تاریخ انتشار:
چرا مردم سیاستمداران ثروتمند را دوست ندارند؟
اسبها و گنجشکها
نهتنها در جامعه ما بلکه در بیشتر کشورهای جهان مردم اغلب مسوولان دولتی ثروتمند را دوست ندارند. آنها کمتر در انتخابات ریاستجمهوری و قوای مقننه پیروز میشوند و تنها در کابینههای دولت ممکن است جای گیرند و به وزارت گمارده شوند. این مساله تا حدی به سوءظنی برمیگردد که ممکن است سوءاستفاده احتمالی آنها از قدرت کنترل بر منابع عمومی ایجاد کند.
نهتنها در جامعه ما بلکه در بیشتر کشورهای جهان مردم اغلب مسوولان دولتی ثروتمند را دوست ندارند. آنها کمتر در انتخابات ریاستجمهوری و قوای مقننه پیروز میشوند و تنها در کابینههای دولت ممکن است جای گیرند و به وزارت گمارده شوند. این مساله تا حدی به سوءظنی برمیگردد که ممکن است سوءاستفاده احتمالی آنها از قدرت کنترل بر منابع عمومی ایجاد کند. اما بیشتر ناشی از درک و تلقی متفاوت مردم از ثروت است. این مساله با تفاوت در سیاستهای اقتصادی و اجتماعی نیز گره خورده است. به طور مثال سیاستهای اقتصادی بازارگرا نیز پیشاپیش با پیشفرض ضدارزش ثروتمندی و درآمد مورد نقد قرار میگیرند تا بر اساس امکان شکست بازار. به طور مثال اینکه چرا در برخی جوامع سیاستها بر اصول برابری تاکید میکنند و در برخی بر حق انتخاب یا آزادی، تا حد زیادی بر اساس تلقی جامعه از ثروت و ایجاد نابرابری با افزایش آن رابطه دارد.
بنابراین، تبیین نگرش منفی نسبت به ثروت و مدیران ثروتمند را باید در درک عمومی از ثروت و نابرابری در جامعه جستوجو کرد. نخست باید گفت چنین درکی ممکن است در طول تاریخ در حال تغییر باشد. در جامعه ایران باستان درک و تلقی پذیرش یک سلسلهمراتب در اجتماع جایگاه خاصی به ثروتمندان میداد. طبقات از یکدیگر کاملاً متمایز بودند و وجود نابرابری در طبقات اجتماعی امری پذیرفتهشده بود. به همین لحاظ هرکس جایگاه خود در جامعه را از بدو تولد تا مرگ به عنوان واقعیتی دستنخوردنی میپذیرفت. با ورود اسلام و اندیشه برابری و مساوات چنین درکی تغییر کرد اگرچه از بین نرفت اما اندیشه برابری و مساوات ارکان نگرش سلسلهمراتبی را به چالش کشید و نظم اجتماعی را تغییر داد. ظهور سوسیالیسم در قرن 19 و ورود آن در قرن بیستم به ایران نگرش مردم به ثروتمندان را از طریق ایدههای روشنفکران چپگرا بهکلی تغییر داد. کار به جایی رسید که رهبران کشور نیز مجبور بودند خود را سوسیالیست نشان دهند که چهره پوپولیستی به خود میگرفت. در گذشته نخستوزیران و حتی پادشاه در هر فرصتی چهرهای مردمی در زبان و رفتار
از خود نشان میدادند، حتی رهبران ملی. هویدا نخستوزیر شاه با ماشین پیکان به سرکار خود میرفت در حالی که چند ماشین دیگر او را اسکورت میکردند. یا در صف غذای رستوران نخستوزیری میایستاد. گفتهاند حتی دکتر مصدق ماشین خود را قبل از رسیدن به میدان بهارستان جایی پارک میکرد و پیاده به مجلس میرفت چون مردم نماینده پیادهرو را دوست داشتند. حالا و گذشته اگر مقامی دولتی غذای خود را در رستوران بخورد مردمیتر از مدیری است که این کار را نمیکند. رئیسجمهور یا وزیر مردمی کسی است که با تاکسی به سرکار خود برود. همین نگرشها برخی را به رفتارهای مردمپسندانه ترغیب میکند. در حالی که ممکن است تصمیمات غلط مدیران کمثروت لطمه زیادی به کشور بزند اما مردم راحتتر از اینها چشمپوشی میکنند.
بنابراین پذیرش ثروت به عنوان یک ارزش یا ضدارزش بسیار با قضاوت ما درباره مدیر ثروتمند یا کمدرآمد نیز رابطه دارد. به نظر میرسد اینکه میگویند ما ثروت را ارج مینهیم اما ثروت باید به نحو مشروع به دست آورده شود تنها یک تعارف است. اگرچه ممکن است قوه قضائیه به حریم ثروتمندان مشروع وارد نشود اما مردم تفاوت زیادی بین آنها قائل نمیشوند و همه را با یک چوب از خود و پستهای دولتی میرانند. به طور مثال بسیاری بودهاند که اجداد و پدرانشان خاستگاه تجاری و زمینداری داشتهاند و خود فعالیتهای کسبوکار را ادامه داده اما برچسب خوردهاند.
آنچه به چنین قضاوت ارزشی علیه مدیران ثروتمند دامن میزند به بعد اخلاقی یا باید و نبایدها در جامعه نیز برمیگردد. هنگامی که اندیشه برابری نتایج برای مردم به عنوان یک هنجار در جامعه معیار قضاوت قرار میگیرد افرادی که در ردهبالای درآمدی قرار گرفتهاند شایسته اجرای این اصول شناخته نمیشوند. به عبارت دیگر چون چنین هنجاری معتقد است ثروتمندان و مالکیتشان بر ثروتهای جامعه بر اساس اجرای شیوههای بیالگوی عدالت ایجاد شده است یا به طور مثال ثروت خود را بر اساس فرصتهای تاریخی یا عوامل تاریخی به دست آوردهاند، نمیتوانند برابری ایجاد کنند و مجری سیاستهای الگودار عدالت باشند.
در جوامعی که مردم کمتر به دستیابی قدرت در دست ثروتمندان رای میدهند ما شاهد جامعهای هستیم که مردم احساس میکنند به یک اجتماع مشترک تعلق دارند. مردم خواستار زندگی به طور برادرانه و خواهرانه با یکدیگر هستند و اساس کارشان اصل برابری است. لذا در چنین جامعهای پیشینه فردی که در خدمت عمومی بوده به این لحاظ بر فردی که به نفع شخصی خودش کار کرده است ترجیح دارد. لذا کاندیداهای انتخابات وجود سوابق دولتی را برای خود تبلیغ میکنند و مردم حتی هرگاه احساس کنند ثروتمندی به سیاستمدار کمک مالی داده است یا او دارای خویشاوندان ثروتمند است از رای دادن به او سر باز میزنند. در برخی موارد کمکهای بخش خصوصی به سیاستمداران حتی جرم نیز محسوب میشود. به لحاظ همین طرز تلقی بسیاری از ثروتمندان کارآمد از گرفتن پستهای دولتی طفره میروند و به سیاست قدم نمینهند. در ایران بسیاری از صنعتگران و تجار معروف فارغالتحصیل مدرسه حقوق و علوم سیاسی بودند و با سیاستمداران حشر و نشر داشتند اما ردای سیاستمداری را به لقایش بخشیدند و راه کسبوکار را انتخاب کردند. هرچند جامعه را از
وجود تواناییهایشان در بخش عمومی نیز محروم کردند. اگرچه مدیریت بر یک شرکت خصوصی با مدیریت بخش عمومی متفاوت است اما در توانایی مدیریتی و کارآفرینی تجار کمتر تردیدی وجود دارد.
قضاوت ارزشی چه علیه و چه له ثروتمندان مانع از قضاوت درست در مورد میزان کارایی آنها در بخش عمومی است. به نظر تنها در معدودی کشورها از جمله آمریکاست که ثروتمندان برای کسب پستهای اجرایی در بخش عمومی با استقبال عمومی روبهرو میشوند. روندی که اخیراً با شکست رامنی و آمدن زنان و جوانان آمریکایی به صحنه رو به افول گذاشته شده است. اما در ایران هرگز چهرههای سیاسی ثروتمند نتوانستهاند از گزند این قضاوتهای ارزشی در امان بمانند. بخشی از نگرش منفی نسبت به مدیران ثروتمند در بخش عمومی به نابرابریهای موجود در جامعه برمیگردد ، نه به مدیران. قضاوت عمومی علیه ثروت به درجه تفاوتهای درآمدی و ثروت میان بخشهای بالا، متوسط و پایین جامعه نیز بستگی دارد که چنین قضاوتی علیه ثروتمندان مدیر را دامن میزند. هرچقدر تفاوت میان بخشهای بالا و پایین جامعه بیشتر باشد، درجه نابرابری نیز بیشتر است و میزان قضاوت علیه ثروتمندان چه مدیر بخش عمومی و چه بخش خصوصی بیشتر است. حتی در میان یک گروه حرفهای با میزان تخصص برابر و ثروت نابرابر نیز چنین قضاوتی وجود دارد. پزشکان کمدرآمد نسبت به پزشکان
ثروتمند تا اندازهای همان بدبینی را دارند که مردم عادی. این در سایر کشورهای سرمایهداری پیشرفته نیز وجود دارد. حداقل بخشی از اعتراضی که به جنبش والاستریت موسوم شده است به اعتراض افراد طبقه متوسط به اعضای همگروه ثروتمندشان برمیگشت که با همان میزان تحصیلات حقوقهای چند برابر دریافت میکنند و ثروتمندتر هستند. این مساله در کشور ما نیز مصداق دارد. برچسبزنی اجتماعی علیه مدیران ثروتمند از سوی عامه مردم پذیرش میشود اما توسط روشنفکران و تحصیلکردگان دامن زده میشود.
یکی از شیوههای تبیین نظر اهمیت نقش ثروتمندان در مدیریت اجرایی کشور با توسل به نظریهای به نام «اسب و گنجشکها» صورت میگیرد. اسبها یا ثروتمندان هر قدر که جو بیشتری دریافت کنند (که به معنای رشد اقتصادی و افزایش دستاوردهای ثروتمندان است)، به همان اندازه جوهای بیشتری بر زمین خواهند ریخت تا گنجشکان - یعنی کمدرآمدها- از آن استفاده کنند. بر اساس همین نظریه شاید بهترین راه کارآمدتر کردن مدیریت بخش عمومی سپردن آن به افراد شایستهای باشد که امتحان خود را در بخش خصوصی پس دادهاند و سطح کارایی بالایی داشتهاند و میتوانند در بخش عمومی نیز موفق باشند. به دیگر سخن به جای سپردن کارها به مدیران کمدرآمد، مدیران ثروتمند با چارهسازی رشد بیشتری ایجاد میکنند که وضع کمدرآمدها را بهبود میدهد. براساس این نظریه مدیران ثروتمند مدیر درآمد هستند نه هزینه. و خطر سوءاستفاده مالیشان از سایر مدیران کمتر است چون قبلاً جیبهایشان پر شده است.
باید بهجای نگرش منفی درباره ثروت مدیران نحوه نظارت بر آنها را تقویت کرد. قوه مقننه و قضائیه قوی میتواند از میزان قضاوت ارزشی درباره مدیران ثروتمند بکاهد. هرچند نظارت تمامی مدیران را دربر میگیرد چه مدیران شرکتهای سهامیعام چه مدیران دولتی. در تمامی کشورها مدیران هر دو بخش باید تحت نظارت باشند و پاسخگو به نمایندگان مردم. همین چند روز پیش در انگلستان مدیران شرکت دارویی پیفریزر برای پاسخگویی در برابر تصمیم به ادغام در شرکت دارویی استرازنیکا به مجلس احضار شدند تا دلایل این تصمیم خود را به نمایندگان مردم نیز اطلاع دهند. منظور این است که مدیر شرکتهای عام نیز به همان اندازه مدیر ثروتمند و غیرثروتمند بخش دولتی در برابر مردم مسوول است و باید در برابر منافعی که از کشور دریافت میکند پاسخگو باشد.
دیدگاه تان را بنویسید