مروری بر آرای مختلف پیرامون کتاب پرسروصدای توماس پیکتی
تاملی دوباره درباره سرمایه
توماس پیکتی در سال گذشته میلادی، با انتشار کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم حرف و حدیثهای بسیاری را در میان اقتصاددانان و سیاستمداران به راه انداخت.
توماس پیکتی در سال گذشته میلادی، با انتشار کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم حرف و حدیثهای بسیاری را در میان اقتصاددانان و سیاستمداران به راه انداخت. این کتاب که در سال 2013 به زبان فرانسه منتشر و در بهار سال 2014 به انگلیسی ترجمه و روانه بازار شد، این اقتصاددان 43ساله را در مدت کوتاهی به شهرت جهانی رساند تا جایی که نیویورکتایمز کتاب او را در فهرست پرفروشترین کتابهای سال 2014 میلادی قرار داد. گذشته از مجلات تخصصی، روزنامهها و مجلات غیرتخصصی و بسیاری از شبکههای تلویزیونی در سراسر جهان به معرفی و بررسی آن پرداختهاند و فضای مجازی پر است از نقد و نظر درباره کتاب این اقتصاددان فرانسوی که با بیرون کشیدن دادههای آماری 200 سال گذشته بهطور مستند از روند تمرکز ثروت نزد گروهی اندک (یکدرصدیها) در کشورهای سرمایهداری توسعهیافته (عمدتاً آمریکا، انگلیس، آلمان و فرانسه) پرده برمیدارد. در ادامه به اظهارنظرهای دو اقتصاددان ایرانی درباره کار ارزشمند پیکتی میپردازیم. احمد سیف اقتصاددان در بیان علت توفیق خارقالعاده این کتاب مینویسد: بخش اول چارچوب نظری را به دست میدهد، در دو بخش بعدی شواهد آماری گستردهای ارائه
میشود و سرانجام بخش آخر که چارچوب سیاستپردازی را مطرح میکند. با اینکه کتاب پرحجمی است و خواندنش هم ساده و آسان نیست ولی برای هفتهها پرفروشترین کتاب آمازون بود. اولین نکته این است که اگرچه شواهد آماری کتاب بسیار گسترده است ولی موضوع آن جدید و تازه نیست. رشد نابرابری درآمد و ثروت به دفعات از سوی پژوهشگران مستند شده است ولی در آن دفعات نه عموم و نه دنیای آکادمیک به این بررسیها چنین اقبالی نشان نداده است. در سالهای اخیر اولین بار لاری میشل و دیگران در «وضعیت کارگران در آمریکا» در سال ۱۹۸۸ به بررسی این مسائل پرداختند. 10 سال بعد جیمی گالبرایث در «نابرابر خلق شده: بحران در پرداخت حقوق در آمریکا» به همین مقوله پرداخت. در سال ۲۰۰۲ ادوارد وولف و دیگران درباره رشد روزافزون نابرابری در توزیع ثروت در آمریکا و راههای برونرفت از این وضعیت نوشتند. و شش سال بعد، در سال ۲۰۰۸ کتاب «فقر و توزیع درآمد» را منتشر کردند. در سال ۲۰۰۲ برانکو میلانویچ بر اساس آمارهای خانوار یک بررسی از توزیع درآمد در جهان به دست داد و سه سال بعد در سال ۲۰۰۵ کتاب «دنیای تقسیمشده: اندازهگیری نابرابری بینالمللی و جهانی» را منتشر کرد. حتی
خود پیکتی هم خلاصهای از آنچه در این کتاب اخیرش آمده است را در سال ۲۰۰۳ به صورت یک مقاله مفصل منتشر کرده بود ولی هیج کدام از این بررسیها مورد توجه عموم یا پژوهشگران دانشگاهی قرار نگرفت. محسن رنانی همچنین مقدمه مفصلی در ۳۶ صفحه برای یکی از ترجمههای موجود از این کتاب نوشته و معتقد است اگر مادر کارل مارکس میدانست که فرزندش با افکار و نظریاتی که تولید خواهد کرد موجب شورشها و انقلابها، کودتاها، استبدادها، زندانها، اعدامها، ترورها و اردوگاههای کار اجباری خواهد شد که دستکم یکصد میلیون کشته روی دست بشریت خواهد گذاشت، شاید پس از تولد او، هرگز بند نافش را گره نمیزد و اجازه میداد فرزندش برای نجات جان یکصد میلیون انسان قربانی شود. مارکس، این پیامآور زمینی کمونیسم، افکارش با سرعتی بیش از هر پیامآور دیگری منتشر شد و به عمل درآمد، بهگونهای که تنها ظرف 100 سال پس از انتشار کتاب «سرمایه»اش گستره کشورهایی که افکار او در آنها حاکمیت سیاسی پیدا کرده بود یکسوم جمعیت جهان را در خود جای میدادند و این بیش از تعداد کل پیروان پرشمارترین دین جهان یعنی مسیحیت با سابقهای دوهزارساله بود. با توجه به سلامت نفس و عشقی که
به انسان در دل او موج میزد، به گمانم اگر خود مارکس هم میدانست که نظریاتش چه بلایی بر سر بشریت خواهد آورد، اصولاً به مدرسه نمیرفت و به کارگری مشغول میشد و تن به استثمار سرمایهداران میداد اما کتاب «سرمایه»اش را علیه سرمایهداری نمینوشت. و اکنون نزدیک به یک و نیمقرن پس از انتشار جلد اول کتاب سرمایه مارکس، کتاب دیگری به همین نام منتشر شده است که برای نویسنده لقب «مارکس مدرن» یا «مارکس دوم» را به ارمغان آورده است. به راستی، توماس پیکتی، نویسنده کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» باید از این لقب خوشحال باشد یا ناراحت؟ نمیدانم پیکتی چه میاندیشد اما من این لقب را برای او نمیپسندم. من برای پیکتی لقب «کینز دوم» را میپسندم.
تفاوت سرمایه با سرمایه
رنانی در ادامه مینویسد: «به گمانم کاری که پیکتی کرد کاری از نوع کار کینز است نه از نوع کار مارکس. کینز، عدم تعادلهای ساختاری در بازارهای آزاد سرمایهداری را در حوزه تخصیص نشان داد و پیکتی عدم تعادلهای ساختاری آن را در حوزه توزیع. و البته هر دو، بر خلاف مارکس، به جای دستورالعملبراندازی، نسخههای درمانی نوشتند. بزرگترین تفاوت مارکس و پیکتی این است که مارکس «تئوری را به خدمت عشق درآورد» و آنگاه مستبدانی چون استالین، «تئوریهای معطوف به عشق» او را به ایدئولوژی تبدیل کردند و برای تسلط بر دنیای واقع و تغییر جبارانه زندگی اجتماعی و سیاسی جامعه خود، به خدمت گرفتند. اما پیکتی «عشق را به خدمت تئوری درآورد» و به همین علت تئوری او نهتنها به سادگی قابلیت تبدیل شدن به ایدئولوژی را ندارد بلکه از همان روز اول تولد، بدون هیچ خونریزی و با مسالمت دارد اثر خود را بر نگرش همه جهان و بر تغییر تدریجی جامعه بشری میگذارد. نکته دیگری که در مورد تفاوت کتاب پیکتی با اثر پرآوازه مارکس باید اشاره شود این است که انتقاد مارکس از سرمایهداری مبتنی بر تولید بود نه توزیع. به
عبارت دیگر برای مارکس این افزایش نابرابریها نبود که نظام اقتصادی را رو به افول میراند بلکه ازکارافتادگی سازوکارهای کسب سود موجب پایان این نظامها میشد. مارکس روابط اجتماعی را در سطح کارگر و کارفرمایان و نیز میان صاحبان کارخانجات و اشرافزادگان میدید در حالی که پیکتی فقط به تقسیمبندیهای اقشار مختلف جامعه توجه میکند. در واقع پیکتی میخواهد بداند ثروت و درآمد چگونه در میان مردم توزیع شده است. به طور کلی باید گفت روح تفکرات مارکسیستی فارغ از تجربیات عینی همیشه بر تحلیلهای اقتصاددان این مکتب سایه افکنده است اما پیکتی تحلیل خود را تنها بر اساس دادههای تاریخی ارائه میکند. به همین دلیل نمیتوان او را یک مارکسیست میانهرو دانست. به علاوه «سرمایه» پیکتی برخلاف «سرمایه» مارکس راهکارهایی را در زمینه بهبود توزیع و کاهش نابرابری در دنیای سرمایهداری ارائه میدهد، که از جمله آنها، نرخهای متفاوت مالیات برای سطوح مختلف درآمدی و داراییهاست. هرچند او برخی از این راهکارها را آرمانگرایانه میداند چرا که به نظر میرسد تصور سقوط سرمایهداری از جلب رضایت خواص جامعه برای اجرای این راهکارها آسانتر باشد.
موافقان و مخالفان «سرمایه»
رابرت سولو اقتصاددان مشهور و برنده نوبل اقتصاد در سال 1987، اندکی پس از رونمایی کتاب پیکتی، مطلبی را با عنوان «حق با پیکتی است» در مجله نیوریپابلیک منتشر کرد و در آن به بررسی کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» پرداخت. او اعتقاد دارد نابرابری درآمدها در ایالات متحده و دیگر کشورها از دهه 70 میلادی به این طرف بسیار زیاد شده است که مهمترین پیامد آن هم افزایش روزافزون فاصله طبقاتی میان ثروتمندان و فقراست. سولو مینویسد البته جای امیدواری است که این موضوع دوباره در محافل سیاسی و اقتصادی مطرح شده است چراکه اگر سیاست موثری برای مقابله با این پدیده وجود داشته باشد قطعاً بر پایه درک صحیح از دلایل ایجاد این نابرابری گسترده، شکل میگیرد. پیکتی که بنیانهای فکری نظریهاش همان مکتب اقتصاد متعارف محسوب میشود، همانند سایر اقتصاددانان این مکتب معتقد است بازده سرمایه به نرخ رشد اقتصادی بستگی دارد چرا که ارزشگذاری انباره سرمایه از طریق آنچه این انباره تولید میکند، مشخص میشود نه با آنچه در تولیدش بهکار رفته است. از آنجا که ارزش سرمایه به شدت از شرایط سفتهبازی و
طمع به کسب سود تاثیر میپذیرد، میبایست زمین و مستغلات را از این تعریف جدا کرد که در این صورت ادعای پیکتی مبنی بر افزایش روزافزون نابرابری تا حدی مورد تردید واقع میشود، هر چند که به توصیف او درباره وضعیت نابرابری در زمان گذشته و حال خللی وارد نمیشود.
دیدگاه تان را بنویسید