گام مهم اقتصاددان فرانسوی در راستای تبدیل دوباره اقتصاد به اقتصاد سیاسی
پیکتی جسور
سال گذشته کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» نوشته توماس پیکتی توفانی در علم اقتصاد برپا کرد.
سال گذشته کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» نوشته توماس پیکتی توفانی در علم اقتصاد برپا کرد. این کتاب بازخوردهای مثبت و منفی زیادی از گسترده وسیعی از دانشگاهیان و سیاستگذاران در سراسر دنیا از جمله پل کروگمن، جوزف استیگلیتز، رابرت سولو، لری سامرز، و مروین کینگ دریافت کرد. اکنون، بعد از گذشت یک سال، شور و هیجان رسانهای حول این کتاب فروکش کرده و فضا برای نقدهای جدیتر به این کتاب باز شده است. بر همین اساس گفتوگوهایی با دو فرد دانشگاهی برجسته یعنی تونی اتکینسون و دنی رادریک ترتیب داده و نظرات آنها را در مورد کتاب توماس پیکتی جویا شدیم.
بحرانهای اقتصادی مدرن، اغلب با یک کتاب تغییردهنده الگوهای اقتصادی همراه شدهاند که مخاطرات اقتصادی دوره بحران را شرح میدهد. «نظریه عمومی اشتغال» کینز، در زمان بحران بزرگ منتشر شد و «تاریخ پولی ایالات متحده» فریدمن نیز در فضای مبهم و تورم بالای دهه 1970 به چاپ رسید. بسیاری عقیده دارند کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» توماس پیکتی نیز، با تاکید بر آنچه او مهمترین مشکل اقتصاد غرب میخواند، کتاب تغییردهنده الگوی اقتصادی پس از بحران مالی سال 2008 خواهد بود. این مشکل، فاصله بین فقیر و غنی است که به سرعت نیز در حال گسترش است. با ارائه دادههای تاریخی مربوط به ثروت، این کتاب دیدی جدید در مورد نیروهای محرک نظام سرمایهداری به خواننده ارائه میدهد.
توماس پیکتی با تحلیل آمار تاریخی قرن 18 به بعد، نشان میدهد که در اکثر سالهای دو قرن گذشته، نرخ بازگشت سرمایه (r) بیش از نرخ رشد اقتصادی (g) بوده است. این بدان معناست که درآمد حاصل از ثروت (درآمد سرمایهگذاری) سریعتر از درآمد کل جامعه رشد میکند. بنابراین سرمایهداری به طور ذاتی نابرابری درآمدی و تمرکز ثروت را افزایش میدهد. به طور خلاصه، او در این کتاب، شواهدی بر این ادعای رایج که «نظام سرمایهداری، ثروتمندان را ثروتمندتر میکند» ارائه میدهد.
اما در عین حال به نظر پیکتی نیروهایی در نظام سرمایهداری وجود دارند که میتوانند میل طبیعی این نظام را به افزایش نابرابری تعدیل دهند. به عنوان مثال، وضع مالیات تصاعدی بر درآمد حاصل از سرمایه و ثروت میتواند مالکیت ثروت را بین عده بیشتری از مردم تقسیم کند. همزمان، نوآوری و رشد اقتصادی میتواند باعث ورود اشخاص جدید به فهرست مالکان سرمایه و ثروت شده و از تمرکز آن در دست عدهای خاص بکاهد. اما پیکتی تاکید میکند در بخش اعظمی از تاریخ نظام سرمایهداری این نیروهای تعدیلدهنده ضعیف بودهاند. البته او با اشاره به دو دهه بعد از جنگ جهانی دوم، این دوران را جزو استثنائات تاریخ سرمایهداری بیان میکند. دورانی که در آن رشد اقتصادی بالا بوده و همزمان با آن، سیاستهای بازتوزیع مجدد توسط دولتهای رفاه اجرا میشده است. هر چند، پیکتی نشان میدهد از دهه 1980 اقتصاد سیاسی کشورهای ثروتمند، به وضعیت «طبیعی» نظام سرمایهداری که در آن نرخ بازگشت سرمایه بزرگتر از رشد اقتصادی است، بازگشته است. بنابراین نظام سرمایهداری دوباره شروع به تمرکز سرمایه در دست عده معدودی از خانوادههای ثروتمند کرده است. به عبارت دیگر، او عقیده دارد
کشورهای توسعهیافته، از یک نظام سرمایهداری که بر اساس توانمندیهای افراد بنیان گذاشته میشد و این کارآفرینان و مدیران لایق بودند که ارتقا مییافتند، اکنون تبدیل به نظام سرمایهداری ارثمحور شده است که بخش اصلی درآمد در این نظام را تنها نصیب افرادی میکند که ثروت خود را از راه ارث به دست میآورند. به هر حال، بزرگترین نقص نظریه ارائهشده در کتاب، شکست آن در توضیح این موضوع است که چرا نرخ بازگشت سرمایه در کشورهای غربی، بیش از نرخ رشد اقتصادی است؟ پیکتی ادعا میکند مجموعهای از عوامل اقتصادی و سیاسی مانند توسعه فناوری (جایگزینی نیروی کار با ماشینآلات)، رکود اتحادیههای کارگری و افزایش رقابت بین دولتها برای جذب سرمایههای خارجی، قدرت چانهزنی نیروی کار در رابطه با سرمایه را کاهش داده است. اما، همانطور که توسط منتقدان (عجماوغلو و رابینسون 2014 و سامرز 2014) هم بیان شده است، او شواهد کافی برای اثبات این ادعا را ارائه نمیکند.
از دیگر نقصهای مهم پیکتی در این کتاب، استثنا قرار دادن ایالات متحده از شمول نظریهاش است. در ایالات متحده شاهد آن هستیم که نرخ رشد اقتصادی(g) بالاتر از نرخ بازگشت سرمایه (r) است. روند r و g در مورد ایالات متحده نشان میدهد که افزایش نابرابری به دلیل افزایش درآمد نیروی کار ایجاد شده است نه درآمد ناشی از سرمایهگذاری. این افزایش نابرابری به دلیل پیدایش طبقه جدیدی از مدیران با دستمزدهایی نجومی (Super COS's) در شرکتهای آمریکایی است که طی سه دهه گذشته خصوصاً در بخش فاینانس ظهور یافتهاند. به عبارت دیگر نظام سرمایهداری در ایالات متحده هنوز ارثمحور نشده است.
بهرغم این نواقص، کتاب پیکتی در برهم زدن نظم موجود در بسیاری از حوزههای اقتصاد موفق بوده است. ابتدا، توجه همه را دوباره به سمت توزیع درآمد، به عنوان مسالهای که مدتها در اقتصاد از آن غفلت شده است، معطوف کرد. او در واقع نگرانیهای متخصصان کلاسیک اقتصاد سیاسی مانند آدام اسمیت، دیوید ریکاردو و کارل مارکس را مجدداً احیا کرده است. همانطور که کروگمن به عنوان تحسین اظهار داشته، کتاب تلاشی نوآورانه برای «یکپارچه کردن تحلیلهای مربوط به نظریههای رشد اقتصادی با نظریههای توزیع درآمد و ثروت» است. دوم اینکه کتاب از روشی داستانی و ساده، به جای مدلهای ریاضی رسمی و معمول، برای توضیح نظریههای مورد ادعای خود استفاده میکند. در این روش، کتاب روایت تاریخی را به عمق تحلیلهای اقتصادی میبرد و سنت روایتگونه کلاسیکهای عرصه اقتصاد سیاسی مانند آدام اسمیت را دوباره زنده میکند. آخرین و البته مهمترین موفقیت کتاب، برجسته کردن رابطه تنگاتنگ اقتصاد و سیاست است. کتاب شرح میدهد که در طول تاریخ، تمرکز شدید ثروت با وضع و اجرای سیاستهای اقتصادی همراه بوده که نفع ثروتمندان را دربر داشته است. سیاستهایی مانند تعیین مالیاتهای
پایین برای ثروتمندان، آزادی تحرک سرمایه و قوانین ضداتحادیههای کارگری از همین دستهاند. به این طریق، کتاب نشان میدهد چگونه نابرابری اقتصادی، در اغلب موارد، به نابرابری در توزیع قدرت و موقعیتهای اقتصادی در جامعه منجر میشود. در مجموع، کتاب با جسارت، ماهیت سیاسی نظام سرمایهداری را آشکار کرده و به طور ضمنی، مطالعه اقتصاد به صورت منفک از سیاست را زیر سوال میبرد. پیکتی گامی هرچند کوچک، اما قاطع در راستای تبدیل دوباره اقتصاد به اقتصاد سیاسی برمیدارد.
دیدگاه تان را بنویسید