلاکت در گفتوگو با جواد صالحیاصفهانی
جواد صالحیاصفهانی میگوید: اولویت باید این باشد که ثبات اقتصادی به وجود بیاید و تورم کاهش پیدا کند. وقتی تورم را به یک سطح ثابتی رساندیم و انتظارات مردم کاهش یافت، بیکاری قطعاً مساله اصلی خواهد بود. اشتغال با رفاه مردم ارتباط تنگاتنگی دارد و همه ابعاد زندگی از روحیه و امید گرفته تا حوزههای روانشناسی مردم را دربر میگیرد.
وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی با محاسبه شاخص فلاکت شامل مجموع دو نرخ بیکاری و تورم طی سالهای 1391 تا 1395 اعلام کرده که این شاخص بهبود یافته است. اما جواد صالحیاصفهانی، استاد اقتصاد دانشگاه ویرجینیاتک میگوید: کسی در علم اقتصاد شاخص فلاکت را جدی نمیگیرد و حتی ممکن است این شاخص سیاستگذار را گمراه کند. این اقتصاددان درباره اینکه سیاستگذاران ایرانی تورم یا بیکاری را در اولویت قرار دهند؟، تصریح میکند: «اولویت در اشتغال است که به بالا بردن تولید و رشد اقتصاد مربوط میشود. اینکه ما فقط بر تورم تمرکز کنیم و بهبود اشتغال را به آینده موکول کنیم مثل این میماند که پزشکی تنها بر کاهش دمای بدن یک بیمار تمرکز کند و فکر درستی برای معالجه او نداشته باشد.»
♦♦♦
شاخص فلاکت در اقتصاد چقدر اهمیت دارد؟
جواب این سوال خیلی ساده است، کسی در علم اقتصاد این شاخص را جدی نمیگیرد. دلیل آن هم این است که دو شاخص بیارتباط با هم را جمع میکنند و گاهی نتایج غیرقابل قبولی میدهد. ممکن است یک اقتصادی مثلاً 20 درصد بیکاری و پنج درصد تورم داشته باشد و به نظر برسد که وضعیت این اقتصاد همانند اقتصادی است که پنج درصد بیکاری و 20 درصد تورم دارد. اصلاً این دو اقتصاد ممکن نیست مانند هم باشند و مردم اقتصادی را ترجیح دهند که نرخ بیکاری در آن کمتر باشد. بهخصوص لفظ فلاکت اصلاً برای توصیف این وضعیت مناسب نیست. برای اینکه هرچند ممکن است این شاخص گویای فلاکت سیاستگذاری اقتصادی باشد اما هم بیکاری و هم تورم نمیتواند وضعیت فلاکت زندگی مردم را به صورت واقعی نشان دهد. در خیلی از کشورها خصوصاً کشورهای خاورمیانه بیکاری بیشتر در طبقه متوسط تحصیلکرده است. علاوه بر این، فشار تورم در همان طبقه متوسطی است که با حقوق ثابت بهخصوص شاغل در بخش دولتی است. مثلاً دستمزد کارگران ساختمانی هرسال به میزان تورم افزایش مییابد اما در آن بخش دولتی ممکن است هنگام تورم زیاد دستمزد واقعی کاهش پیدا کند. تعیین دستمزد واقعی، یعنی قدرت خرید نیروی کار به عرضه و تقاضا برای نیروی کار مربوط میشود نه به نرخ تورم. اگر در یک دوران تورمی تقاضا برای یک نوع مهارت بالا باشد، ممکن است دستمزدها در آن رشته از نرخ تورم هم پیشی بگیرند.
این شاخص میتواند به سیاستگذاری بهتر کمک کند؟
به هیچ وجه. اصلاً چرا نرخ بیکاری و تورم را با هم جمع میکنند؟ میتوانند هرکدام از آنها را به صورت مجزا اعلام کنند. مگر اینکه بخواهند از شاخص فلاکت استفاده سیاسی کنند. یعنی اگر دولتی در بهبود یکی از این دو شاخص بیکاری و تورم موفق بوده، خیلی مایل است از شاخص فلاکت بهره ببرد که نشان دهد اگر در بهبود بیکاری موفق نبوده اما در کاهش تورم موفقیتهایی داشته است. به نظرم این مساله نه آگاهی مردم را افزایش میدهد نه به سیاستگذاری بهتر کمک میکند. مشکل دیگر این است که وقتی شما تورم را به شدت کاهش میدهید به احتمال زیاد بیکاری افزایش مییابد. اینکه بخواهیم القا کنیم که فلاکت واقعی پایین آمده نادرست است. خیلیها معتقدند در بحران دهه 30 میلادی آمریکا، سیاستگذاران پولی آن دوره با کاهش نقدینگی و سرکوب اعتبار، نرخ بیکاری را به 25 درصد رساندند و تورم در آنجا منفی شد. در چنین شرایطی هرچند دولت ممکن است بگوید ما سیاست مناسبی اتخاذ کردیم و فلاکت را کاهش دادیم اما این بیان بیشتر باعث سردرگمی فکری مردم میشود. حتی ممکن است شاخص فلاکت سیاستگذار را گمراه کند. جایی که حل مساله بیکاری اولویت اول است، کاهش شدید تورم باعث افزایش بیشتر بیکاری خواهد شد و به اقشار خاص جامعه ضررهایی وارد خواهد کرد و نمیتوان آن وقت با تکیه به کاهش شاخص فلاکت ادعا کرد که بهبود حاصل شده است. کسانی که از این وضعیت متضرر خواهند شد، شنیدههای دولتمردان را که میگویند وضعیت بهتر شده نمیتوانند باور کنند و اعتمادشان به آمار دولتی کمتر از آنچه هست میشود.
در مورد اقتصاد ایران وقتی قیمت انرژی در سال 1390 افزایش یافت یک تورم مقطعی در اقتصاد ایران به وجود آمد و معلوم بود که فشار تورمی این افزایش بهندرت کم خواهد شد. وقتی قیمتهای عوامل تولید ناگهان افزایش مییابند تورم بالا میرود، اما وقتی در سطح بالاتر ثابت ماندند تورم به جای قبلی خود بازمیگردد. بعد هم سیاست تعدیل سالهای بعد تورم را کاهش داد. توصیف این وقایع با شاخص فلاکت به درک ما از این وقایع کمکی نمیکند. وقتی شما دو شاخص مهم مثل بیکاری و تورم دارید بهتر است آنها را جداگانه اطلاعرسانی کنید، نه اینکه آنها را با هم جمع کنید. شبیه این کار را در Human development index (شاخص توسعه انسانی) نیز انجام میدهند. سه شاخص بهداشت، آموزش و درآمد سرانه را با وزنهای یکسان جمع میکنند که به نظر معنادار هم میرسد، چون تا حدی به هم ارتباط دارند اما این ارتباط را در شاخصهای فلاکت نمیتوان دید. اگر شما تورم را کاهش دهید اما بیکاری افزایش یابد، نمیتوانید بگویید چون جمع این دو شاخص نسبت به گذشته نزولی شده، رفاه مردم بهتر شده است. مثل اینکه درجه حرارت بدن را با فشار خون جمع کنیم و بگوییم هر وقت مجموع این دو نسبت به گذشته کاهش یافت نشاندهنده بهبود وضعیت بیمار است.
به نظر شما تمرکز سیاستگذار در مقطع فعلی اقتصاد ایران باید بر بهبود بیکاری باشد یا تورم؟
بستگی به موقعیت دارد. اگر تورم یک حالت لجامگسیخته داشته باشد هیچ کار مثبتی نمیتوان در اقتصاد انجام داد. بنابراین اولویت باید این باشد که ثبات اقتصادی به وجود بیاید و تورم کاهش پیدا کند. وقتی تورم را به یک سطح ثابتی رساندیم و انتظارات مردم کاهش یافت، بیکاری قطعاً مساله اصلی خواهد بود. اشتغال با رفاه مردم ارتباط تنگاتنگی دارد و همه ابعاد زندگی از روحیه و امید گرفته تا حوزههای روانشناسی مردم را دربر میگیرد. تورم این حالت را ندارد، ممکن است اقتصاد را مختل کند اما روی زندگی مردم ممکن است تاثیر قابل توجه نداشته باشد. یعنی ممکن است به همان میزان تورم، دستمزد افراد افزایش یابد، به طوری که درآمد واقعی آنها ثابت بماند. ممکن است اشکالاتی پیش آید اما زندگی مردم مثل وقتی که کار خود را از دست بدهند متوقف نمیشود. البته بعضی به شاخصهای پولی بیش از حد اهمیت میدهند که در ایران کم نیستند. مثلاً فرد از اینکه خیار از کیلویی هزار تومان به هزار و 500 تومان برسد حتی اگر درآمدش هم بالا رفته باشد و بتواند با درآمد جدیدش خیار بیشتری بخرد اما عصبانی میشود. همینطور در مورد ارزش پول ملی هم آنقدرها هم که مردم فکر میکنند مهم نیست. حتی گاهی کاهش ارزش پول ملی سطح درآمد مردم را بالا میبرد چون باعث افزایش صادرات میشود.
در بخش بازار کار دو شاخص بیکاری جوانان و بیکاری فارغالتحصیلان بدترین وضعیتها را دارند. در این مورد چه توصیههایی را میتوان مطرح کرد؟
قبل از پاسخ به این سوال سخت شما اشاره کنم که این اتفاق جدیدی نیست. ما سالهاست که با این مساله مواجه هستیم. من در مقالهای که حدود 20 سال پیش نوشتم در مورد مشکل بیکاری جوانان و خطر از بین رفتن demographic dividend (سود تقسیمی) در ایران هشدار دادم. از آن موقع تا به حال بیکاری جوانان وجود داشته است. امروز هم با وجود تکانی که اقتصاد در یکی دو سال اخیر خورده بیکاری جوانان بسیار بالاست. توسعه دانشگاهها در دولت آقای احمدینژاد باعث شد که عده زیادی از جوانان از بازار کار خارج شوند و حالا به بازار کار برگشتهاند، بنابراین از نظر کاریابی وضعیت فعلی آنها نسبت به گذشته بدتر است. هنگامی که متولدین سالهای اول انقلاب به بازار کار اضافه شدند، یعنی سالهای ۱۳۷۵ که در آن هنگام اقتصاد ایران پتانسیل لازم برای جذب آنها در بازار کار را نداشت ما با یک موج Demographic (جمعیتی) مواجه بودیم و خیلیها بیکار ماندند. چند سال بعد هم که رشد اقتصادی را شاهد بودیم، تقاضا برای مهارتهای فارغالتحصیلان دانشگاهی زیاد نبود. ادامه این وضع باعث شده که نسل جوان بیکاری بعد از دانشگاه را عادی تلقی کنند و برگشتن به دانشگاه برای مقاطع تحصیلی بالاتر را برای دور ماندن از بازار کار در پیش میگیرند. البته این موج در حال خروج از سنین جوانی است و کمکم به سن میانسالی میرسد و وقتی سن آنها بالا میرود شغلی پیدا خواهند کرد. این را گفتم که اشاره کنم ممکن است نرخ بیکاری جوانان کاهش پیدا کند، به دلیل اینکه تعداد جوانان امروز نسبت به سالهای پیش کمتر است که ناشی از کاهش باروری دهه ۱۳۷۰ است و این اتفاق کمک میکند اقتصاد ایران تنفسی داشته باشد. تعداد جوانانی که در حال ورود به بازار کار هستند رو به کاهش است و این سرعت کاهش بیشتر نیز خواهد شد. اما طی این سالها جامعه ایرانی فراموش کرده که جوانی یعنی یاد گرفتن مهارت و فن و پیدا کردن Career (حرفه) نه بیکار نشستن و جمعآوری مدرک. Career یک لفظ بسیار مهم بهخصوص در طرز فکر جوانان است و فرد را بیشتر به فکر کسب مهارت میاندازد تا کسب مدرک. چراکه مدرک تحصیلی به جز در پزشکی، مهندسی و امثال آنها Career نیست. درست است که دکترا Career محسوب میشود برای اینکه کسانی که دکترا میگیرند یک کار حرفهای مانند تدریس یا تحقیق فراگرفتهاند اما در سطح لیسانس یا فوقلیسانس، Career با مدرک تحصیلی خیلی تفاوت دارد. نظام آموزشی باید کمک کند که جوانان بیشتر به فکر حربه و مهارت باشند تا مدرک. چون خیلی از افراد به مدرسه میروند، زحمتهای فراوان میکشند و تحصیل میکنند و در نهایت سرافکنده بیرون میآیند. به جز آن 10 یا 20درصدی که در دانشگاههای معتبر قبول میشوند، بقیه از این بازی ناامید بیرون میآیند. این نوع ناامیدی نسبت به نظام آموزشی و بازار کار برای جامعه بسیار خطرناک است. جوانهایی که وارد دانشگاههای معتبر نمیشوند باید به نوعی به آینده خود امیدوار باشند. فکر کنند که در مسیر درستی حرکت کردهاند و اقتصاد را مقصد آن مسیر تحصیلی خود ببینند نه اینکه فکر کنند سوار قطاری شدهاند که آنها را در بیابان سردرگم رهایشان کرده است. این است که من فکر میکنم ما باید به نحوی خوشبینی به آموزش، به بازار کار و در پی آن اقتصاد مدرن و اقتصاد بازار را به جامعه ایران برگردانیم. در دهه 60 میلادی که آن زمان من در شهرستان درس میخواندم ما خیلی به آینده خود امیدوار بودیم. اینطور نبود که تنها شاگرد اول یا دوم کلاس ما امیدوار باشند و بقیه فکر کنند که هیچ آیندهای ندارند. در آن دوره اقتصاد رشد واقعی داشت؛ یعنی ایجاد کار میکرد به جای ایجاد درآمد. در سالهای بعد با بالا رفتن درآمد نفت آن تعادل به هم خورد. ایجاد درآمد به کمک نفت میتواند میدان را برای کارآفرینی و رشد خلاقیت تنگتر کند.
آن دوره، دهه 40 یعنی دوره طلایی اقتصاد ایران در یک قرن اخیر بوده است.
بله، دقیقاً. برای همین بوده که ما امیدوار بودیم. یعنی آن امیدها بیدلیل نبوده است. ممکن است یک انسان 50ساله امروزی تفاوت بین دهه 40 و دهه 50 شمسی اقتصاد ایران را نبیند. یعنی این آدم در دهه 50 به کمک پول نفت سطح درآمدش افزایش یافته و میتواند به اروپا سفر کند بدون آنکه مولدتر شده باشد. اما برای جوانی که به آینده نگاه میکند وضع اشتغال از سفر به اروپا مهمتر است یا باید مهمتر باشد. او بیشتر به فکر این است که Career او چه خواهد بود و چطور به کمک آن Career میتواند تشکیل خانواده بدهد. در واقع به دنبال این است که چطور با حرفه خود میتواند درآمد کسب کند نه از طریق دسترسی به پول نفت.
افزایش نرخ مشارکت در دولت آقای روحانی این پیام را نمیدهد که امیدها زنده شده است؟
بدون تحقیق بیشتر، امیدبخشی آن مشهود نیست. برای اینکه ممکن است اگر مثلاً در سالهای بعد از 1384 یک میلیون نفر به دانشگاه رفتند و نرخ مشارکت کاهش یافت و سپس در سالهای اخیر آن محصلان با فارغالتحصیلی به بازار کار برگشتهاند، این اتفاق پیام خاصی را به ما ندهد و اینطور نیست که به ما بگوید وضعیت بهتر شده است. بلکه پیام آن، این است که عدهای از بازار کار خارج شده بودند و اکنون ناچار به بازار کار برگشتهاند. البته معمولاً افزایش نرخ مشارکت خوشبینی را نشان میدهد و مردم چون فکر میکنند احتمال پیدا کردن شغل بالاست، به آمارگیران مرکز آمار میگویند هفته پیش دنبال شغل گشتیم و همین باعث میشود که آمارگیران اسامی این افراد را در گروه جمعیت فعال قرار دهند. این اتفاق معمولاً رخ میدهد و از نظر من هم چنین اتفاقی در مقطع فعلی در اقتصاد ایران رخ داده است. چون که افراد، بهخصوص برای مردهایی که تحصیل خود را تمام کردهاند دیگر بهانهای ندارند که همچنان در خانه پدری بنشینند و در جستوجوی کار نباشند یا در پاسخ به آمارگیر بگویند که در جستوجوی کار نیستند.
آیا در مقطع فعلی اقتصاد ایران که دوره پرنوسانی را طی میکند همچنان اولویت باید حل مساله بیکاری باشد؟
من هنوز فکر میکنم اولویت در اشتغال است که به بالا بردن تولید و رشد اقتصاد مربوط میشود. اینکه ما فقط بر تورم تمرکز کنیم و بهبود اشتغال را به آینده موکول کنیم مثل این میماند که پزشکی تنها بر کاهش دمای بدن یک بیمار تمرکز کند و فکر درستی برای معالجه او نداشته باشد. اگر وضع پرنوسان دلار ریشهدار بشود، قطعاً تورم را بالا خواهد برد و حتی تورم را از 10 درصد به 15 درصد و بالاتر میرساند. اما این باعث نمیشود که برنامههای ایجاد اشتغال را بایگانی کنیم. باید دید چرا مردم به سمت خرید دلار حرکت کردند یا اینکه چرا سپردهگذاری ریالی آنها در بانکها برای آنها سود ندارد. مقداری از آن را میتوان مرتبط با اتفاقات خارجی دانست، چون مقداری از خرابکاریها را آقای ترامپ با تصمیمگیریهای خود آغاز کرده اما مقداری از آن را هم میتوان به فرار سرمایه نسبت داد. آزادی نسبی خروج سرمایه از ایران در شرایط بحرانی سیاسی که انتظارات مردم دستخوش تلاطم میشود کار را مشکل میکند. با اطلاعرسانی درست و کسب اعتماد مردم و انتقال واقعیتهای کلان اقتصادی به مردم میتوان انتظارات را تا حدی مدیریت کرد. یک نکته را هم با توجه به اینکه فشارهای خارجی مهم است مطرح میکنم. من پیش از این نیز به این نکته در مصاحبههایم اشاره کردهام که درست است رفتن به بازار جهانی از نظر آوردن سرمایه خارجی به ما کمک میکند اما فایده اصلی دستیابی به بازارهای جهانی، این است که شرکتهای کوچک ایرانی میتوانند کار صادرات را انجام دهند. قابلیت ایجاد اشتغال با صادرات بهخصوص در شهرستانها و برای کسانی که فقط مدرک دیپلم دارند خیلی بیشتر است. من در ایران میبینم که جهانی شدن را به دو شکل در نظر میگیرند. یکی جذب سرمایهگذار خارجی و دیگر اینکه ما دسترسی به بازارهای خارجی داشته باشیم. این دو هرکدام سیاستهای مختلفی را نیاز دارند. اگر تمرکز شما تنها بر دومی و نرخ ارز به گونهای باشد که شرکتها با سود بتوانند بفروشند و به نوعی تمرکز اقتصاد بر بازارهای جهانی و صادرات باشد آن وقت افزایش نرخ دلار مثلاً از سه هزار تومان به چهار هزار تومان را نامناسب ارزیابی نمیکنند. اثر بعدی این است که آیا فضای کسبوکار در یک شهرستان کوچک به گونهای است که امکان سرمایهگذاری و توسعه کار برای سرمایهگذار شهرستانی وجود داشته باشد؟ آیا ظرفیت نیروی کار در آن شهرستان پاسخگوی نیاز سرمایهگذار مربوطه است؟ در این صورت تمرکز سیاستهای داخلی برای جهانیشدن با وقتی که تمرکز بر جذب سرمایهگذار بزرگ خارجی باشد فرق میکند. من به هیچوجه نمیخواهم بگویم ورود سرمایهگذار خارجی به ایران نامطلوب است اما میخواهم بگویم که قسمت دیگر جهانیشدن یعنی صادرات مهمتر است. چون اکنون اوضاع برای ورود سرمایهگذار خارجی نامطلوب هم شده، باید بر شکل دوم رفتن به بازارهای جهانی یعنی صادرات بهخصوص به کشورهای منطقه و همسایه ایران تمرکز کنیم. با این نگاه، مقداری از کاهش ارزش ریال مطلوب هم است.