گفتوگو با مصطفی اقلیما در خصوص علتیابی افزایش طلاق در کشور
ازدواج با شرایط خاص
شکل دیگر ازدواج، بالای ۴۰ سال است. یعنی آدمها تمام تفریحشان را میکنند و در ۴۰سالگی ازدواج میکنند. اینها معمولاً زندگی آرامی دارند و از هم جدا هم نمیشوند. برای اینکه به تمام آن چیزهایی که در زندگی میخواستهاند، رسیدهاند.
70 درصد زن و شوهرهایی که در ایران دادخواست طلاق میدهند زیر 27 سال هستند و 40 درصدشان هنوز 24سالگیشان را هم پر نکردهاند. افرادی که اغلب به واسطه شرایطی خاص، تن به ازدواج میدهند، فرار از فقر و تنشهای خانه پدری، فرار از تنهایی، داشتن شغل و حتی گرفتن وام، بهانههایی است که بیشتر این افراد را وادار به تشکیل خانواده میکند. اینها را مصطفی اقلیما، به واسطه مطالعات و پژوهشهای انجمن علمی مددکاریاش بیان میکند. او معتقد است اساساً مفهوم خانواده را با ازدواجهای اشتباه و اجباری از بین بردهایم و کمکم طلاق را داریم به یک فرهنگ تبدیل میکنیم.
طلاق، معلولی از ازدواج است. باید ببینیم آیا زیربنای ازدواجهای ما درست است؟ اگر ازدواج در جامعهای، زیربنای درستی داشته باشد، آمار طلاق کمی خواهد داشت. مثل ساختمانی میماند که با داشتن پایههای محکم، دوام بیشتری میآورد و برعکس اگر فونداسیون خوبی نداشته باشد، ساختمان ریزش میکند. بر اساس آخرین بررسیای که ما به عنوان انجمن علمی مددکاران اجتماعی در ایران انجام دادیم، دریافتیم که 70 درصد افراد، ازدواج اجباری میکنند. معنای آن چیست؟ یعنی وقتی دختری به سن 17 یا 18سالگی میرسد برای اینکه از فشارهای خانه پدری بگریزد، میگوید با هر کسی که شد ازدواج میکنم. بنابراین یک دلیل ازدواج، فرار از خانه پدر است. یا ممکن است خانواده، وضعیت مالی خوبی نداشته باشد؛ آنوقت ازدواج با فردی ثروتمند، هدف میشود. گاهی فرد نیاز جنسی دارد. گاهی میخواهد استخدام ادارهای شود. خیلی از اوقات، نهادهای دولتی، زن یا مرد را به دلیل وضعیت تجرد استخدام نمیکنند. بنابراین، فرد به خاطر استخدام ازدواج میکند. بعضی اوقات ترس از بالا رفتن سن، بهانه ازدواج میشود. خیلی از اوقات به خاطر گرفتن وامها ازدواج میکنند. مثل افرادی که کلیهشان را میفروشند، طرف گفته ازدواج میکنم و با پول وام، یک تاکسی میگیرم و کار میکنم. در حالی که اینها دلایل درستی برای ازدواج نیست. اگر به خاطر این دلایل ازدواج کنیم، با جر و بحث سر هر مساله کوچک و بزرگی، درگیری به وجود میآید و دعوا به طلاق میرسد. ما در جامعهای زندگی میکنیم که بیکاری کولاک میکند؛ بسیاری از تحصیلکردههای ما بیکارند. از زمان دوره دوم ریاستجمهوری محمود احمدینژاد، استخدام در تمام دستگاههای دولتی ممنوع شد. در دولت فعلی نیز استخدامهای روزمزد و قراردادی همچنان ممنوع است. سالانه حدود یک میلیون و 100 هزار فارغالتحصیل دوره کارشناسی داریم. شاید حداکثر 12 هزار نفر از این تعداد بتوانند جذب دستگاههای دولتی شوند. با احتساب اینکه 60 هزار نفرشان هم استخدام دستگاههای خصوصی میشوند، دستکم سالانه، یک میلیون فارغالتحصیل بیکار در جامعه باقی میماند. از طرف دیگر، به دلیل مسائل تحریم و افزایش نرخ تورم، بسیاری از کارخانهها و صنایع ورشکسته شدهاند. عدهای از این افراد متاهل هستند. وقتی مشکل پیدا میکنند و نمیتوانند مخارج مایحتاجشان را تامین کنند، دچار درگیریهای خانوادگی میشوند.
شما به ریشههای اشتباهی ازدواج اشاره کردید. با توجه به اینکه طی چند سال اخیر، میانگین سن ازدواج بالا رفته، به لحاظ عقلانی باید شاهد زندگیهای پایدارتری باشیم. چون زن و مرد با درک و منطق بیشتری تصمیم به ازدواج گرفتهاند. اما چرا شاهد واکنش معکوسی هستیم؟
بله، میگویند سن ازدواج دختران به 28 و پسران 30 تا 32 سال رسیده است. اما طلاقهای ما در چه سنی اتفاق میافتد؟! 40 درصد طلاقها زیر 24 سال و 70 درصد طلاقهایمان زیر 27 سال است.
این آمار از چه منبعی استناد میشود؟
مربوط به آمار سال 1393 سازمان ثبت احوال کشور است. میگوییم سن ازدواج بالا رفته، یعنی افراد در سنین بالاتر میتوانند ازدواج کنند، اما ازدواجهای 22، 23، 24 و 25ساله هم داریم. تعداد ازدواجهای زیر سن 28 سال ما خیلی زیاد است و در آنها، شخص به دلایلی که عنوان کردم مجبور به ازدواج میشود و دقیقاً عمده طلاقها هم در همین بازه سنی رخ میدهد. فقط 30 درصد پروندههای طلاق به سنین 28 سال به بالا مربوط است. پس نسبت طلاقهایمان در این رده سنی کمتر است. در حالی که افراد با سن پایینتر، بدون فکر عاشق میشوند یا آنکه به خاطر وجود شرایط خاص، به اجبار ازدواج میکنند. اینجاست که میگوییم ازدواج زیر 24 سال، خطرناکترین سن، چه برای دختر و چه برای پسر است؛ تحت هر شرایطی ازدواج میکند، اما وقتی 25 یا 26ساله میشود حداقل امکانات را از شرایط زندگیاش میخواهد. این است که وقتی افراد در سن 28سالگی به بعد ازدواج میکنند، آنوقت زندگیهای پایدارتری دارند. در همه جای دنیا هم این تجربه ثابت شده است. به عنوان مثال، در فرانسه دو شکل ازدواج داریم؛ یا زیر سن 20 سال است که بر پایه عشق و عاشقی ازدواج میکنند و بالغ بر 80 درصدشان طلاق میگیرند.
اصطلاحاً به این سبک ازدواجها میگویند ازدواج آدامسی!
بله. زندگیشان با شور و عشق شدیدی آغاز میشود و پس از یکی دو سال طلاق میگیرند. شکل دیگر ازدواج، بالای 40 سال است. یعنی آدمها تمام تفریحشان را میکنند و در 40سالگی ازدواج میکنند. اینها معمولاً زندگی آرامی دارند و از هم جدا هم نمیشوند. برای اینکه به تمام آن چیزهایی که در زندگی میخواستهاند، رسیدهاند.
به نظر میرسد ما در ازدواج با مقولهای به نام «مشاوره» بیگانهایم. نقش مشاور در کاهش آمار طلاق خانوادهها چیست؟
ما در کشورمان نه مشاور داریم و نه نقش مشاور. کسانی که اینجا مشاوره میدهند روانپزشکها هستند که فقط حق دارند برای بیماران روانی نسخه بپیچند. یک روانپزشک، نمیتواند در زمینه ازدواج، طلاق و خانواده مشاوره بدهد، چون پزشکی است که در خصوص بیماریهای اعصاب و روان کار کرده. در کشور ما همه چیز برعکس شده است. متخصصان مسائل اجتماعی که در امور خانواده و فرهنگ جامعه کار میکنند، در همه جای دنیا مددکاران اجتماعی هستند و مددکاران اجتماعیاند که راجع به ازدواج مشاوره میدهند. یعنی فرهنگ و طرز تفکر فرد را مورد توجه قرار میدهند و چشماندازی از وضعیت زندگی 30 سال آینده او را برای طرف مقابل ترسیم میکنند. مشاور، فرد را با واقعیتها روبهرو میکند. افراد هم از روی آگاهی تصمیم به ازدواج یا عدم ازدواج میگیرند. الان متاسفانه مشاوران ما روانشناسان و روانپزشکان هستند که باید با بیمار کار کنند و چون درآمدی ندارند درون مسائل اجتماعی مردم آمدهاند. این مسائل، جزو بیماری نیست. در تمام دنیا میگویند 90 تا 95 درصد مردم مساله دارند، 5 تا 10 درصد آنها بیماری. اما ما میگوییم یا همه افسردهاند، یا وسواس دارند یا اسکیزوفرنی هستند. روی همه یک برچسب میگذاریم. برای آنکه درآمد پیدا کنیم. هر کسی در حوزه کاری خود، حق ارائه مشاوره دارد. یک روانپزشک در زمینه بیماریهای روانی باید مشاوره بدهد، نه در زمینه ازدواج. ازدواج، ربطی به روان انسان ندارد، بلکه به فرهنگ و خانواده مربوط است. جزو مسائل اجتماعی و شناخت فرهنگ و خردهفرهنگهاست. اما از آنجا که ما کشور جهانسومی هستیم، کارهایمان وارونه است. همه در کار همدیگر دخالت میکنیم. فاجعهای بزرگتر از این نیست که روانشناس، روانپزشک یا مشاور به مراجعهکنندهاش بگوید چه کند. مشاور حق ندارد به فرد بگوید چه کار بکند. مشاور فقط مساله را باز میکند. خود فرد باید تصمیم بگیرد که چه کاری میخواهد انجام دهد. چرا مشاوره پیش از ازدواج در کشور ما جواب نداده و روزبهروز آسیبزاتر شده است؟ برای اینکه هر کسی در زمینه مشکلی که دارد باید نزد صاحب تجربه آن برود. مثلاً یک قاضی یا وکیلی را در نظر بگیرید که 10 سال در حوزه طلاق خانواده کار میکند. بعد مینویسد ارائه مشاوره در زمینه طلاق خانوادگی. بنگاهدار درب بنگاه مینویسد مشاور املاک. یعنی در آن زمینه تخصص دارد. متاسفانه در زمینهای که به انسان و مشکلات او برمیگردد که خطرناکتر از همه هست، هر کسی مشاوره میدهد و هیچکس هم نمیگوید شما در چه زمینهای مشغول ارائه مشاوره هستید.
ما در جامعه با بحرانی به نام طلاق عاطفی مواجهیم که به مراتب شاید خطرناکتر از طلاق ثبتی است. میخواهم قدری این مساله را باز کنید.
اسلام، طلاق را نهی کرده اما میگوید اگر به جایی رسیدید که به بنیان خانواده آسیب میزند، طلاق گرفتن بلامانع است. خیلی از اوقات چه مرد و چه زن به خاطر فرزندشان از همدیگر جدا نمیشوند، اما مرد، زن دیگری را صیغه میکند. خانم میداند و هر روز در آن خانه دعواست. یعنی زندگی آن فرزند از ابتدا تا انتها تحت آسیب است. خیلی از اوقات هم زن و مرد، فقط در نقش پدر و مادر کنار هم زندگی میکنند و از نقش زن و شوهری بیرون آمدهاند. چرا طلاق عاطفی به وجود میآید؟ چون فرد فقط میخواهد فرزندانش بزرگ شوند. به مادر میگوییم مشکلات چیست؟ میگوید من اگر طلاق بگیرم آینده پسرم چه میشود. یا خیلی از اوقات زنان میگویند اگر طلاق بگیریم کجا برویم؟ مجبوریم باشیم. زن و مرد در خانه شاید روزانه یک ربع هم با هم مکالمهای نکنند و اگر هم 10 دقیقه با هم حرف بزنند راجع به فرزندشان باشد. به محض اینکه موضوع صحبت به خودشان میرسد، یکی در گوشهای میخوابد و دیگری میرود. حرفی برای گفتن با همدیگر ندارند. در حالی که مرد بیرون از خانه، بهترین مرد برای دیگران است. به همکار اداری یا دوستاش مشاوره میدهد و هر کدام که نیازی داشته باشند، آنی کارشان را انجام میدهد. همه میگویند بهترین مرد دنیاست، ولی وقتی خانه میآید و مادر یا همسرش میخواهند یک کلمه با او صحبت کنند، میگوید «خستهام و اصلاً حوصله حرف زدن ندارم». در این شرایط خانم او باید با چه کسی حرف بزند؟ چه کسی باید او را درک کند؟ مثال کوچکی برایتان میآورم تا بدانید طلاق عاطفی به چه معناست. هفته پیش خانم و آقایی برای مشاوره نزدم آمدند. دستهای زن مثل دستهای یک پیرزن 65ساله بود؛ پر از ترک و قاچ. زن طلاق میخواست. از او پرسیدم دلیلش چیست؟ گفت: «به دستهای من نگاه کنید. 30 سال در خانه این مرد جان کندهام. همه کار کردهام. تا به حال فکر میکردم، شوهرم دوستم دارد و قدر زحماتم را میداند.» بعد مرد گفت که اشتباه کرده است و دیگر برای روز تولد همسرش، کادو نمیخرد، چرا که او میخواهد برای خریدن این هدیه طلاق بگیرد. زن گفت: «درخواست طلاقم به خاطر هدیه نیست. فکر میکردم او 30 سال است که مرا در این خانه میبیند و درک میکند. حالا برایم بلوز قرمزی خریده که وقتی دختربچه 14ساله بودم میپوشیدم. در حالی که من اصلاً از رنگ قرمز متنفرم! تازه فهمیدهام که او هیچ درکی از من و احساساتم ندارد.» مردهای ما حتی حواسشان به پوشش خانمهایشان نیست. یعنی مردها، زنانشان را در خانه نمیبینند. طلاق عاطفی یعنی هیچ ارتباط روحی و فکریای وجود ندارد. فقط میرویم و میآییم. من مرد خانه هستم و او زن خانه. خرجی خانه را به او میدهم و بعد با دوستانم تفریح میکنم.
طلاق عاطفی چطور به وجود میآید؟
وقتی زن و مرد ازدواج میکنند، بعد از دو سه ماه به یکدیگر گیر میدهند. مرد به زن میگوید با دوستانت قطع رابطه کن و به خانه مادرت نرو. زن هم مدام کوتاه میآید. بعد به تدریج از هم دور میشوند. خیلی از اوقات به خاطر دعوای بدی که در خانه درمیگیرد و حرف زشتی که زده میشود، طرفین یکدیگر را در حالتهای عصبی بدی میبینند. آنوقت هر وقت به هم نزدیک میشوند، دیگر احساسی به هم ندارند.
یعنی عدم رعایت حریم خصوصی طرفین...
بله، دعواهای خانوادگی و بیحرمتیهایی که زن و مرد به یکدیگر دارند، آنها را کمکم از هم دور میکند. به جایی میرسند که فقط به خاطر حضور فرزندانشان با هم زندگی میکنند. چیزی در حدود 70 درصد آقایان بعد از 40سالگی، دستکم یکبار به همسرشان بیوفایی میکنند. چرا؟ چون آقایان در 40سالگی، خوشتیپ و خوشقیافهتر میشوند. درآمدشان زیاد شده و احساس میکنند که نکند پیر شدهایم. آنوقت شروع به محبت کردن به دیگران میکنند و کسی را برای خودشان پیدا میکنند. زن هم این مسائل را میبیند، اما کاری نمیتواند بکند. البته مرد همیشه خلاف شرع نمیکند؛ صیغه میکند. در اسلام هم صیغه آزاد است. اما با وجود آنکه از نظر شرع آزاد است، ولی بیوفایی هم وجود دارد. مرد و زن تعهد کردهاند که به یکدیگر وفادار بمانند، و هر کدام که دست از پا خطا کنند، مرتکب بیوفایی شدهاند.
میگویند جوامع در حال گذار با «بحران ارزشها» روبهرو هستند. بدین معنا که بهتدریج ضابطههای اخلاقی محو میشوند و در این شرایط، جامعه کنترل اجتماعی خود را از دست میدهد. تحقق این دیدگاه چقدر در ایران مصداق دارد؟
یکی از مشکلات بزرگ ما همین مساله است. جامعه ما در حال پیشروی با جوامع دنیاست، داخل آن را بستهایم اما امکاناتش را باز گذاشتهایم. یعنی ما در جامعهمان ماهواره را ممنوع کردهایم. از سوی دیگر، اگر دختر و پسری در خیابان با هم حرف بزنند جلویشان را میگیریم. از طرف دیگر، اینترنت را با فیلمهای تلویزیونی که خودمان میسازیم، آزاد گذاشتهایم. مردم هم همه جا را میبینند و با فرهنگ دیگر کشورها آشنا میشوند. آنوقت با آشنایی از طریق سایتهای اینترنتی، وارد خانههای هم میشویم.
دیدگاه دیگری هم وجود دارد که جامعهشناسان به عنوان بحران «وجدان جمعی» از آن یاد میکنند. اینکه با ضعیف شدن وجدان جمعی، قبح طلاق ریخته میشود و جامعه، مطلقهها را به عنوان مطرودین اجتماعی تلقی نمیکند. وجود چنین دیدگاهی در جامعه، تا چه اندازه منجر به رشد آمار طلاق میشود؟
این دیدگاه متعلق به تهران یا کلانشهرها نیست. بگذارید در مورد نظارت اجتماعی توضیحی بدهم. قبلاً در شهرها و روستاهای کوچک طلاق کم بود، الان کمی به آمارشان اضافه شده است. چون اگر کسی طلاق میگرفت، دیگر در آن محله جایی نداشت. به آن پسر هم دیگر کسی دختر نمیداد. فشار اجتماعی باعث میشد، فرد به درستی زندگی کند و خلافی هم نداشته باشد. چون همه او را میشناختند. اما وقتی فرد وارد شهرهای بزرگ میشود، نظارت اجتماعی از بین میرود و قوانین جایگزین میشود. اگر قوانین درست اجرا شود، آن وقت شاهد کاهش طلاق خواهیم بود، اما چون قوانین در کلانشهرها به درستی اجرا نمیشود، نظارت اجتماعی برداشته میشود و قوانین هم به اجرا درنمیآید. یک زمانی گرفتن طلاق در خانوادهها فاجعه بود. میگفتند طلاق نگیرید. الان به راحتی میبینیم که مادر به دخترش میگوید اگر ناراحتی طلاق بگیر. در شهرستانهای کوچکمان هم طلاق افزایش پیدا کرده است. در کشورهای پیشرفته، طلاق را عیب نمیدانند. شاید روزی به آن مرحله برسیم، ولی الان آسیب میبینیم. وقتی تند پیش میرویم، جامعه، خانواده و فرد آسیب میبیند. اما در کشور ما طلاق برای دختر فاجعه است.
آیا میتوانیم طلاق را محصول نارضایتی از وضعیت اجتماعی و اقتصادی جامعه بدانیم؟
صد درصد. اگر جامعهای قوانین درستی داشته باشد؛ اگر امنیت اجتماعی، شغلی و فکری برای افراد وجود داشته باشد؛ اگر ازدواجها از سر اجبار نباشد، و آرامش در جامعه حاکم باشد دیگر دعوایی در کار نیست. نداشتن کار، نداشتن امنیت اجتماعی و نبود آرامش باعث میشود که زن و مرد به طلاق برسند. اگر وضعیت اجتماعی و اقتصادی افراد درست باشد و امنیت شغلی داشته باشند، این اطمینان خاطر به آنها خلاقیت و آرامش میدهد. آنوقت بر سر مسائل کوچک دعوا نمیکنند.
افزایش آمار طلاق چه تبعاتی برای جامعه دارد؟
همیشه میگویم ازدواج نکردن، بهتر از ازدواج غلط کردن است. چون اسلام، طلاق را بد دانسته است. وقتی طلاق میگیریم یعنی اهمیت خانواده را از بین میبریم. با این کار، فرهنگ ازدواج در ایران را خراب میکنیم. الان به جایی رسیدهایم که افراد میگویند اگر بد بود جدا میشوم. اساساً مفهوم خانواده را با ازدواجهای اشتباه و اجباری از بین بردهایم. از نخستین پایههای اسلام، احترام و اهمیت به خانواده است، با ازدواجهای اجباری و غلط، در حال متلاشی کردن مفهوم خانواده هستیم. در گذشته افراد حتی نمیتوانستند به موضوع طلاق فکر کنند، اما حالا آن را تبدیل به فرهنگ کردهایم. بنابراین بهتر است کمتر ازدواج نامناسب کنیم تا اعتقادات به ازدواج و خانواده را از دست ندهیم.
دیدگاه تان را بنویسید