مرگ خاموش کندو
اثر خروج نیروی کار متخصص از کشور چیست؟
موضوع مهاجرت نیروهای نخبه و متخصص از کشور، از منظر ظرفیت ارزشآفرینی (Productivity) هر یک از این نیروها و حتی ارزشگذاری آنها به مثابه داراییهای مولد یا محاسبه ارزش آنها برای کشور از منظر هزینه جایگزینی و بدین ترتیب بازنمایی روند مهاجرت بهعنوان «خروج سرمایه» از کشور بسیار مورد بررسی قرار گرفته و قطعاً ملاحظات و نکات بسیار درست و ارزشمندی هم در این رویکرد نظری وجود دارد.
نکتهای که در این میان مغفول میماند اما، تاثیری است که این مهاجرتها برساخت اجتماعی ایران و بهتبع آن الگوها و نهادهای حاکم بر مناسبات اقتصادی و اجتماعی ما میگذارد. باید به این موضوع نیز توجه داشت که محیطزیست اجتماعی (درواقع همان نهادها و ساختارهای تنظیمکننده مناسبات) خود یکی از مهمترین عوامل موثر بر ایجاد انگیزه مهاجرت در میان نیروهای نخبه و متخصص جامعه است. به این ترتیب میتوان سطحی بحرانی از عدم مطلوبیت شرایط محیطزیست اجتماعی را تصور کرد که یک چرخه معیوب خودتشدیدکننده از روند مهاجرت نخبگان و متخصصان و تخریب محیطزیست اجتماعی را موجب میشود.
برای درک بهتر «اثر اکوسیستمی» مهاجرت نخبگان باید نگاهی به تلاشهای صورتگرفته در علوم اجتماعی برای تبیین خلق ارزش در فعالیتهای جمع و حیات جوامع انسانی انداخت. در پایهایترین صورتهای این نظریات که میتوان در آرای دورکیم و اسمیت (در قالب تقسیم کار تخصصی و تقسیم کار بر اساس مزیتهای نسبی) مشاهده کرد، اولین ردپاها از این رویکرد قابل شناسایی است. آنچه در جامعه خلق ارزش میکند نهفقط افراد و کارشان، بلکه الگوهایی است که افراد را به یکدیگر مرتبط میکند.
درواقع از دست دادن هر متخصص فقط از دست دادن یک سرمایه مولد در اقتصاد کشور نیست؛ بلکه مهاجرت او همزمان به معنای از دست رفتن مجموعهای از فرصتها برای تقسیم کار تخصصی و افزایش درجه پیچیدگی تولیدات نظام تولید و تجارت در جامعه نیروهای متخصص باقیمانده است. به عبارت دیگر از دست دادن هر نیروی متخصص از دست دادن مجموعهای از روابط بالقوه و بالفعل در نظام تقسیم کار تخصصی است که موجب کاهش حداکثر بهرهوری ممکن در نخبگان و متخصصان باقیمانده در اکوسیستم نیز میشود و به جبر ریاضیات ارتباطات شبکه این کاهش بهرهوری با افزایش روند مهاجرت و کوچک شدن شبکه نخبگان و متخصصان بهصورت نمایی رشد میکند.
ابعاد خسارت اما متاسفانه حتی از این هم فراتر میرود. شبکههای پیچیده روابط انسانی که زیرساخت تقسیم کار تخصصی و خلق ارزش جمعی هستند؛ خود بر بستری از ارزشهای فرهنگی و الگوهای هنجاری تکیه زدهاند. این ارزشها و الگوها نیز، چنان که از تئوری ساختار کنش اجتماعی میدانیم، خود متکی به یک منطق خلق ارزش معین و سپس ساختاری از اعمال قدرت در تنظیم مناسبات هستند که همگرایی استراتژیک بازیگران حول الگوهای روابط ارزشآفرین را امکانپذیر میکند.
وقتی منطق خلق ارزش و ساختار اعمال قدرت حامی آن به دلیل تضعیف اکوسیستم نیروهای تخصصی یا هر دلیل دیگری مخدوش میشوند به مرور ارزشها و هنجارهایی که حامی پرورش نخبگان و متخصصان هستند نیز اثربخشی خود را از دست میدهند. حتماً این سوال تکراری را از رسانههای مختلف و در مناسبتهای گوناگون زیاد شنیدهاید که چرا سرانه مطالعه ایرانیان بسیار پایین است؟ پاسخ بسیار ساده و در عینحال حقیقتاً دردناک است: به این دلیل که در اکوسیستمی که ما در آن زندگی میکنیم دانش و تفکر عمیق تنبیه دارد، نه پاداش!
وقتی سطح مهاجرت نخبگان و متخصصان به مرز بحرانی خود نزدیک میشود، علاوه بر کاهش شدید بهرهوری و فرصت خلق ارزش برای باقیمانده مخزن سرمایه انسانی، با مخدوش شدن منطق خلق ارزش ارتباطات شبکهای مبتنی بر تقسیم کار تخصصی، ارزشهای فرهنگی و الگوهای هنجاری حامی این مناسبات نیز کارایی خود را از دست میدهند و به این ترتیب نهفقط روند پرورش نخبگان و متخصصان تازه کند و متوقف میشود بلکه آن دسته از استعدادها و تواناییهای برتر جامعه که به هر دلیل نخواستهاند یا نتوانستهاند کشور را ترک کنند، خیلی زود خواهند آموخت که برای زنده ماندن و رشد کردن در شرایط تازه باید خود را با «قوانین تازه» وفق دهند تا به قول شاعر: «داد خود از کهتر و مهتر بستانی».
اهمیت حیاتی نکته اخیر در اینجاست که نشان میدهد جنبشهای فناتیک و سانتیمانتالی که نخبگان و متخصصان را دعوت به «امید و همت و فداکاری» در ماندن میکنند، در وضعیتی که الگوهای خلق ارزش بر اساس تقسیم کار تخصصی دچار خدشه و خسارت جدی هستند و اراده و قدرت راهبردی برای حمایت از این الگوها وجود ندارد تا چه اندازه پوچ و بیاثر و حتی خطرناکاند.
درواقع نخبگان و متخصصانی که در چنین شرایطی به چنان دعوتی لبیک میگویند، پس از دوره کوتاهی دستوپا زدن در اوهام و خیالات خوش، خود را در برابر بازی دوسرباخت واقعیت میبینند. یک راه پافشاری بر اصول و ارزشهای حامی الگوی خلق ارزش آنها که، به دلایل استراتژیک، خریداری ندارد و سرانجامش شکستهای راهبردی پیدرپی برای ایشان در عرصههای گوناگون زندگی است یا پا گذاشتن در راهی دیگر و به تعبیر جناب نظامی تبدیل شدن به «دزد با چراغ» که البته بابت اینکه «کالا گزیدهتر میبرد» منافع خود را بیشتر و بهتر تامین میکند اما برای جامعه میزبان در حکم انگلی بسیار خطرناک است.
درستتر که نگاه کنیم موضوع اصلاً رفتن یا ماندن آدمها نیست بلکه مساله تاثیر شرایط کلان جامعه بر الگوهای رفتاری ما و روند تغییرات آن است. هر انسانی گنجینه حیرتانگیز و منحصربهفردی از تواناییها و استعدادهاست. این موضوع ورای یک شعار رمانتیک از عصر ویکتور هوگو، امروز پشتوانههای نظری محکمی در ادبیات موضوع روانشناسی و نظریه آموزش، ذیل مفهوم «هوشهای چندگانه» دارد. کسانی که ما به آنها با الفاظی همچون متخصص و نخبه و استعداد برتر و... برچسب میزنیم درواقع انسانهای خوششانستری بودهاند که فرصت رشد و پرورش استعدادهای خویش را یافتهاند و در محیطی قرار گرفتهاند که حامی استفاده از این استعدادها در مسیر خلق ارزش بهواسطه نقشآفرینی در ساختار اجتماعی و برقراری ارتباط با دیگران بوده است.
اگر این شرایط و مناسبات حامی خلق ارزش بر جامعه حاکم شود فراتر از اینکه انگیزه مهاجرت کاهش مییابد نگرانی از مهاجرت اساساً بلاموضوع میشود: «هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو...».
اما اگر این شرایط در جامعه وجود نداشت حتی اگر دور کشور دیوار بکشیم و بهصورت فیزیکی مانع مهاجرت سرمایه انسانی شویم، بابت استهلاک «مناسبات ارزشآفرین اجتماعی» امکان بهرهبرداری از این سرمایهها در درون کشور وجود نخواهد داشت.