کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم در گفتوگو با دنی رادریک
پیکتی را از خودمان میدانیم
دنی رادریک، اقتصاددان ترکتبار و یکی از مشهورترین صاحبنظران حوزه اقتصاد سیاسی است که سابقه تدریس در دانشگاه هاروارد را دارد و اکنون در دانشگاه پرینستون فعالیت میکند.
دنی رادریک، اقتصاددان ترکتبار و یکی از مشهورترین صاحبنظران حوزه اقتصاد سیاسی است که سابقه تدریس در دانشگاه هاروارد را دارد و اکنون در دانشگاه پرینستون فعالیت میکند. رادریک که یک نهادگرای مدرن شناخته میشود، به گفته خودش یکی از علاقهمندان کتاب پیکتی است. او در گفتوگو با رامین ناصحی از علاقهمندیاش به این کتاب و نقاط ضعف و قوت «سرمایه در قرن بیست و یکم» میگوید.
جدا از پیکتی، اقتصاددانان دیگری چون جوزف استیگلیتز، برانکو میلانکوویچ و رابرت برنارد رایش در باب افزایش نابرابری درآمدی و رشد طبقه بسیار ثروتمند در 30 سال گذشته، کتابها و مقالاتی نوشتهاند. چگونه در میان این همه پژوهش و مطالعات مکتوب در مورد نابرابری، کتاب پیکتی با اقبال در جامعه دانشگاهی و محافل سیاستگذاری مواجه شد؟
سوال خوبی است. فکر میکنم میخواهید بگویید که همه از میزان موفقیت این کتاب بسیار شگفتزده شدهاند؛ حتی کسانی که همانند من، واقعاً کتاب را دوست دارند. از نظر من سه دلیل برای موفقیت کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» وجود دارد. ابتدا دادههایی که پیکتی ارائه میدهد، بسیار خوب و دقیق از سراسر تاریخ گردآوری شده است. همین دادهها او را قادر ساخته است تا بتواند به خوبی اهمیت سطوح بالای نابرابری را نشان دهد.
دوم اینکه پیکتی موفق شد نظرات خود را مانند مارکس شجاعانه به شکل یک روایت جامع و کلی از سرمایه و ثروت ارائه دهد. در نهایت، هر چقدر جامعه آمریکا ایزوله به نظر برسد، در مواجهه با روشنفکران خارجی اشتیاق نشان میدهد. دو توکویل و گونار میردال (اقتصاددان سوئدی) نمونههایی از این دست هستند. فرانسوی بودن پیکتی نیز باعث بالا رفتن جذابیت حرفهایش برای آمریکاییها شده است.
چطور کتابی مورد استقبال اقتصاددانان قرار گرفته که بیش از آنکه ریاضیمحور باشد، داستانگونه است؛ به ویژه اینکه مبنای علم اقتصاد تماماً بر پایه علوم ریاضیات است؟
پیش از انتشار کتاب، اگر پیکتی به دلیل تالیفات متعددش بین اقتصاددانان شناخته شده نبود، به طور حتم این کتاب نیز تا این اندازه مورد توجه محافل علمی اقتصادی قرار نمیگرفت. به بخش نظری کتاب، نقدهای بسیاری وارد شده است. من هم باید بگویم این بخش، ضعیفترین بخش کتاب است. ولی هر چه باشد، ما پیکتی را جزیی از «خودمان اقتصاددانان» میدانیم و بنابراین او را جدی میگیریم. البته که بعد از چاپ و انتشار کتاب، او تبدیل به یک چهره عمومی هم شد.
آیا توضیحات نظری پیکتی در باب اینکه چرا در دو قرن اخیر نرخ بازگشت سرمایه (r) بالاتر از نرخ رشد اقتصادی (g) است، به اندازه کافی متقاعدکننده است؟
در کل، من شواهد کتاب را بسیار قویتر و قابلتوجهتر از تئوریاش میدانم. مطمئن نیستم که بتوان تا این اندازه از رابطه شهودی بین نرخ رشد بازگشت سرمایه و نرخ رشد اقتصادی در مورد آینده، تفسیر و توضیح داشته باشیم.
در عین حال روشی که پیکتی برای اندازهگیری نرخ بازگشت سرمایه استفاده میکند، مشکلات زیادی دارد. همچنین این بحث وجود دارد که اگر سرمایه و ثروت تا این اندازه در اقتصاد انباشته شوند، بازده سرمایه لزوماً باید کاهش یابد و در نتیجه فاصله بین نرخ بازگشت سرمایه و رشد اقتصادی کمتر و کمتر شود. این موضوعات نیاز به آزمون بیشتری دارد و من تردید دارم که پیکتی توانسته باشد اقتصاددانان را متقاعد کند.
همانطور که میلانوویچ اشاره کرده، آیا شما موافق هستید که پیکتی علم اقتصاد را به ریشههای اقتصاد سیاسیاش برگردانده است؟
تاحدودی بله. فکر میکنم اقتصاددانان با بازگشت به سنت اقتصاد سیاسی و نگاهی کلان به مسائل اقتصاد تلاش میکنند به پاسخ سوالاتی کلی در مورد سرمایهداری دست یابند. سوالاتی در باب تولید، نابرابری و نهادهها. کتاب پیکتی این مسیر را بازتاب میدهد و به آن جانی دوباره میبخشد. با این حال من فکر نمیکنم واقعاً نظریههای بزرگی در مورد سرمایهداری باقی مانده باشد که منتظر کشف شدن باشد. علم اقتصاد تماماً درباره پیشگوییهای مشروط و متنی است. هیچ قانون جهانشمولی از واقعیت اجتماعی وجود ندارد. در چنین مسیری، علم اقتصاد بسیار متفاوت از علوم طبیعی است. زندگی اجتماعی بینهایت قابل تغییر است. بنابراین بهترین کاری که میتوانیم بکنیم این است که بستر فرهنگی-اجتماعی را که اقتصاد در آن جریان دارد، بهتر بشناسیم.
دیدگاه تان را بنویسید