غرق در غم
چه عواملی شادی ایرانیان را تهدید میکند؟
گرچه در بسیاری از شاخصهای جهانی نتوانستهایم رتبه چشمگیری را به نام خود رقم بزنیم اما دستکم در مطالعات شادکامی، همواره صدرنشین جدول کشورهای غمگین جهان بودهایم! گالوپ چندین سال پی در پی نام ایران را در میان پنج کشور غمگین جهان ذکر کرده است و گزارش جهانی شادکامی هم میگوید کاهش رضایت ذهنی ایرانیان به دلیل نامناسب بودن برخی شاخصهای اقتصادی، آن را به رتبه 105 درمیان 157 کشور جهان رانده است.
مولود پاکروان: گرچه در بسیاری از شاخصهای جهانی نتوانستهایم رتبه چشمگیری را به نام خود رقم بزنیم اما دستکم در مطالعات شادکامی، همواره صدرنشین جدول کشورهای غمگین جهان بودهایم! گالوپ چندین سال پی در پی نام ایران را در میان پنج کشور غمگین جهان ذکر کرده است و گزارش جهانی شادکامی هم میگوید کاهش رضایت ذهنی ایرانیان به دلیل نامناسب بودن برخی شاخصهای اقتصادی، آن را به رتبه 105 درمیان 157 کشور جهان رانده است. جای تعجب نیست اگر در نسخه جدیدتری از این شاخص، به پلههای پایینتر جدول هم نزول پیدا کرده باشیم چراکه تشدید مشکلات اقتصادی و دشوارترشدن شرایط کسبوکار و زندگی در ماههای اخیر، بیتردید ردپای عمیق خود را بر ذهن و روح جامعه گذاشته است.
ایران شاد نیست. این گزاره به ظاهر سادهای است که نهفقط بر مبنای یافتههای مطالعات تجربی، که به سادگی از تجربه زندگی روزمره مردم نیز میتوان دریافت. کمتر کسی لبخند میزند، چهرهها سرد و عبوس است و اغلب مردم، شاکی از زمین و آسمان دلیلی برای خوشحالی و امیدواری نمیبینند. البته، هنوز هم در گوشه و کنار، به ویژه دور از هیاهوی شهرهای بزرگ، آثاری از شادی قابل رویت است. مردم برای رویدادهای خوش زندگیشان جشن میگیرند، سفر میروند، کنسرت میبینند، و به دنبال بهانههای کوچک و بزرگ از پیروزی در مسابقه فوتبال گرفته تا برنده شدن کاندیدای محبوبشان در رقابت ریاستجمهوری به خیابانها میریزند و پایکوبی میکنند. اما این شادیها در کوتاهترین زمان ممکن از چهره جامعه رخت برمیبندد و غم، غالب میشود. غم ایرانیان انگار از شادیهایشان عمیقتر شده. اما چرا؟
برخلاف دیدگاههای نئولیبرالی که میگوید شادکامی جمعی معنا ندارد و شادی یک مساله شخصی است، نمیتوان انکار کرد که احساس غم و شادی در افراد تا حد زیادی تحت تاثیر عوامل خارجی و محیطی که در آن زندگی میکنند قرار دارد. عوامل متعددی از تزئینات شهری و معماری ساختمانها گرفته تا پوشش شهروندان، میزان ترافیک و محتوای رسانهها همگی بر ایجاد حس شادی و شادکامی در جامعه موثرند. از نظر جامعهشناسی اما عوامل مهم دیگری مانند رضایت از زندگی، احساس امنیت و آزادی برای رشد و پیشرفت، تاثیر عمیقتری بر شادی افراد میگذارند. مجمع جهانی اقتصاد برای بررسی جامعهشناختی شادکامی چارچوبی به نام «کیفیت اجتماعی» تعریف کرده است. این چارچوب، ارزیابی عینی شادکامی -یعنی اندازهگیری میزان دسترسی به مسکن، امنیت اجتماعی و تسهیلات بهداشتی- را با شاخصهای ذهنی مانند ارزیابی ذهنی افراد از شرایط اقتصادی، بهداشت مسکن یا رفاه، با هم تلفیق کرده تا تصویر واقعبینانهتری از شادکامی به دست دهد. محققان این پژوهش یادآور شدهاند که درآمد تنها یکی از عواملی است که بر رضایت افراد از زندگی تاثیر میگذارد؛ مهمتر از این متغیر اقتصادی، نظر افراد نسبت به کافی و عادلانه بودن این درآمد است و اینکه زندگی آنها در بلندمدت تا چه اندازه امنیت دارد. امنیت افراد در زندگی شخصی هم تا حد زیادی متاثر از امنیت اجتماعی در محیطی است که فرد در آن زندگی میکند. به عبارت دیگر، شادکامی فرد، از جامعه جدا نیست.
میزان «پیوستگی اجتماعی» متغیر دیگری است که رابطه جدی و نزدیکتری با شادکامی دارد و بر مبنای سه عنصر کلیدی یعنی پیوندها و شبکههای اجتماعی عمیق، احساس تعلقخاطر به یک ملیت یا جامعه و ادراک فرد نسبت به منافع عمومی سنجیده میشود. در این میان «اعتماد» شاخص مهمی برای سنجش اولین و دومین عنصر است. شاخصی که این روزها در ایران با چالش بزرگی روبهرو شده و افت چشمگیری را تجربه کرده است.
غم بیپولی؛ اندوه نابرابری
پول نمیتواند خوشبختی بخرد! مشخص نیست چه کسی برای اولین بار این جمله را بر زبان آورده است اما هرکس بوده احتمالاً هنگام پرداخت اجاره خانه و قسط و قبوض یا خرید مایحتاج ضروری زندگی با حساب خالی بانکی روبهرو نشده است. پول نمیتواند خوشبختی بخرد اما تنها راه پرداخت هزینههای زندگی است. به سختی میتوان تصور کرد کسی برای مخارج زندگی پول نداشته باشد و احساس شادی و خوشبختی کند. درآمد کافی سبب میشود افراد از پس هزینهها بربیایند، برای آینده برنامهریزی کنند و از اوقات فراغتشان لذت ببرند. در نقطه مقابل بیپولی یا بدهی، حق انتخاب افراد را محدود میکند و بر غمشان میافزاید.
اما همانطور که پیشتر گفته شد این تنها درآمد نیست که میتواند بر میزان شادی و غم جامعه تاثیر بگذارد؛ مطالعات بسیاری نشان داده است «نابرابری» در مقایسه با درآمد عامل قویتری است. برای مثال پژوهشی که در سال 2011، با بررسی دادههای چهار دهه در آمریکا صورت گرفته نشان میدهد هر سال که شکاف بین ثروتمندان و فقرا بیشتر شده، شاخص شادکامی به پایینترین میزان خود رسیده است. به بیان سادهتر مردم آمریکا، در سالهایی که نابرابری بیشتر بوده است، شادی کمتری را تجربه کردهاند.
یافتهای که این مطالعه را از دیگر پژوهشها متمایز کرده، قابل تامل است. محققان میگویند رابطه بین شادی و نابرابری تنها متاثر از عوامل اقتصادی نیست، بلکه بیشتر روانشناختی است. مردم، صرفاً به دلیل آنکه درآمد کمتری دارند احساس غم نمیکنند. بلکه نابرابری بیشتر، به کاهش «اعتماد» و «عدالت ادراکشده» میانجامد و این دو با تاثیر بر نگرش افراد سبب میشوند که آنها شادی کمتری احساس کنند.
بر مبنای این یافته به سادگی میتوان توضیح داد که چرا رشد اقتصادی الزاماً به شادی منجر نمیشود. تا زمانی که ثروت به دستآمده به طور یکسان توزیع نشود احساس شادی در رنج خواهد بود. مشاهده مصادیق این یافته در جامعه کنونی ما نیز کار دشواری نیست. لازم نیست بدانیم طبق جدیدترین برآورد سازمان ملل، نابرابری درآمدی در ایران در دو سال گذشته افزایش یافته و جایگاه ایران را در بین 153 کشور جهان به رتبه 88 رسانده است. تجربه زندگی روزمره به وضوح موید این شکاف است. تقابل جوانان برندپوش پورشهسوار که تصویر خوشگذرانیهای گرانقیمتشان، چه در دنیای واقعی، چه در فضای مجازی به وفور دیده میشود، با نسلی از جوانان تحصیلکرده بیکار یا ساکنان طبقه متوسط رو به زوال، چاشنی انفجاری احساس نابرابری است. فرزندان کسانی که روزگاری روی ماشین پولدارها خط میکشیدند و از سرمایهدارها بیزار بودند، حالا زیر پستهای پولدارهای شبکهای بد و بیراه مینویسند، به دزدی و رانت و آقازاده بودن محکومشان میکنند و فاجعهبارتر آنکه برایشان آرزوی مرگ میکنند.
شادی نسبی است
«تمام خانوادههای شاد شبیه به هم هستند اما خانوادههای غمگین، هرکدام به شیوه خود غمگیناند!»
این جمله مشهور تولستوی بزرگ در رمان آنا کارنینا پیام مهمی برای پژوهشگران شادکامی دارد. در مدت 20 سال گذشته مطالعات «اقتصاد شادکامی» رشد چشمگیری پیدا کردهاند. در مقابل «اقتصاد ناشادی» تقریباً فراموش شده است. اقتصاد شادی همواره به دنبال آن است که دریابد پاسخ مردم به سوالاتی مثل «چقدر احساس شادی میکنید» با متغیرهای اقتصادی مانند درآمد یا اشتغال چه ارتباطی دارد. در مقابل، ناشادی هرگز بررسی نشده است، جز آنکه آن را فقدان شادی میدانند. مطالعات شادکامی یک یافته کلیدی دارد: دادههای بین کشورها به وضوح نشان میدهد متوسط شادی با افزایش درآمد، بالاتر میرود؛ اما از یک نقطه مشخص به بعد رو به کاهش میگذارد. در جهان توسعهیافته هم مردم شادمانتر از کسانی که نیمقرن پیش میزیستهاند، نیستند.
تحلیلگران این مطالعات بر چند نکته تاکید میگذارند. نخست آنکه ارزیابی فردی از شادی «نسبی» است. در مطالعات از پاسخگویان خواسته میشود که میزان شادی خود را روی یک مقیاس 10 درجهای رتبهبندی کنند. از آنجا که مقیاس درونی برای سنجش شادی وجود ندارد افراد بر مبنای حس لحظهای خود به میزان شادی امتیاز میدهند. برای مثال در جوامعی که مردم دچار فقر شدید هستند و حتی نمیتوانند شکمشان را سیر کنند داشتن یک وعده غذای گرم سبب احساس شادی و خوشبختی میشود. اما در طبقه دیگری که نیازهای اولیه برطرف شده، داشتن خانه بزرگ یا خودرو گرانقیمت شادی به ارمغان میآورد. پس حتی در شرایط نسبتاً مساعد اقتصادی هم چنین افرادی احساس ناشادی میکنند. به همین دلیل تحلیلگران میگویند اگر مردم شادی خود را کمتر یا بیشتر از متوسط ارزیابی کردند، باید دید تعریفشان از «متوسط» چیست؟
جامعه ایرانی نیز از این قاعده مستثنی نیست. گرچه نمیتوان تاثیر عواملی مانند دشواریهای اقتصادی، کمبودها، گسترش فساد و کاهش امنیت را بر میزان شادی اجتماعی نادیده گرفت اما نباید از خاطر ببریم جامعهای که مطالبات آن به دلایل متعدد (از جمله افزایش آگاهی، مصرفزدگی، فردگرایی و...) سرریز کرده است، از داشتن حداقلها، احساس رضایت و شادی نمیکند. شاید بتوانید به چنین جامعهای دستور بدهید که قناعت پیشه کند و با انتظارات حداقلی بسازد اما بیشک نمیتوانید با دستور در آن ایجاد رضایت و شادی کنید.
غم از شادی آشکارتر است
اگر بهجای شادی به غم فکر کنیم، سوالات کاملاً متفاوتی برای مطالعه شکل خواهد گرفت. در حالی که شادی (و احساس خوشبختی) یک مفهوم کاملاً ذهنی است، غم بیشتر از منابع عینی نشات میگیرد: فقر، گرسنگی، بیماری، از دست دادن عزیزان، جدایی و... به آسانی میتوان تغییر این متغیرها را در طول زمان اندازه گرفت و با مستندات ذهنی مقایسه کرد.
چرخش تمرکز مطالعات از شادی به غم اتفاق بسیار مهمی است؛ به ویژه به دلیل تحولات اساسی سیاست مدرن که یکی از محورهای کلیدی آن، دولت رفاه است. البته دولت رفاه، نهاد مسوول تامین شادی به شمار نمیرود. اگر از مردم بپرسید، تعداد انگشتشماری دریافت حق بیکاری یا بستری شدن در بیمارستان دولتی را عامل شادی میدانند. آنچه از دولت رفاه انتظار میرود حذف یا کاهش بسیاری از منابع غم در اقتصاد بازار است: بیماری، از دست دادن درآمد به دلیل بیماری یا ناتوانی، بیخانمانی، ناامنی و... حتی یکی از بهترین دولترفاههای جهان یعنی آمریکا هم از نظر منابع غمافزایی در جامعه نظیر مرگومیر نوزادان، دسترسی ناکافی به خدمات بهداشتی، مجازات زندان و... سرآمد کشورهای توسعهیافته است!
همین پدیده را میتوان در جامعه ایرانی نیز مشاهده کرد. دولت نهتنها در حوزه خدمات عمومی که میتواند منشأ ایجاد رضایت و شادی در جامعه باشد موفق نبوده، که نتوانسته منابع ایجاد غم در جامعه را کنترل کند. بیکاری، گرانی، کمبود، فقر، فساد تنها بخشی از ناکارآمدی دولت و ناتوانی آن در حمایت از شادی اجتماعی است. به این همه، مداخله دولت در زندگی شخصی مردم و حذف رویدادها و منابع ترویج شادی را اضافه کنید. بدتر آنکه به نظر میرسد شادی اجتماعی در اولویت بسیاری از دولتمردان نیست و چهبسا تصور میکنند غم، برای جامعه بهتر است!
در هرحال، چالشهای سیاسی و اقتصادی اخیر و آثار آن برای شادکامی فردی و اجتماعی مردم یک پیام مهم برای سیاستگذاران و پژوهشگران دارد: اقتصاد شادکامی بهتنهایی پاسخگو نیست. برای سیاستگذاری درست، به مطالعات اقتصاد ناشادی نیاز است تا منابع غمافزایی در جامعه شناخته و برطرف شوند.