تلنگری به اقتصادخواندهها
وقتی از اقتصاددان حرف میزنیم از چه کسی حرف میزنیم؟
در علوم مختلف برای تشخیص اینکه چه کسی «متخصص» است، روشهای متفاوتی وجود دارد. این روشها در علوم مهندسی و پزشکی که پیامد تصمیمها و انتخابهای فرد به طور عینی مشخص میشود بسیار سادهتر است اما در علوم اجتماعی تشخیص تخصص افراد بسیار دشوار است. در علوم انسانی و اجتماعی مانند جامعهشناسی یا فلسفه، این چالشی جدی است که به چه کسی فیلسوف یا جامعهشناس میگویند. چراکه پیامد تصمیمها و توصیههای این افراد در کوتاهمدت بروز نمییابد و معمولاً هم به طور عینی قابل مشاهده نیست. بنابراین تنها از بررسی نتایج نوشتهها و گفتههای یک فرد نمیتوان به متخصص بودنش پی برد.
در علم اقتصاد نیز وضع بر همین منوال است. با این حال معیارهایی حداقلی وجود دارد که میتوان براساس آن به فرد عنوان اقتصاددان اطلاق کرد. همانطور که در علم پزشکی افراد بعد از گذراندن دروس پایه و اصلی به عنوان پزشک عمومی شناخته میشوند و با گذراندن دورهها و دروس تخصصی به عنوان پزشک متخصص شناخته میشوند؛ در فضای آکادمیک در رشته اقتصاد نیز فرآیندی مشابه برای اعطای عنوان اقتصاددان وجود دارد. به این معنا که دانشجویان دوره دکترا در همه دانشکدههای متوسط به بالای اقتصاد در دنیا، در سالهای ابتدایی تحصیل در این دوره، دروس پایهای اقتصاد را میگذرانند و بعد از سالهای اول و دوم باید در امتحانی به عنوان آزمون جامع شرکت کنند. افرادی که در این آزمون موفق شوند وارد مرحله پژوهش در حوزههای تخصصی میشوند و در نهایت بعد از دفاع از رسالهای که خود یک پژوهش تخصصی است، میتوانند مدرک دکترا دریافت کنند. به نظرم گذراندن این آزمون جامع، استانداردی حداقلی برای نسبت دادن عنوان اقتصاددان به فرد است.
در آزمون جامع دوره دکترا، فهم دانشجو از سه گروه از دروس پایه ارزیابی میشود. گروه اول «اقتصاد خرد» است که معمولاً شامل اصول پایهای مانند فهم تعادل و سازوکار قیمتها، چگونگی کارکرد بازار و موارد شکست آن، نظریه بازی، رفتار استراتژیک بنگاه و خانوار و نظریه قرارداد میشود. گروه دوم دروس حوزه اقتصاد کلان است که در آن فرد باید به سوالاتی در حوزه مباحث پایهای مانند سیاستهای پولی، سیاستهای مالی، تعادل عمومی و گاه مباحث تخصصیتری مانند بازار کار پاسخ دهد. گروه سوم هم سوالاتی مربوط به بحث ریاضیات و اقتصادسنجی است؛ چراکه دانشجویی که قرار است وارد حوزه پژوهش شود باید با انواع روشهای بهینهسازی، مبانی آمار و احتمال و تکنیکهای اقتصادسنجی بهویژه روشهای تشخیص علیت و معادلات ساختاری آشنا باشد. در واقع این گروههای درسی همان حداقلهایی است که فردی با عنوان دکترای اقتصاد باید با آن آشنا و بر آن تسلط داشته باشد.
این مفاهیم حداقلی، معیار نسبتاً مناسبی است که بتوانیم مشخص کنیم چه فردی اقتصاددان نیست. البته اقتصاددان لازم نیست به طور عمیق بر همه این مباحث تسلط داشته باشد چراکه هر کدام از این حوزهها خود یک تخصص مجزاست اما او باید یک دانش عمومی و دقیق از همه این مباحث داشته باشد، همانطور که ما از یک پزشک متخصص انتظار داریم دانش عمومی علم پزشکی را داشته باشد و با اصول پایهای دیگر رشتههایی هم که تخصصی در آن ندارد، آشنا باشد. بنابراین در پاسخ به اینکه چه کسی اقتصاددان نیست و چه کسی اقتصاددان بهتری است، میتوان گفت هر فردی که به لحاظ مفهومی به اصول پایه اقتصاد خرد و کلان مسلط نیست، به لحاظ ابزاری توان فهم و بهکارگیری مفاهیم بنیادین ریاضی و اقتصادسنجی را ندارد و از نظر روشی، درک درست، دقیق و عمیقی از روش پژوهش در علم اقتصاد ندارد، شروط لازم برای اقتصاددان بودن را ندارد؛ اما هر کسی هم که این شروط را داشت الزاماً اقتصاددان خوبی نیست. این مولفهها به ما کمک میکند که بفهمیم چه کسی اقتصاددان نیست.
در وهله دوم از یک اقتصاددان خوب انتظار داریم در حوزه تخصصی پژوهشی خودش، تواناییهای بیشتر و عمیقتری داشته باشد و اگر توانایی نوشتن و ارائه مقالات در سطح بینالمللی را ندارد، دستکم بتواند مقالات منتشرشده در مجلات عمومی و معتبر اقتصادی را بخواند، درک کند، پیام آنها را دریافت کند و به مخاطب غیرمتخصص منتقل کند. از قضا مساله توانایی «خواندن» مقالات مساله بسیار مهمی است. دلیل اینکه خواندن و درک مقاله (و نه ضرورتاً نوشتن مقاله) را مولفه اقتصاددان خوب بودن میدانیم، این است که علم اقتصاد مانند سایر علوم اجتماعی، بسیار پویاست. یعنی اگر فردی چند دهه قبل از یک دانشکده بسیار خوب و معتبر دکترای اقتصاد گرفته باشد اما در طول سالهای گذشته با روند پیشرفت علم اقتصاد همراه نباشد، امروز به سختی میتواند مسائل مطرح در آکادمی اقتصاد را بفهمد و تحلیل کند. پس علاوه بر آن دانش پایه اولیه که هر اقتصاددانی باید به طور طبیعی داشته باشد و در آزمون جامع دوره دکترا بررسی میشود و دانش تخصصی که در زمان انجام و نگارش پژوهش و رساله و در جهت پیشبرد مرزهای علم اقتصاد نشان میدهد، در ادامه برای اینکه بتواند خودش را به عنوان یک اقتصاددان خوب به جامعه معرفی کند، باید دستکم توانایی همراهی با دانش روز را داشته و تا اندازهای بهروز باشد که اگر در یک کنفرانس علمی معتبر اقتصادی شرکت کند بتواند مفاهیم مطرحشده را درک کند.
علاوه بر این ویژگی حداقلی، نکات دیگری نیز وجود دارد که میتواند اقتصاددان را به یک اقتصاددان خوب تبدیل کند؛ از جمله داشتن توجه و اشراف به دانستههای اثباتشده و نظریههای بنیادین سایر حوزههای علم اقتصاد که حتی حوزه تخصصی خودش نیست و مطالعات جانبی در سایر علوم انسانی و اجتماعی. او همچنین باید شهود خوبی از اعداد و آمار داشته باشد و بزرگی و کوچکی اعداد در حوزههای متفاوت را درک کند تا در خوانش مقالات یا توصیههای سیاستی، استفاده درستی از ارقام داشته باشد. او باید به جعبه ابزار ساده و کارآمد اولیه اقتصادی با مفاهیم هزینه-فرصت ازدسترفته، هزینه مبادله، بدهبستان، هزینه-فایده، اثر خارجی و... اشراف داشته باشد، به طور خاص مفهوم تعادل را همواره در ذهن داشته باشد و به تاثیر رفتار استراتژیک توجه کند.
درنهایت تشخیص اینکه چه کسی اقتصاددان خوبی است، کار بسیار سختی است. شاید بتوان از نظر آکادمیک میزان ارجاعات به مقالات را به عنوان یک معیار در نظر گرفت اما این معیار نیز سوگیری دارد چون در برخی حوزهها در اقتصاد مانند اقتصاد سلامت و اقتصاد محیطزیست اساساً میزان ارجاع بسیار زیاد و در برخی حوزهها مانند اقتصاد نظری کمتر است. اقتصاددان خوب همچنین میتواند کسی باشد که نه ضرورتاً تاثیر آکادمیک با معیار ارجاعات بلکه تاثیر اجتماعی با سنجه بهبود وضع جامعه مثلاً با توصیههای سیاستی یا تاسیس نهادهای تاثیرگذار داشته است؛ معیاری که تنها در درازمدت میتوان در مورد آن صحبت کرد.
با توجه به آنچه توضیح داده شد، میتوان نتیجه گرفت تشخیص اینکه چه کسی اقتصاددان است بسیار دشوار است اما تشخیص اینکه چه کسی اقتصاددان نیست، به مراتب سادهتر است. البته هدف نگارش این متن هم نه مرزکشی بین افراد و برچسب زدن به آنها، بلکه تلنگری به اقتصادخواندههاست تا حتماً دانش پایهای خود را در اصول بنیادین علم مانند اقتصاد خرد و اقتصادسنجی تقویت کنند و به اینکه زمانی مطالب زیاد و عمیقی خواندهاند بسنده نکنند. معیارهایی که در این نوشتار مطرح شد، حداقلی و برای تمییز دادن افرادی است که به سختی میتوان آنها را اقتصاددان دانست. در مقابل در سمت دیگر هیچ حدومرزی برای پیشرفت در پژوهش و عمیقتر شدن در دانش روز وجود ندارد و هر چقدر فرد توانایی بیشتری در درک و فهم مسائل جدید علم، ارائه آنها و پیشبرد مرزهای دانش اقتصاد و بهبود وضع جامعه داشته باشد، اقتصاددان بهتری است.