خشم را دریابیم
چرا تب عصبانیت در بین مردم فراگیر شده است؟
اخیراً در کوچه و خیابان، در خانه و محل کار با مردمی مواجهایم که به شدت عصبانی هستند. این خشم بالقوه که امروزه به دنبال کوچکترین بهانه برای بالفعل شدن است، جامعه ایرانی را به عنوان عصبانیترینها معرفی کرده است. به عقیده کارشناسان این حجم گسترده از عصبانیت و خشونت حکایت از مشکلات فراوان مردم در جامعه دارد.
اخیراً در کوچه و خیابان، در خانه و محل کار با مردمی مواجهایم که به شدت عصبانی هستند. این خشم بالقوه که امروزه به دنبال کوچکترین بهانه برای بالفعل شدن است، جامعه ایرانی را به عنوان عصبانیترینها معرفی کرده است. به عقیده کارشناسان این حجم گسترده از عصبانیت و خشونت حکایت از مشکلات فراوان مردم در جامعه دارد. در واقع باید گفت خشم یک هیجان منفی است که اگر مدیریت نشود تبدیل به یک عادت رفتاری میشود و در این صورت خشونت و پرخاشگری شکل میگیرد و عصبانیت در جامعه جاری میشود. مجموعهای از عوامل در ترویج خشونت و عصبیت در جامعه اثرگذارند که ابتداییترین آنها خانواده است. در حقیقت ریشه خشم در خانواده است. از یکسو زمانی که تبعیض در خانواده رواج داده میشود، شخصیت افراد محترم شمرده نمیشود و توهین میشود، روشهای فرزندپروری مبتنی بر دیکتاتوری است، والدین در قالب دیکتاتور خشن، فرزندان خود را با محدودیتها و محرومیتها و برخوردهای غیراصولی از این قسم مواجه میکنند و در جهت ایجاد خشونت در فرزندان گام برمیدارند.
از سوی دیگر مشاجراتی که بین والدین وجود دارد و ناکامیهایی که بین آنها وجود دارد و در بعضی موارد به متارکه و طلاق والدین منجر میشود، فضایی را به وجود میآورد که در آن فرزندان توانایی مدیریت هیجان منفی خشم را ندارند. عامل دیگر در ترویج عصبانیت را باید در مسائل اجتماعی و محیط جامعه جست. به عبارت دیگر فشارها و استرسهایی مانند فقر، بیکاری، فرصتهای نابرابر شغلی و اختلاف شدید طبقاتی که در بطن جامعه وجود دارد به همراه عدم وجود مهارتهای ارتباطی موثر بین افراد، منجر به ایجاد سردرگمی و ناکامی در میان مردم میشود.
در واقع ناکامیهای کوچک در زندگی مردم بیشمار است و در درازمدت آستانه تحمل افراد تحت فشار قرار میگیرد به این معنا که ظرفیت روانی که هر فرد برای تحمل و پذیرش فشار و استرس دارد اگر به نقطه اوج برسد دیگر توان تحمل کوچکترین ناملایمتی را ندارد. به عنوان مثال فردی که ماشین خود را به دلیل جریمه پلیس راهنمایی و رانندگی آتش میزند، صرف اینکه جریمه شده است دلیل درست و منطقی برای این کار وی نیست بلکه او دیگر ظرفیت پذیرش هیچ عامل تحریککنندهای را ندارد. روزانه در تمام دنیا افراد متخطی جریمه میشوند و کسی رفتارهایی از این قسم از خود نشان نمیدهد، در حقیقت این رفتارهای مازوخیستی، خودزنیها یا آسیبهایی که اثرات آن حتی به دیگران هم برمیگردد حاکی از پر شدن ظرفیت روانی فرد است که دیگر گنجایش پذیرش مساله جدیدی را ندارد. این معضل به این دلیل روی میدهد که هیچگاه تخلیه هیجانی اتفاق نیفتاده و اکنون فرد با مجموعهای از استرسها و فشارها روبهرو شده که باید به نوعی از دست آنها رهایی یابد. البته این خشم پنهان در سنین پایینتر به صورت دیگری بروز داده میشود، مثلاً دانشآموزان دختر دست به خودزنی میزنند یا پرخاشگریهایی که در خانواده و مدرسه از خود نشان میدهند مصداق عدم مدیریت هیجانات منفی است.
از سوی دیگر باید گفت که میزان عوامل تحریککننده در جامعه رو به افزایش است زیرا جمعیت در حال ازدیاد است، در عین حال مشکلات از تورم و گرانی گرفته تا بیکاری و بالا رفتن سن ازدواج و... روزبهروز زیاد میشود. بنابراین شعاع دایره سوءمدیریت هیجانات منفی مانند خشم و عصبانیت طیف گستردهتری از آحاد جامعه را دربر میگیرد. طبیعتاً تا زمانی که برای ایجاد نشاط و شادابی در جامعه تلاش نشود و مشکلات موجود تا حدی مرتفع نشوند مردم عصبانیتر خواهند شد. همانطور که مستحضرید فاصله طبقات اجتماعی در جامعه روزبهروز بیشتر میشود، یک طبقه رو به رشد و طبقه دیگر در حال افول است. بینابین این دو طبقه افرادی هستند که به شعاع دایره عدم مدیریت خشم افزوده میشوند و خروجی این فرآیند مردمی ناراحت و عصبانی است. در واقع با توجه به آمارهای موجود باید پذیرفت که میزان افسردگی در جامعه بالاست اما مردم به واسطه کنترلکنندههای درونی و کنترلکنندههای سنتی و عرفی و حتی مذهبی که در بخشی از جامعه متدین ایران وجود دارد بسیاری از خروجیهای خشم را کنترل میکنند. پس با توجه به اینکه آمار افسردگی در کشور بالاست باید دقت کرد که این افسردگی یا به انزوا و گوشهگیری یا به خشونت ختم میشود که در هر دو صورت جامعه دچار بحران میشود. ضمن اینکه طبق آمار زنان بیشتر قربانی عصبانیت و انواع خشونت هستند و طبق همین داده میتوان پی برد که زنان کمتر به خشونت متوسل میشوند. اگرچه در حوزه والدین، مادران با فریاد زدن بر سر فرزند خودخواسته یا ناخواسته به خشونت کلامی دچار میشوند.
در اینجا باید متذکر شوم که خشم یک هیجان منفی است اما خشونت یا عصبانیت یکی از خروجیهای خشم است. معمولاً انسان به صورت بالقوه دارای هیجان منفی خشم است، به عنوان مثال شما در خیابان پدری را میبینید که در حال تنبیه کردن فرزندش است و شما به دلیل غرایز انسانی ناراحت و خشمگین میشوید، این امری مثبت تلقی میشود زیرا با مشاهده رفتاری نادرست خشمی کنترلشده در شما ایجاد میشود. اما اگر شما هم با پدر آن فرزند درگیری فیزیکی پیدا کنید به نوعی خشونت یا عصبانیت را از خود بروز دادهاید. رفتارهای فیزیکی یکی از مصادیق خشونت است. رفتارهای کلامی هم مانند فریاد زدن و ترساندن دیگران از دیگر جلوههای خشونت است. خشونت عاطفی که مردان در قبال زنان اتخاذ میکنند نیز یکی دیگر از انواع خشونت است. در واقع زمانی که در مدیریت احساس منفی خشم تعمد شود، خشونت بروز پیدا میکند.
برای مهار این حجم گسترده از خشونت و عصبانیت در جامعه ابتدا باید ارتباطات و هیجانات را مدیریت کرد. این مهم را از دو رویکرد طولانیمدت و کوتاهمدت میتوان بررسی کرد؛ رویکرد طولانیمدت، در یک جنبه متوجه تربیت فرزندان در مهدکودکها و مدارس است. به این صورت که باید از همان سنین و مقطع بچههایی خلاق و ماهر پرورش داد، در واقع باید نظام آموزش و پرورش دچار تحول شود و از این نظام رقابتی استرسزا خارج شود و به سمت یک نظام پرورشی و کاملاً مهارتآموز حرکت کند. از سوی دیگر اقداماتی در سطح کلان برای رفع فقر، بیکاری و کاهش میزان ناکامیها در جامعه باید صورت گیرد. در رویکرد کوتاهمدت بحث مدیریت ارتباطات، خانوادهها باید تحت آموزشهای تربیتی قرار گیرند.
در واقع باید برای بخشی از جامعه که هنوز درگیر خشونت نشده، اما مهارت کافی برای عبور از بحران و چالشهای اینچنینی را ندارد و نمیتواند هیجانات منفی را کنترل کند، برنامههای آموزشی کوتاهمدت و دائمی مثبت بگذاریم.
در نهایت باید گفت فضای جامعه نیاز به آرامش و همدلی دارد و باید جامعه را به سمتی سوق دهیم که از وجود همدیگر لذت ببریم. در این راستا باید ارزشهای پیشین مانند صلهرحم و شبکههای اجتماعی واقعی و قوی در همسایگیها و محلهها را جایگزین فضاها و شبکههای مجازی کرد.
در واقع در دوران گذار از سنت به مدرنیته برخی ارزشها و اصول از میان رفته که باید درصدد احیا و بازیابی آنها برآییم. یکی از عوامل ترویج خشونت و رفتارهای ناهنجار، مدرنیته است زیرا در گذر از سنت به مدرنیته خیلی از ارزشها حفظ نشدند و زندگی ماشینی، دوندگی و تنهاییهای مستمر دستاورد این مرحله برای فرزندان شد. امروزه تنها دوست و یاور فرزندان شبکههای مجازی، بازیهای خشن رایانهای و پلیاستیشنهاست. در واقع از فضای مجازی به عنوان دستاورد مدرنیته که دارای فرصت و تهدید به صورت همزمان است، استفاده منفی شده و به جای اینکه از آن به عنوان فرصتی برای بهبود و افزایش ارتباطات استفاده شود، تهدیدی برای قطع ارتباطات شده است. بنابراین باید این مسائل را مورد توجه قرار داد و راهکارهایی برای رفع آنها ارائه کرد زیرا هرچقدر مردم به هم نزدیکتر شوند و رفتوآمدها و شبنشینیها، احیا و بیشتر شوند مردم فرصت کمتری برای انزوا و تسلیم هیجانات منفی شدن پیدا میکنند.