گفتوگو با حافظ موسوی درباره مجموعه شعرهایی که به حساب جیب شاعرمنتشر میشود
تنها درختها حق اعتراض دارند
سادهانگاری است اگر خیال کنیم شعر فارسی این روزها در مقام متعالیترین گونه ادبی تولید میشود.
سادهانگاری است اگر خیال کنیم شعر فارسی این روزها در مقام متعالیترین گونه ادبی تولید میشود. تولید انبوه شعر به سبک جنسهای بنجل چینی سعی در جذب مخاطب دارد، اهمیت دریافت مخاطب از اثر موجب فاصله شعر از زبان معطوف به خود شده و شعر بیشتر در چگونگی ارتباطی که مخاطب بین خود و اثر برقرار میکند تجلی مییابد. بنابراین هویت شعر امروز به جامعهشناسی و سلیقه مخاطب وابسته است و این سلیقه را وضعیت اجتماعی مخاطب و خوراک فرهنگی که از آن ارتزاق کرده، تعریف میکند. تنزل سلیقه و تقاضای مخاطب منجر به پدید آمدن شعری قابل کنترل و قابل پیشبینی شده که از پیچیدگیهای فرمی دور است زیرا این پیچیدگیها میتواند باعث افزایش اضطراب و دلهره خواننده شود. به نوعی این روزها شعر برای غلبه بر دلهره و اضطرابهای اجتماعی مصرف میشود. سادگی شکل، خیال و ساختار در اعم شعر امروز سبب شده که مخاطب هر لحظه که میخواهد در متن آن قرار گیرد و به سادگی از آن بیرون آید. البته این شیوه در سادهنویسی نمود پیدا میکند، اما پیچیدهنویسیهای کلاژگونه بیساختار و درگیر اطناب را نیز سخت بتوان شعر نامید. عرضه شعر بیش از تقاضای آن است و محل فروش و
ویترین مناسب برای آن وجود ندارد. سوال این است که این همه بچه سر راه مانده چه آیندهای را برای خود و اجتماع شعر رقم خواهند زد؟ حداقل فایده اینکه نام شعر بر هر دلنوشتهای گذاشته نشود و شاعر و ناشر موافق گزینش آثار باکیفیت برای چاپ باشند این است که درخت کمتر به کاغذ باطله تبدیل خواهد شد. برای گفتوگو درباره چرخه بیمار در شعر امروز به سراغ حافظ موسوی رفتم و گپی در این باره زدیم.
از نظر شما شعر در بین گونههای مختلف ادبی در کجای بازار نشر ایستاده؟
سهم شعر در بازار نشر نسبت به دهههای 60 یا 70 سنگینتر شده. ولی این لزوماً به معنای افزایش کیفیت نیست. نگاهی به عملکرد چند ناشر معروف نشان میدهد که شعر در بازار نشر جایگاه قابل ملاحظهای پیدا کرده. انتشارات نگاه به انتشار مجموعه آثار شاعران نسلهای پیشین که بعضیهاشان برای مردم چندان هم شناختهشده نیستند روی آورده که در نوع خودش کار خوبی است و کتابهای این شاعران در دسترس جوانانی که به تازگی به شعر روی آوردهاند قرار گرفته است. انتشارات مروارید گزینه شعرهای معروفش را با چهرههای جدیدتر تا حدودی به روز کرده و گاهی هم تککتابی از شاعران جوان منتشر میکند. نشر چشمه هم در چند سال اخیر توجه قابل ملاحظهای به چاپ و نشر شعر نشان داده، نشر ثالث هم اخیراً دوباره بخش شعرش را دارد فعال میکند و ناشران تازهنفستری مثل بوتیمار و نصیرا هم هستند که کارشان را با تمرکز بر روی شعر شروع کردهاند و اینها میتواند به این معنا باشد که شعر در بازار نشر هنوز هم به هر حال جایگاهی دارد. از طرف دیگر این واقعیت را هم نمیتوان نادیده
گرفت که برای اقتصاد لرزان و ضعیف نشر ریسک است که بخواهد روی کتاب شاعرانی که تازه کار خود را شروع کردهاند سرمایهگذاری کند. ناشرانی هستند که با سرمایه شخصی شاعر -که عمدتاً شاعران جوان و نوآمده هستند- کتاب شعر چاپ میکنند. من شخصاً هیچ عیبی نمیبینم که شاعر جوان کتاب اول و دوماش را با سرمایه خودش دربیاورد. این راهی است برای جستوجوی مخاطب و پیدا کردن آن. اگر مخاطب پیدا کند طبیعتاً روند چاپ در کتابهای بعدی برای او آسانتر خواهد شد. این مساله پیشینه تاریخی دارد. اخوان ثالث نهتنها ارغنون بلکه حتی کتاب بعدیاش یعنی زمستان را -که از آثار مهم دهه 40 محسوب میشود- با سرمایه خودش درآورد. یا مثلاً کتاب «آهنگ دیگر» آتشی با سرمایه رضا سیدحسینی چاپ شد. البته به این هم باید اشاره کرد که شنیده میشود گاهی چاپ یک مجموعه شعر برای شاعر تا سه میلیون تومان خرج برمیدارد. شعر در گذشته جزو هنرهای ارزانقیمت بود، اما یواشیواش دارد به هنری اشرافی تبدیل میشود.
سالانه انبوهی کتاب شعر به بازار عرضه میشود که از آنسو تقاضایی ندارد. چقدر با این موافقید که کتابهای شعر پیش از چاپ توسط شورایی ارزشگذاری شوند و هر مجموعهای چاپ نشود؟
گزینشی عمل کردن به هر حال یک جور سانسور است. کسی حق ندارد به کسانی که میخواهند با پول خودشان کتاب چاپ کنند اعتراض کند. تنها کسانی که حق اعتراض دارند درختها هستند.
غیر از درختها به شعر صدمه نمیخورد؟
نه، چون سرنوشت شعر معمولاً از مسیرهای دیگری رقم میخورد. البته با شما موافقم که دست کم ناشرانی که داعیه کار فرهنگی دارند باید برای استعدادیابی و معرفی آثار برتر برنامه داشته باشند و در چاپ و نشر کتاب نقش مردهشور را بازی نکنند. شاعران و اهل فرهنگ همواره از ناشرانی که وضع اقتصادی خوبی دارند و چرخ مالی آنها از طریق فروش کتابهای امثال فروغ و شاملو و... میچرخد انتظار دارند که بخشی از درآمد خود را صرف استعدادیابی کنند.
آثاری که ویژگیهای مقبولی دارند در بین این تولید انبوه تشخیص داده خواهند شد؟
شاید در بین انبوه آثار شانس دیده شدن کم شود، اما اطمینان دارم شاعری که حرفی برای گفتن دارد راه خود را پیدا میکند. هیچکس حقش در تاریخ خورده نشده، شاید در کوتاهمدت عدهای الکی باد کنند و عدهای نادیده گرفته شوند، اما نباید مایوس شد. اگر شاعری شکست میخورد نباید همه گناه را گردن ناشر و پخش و... بیندازد. البته منظورم از شکست، مطرح نشدن نیست؛ چهبسا کسانی که امروز به آنها اقبال نشان داده میشود فردا فراموش شوند و بالعکس. پسند مخاطب عام در ماندگاری شعر تعیینکننده نیست. این را باید حواله داد به یک فرآیند تاریخی. کسانی که حرفی برای گفتن دارند اگر بتوانند سینه زمان و تاریخ را بشکافند، جلو خواهند رفت. در همه ادوار تاریخ چنین بوده. در تاریخ ادبیات ایران گویا چیزی حدود 300، 400 هزار شاعر ثبتشده وجود دارد که از بین آنها نام کمتر از 20 نفرشان در حافظه جمعی ما تکرار شده و به امروز رسیده. ما در دهه 50 خواننده مجله فردوسی بودیم. این مجله گویا از 18 هزار شاعر شعر چاپ کرده بود، اما از آن تعداد امروز نام کمتر از 18 نفر، که
حرفی برای گفتن و پیشنهادی در حوزه زیباییشناسی داشتند، هنوز هم شنیده میشود. تولیدات شعری امروز باید از وجدان جمعی و وجدان فرهیختگان عبور کند تا معلوم شود که چقدر تاب تحمل زمان و تاریخ را دارد. به قول نیما کسی غربال به دست از پشت سر میآید و مدام الک میکند. شاعری که با روح زمانه خود پیوند خورده باشد و مردم طنین رنجها، شادیها، احساسات و عواطف خود را در آثار او بشنوند، راه نفوذ در دلهای مردم را پیدا خواهد کرد.
فکر نمیکنید اعتماد مردم کم شده و تقاضا کاهش پیدا کرده. نقد چقدر میتواند به بهبود این بازار بیمار کمک کند؟
تیراژ شعر در همه دنیا نسبت به رمان پایین آمده. ایران هم از این قاعده مستثنی نیست. اما اگر بحث کیفیت شعر در میان باشد، حتماً نیاز به نقد ادبی فعال و سرزنده داریم. در دهههای 40 و 50 که شعر از ارج و قرب بیشتری برخوردار بود و مخاطبان بیشتری داشت رضا براهنی، محمد حقوقی و عبدالعلی دستغیب با دیدگاههای متفاوت به صورت حرفهای و مداوم نقد مینوشتند و کسان دیگری مانند مهرداد صمدی، رویایی، سپانلو، نوری علا و چندین شاعر و منتقد دیگر هم بودند که نقد شعر مینوشتند. اینکه چرا نقد در آن دوران فعال بود و الان نیست، یکی از دلایلش وضعیت نامطلوب اقتصادی و معیشتی است. یک منتقد حرفهای چطور باید انبوهی کتاب بخواند و چند اثر خوب را تشخیص دهد و دربارهاش بنویسد، زمانی که عملاً این کار درآمدی برای او ندارد و گرفتار غم نان است. او چه تعهدی دارد که سکوت نکند، وقتی امور زندگیاش از راه نوشتن تامین نمیشود. در غرب جریان نقد ادبی یک حرفه است که یا متکی به دانشگاه است یا مطبوعات. در ایران مسیر نقد آکادمیک و دانشگاهی
با رویکرد کلاسیکی که اتخاذ کرده عملاً برای شعر معاصر مسدود است. مطبوعات نیز به دلیل عدم ثبات و تعطیلیها و توقیفهای پیدرپی عملاً از گردونه خارج شدهاند. در حال حاضر مجلهای که به طور تخصصی به ادبیات و نقد ادبی بپردازد وجود ندارد. مجله کارنامه که بسته شد کارش ادبیات بود. بعدها من و دوستانم در کارگاه شعر کارنامه سایت وازنا را راهاندازی کردیم که برای شعر تبدیل به یک نیمچهمرجعی شده بود که آن هم فیلتر شد و به کلی از بین رفت. به قول شاملو کار کردن در اوضاع و احوال ما مثل تونل زدن در کوه ناممکنهاست. به هر حال وضع، وضع بهنجار و بسامانی نیست. پیشنهاد همیشگی من برای بهبود این چرخه این بوده که نقد ادبی باید در ایران سازوکار حرفهای پیدا کند، مجله یا مجلاتی تخصصی با بهکارگیری چند منتقد متخصص به طور جدی و حرفهای روی آثار نقد بنویسند و ناشران نیز باید از نظر مالی از این جریان حمایت کنند.
دیدگاه تان را بنویسید