زندگی و اندیشه گری بکر در گفتوگو با همسر ایرانیاش دکتر گیتی نشأت
شوهرم به ایران خدمت بزرگی کرد
حدود یک سال و نیم از مرگ یکی از بزرگترین اقتصاددانان دنیا میگذرد. گری بکر که علاوه بر خدمات شایانی که به علم اقتصاد و علوم اجتماعی ارائه کرده است برای ما از جهات دیگری هم دارای اهمیت است. در واقع همکاری و تلاش بکر بود که پای دانشجویان نخبه ایرانی را به احتمالاً معتبرترین دانشکده اقتصاد دنیا یعنی دانشگاه شیکاگو باز کرد تا امروز ما اقتصاددانان جوانی در دانشگاههای داخل کشور، در دانشگاههای بزرگی چون پرینستون یا نهادهای مهمی چون بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول داشته باشیم که میتوانند منشاء خدمات و کارهای بزرگی در آینده نزدیک شوند. همچنین جالب است که همسر این اقتصاددان بزرگ، گیتی نشأت استاد ایرانی تاریخ در دانشگاه شیکاگو است. کسی که خود یکی از چهرههای شناختهشده و نخبه ایرانی در حوزه دانشگاهی است. به بهانه دوم دسامبر، هشتاد و پنجمین سالروز تولد بکر، بخشهایی از زندگی این اقتصاددان را از زبان همسرش میشنویم.
حدود یک سال و نیم از مرگ یکی از بزرگترین اقتصاددانان دنیا میگذرد. گری بکر که علاوه بر خدمات شایانی که به علم اقتصاد و علوم اجتماعی ارائه کرده است برای ما از جهات دیگری هم دارای اهمیت است. در واقع همکاری و تلاش بکر بود که پای دانشجویان نخبه ایرانی را به احتمالاً معتبرترین دانشکده اقتصاد دنیا یعنی دانشگاه شیکاگو باز کرد تا امروز ما اقتصاددانان جوانی در دانشگاههای داخل کشور، در دانشگاههای بزرگی چون پرینستون یا نهادهای مهمی چون بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول داشته باشیم که میتوانند منشاء خدمات و کارهای بزرگی در آینده نزدیک شوند. همچنین جالب است که همسر این اقتصاددان بزرگ، گیتی نشأت استاد ایرانی تاریخ در دانشگاه شیکاگو است. کسی که خود یکی از چهرههای شناختهشده و نخبه ایرانی در حوزه دانشگاهی است. به بهانه دوم دسامبر، هشتاد و پنجمین سالروز تولد بکر، بخشهایی از زندگی این اقتصاددان را از زبان همسرش میشنویم.
در مورد موفقیتهای فراوان علمی و آکادمیک پروفسور گری بکر مطالب زیادی نوشته شده و گفتوگوهای زیادی هم انجام شده است. به همین دلیل من بیشتر تمایل دارم در مورد وجوهی از زندگی شخصی، کاری و علمی ایشان صحبت کنیم که تاکنون ناگفته مانده است. اگر پروفسور بکر هنوز زنده بود باید در همین روزها شمعهای کیک تولد 85 سالگیاش را فوت میکرد. قطعاً فقدان اندیشمند و پژوهشگر بزرگی مانند پروفسور بکر یک جای خالی پرنشدنی در حوزه علم اقتصاد است. مرگ پروفسور بکر همچنین ناراحتی دوچندانی برای ما ایرانیها داشت چون در سالهای اخیر با کمک ایشان تعدادی از دانشجویان نخبه ایرانی توانسته بودند وارد دانشکده اقتصاد دانشگاه شیکاگو شوند. بدون شک نقش پروفسور بکر در تعلیم این دانشجویان که اکنون خود از استادان اقتصاد هستند، بسیار پررنگ بود.
درست است. شوهر من علاقه زیادی به ایران داشت. به همین علت از حدود 12 سال پیش تاکنون همیشه یک یا دو دانشجو از ایران و به طور مشخص دانشگاه صنعتی شریف در دانشکده اقتصاد شیکاگو درس خواندهاند. بکر معتقد بود تربیت اقتصاددانی که بتواند درک و تحلیل درستی از مسائل اقتصادی داشته باشد
برای یک مملکت بسیار مهم است. برای مثال میتوانم از چین به عنوان یک نمونه بارز و موفق نام ببرم که حضور چنین اقتصاددانانی توانست در تغییر اوضاع اقتصادی آن بسیار اثرگذار باشد. از حدود چند دهه قبل یکی از استادان اقتصاد شیکاگو به نام گیل جانسن (Gale Johnson) رفت و آمدهایی به چین داشت و با آموزههای خود توانست رهبران چین را متقاعد به آزادسازی کشاورزی بکند. همین سیاست پایهگذار یک انقلاب اقتصادی واقعی در چین شد. استاد دیگری به نام تئودور شولتز (Theodor Schultz) هم که در حوزه کشاورزی کار میکرد و به چین رفته بود با دانشجویی آشنا میشود که یک کمونیست دوآتشه بود و از تایوان به چین فرار کرده بود. این دانشجو که مدتی در چین مترجم شولتز بود به دلیل استعداد بالایی که از خود نشان داد، توسط او به شیکاگو دعوت شد. این فرد بعد از فارغالتحصیل شدن از شیکاگو و بازگشت به چین پایهگذار تحولات اقتصادی زیادی در چین شد. اسم این فرد که احتمالاً او را بشناسید «جاستین لین» است که در یک مقطع دومین اقتصاددان بانک جهانی بود. با این سابقه خوب در پذیرش دیگر دانشجویان از کشورهای مختلف در شیکاگو، حدود 12 سال قبل، من و همسرم با دکتر علینقی
مشایخی در دانشگاه استنفورد گفتوگویی داشتیم و ایشان خواست که دانشکده اقتصاد شیکاگو از دانشجویان ایرانی نیز پذیرش داشته باشد. ابتدا شوهر من تردید داشت و نظرش این بود که برنامه درسی دانشکده اقتصاد شیکاگو بسیار مشکل است و مشخص نیست دانشجویان ایرانی بتوانند با آن کنار بیایند. دکتر مشایخی که اصرار داشت دانشجویان نخبه ایرانی این توانایی را دارند، از بکر خواست دانشگاه شیکاگو حداقل یک نفر را به سفارش دانشگاه شریف پذیرش کند و بعد نظر قطعی بدهد. بعد از آن به تدریج دانشجویان ایرانی بسیار باهوش و نخبهای به شیکاگو آمده و درس خواندهاند. ایرانیها پس از آن همیشه بین بهترین دانشجویان دانشکده بودهاند. تا جایی که سال گذشته مریم فربودی، یکی از دانشجویان دانشگاه شریف که به اینجا آمده بود، به عنوان بهترین فارغالتحصیل دانشکده اقتصاد شیکاگو شناخته شد. وقتی که درس خانم فربودی در شیکاگو تمام شد تمام دانشکدههای اقتصاد در دانشگاههای مهم آمریکا مثل هاروارد، امآیتی، پرینستون و استنفورد خواهان استخدام او بودند.
بعد از ملاقات سهنفره شما و پروفسور بکر و دکتر مشایخی در دانشگاه استنفورد، شیکاگو قبول کرد که یک دانشجوی ایرانی را بپذیرد. به خاطر دارید که بعد چه اتفاقی افتاد و نظر پروفسور بکر و دانشکده اقتصاد شیکاگو چرا تغییر کرد؟
بکر خیلی از آن اتفاق خوشحال شد. قبل از آن اتفاق هم چند دانشجوی ایرانی در شیکاگو بودند که چون جزو محصلان نخبه نبودند نتوانستند توجه زیادی به خود جلب کنند. شیکاگو ظرفیت محدودی برای پذیرش دارد و از این جهت ورود به شیکاگو سختتر از بقیه دانشگاههاست. بعد از دیدار، احسان ابراهیمی از دانشگاه شریف به شیکاگو آمد و پذیرفته شد. او آنقدر خوب کار کرد که توانست نظرها را تغییر دهد و سدی را که پیش روی دانشجویان ایرانی وجود داشت، بشکند. او دانشجوی بسیار خوبی بود و از شیکاگو به صندوق بینالمللی پول رفت. و این شروعی شد برای جذب هرساله دانشجویان ایرانی در شیکاگو.
بعد از درگذشت پروفسور بکر هنوز هم با دانشجویان ایرانی شیکاگو ارتباط دارید؟
اتفاقاً چند شب گذشته که عید شکرگزاری بود، دو تن از دانشجویانی که تازه امسال به شیکاگو آمدهاند، مهمان من بودند. در خلال صحبتهایشان از دکتر سیدعلی مدنیزاده که قبلاً دانشجوی ما در شیکاگو بود و اکنون استاد اقتصاد دانشگاه صنعتیشریف است، گفتند و بسیار از او تعریف کردند. من خیلی خوشحالم که مدنیزاده به ایران برگشت و الان در آنجا به کار مشغول است. به هر حال از هر چند دانشجویی که اینجا درس میخوانند یکی دو نفر به ایران برمیگردند. حتی کسانی هم که به دلایل کاری برنمیگردند دلشان با ایران است و سعی دارند که به ایران کمک کنند. من اینها را میشناسم که اینجا سفیران بسیار خوبی برای ایران هستند و در شرکتهای بزرگ موفقیتهای بزرگی کسب میکنند. به نظر من مهم نیست که این دانشجویان حتماً برمیگردند یا نه. من انتقادات زیادی در مورد فرار مغزها از ایران میشنوم اما هیچگاه نمیبینم که برای جلوگیری از این اتفاق قدمی در جهت بهبود و ارتقای آموزش برداشته شود. به هر حال من خوشحالم که مدنیزاده در آنجا به عنوان یک استاد خوب و موفق
شناخته میشود. من این را حاصل کار شوهرم میدانم که دغدغه زیادی روی تربیت و پرورش چنین اقتصاددانانی برای کمک به اقتصاد ایران داشت. من همیشه این را خدمت شوهرم به ایران میدانم که وسیله تحصیل جوانانی مثل مدنیزاده را در شیکاگو فراهم کرد. این را هم بگویم که بعد از تجربه موفق شیکاگو در جذب دانشجوهای نخبه ایرانی و درخشش فارغالتحصیلان شیکاگو، دانشکدههای اقتصاد دیگر دانشگاهها هم مثل استنفورد و امآیتی راه را برای پذیرش دانشجویان خوب ایرانی باز کردند. تعدادی بودند که به دلایلی نتوانستند وارد شیکاگو شوند و به این دانشگاهها رفتند و اکنون هم بسیار موفق هستند.
پروفسور بکر هیچگاه به ایران هم سفر داشته است؟
بکر ایران را بسیار دوست داشت و یک بار در سال 1976 هم به ایران آمده بود. اتفاقاً در مورد اقتصاد ایران و ظرفیتهای آن هم نظر بسیار خوبی داشت. در سال 2014 هم قرار بود ما سفری به ایران داشته باشیم. بانک مرکزی ایران از شوهرم برای حضور در ایران دعوت کرده بود و ما هم به این دعوت پاسخ مثبت داده بودیم اما متاسفانه بکر درگذشت و این سفر انجام نشد.
کمی به زندگی خود شما و پروفسور بکر بپردازیم. آشنایی شما با ایشان چگونه بود؟
من مورخ هستم و رشته تحصیلیام تاریخ است. در دانشگاه شیکاگو درس خواندم و دکترا گرفتم. شوهرم آن زمان در شیکاگو استاد اقتصاد بود اما من از اقتصاد هیچ سررشتهای نداشتم. منظورم این است که من به خاطر اقتصاد و تبحرش در علم اقتصاد نبود که با او ازدواج کردم؛ شیفته اخلاقاش شدم. بکر اصولاً آدم سیاسی نبود. خیلیها فکر میکنند که دانشگاه شیکاگو ماهیتی محافظهکار دارد و سیاستهای محافظهکارانه را تشویق میکند. این تصور نادرست است. در دانشکده اقتصاد شیکاگو اساس همه آموزهها این است که فرد باید برای گفتههای خود دادهها و مستندات دقیق داشته باشد. من در این دوران روی تاریخ ایران و خاورمیانه در قرن نوزدهم و بیستم مطالعه میکردم و سعی داشتم علت وقوع تحولات تاریخی را درک کنم. وارد حوزه توسعه شدم و سعی کردم به این ترتیب بتوانم فهم بهتری از تاریخ داشته باشم. همان موقع نسبت به گفتههای برخی از تاریخخواندههای همسن یا جوانتر از خودم در مورد ایران تردید کردم. گفتههایی که بعضاً صرفاً روشنفکرانه بود و همخوانی چندانی با واقعیت نداشت.
به این دلیل بود که من سعی کردم تحلیلم از تاریخ بیشتر بر اساس واقعیات و مستندات باشد. سعی کردم کمی اقتصاد بخوانم. آشنایی من با بکر کمی پیچیده است و نمیخواهم تماموقت را به تعریف کردن آن بپردازم. اما اینجا من شاگرد او شدم تا درک بهتری از روند توسعه پیدا کنم و بتوانم براساس آن تغییرات تاریخی در کشورهای در حال توسعه چون ایران را بهتر درک کنم.
قطعاً برای بقیه هم این آشنایی عجیب بود. به هر حال شما استاد تاریخ بودید و ارتباطی با دانشکده اقتصاد نداشتید.
دقیقاً همینطور است. واقعاً هیچ دلیلی وجود نداشت که من با ایشان آشنا شوم. چون رشته من خیلی دور از اقتصاد بود. جالبتر اینکه در آن زمان کسانی که در شیکاگو در دپارتمان تاریخ بودند، نسبت به دانشکده اقتصاد دید خوبی نداشتند و اینطور تصور میشد که در این دانشکده نگاه بسیار ایدئولوژیکی به اقتصاد بازار وجود دارد. اما من بسیار مشتاق بودم که کشور ایران و دیگر کشورهای منطقه مانند عراق و مصر و به طور کل خاورمیانه را مورد مطالعه قرار دهم. همچنین مطالعات تطبیقی با اروپا داشتم که چگونه اروپا توانست توسعه یابد اما کشورهایی چون ایران در راه توسعهیافتگی ماندند. برای تحلیل این مسائل باید بیشتر در مورد اقتصاد یاد میگرفتم و وقایع قرون نوزدهم و بیستم را از جنبه اقتصاد توسعه مورد مطالعه قرار میدادم. پس ناگزیر بودم به اقتصاد نگاه عمیقتر و دقیقتری داشته باشم. ضمن اینکه من خیلی زود فهمیدم نگاه تردیدآمیزی که به دانشکده اقتصاد شیکاگو وجود دارد، درست نیست. من با اقتصاددانان بزرگی مانند تئودور شولتز و داگلاس
نورث و بعدتر گری بکر کار کردم تا از آنها اصول اقتصاد را یاد بگیرم.
چه سالی با پروفسور بکر ازدواج کردید؟
ما در سال 1979 ازدواج کردیم. شاید جالب باشد که بگویم مراسم ازدواج ما اسلامی بود و دو بار هم ازدواج کردیم تا یکی از استادان بزرگ من به نام فضلالرحمان ملک که احتمالاً نام ایشان را شنیده باشید، هم در مراسم حاضر باشد. فضلالرحمان یکی از بزرگترین علمای اسلامی است که آثار زیادی هم در مورد تفسیر قرآن و فلسفه اسلامی دارد و در واقع او بود که مرا به عقد گری بکر درآورد و ما را زن و شوهر اعلام کرد.
پروفسور بکر در سال 1992 به عنوان برنده جایزه نوبل معرفی شد. یادتان هست که چگونه به ایشان این مساله را اطلاع دادند؟ واکنش پروفسور بکر چه بود؟
بله، خوب یادم است. از سه سال قبل از اینکه بکر نوبل ببرد، در دانشگاه شیکاگو روی اینکه چه کسی نوبل میبرد، شرطبندی میکردند. این داستان بیشتر جنبه سرگرمی داشت و یادم هست که برای سالهای 1989، 1990 و 1991 نوبلیست را حدس میزدند. در سال 1991 همه دانشگاه منتظر بودند که بکر به عنوان برنده نوبل معرفی شود حتی یک عکاس را هم آماده کرده بودند که در صورت اعلام نام بکر برای عکس گرفتن حاضر باشد. اما آن سال جایزه نوبل به رونالد کوز رسید. بکر خودش اصلاً به این مسائل اهمیتی نمیداد. یک سال بعد یعنی در سال 1992 در همان زمانی که معمولاً برنده نوبل را اعلام میکنند حدود ساعت 2 یا 3 صبح بود که تلفن خانه ما زنگ خورد. من ابتدا فکر کردم که مادرم از ایران تماس گرفته است. همانطور که به سمت تلفن میرفتم گفتم مادرم فراموش کرده است که الان در شیکاگو ساعت چند است. گوشی را که برداشتم با صدای جیغمانندی گفتم الو. کسی از پشت خط گفت من از سوئد زنگ میزنم. من بلافاصله یاد نوبل سال
قبل افتادم که آن هم داستان جالبی داشت. رونالد کوز برنده نوبل شده بود اما چون به سفر رفته بود و او را پیدا نمیکردند به خانه ما زنگ زدند و از شوهرم خواستند که یک راه ارتباط با او پیدا کند. وقتی فرد پشت تلفن گفت از سوئد زنگ میزند، گفتم باز یک نفر نوبل برده و نمیتوانند او را پیدا کنند و به خانه ما زنگ زدهاند. تماس گیرنده گفت میخواهد با پروفسور بکر صحبت کند و حرف بسیار مهمی دارد. اتفاقاً بکر آن شب تب داشت. من گفتم پروفسور بکر مریض است و نمیتوانم او را بیدار کنم. اما تماسگیرنده اصرار کرد که کار بسیار مهمی دارد و قطعاً پروفسور بکر از شنیدن حرفهای او خوشحال خواهد شد. من بکر را بیدار کردم و گفتم با تو کار دارند. بکر ابتدا گفت که بگویم فردا صبح زنگ بزنند اما وقتی گفتم که نتوانستم تماسگیرنده را قانع کنم، گوشی را گرفت و گفت: با من چه کار دارید؟ بعد به صحبت فردی که پشت خط بود گوش داد و مجدداً گفت: از آکادمی نوبل برای انتخاب من تشکر کنید و گوشی را قطع کرد و مجدد خوابید. حتی لبخند هم نزد.
پروفسور بکر غیر از اقتصاد چه علاقهمندیهایی داشت؟ اگر وقت آزاد یا تعطیلاتی داشتید چه نوع سرگرمی را انتخاب میکرد؟
گذراندن وقت با بچهها و نوهها را خیلی دوست داشت. به بازی تنیس و شنا هم علاقه داشت. ما یک خانه تابستانی خارج از بوستون داریم. آنجا که بودیم روزی یک ساعت شنا میکرد. در کنار کارش به ورزش علاقه زیادی داشت. بااینکه 83 سالش شده بود در دانشکده اقتصاد نمیگذاشتند بازنشسته شود. دانشجویان علاقه زیادی داشتند که در کلاسش حاضر شوند و رساله دکترایشان را با او بردارند. اغلب مشغول کار بود و برخلاف بقیه اقتصاددانان بسیار کم سفر میکرد. او عاشق اقتصاد و پژوهش بود.
شما و پروفسور بکر چند فرزند دارید؟
ما چهار فرزند داریم. من و پروفسور بکر از ازدواجهای قبلیمان هر کدام دو فرزند داشتیم. بعد از ازدواج با هم به خاطر مشغله زیاد و اینکه هر دو میخواستیم کار بکنیم و از طرفی بچههایمان هم کوچک بودند و نیاز به مراقبت داشتند تصمیم گرفتیم فرزند دیگری نداشته باشیم.
پروفسور بکر پژوهشهای زیادی در حوزه خانواده، ازدواج، مواد مخدر و دیگر مسائل مهم و آسیبهای اجتماعی دارند. آیا ایشان به طور شخصی هم دغدغههای اجتماعی داشتند؟
کاملاً. بکر در سال 1954 که رساله دکترایش را مینوشت به مساله تبعیض پرداخت. دقت کنید که در آن زمان کسی به این مساله اهمیت نمیداد که مثلاً در حق سیاهان اجحاف میشود. بسیار عجیب بود که یک جوان 22ساله در مورد تبعیض پژوهش میکند و مردم و جامعه نسبت به هموطنان سیاهپوست خود چنین عقایدی دارند. خیلی غیرعادی بود که در آن زمان یک مرد جوان که خودش سیاه نبوده و مورد تبعیض قرار نگرفته است، چنین موضوعی را انتخاب کند و به دنبال علل رفتار نژادپرستانه برود. چون معتقد بود برای از بین بردن این رفتار باید آن را ریشهیابی کرد. به نظرم همین مساله و انتخاب او در رسالهاش شخصیت مهربان و انساندوست او را نشان میدهد.
پروفسور بکر در سوم می 2014 از دنیا رفتند. درگذشت ایشان علت خاصی داشت؟
شوهرم 25 سال بود که سرطان پروستات داشت اما دکترهای حاذقی او را معاینه و عمل کردند و از او بسیار مراقبت میکردند. این بیماری برای او خطرناک نشد. علت اصلی مرگ او زخم معده بود. یک روز جمعه بود که ما به دکتر رفته بودیم. دو روز بعد حالش بسیار بد شد و وقتی مجدد به پزشک مراجعه کردیم مشخص شد که زخم معده دارد. وقتی سعی کردند او را جراحی کنند هم فهمیدند که زخم معدهاش وضعیت بسیار بدی دارد و بدن او را کاملاً تحت تاثیر قرار داده است. جمعه بعد بود که بکر درگذشت. در واقع درگذشت او بسیار ناگهانی بود و همه ما را شوکه کرد.
دیدگاه تان را بنویسید