روایتی عاشقانه در باب شکست طلا
برشی از کتاب سرمایه مالی(۲)
پول در شکل پر زرق و برق طلا نخستین عشق پرحرارت سرمایهداری جوان میشود. نظریه مرکانتیلیستی وصف عاشقانه اوست.
پول در شکل پر زرق و برق طلا نخستین عشق پرحرارت سرمایهداری جوان میشود. نظریه مرکانتیلیستی وصف عاشقانه اوست. عشقی خطیر و عالمگیر با پرتوهای درخشان رمانتیسیسم. سرمایهداری در راه رسیدن به معشوق دلبند و جلب محبت او دست به ماجراجوییهای قهرمانانه میزند، به اکتشاف جهانهای تازه روی میآورد، به جنگهای پیاپی میپردازد، دولت نوین ایجاد میکند و در خلسه رمانتیک عاشقانه خود حتی زیربنای رمانتیسیسم یعنی قرونوسطی، را نابود میسازد. اما با گذشت روزگاران به پختگی میرسد. نظریه کلاسیک به سرمایهداری درس میدهد که از تظاهرات رمانتیک بپرهیزد و در خانه خود بنیان خانوادهای مستحکم را که همانا کارخانه سرمایهداری است، بریزد. حالا با نگاهی به عقب از بلاهتهای پرهزینه دوران جوانی و غفلت از لذت خانگی خویش به هراس میافتد. ریکاردو به سرمایهداری یادآوری میکند که از قِبل پیوند پرهزینهاش با طلا و نامولد بودن «قیمت بالای شمش طلا» چه آسیبهایی بر خود وارد کرده است. سرمایهداری بر اسناد تجاری، اسکناسهای بانکی، و براتها آخرین پیامهای وداع با عشق پیشین را به نگارش درآورد. اما هنوز هم میخواهد از این ماجرا بهرهای ببرد. مکتب پولی، از اسکناس فروتن و افتاده میخواهد سنتهای نیاکان پرتلالو خویش را پاس بدارد. اما ذوق سرمایهداری سالخورده تلطیف شده است. از عشق دوران شباب بهخوبی بهرهبرداری کرده و لذت برده و حالا دیگر آن عشق ارضایش نمیکند. امیال اسرارآمیز او سر بلند میکنند. و حالا نجاتش را در ایمان مییابد. انجیل جدیدش را «جان لا» نازل میکند. سرمایهداری به بلوغ رسیده و پخته حالا دیگر جیفه مادی را رها کرده است و آرامشش را در روح و معنویات میجوید. یکباره شور و شعف زائدالوصفی به او دست میدهد. ناگهان آرزوهای خفته و سرکوبشده، و دیرین سربلند میکنند چون اعتماد به تنها ایمان، دود شده و به هوا رفته است. هوس جنونآمیزی او را به یاد عشق دوران جوانی انداخته است. اعتبار، فروپاشیده و به ناگهان سرمایهداری گریزپا یاد عشق دوران جوانی کرده است. به طلا برگشته، تب بحران او را تکان داده و برای بازگشت به عشق قدیم از هیچ فداکاریای دریغ ندارد. سرمایهداری فکر میکرد مدتهاست از سلطه طلا آزاد شده است. اما اکنون با توهمی بهمراتب تلختر دست به گریبان شده و تکانهای وحشت مالی وابستگی مداومش را به طلا، به او یادآوری کرده است. این بحرانها اما سرشت تخلیه هیجانها را دارند. سرمایهداری بهتدریج میفهمد که ماهیت هراسش در چیست اما نمیتواند جلو آن را بگیرد. سرمایهداری از تلاش عبث در کنار نهادن طلا دست برداشته است و حسودانهتر از هر زمان تلاش در نگهداری آن و بهخصوص جلوگیری از مهاجرتش به خارج دارد. با این همه و به همان اندازه که سرمایهداری در استقرار سلطه خویش موفق بوده، در تلاش برای بستن خود به زنجیر طلا ناکام مانده است. معشوق که زمانی مطلوب بود فروتنی را بهخوبی آموخته است، و سرانجام به این تن داده است که بهعنوان معشوقه پیشین در نوبت بماند بلکه عاشق زنباره اصلاحناپذیر پس از سرخورده شدن از هوو به سراغش بیاید. حالا که عاشق بازگشته است تقاضاهای معشوق ممکن است زیاده شود و حتی در ابتدا به او راه ندهد اما این حالتها را دوامی نیست. اوضاع به حال عادی بازمیگردد. طلا این بار و برای همیشه سلطهاش را از دست داده است.
دیدگاه تان را بنویسید