برشی از کتاب سرمایه مالی(۱)
پژمردن بورژوازی و برآمدن امپریالیسم
طرفداران اولیه تجارت آزاد بر این باور بودند که تجارت آزاد نهتنها بهترین سیاست اقتصادی است بلکه سرآغازی برای دوران صلح نیز هست.
طرفداران اولیه تجارت آزاد بر این باور بودند که تجارت آزاد نهتنها بهترین سیاست اقتصادی است بلکه سرآغازی برای دوران صلح نیز هست. سرمایه مالی مدتهاست از این دیدگاه فاصله گرفته است. دیگر به هماهنگی منافع اقتصادی باور ندارد. خوب میداند که رقابت، بیش از پیش به صورت مبارزه قدرت سیاسی درمیآید. ایده صلح به فراموشی سپرده شده و جای اندیشههای بشردوستانه را شکوه و عظمت قدرت دولت گرفته است. دولت مدرن بهمثابه تحقق آرمان ملتها برای وحدت پدید آمد. ایده ملی، مرزهای خود را در قانون اساسیای یافت که بر پایه ملت بنا شده بود، چون برای همه ملتها این حق را به رسمیت میشناخت که دولت مستقل خود را داشته باشند و مرزهای کشور را مرزهای طبیعی ملت تعیین میکرد؛ اما حالا آن ایده به شکل مفهوم تازهای درآمده است که یک ملت را بالاتر از سایر ملتها قرار میدهد. ایدهآل اکنون آن است که یک ملت سلطهاش را جهانی سازد، و این آرمان دیگر حد و مرزی نمیشناسد چون عطش سرمایهدار برای سود هر چه بیشتر چنین اقتضا میکند؛ سرمایه فاتح جهان میشود. با تسخیر هر کشور به مرزهای تازهای میرسد که باید آن را نیز درنوردد. این تلاشها ضرورت اقتصادیاند چرا
که هر ناکامی در پیشروی، در حکم کاهش سود و کاهش [قدرت] رقابت سرمایه مالی است و در نهایت، ممکن است قلمرو اقتصادی کوچکتر را به تابعیت قلمرو پهناورتر درآورد. اینها البته بنیان اقتصادی دارند اما توجیه ایدئولوژیک خود را نیز از تحریف غیرعادی ایده ملی میگیرند که به موجب آن، حق ملتهای دیگر در تعیین سرنوشت و استقلال را نمیپذیرد و در ارتباط با ملتها، دیگر سخنی از باورهای دموکراتیک و برابری همه انسانها به میان نمیآورد. به جای اینها امتیازهای اقتصادی انحصارات در موضع ممتازی بازتاب مییابد که ملتی مدعی است در مقام «ملت برگزیده»، آنها را نمایندگی میکند؛ و چون به انقیاد درآوردن ملتهای دیگر از راه زور - که راهی کاملاً طبیعی است- انجام میشود ملت حاکم، این سلطه را ناشی از برخی کیفیتهای ویژه طبیعی، و خلاصه، ویژگیهای نژادی خود میداند. اینجاست که ایدئولوژی نژادپرستانهای پدید میآید که ردای علوم طبیعی را پوشیده است، شهوت قدرت سرمایه مالی را توجیه میکند و آن را ضرورت و ویژگی پدیدهای طبیعی قلمداد میکند. آرمان الیگارشی سلطه جای آرمان برابری دموکراتیک را گرفته است. در همان حال که به نظر میرسد این ایدهآل، کل کشور
را در حوزه سیاست بینالمللی به خود مشغول کرده است، در سیاست داخلی بر دیدگاه حاکمان علیه طبقه کارگر تاکید دارد. همزمان، قدرت فزاینده کارگران، بر تلاشهای سرمایه در پیشبرد قدرت دولت بهمثابه تکیهگاهی در برابر تقاضاهای پرولتاریا افزوده است. ایدئولوژی امپریالیسم بر ویرانههای آرمانهای لیبرالی اولیه بنا میشود و سادهلوحی آن را به تمسخر میگیرد. در جهان مبارزه سرمایهداری که برتری اسلحه حرف آخر را میزند، باور داشتن به هماهنگی منافع، جز توهم چه میتواند باشد؟ در جهانی که تنها قدرت است که سرنوشت ملتها را تعیین میکند، انتظار داشتن از برقراری صلح ابدی و موعظه کردن حقوق بینالمللی آیا چیزی غیر از توهم است؟ چه ابلهانه است پشتیبانی از گسترش حکومت قانون متداول در کشور به فراسوی مرزها، و چه نامسوولانه است مداخله این توهم بشردوستانه با کسبوکار که کارگران را به یک معضل کاری تبدیل کرده و با ابداع اصلاح اجتماعی در داخل [برای حل این معضل]، اکنون میخواهد قراردادهای بردهداری در مستعمرات را لغو کند؛ حال آنکه منطقاً کار بردگان تنها شکل ممکن بهرهکشی است. عدالت ابدی، رویایی بس زیباست، اما هیچ راهآهنی، حتی در داخل با
اخلاقیات ساخته نمیشود. اگر میخواهیم منتظر بمانیم تا رقابت بُعدی معنوی پیدا کند چگونه میخواهیم جهان را تسخیر کنیم؟ امپریالیسم، اما، تنها آرمانهای پژمرده بورژوازی را منحل میکند تا توهمی تازه و بزرگتر را به جای آنها بنشاند. بورژوازی کاملاً هشیار است و در زمینه ارزیابی کشمکش واقعی گروههای منافع سرمایهداری ذهن روشنی دارد و مجموعه سیاست را بهمثابه سندیکاهای سرمایهداری مینگرد که یا باید با آنها جنگید، یا آنها را در هم ادغام کرد. اما وقتی از آرمانهای خودش رونمایی میکند، هیجانزده و سرمست میشود. امپریالیست چیزی برای خودش نمیخواهد اما آنقدرها هم ببو و رویازده نیست که تنوع نژادی در همه سطوح تمدن و ظرفیت توسعه بیشتر را به جای آنکه آنها را در واقعیت رنگارنگشان مشاهده کند، در مفهوم «انسانیت» خالی از عاطفه و دلمرده مستحیل سازد.
با نگاهی سرد و شیشهای به اختلاط مردم مینگرد و میبیند که ملت او بر فراز همه آنها ایستاده است. برای او ملت خودش واقعیت دارد؛ در کشوری زندگی میکند که دولتی مقتدر دارد و قدرتش مدام در حال افزایش است. تقویت چنان کشوری تلاش همهجانبه او را میطلبد. تابعیت منافع فردی از منفعت عام برتر که مقتضای هر ایدئولوژی اجتماعی سرزنده است، بدین ترتیب حاصل میشود و دولتی بیگانه از مردم در ملتی واحد تنیده میشود و ایده ملی به نیروی محرک سیاست تبدیل میشود. تضاد طبقاتی ناپدید شده و در شکل تعالییافتهاش به خدمت جمع درآمده است. عمل مشترک یک ملت که بر اثر هدف مشترک عظمت ملی، هدفی یکپارچه شده است، جای مبارزه طبقاتی خطرناک و بیهوده برای طبقات دارا را گرفته است. ایدهآل که به نظر میرسد به پیوندی تازه در جامعه پر از کشمکش بورژوایی دست یافته است، پابهپای ادامه ازهمگسیخته شدن جامعه بورژوایی، با شور و شوق فزایندهای مورد پذیرش قرار میگیرد.
دیدگاه تان را بنویسید