غلامعلی فرجادی از دلایل کاهش نرخ مشارکت اقتصادی در هشت سال گذشته میگوید
سالهای چشمانتظاری
غلامعلی فرجادی معاون موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامهریزی، مشهور به موسسه نیاوران است. جایی که شماری از سرشناسترین اقتصاددانان کشور مشغول تحقیق و پژوهش درباره سیاستگذاریهای کلان اقتصاد و مدیریت هستند.
غلامعلی فرجادی معاون موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامهریزی، مشهور به موسسه نیاوران است. جایی که شماری از سرشناسترین اقتصاددانان کشور مشغول تحقیق و پژوهش درباره سیاستگذاریهای کلان اقتصاد و مدیریت هستند. مصاحبه با دکتر فرجادی در خصوص وضعیت بازار کار ایران و علت افت «نرخ مشارکت اقتصادی» در سالهای اخیر، پر از نکات تازه بود: از دیدگاه او درباره اثر پرداخت یارانههای نقدی بر افزایش «جمعیت غیرفعال» گرفته، تا نقش رونق بازارهای سوداگری مثل بازار ارز و طلا بر کاهش نرخ مشارکت. تحلیل او از ضرورت تمرکز بر مشارکت اقتصادی زنان برای بهبود شرایط بازار کار و افزایش نرخ مشارکت، از دیگر نکات جالب مورد اشاره دکتر فرجادی بود. فرجادی که نرخ مشارکت اقتصادی در کشورهای پیشرفته صنعتی را حدود 60 درصد معرفی میکند، اعتقاد دارد «یکی از مهمترین دلایل بالا بودن نرخ فعالیت در کشورهای پیشرفته، میانگین نرخ مشارکت زنان است.» معاون موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامهریزی میگوید: «اتفاقاً جالب است که نرخ فعالیت مردان در کشور ما با کشورهای پیشرفته تفاوت چندانی ندارد. آنچه نرخ متوسط فعالیت در ایران را شدیداً کاهش
میدهد، نرخ فعالیت زنان است. حتی در اقتصاد ایران هم اگر به طور تاریخی و سری زمانی به نرخ مشارکت اقتصادی نگاه کنیم، در زمانهایی که این نرخ به 40 درصد یا بیشتر رسیده است، آنجا هم عامل اصلی، بالا رفتن نرخ فعالیت زنان بوده است. در دورههایی که فضای سیاسی بازتر بوده و تحمل برای اشتغال زنان بیشتر بوده است، در آن مقاطع نرخ مشارکت اقتصادی کل هم بالاتر بوده است. به همین ترتیب در طول 10 سال گذشته، شدت کاهش نرخ فعالیت زنان بیشتر از مردان بوده است.»
اخیراً رئیس مرکز آمار درباره پدید آمدن یک «بحران بیکاری» در اقتصاد ایران هشدار داده است. این در حالی است که آخرین نرخ بیکاری اعلامشده در پایان سال 1392 حولوحوش 10 درصد بوده است. به نظر میرسد با قضاوت بر مبنای این نرخ بیکاری، نشانهای از وجود بحران به چشم نمیخورد. به نظر شما علت بحرانی بودن وضع بازار کار ایران چیست؟ آیا کاهش نرخ مشارکت اقتصادی یکی از نشانههای بحران است؟
دادههای آماری میگویند نرخ بیکاری حولوحوش 10 درصد است. سوالی که اینجا مطرح میشود این است که اگر نرخ بیکاری 10 درصد است، پس ما چرا نگرانیم؟ و چرا همه از بیکاری مینالند؟ من همین امروز که به محل کار میآمدم، در رادیو شنیدم که آقای نوبخت (معاون رئیسجمهور) داشتند اعلام میکردند که ما بین 2 تا 5/2 میلیون نفر بیکار داریم که این همان 10 درصد است. اینکه نرخ قابل قبولی است... من قبلاً یکبار در گفتوگو با «تجارت فردا» اشاره کردم که ما در سال 1355 هم نرخ بیکاریمان همین حولوحوش 9 تا 10 درصد بود، اما به دنبال کارگر خارجی بودیم. یعنی نرخ بیکاری 10 درصد اصلاً مسالهای نیست که ما بخواهیم اینقدر نگران باشیم. پس
نکتهای که وجود دارد، در خود این دادههای آماری است که آیا واقعاً نرخ بیکاری 10 درصد است؟ تعداد بیکاران در حد 5/2 میلیون یا 3 میلیون است؟
وقتی که متغیرها را با هم مقایسه میکنیم، نرخ 10 درصد از آن درنمیآید. در سرشماری سال 1390 تعداد بیکاران ما حدود 5/3 میلیون نفر بوده است. سال 1391 که ما نرخ رشد اقتصادی منفی داشتیم، سال 1392 هم نرخ رشد آنچنانی نداشتیم؛ پس این ایجاد شغل در حد یک میلیون نفر از چه منبعی حاصل شده؟
یعنی شما اصولاً در صحت آمارها تردید دارید؟
ببینید، آمار جدید نشان میدهد در طول دو سال گذشته، یک میلیون نفر از بیکاران ما کم شده است. این چطور با آن رشد منفی تولید و سرمایهگذاری مطابقت میکند؟ بالاخره اینها باید با همدیگر چفتوبست شود دیگر. بنابراین یک بحث این است که خود نرخ این بیکاری محل تردید است. از طرف دیگر طبق برآوردهای برنامه چهارم بین سالهای 1385 تا 1390 باید سالانه 700 تا 800 هزار نفر یا دستکم 600 هزار نفر وارد بازار کار و به جمعیت فعال ما اضافه میشدند. پس ما باید انتظار میداشتیم بین سالهای 1385 تا 1390 سه میلیون نفر به جمعیت فعال ما اضافه شود؛ در حالی که طی این دوره کمتر از یک میلیون نفر اضافه شدند. سوال این است که بقیه این جمعیت فعال کجا رفته است؟ یک نتیجهگیری که میتوانیم بکنیم این است که این دو، سه میلیون نفر مابهالتفاوت در طول این دوره، متقاضی کار نشدهاند؛ پس رفتهاند جزو جمعیت غیرفعال. یعنی یکی از دلایل اینکه نرخ فعالیت و مشارکت اقتصادی کم شده است، همین مساله است و نتیجتاً نرخ فعالیت به طور عددی و محاسباتی از 40 درصد به 37 درصد رسیده است. یعنی عدهای از بازار
کار بیرون رفتهاند.
حالا یک بحث این است که ما روی روشهای آماری و صحتوسقم دادههای آماری تردید داشته باشیم و مثلاً بگوییم کمشماری شده است. ولی اگر فرض را بر این بگذاریم که کمشماری نشده باشد و روشهای آمارگیری هم شبیه به قبل بوده باشد، پس سوال این است که چرا سه میلیون نفر از جمعیت فعال کم شده است؟
پاسخ این سوال را میتوان در چند محور مطرح کرد: اولاً اگر بیکاری در یک جامعه زیاد باشد و افراد مرتب در جستوجوی کار باشند و کار پیدا نکنند؛ بعد از چند دفعه که به جستوجوی کار رفتند و کار پیدا نکردند، مایوس میشوند. این در ادبیات بازار کار به نام اثر مایوسکنندگی شناخته میشود. بنابراین وقتی از آنها پرسیده میشود که آیا میخواهید کار کنید؟ میگویند نه ما نمیخواهیم کار کنیم. بنابراین یک دلیل پایین آمدن جمعیت فعال، میتواند خود وجود بیکاری باشد. یعنی اگر جامعه نتواند بیکاران را جذب کند و افراد مرتب دنبال کار باشند، این اتفاق میافتد.
از سوی دیگر، در طول 10، 15 سال گذشته، سهم عمدهای از بیکاران در ایران را دیپلمهها تشکیل میدادند. جالب است که بیکاری دیپلمهها از بیکاری مثلاً دارندگان تحصیلات راهنمایی بیشتر است و بیکاری راهنماییها از بیسوادان بیشتر است. یعنی کمترین گروهی که بیکاری دارند، بیسوادان هستند. بنابراین وقتی که نرخ بیکاری دیپلمهها بالا باشد، اگر شرایط برای ورود اینها به دانشگاه فراهم شود و اگر دانشگاهها هم به طور بیرویه گسترش پیدا کنند، اثر مایوسکنندگی روی دیپلمهها باعث میشود آنها با خود فکر کنند «به جای اینکه به دنبال کار برویم، حالا برویم مدرک بالاتری بگیریم». بنابراین یک عامل دیگر پایین آمدن نرخ مشارکت اقتصادی این است که بخشی از جمعیت فعال از بازار کار خارج شده و راه برای آموزش بیشتر آنها هموار شده است. آموزش عالی ما تا سه چهار سال قبل، شاید دو میلیون دانشجو بیشتر نداشت، اما الان بیش از چهار میلیون دانشجو داریم. بنابراین گسترش بیرویه دانشگاهها (پیامنور، آزاد و...) اتفاق افتاده است. این یک بحث اقتصادی آموزش است که وقتی که افراد بیکارند، طبیعتاً هزینه فرصت آموزش برای آنها پایین است؛ چون اگر بیکار نباشند، وقتی
میخواهند بروند دانشگاه باید از کارشان کم بگذارند. بنابراین وقتی کسی بیکار است، هزینه فرصت آموزش پایین میآید و او برای رفتن به دانشگاه انگیزه پیدا میکند. بخشی از جمعیت فعال هم به این ترتیب از بازار کار خارج شدند و به سیستمهای آموزشی رفتند. الان شما بیش از چهار میلیون دانشجو دارید که اگر آموزش عالی به این حد گسترش پیدا نکرده بود، اینها میرفتند در جرگه بیکاران.
یک دلیل دیگر اینکه نرخ فعالیت کاهش پیدا کرده، پرداخت یارانههای نقدی است. البته به نظر میرسد که شواهد متعددی برای این حرف وجود دارد، ولی به نظر من باید خیلی تحقیقات بیشتری روی این انجام شود تا ببینیم خود پرداخت یارانهها چقدر باعث کاهش نرخ فعالیت شده و میشود؟ خود من شواهد متعددی روی این قضیه دارم که در شهرستانها، در بخش کشاورزی و در بخشهایی که دستمزدها پایینتر بوده، پرداخت یارانه کموبیش جای دستمزدهایشان را گرفته است.
آمارهای منتشره مرکز آمار هم نشان میدهد در اولین سال پس از آغاز پرداخت یارانه، نرخ مشارکت اقتصادی حدود 5/1 درصد کاهش پیدا کرده است؛ نرخ مشارکت اقتصادی سال 1389، معادل 3/38 درصد بوده که در پایان سال 1390 به 9/36 درصد رسیده است.
بله، اصلاً من تردید ندارم که پرداخت یارانه نرخ فعالیت را پایین میآورد. ولی اینکه چقدر پایین میآورد را نمیدانم و این باید محاسبه شود. یک بحث دیگری که روی نرخ فعالیت وجود دارد این است که اگر امکان کسب درآمدهای غیردستمزدی وجود داشته باشد، ممکن است افراد از اشتغال به کار اجتناب کنند و بروند سراغ آن درآمدها. مثلاً اگر بازدهی بازار بورس خیلی خوب شود، افرادی که قبلاً هم در این بازار کار نکردهاند و حالا چند بار با خرید و فروش سهام، درآمدی کسب کردهاند، ممکن است فعالیتشان را کم کنند و بیشتر وقتشان را به آن زمینه اختصاص دهند. یا مثلاً همین خریدوفروش سکه و ارز و واسطهگریهای اینچنینی.
یک بحثی در ادبیات این قضیه هست که وقتی در جامعه رانت وجود دارد، افراد به جای اینکه زمان خودشان را صرف کار و تلاش کنند، صرف فعالیتهای رانتجویانه میکنند. این عامل مهمی است. مثلاً فرد با خود میگوید «اگر کالایی را که قیمت آزادش با قیمت دولتیاش متفاوت است، بخرم و شش ماه یا یک سال بعد بتوانم از مابهالتفاوتش استفاده کنم، این به مراتب بهتر از این است که زمانم را صرف کار کردن کنم.»
عامل دیگری که در نرخ مشارکت تاثیر میگذارد، سطح دستمزدهاست و این هم مساله خیلی مهمی است. یعنی وقتی که اقتصاد در رکود است، دستمزدها یا بالا نمیرود، یا اگر بالا میرود، حتی کمتر از تورم بالا میرود، و هزینه فرصت بازار کار را جبران نمیکند. این هم خودش یک عامل منفی برای نرخ مشارکت است. همه این عوامل دستبهدست هم میدهد و نرخ فعالیت را کاهش میدهد. منتها کاهشی که به این ترتیب اتفاق میافتد، طبیعتاً در بلندمدت دوام ندارد.
فقط یک نوع تعویق است...
بله، این کاهش نرخ فعالیت، ورود افراد به بازار کار را فقط و فقط به تعویق میاندازد و مثلاً الان شما چهار میلیون دانشجو دارید، مانند این است که شما چهار میلیون نفر دارید که اینها الان متقاضی کار نیستند، ولی در طول سه، چهار سال آینده اینها متقاضی میشوند. تازه اینها از آن سهمیلیونی که در حال حاضر رسماً جزو بیکاران هستند متفاوتاند، باز اینها از افرادی که از امروز به بعد وارد بازار کار میشوند متفاوتاند. یعنی اینکه در آینده چه تعداد بیکار داشته باشیم، میشود مجموع بیکاران موجود، به اضافه دانشجویان موجود که در آینده متقاضی شغلاند، به اضافه کسانی که از امروز به بعد وارد سن کار میشوند و دنبال شغل میگردند. اینها دلایلی است که وضعیت ما را در آینده از نظر بیکاری نگرانکنندهتر میکند.
آقای دکتر، آیا یک نُرم جهانی یا منطقهای در زمینه نرخ مشارکت اقتصادی وجود دارد؟ آقای عادلآذر، رئیس مرکز آمار گفته بودند این نرخ باید بالای 40 درصد باشد. البته یک نکتهای وجود دارد و آن هم اینکه ما در 16 سال اخیر فقط یک سال یا دو سال بالای 40 درصد بودهایم؛ میخواهم بدانم آیا این نرخ مشارکت 40درصدی مطلوب است یا خیر؟
بین کشورهای در حال توسعه و کشورهای پیشرفته صنعتی در ارتباط با نرخ فعالیت تفاوت عمدهای وجود دارد. نرخ فعالیت در کشورهای پیشرفته حدود 60 درصد است. پس ما در مقایسه با کشورهای پیشرفته، نرخ فعالیتمان خیلی پایین است. البته در خاورمیانه، آفریقا و کشورهای در حال توسعه کموبیش همین نرخ پایین رایج است و ما هم به عنوان یکی از کشورهای در حال توسعه، نرخ فعالیتمان کمتر از نرخ فعالیت در کشورهای پیشرفته است. منتها چرا نرخ فعالیت ما 40 درصد یا مثلاً 37 درصد است؟ وقتی شما نرخ فعالیت را به تفکیک زن و مرد بررسی میکنید، نرخ فعالیت مردان مثلاً 60 درصد میشود و نرخ فعالیت زنان مثلاً 13 درصد. یکی از مهمترین دلایل اینکه نرخ فعالیت در کشورهای پیشرفته بالاتر است، برمیگردد به نرخ فعالیت زنان. اتفاقاً
جالب است که نرخ فعالیت مردان در کشور ما با کشورهای پیشرفته تفاوت دارد، اما تفاوتش زیاد نیست. یعنی کموبیش همان است. آنچه این تغییر را ایجاد میکند و نرخ فعالیت را شدیداً کاهش میدهد، نرخ فعالیت زنان است. این مهمترین دلیل پایین بودن نرخ فعالیت در اقتصادهای ما یا اقتصادهای مشابه است. منتها جدا از مقایسههای بین کشوری، اگر به طور تاریخی و سری زمانی نگاه کنیم به نرخ مشارکت اقتصادی، زمانهایی که به 40 درصد یا بیشتر رسیدهایم، آنجا هم عامل اصلی بالا بودن نرخ فعالیت زنان بوده است. در طول 10 سال گذشته، شدت کاهش نرخ فعالیت زنان بیشتر از مردان بوده است. مثلاً نرخ فعالیت زنان در مقطعی تا اواسط دهه 80، بیشتر از 16 درصد بود. در حالی که این رقم الان حدود 13 درصد است. این به نظر من عامل مهمی است. ولی اگر ما خواسته باشیم واقعاً مقایسه بین کشوری کنیم، حتی 40 درصد نرخ فعالیت برای ما مطلوب نیست. بنابراین پایین بودن نرخ مشارکت یک چیز منفی است.
نکته دیگری که وجود دارد این است که ما الان جمعیت شاغلمان 21 میلیون نفر است، دقیقاً هم 21 میلیون خانوار داریم. یعنی به ازای هر خانوار، یک نفر کار میکند. بعد خانوار هم حولوحوش 5/3 است. خب این یعنی چی؟ یعنی بار تکفل ما یک چیزی حدود 5/3 است.
یعنی یک نفر کار میکند، 5/3 نفر میخورند...
دقیقاً همین است. و این بار تکفل، در مقایسه با گذشته بالا رفته است.
اینکه شما به نقش زنان در افزایش نرخ مشارکت اقتصادی اشاره کردید، در مطالعه سری زمانی هم به نوعی تایید میشود. یعنی از سال 1376 تا 1384، که فضای اجتماعی برای فعالیت زنان بازتر بود، روند نرخ مشارکت اقتصادی هم افزایشی بوده، اما از سال 1384 تا 1390، این روند کاهشی شده است.
بله، دقیقاً همینطور است. در دورههایی که فضای سیاسی بازتر بوده و تحمل برای مشاغل زنان بیشتر بوده است، در آن مقطع نرخ مشارکت اقتصادی کل هم بالاتر بوده است. یعنی برمیگردد به نگاه به قضیه. اینکه ما به اشتغال زنان چطور نگاه میکنیم. ولی نکته دیگری را هم عرض کنم و آن اینکه، اتفاقاً در آینده بازار کار، ما باید یک فکر جدی به حال اشتغال فارغالتحصیلان زن داشته باشیم. چون سهم اینها در بعضی از رشتهها، به مراتب از پسران بیشتر بوده است. حتی الان در بحثهای بازارهای کار یک بحثی مطرح است تحت عنوان «زنانه شدن بازار کار». من فکر میکنم این حجم از زنان فارغالتحصیل که در آینده از دانشگاهها بیرون خواهند آمد، مقدار زیادی راه را باز خواهند کرد و فضا را تغییر خواهند داد.
نکته دیگری که در بررسی سری زمانی نرخ مشارکت مشاهده میشود، این است که همیشه نرخ مشارکت در روستاها بیشتر از شهرها بوده است. شما این آمار را چطور تفسیر میکنید؟
ببینید ذات فعالیت اقتصادی در روستاها کشاورزی است. اینها طبیعتاً در تولید، مشارکت مستقیم دارند. نرخ مشارکت کل در روستاها بالاتر است. ولی وقتی که پوشش تامین اجتماعی و بازنشستگی کشوری را در نظر بگیرید، این هر دو در شهرها متمرکز است. بنابراین در مناطق شهری، کسانی که به سن 60سالگی میرسند، از گردونه اشتغال بیرون میروند. ولی در روستاها اینها میمانند و بازنشسته نمیشوند و تحت پوشش تامین اجتماعی هم نیستند. در روستاها ممکن است فرد 75 سالش هم باشد و مشغول به کار باشد؛ در زراعت کار میکند، در باغداری کار میکند و این باعث میشود که نرود در خانهاش بنشیند.
یک نکته بسیار مهم دیگر، نرخ بالای مشارکت زنان در روستاست. البته تفاوتی که نرخ مشارکت اقتصادی در شهر و روستا دارد این است که در شهرها عمدتاً مشارکتها به مفهوم دستمزدبگیری است. اما در مناطق روستایی، فرد در تولید مشارکت میکند... ممکن است مزرعهای باشد که 10 نفر دارند در آن مشارکت میکنند، ولی این زمین به چهار نفر بیشتر احتیاج ندارد. این نکته مهمی است. یعنی افراد مشارکت میکنند، ولی مفهومش این نیست که آن فردی که مشارکت میکند، به همان اندازه بهرهوری دارد. حالا اگر یک نفر روی زمین کار نکند، معلوم نیست که آیا محصول کشاورزی پایین میآید یا نه؟ اگر شما به آمار شاغلان کشاورزی نگاه کنید، از سال 1355 تا سال 1375، قدر مطلق شاغلان کشاورزی ما ثابت بوده است؛ ولی در همین دوره، محصول کشاورزی بهشدت رشد داشته است. این نشان میدهد بخش کشاورزی ما، با مازاد نیروی کار مواجه است. هرچند همه نیروهای کار، خودشان را به عنوان مشارکت در فعالیتهای اقتصادی معرفی میکنند.
یک نوع کسبوکار خانوادگی است، شاید.
دقیقاً، یک نوع کسبوکار خانوادگی است و دستمزدبگیری وجود ندارد.
به عنوان نکته آخر، اگر بخواهیم برای اصلاح وضعیت بازار کار پیشنهاد سیاستگذاری بدهیم، فکر میکنید فوریترین و مهمترین پیشنهادها چه میتواند باشد؟
برای افزایش اشتغال یا نرخ مشارکت؟
برای هر دو.
اگر شما از طریق تولید و سرمایهگذاری و بهبود فضای کسبوکار و تعامل بهتر با دنیای خارج، وضعیت اشتغال را تغییر دهید، و فضا برای رشد اشتغال فراهم باشد، طبیعتاً وضعیت بازار کار بهبود مییابد. وقتی اقتصاد از رکود خارج شود و پویایی خودش را پیدا کند، عرضه نیروی کار زیاد میشود. چطور؟ هر چقدر که دستمزدهای حقیقی بالا برود، نرخ مشارکت هم به همان میزان بالا میرود. چون جذابیت برای کار کردن بالا میرود.
به بیان دیگر، اگر فضا برای تولید و تلاش و کار و سرمایهگذاری فراهم شود، طبیعتاً بازار اشتغال گرم میشود. یعنی تقاضا برای اشتغال بالا میرود. تقاضای اشتغال که بالا برود، فشار میآورد و دستمزد را بالا میبرد. درست است که ما نگران بازار کار و بیکاری هستیم، ولی من فکر میکنم که اگر فضا درست شود و اگر سیاستها درست تعیین شود، ایجاد سه تا چهار میلیون شغل ظرف پنج سال آنچنان مسالهای نیست. ولی ما باید سیاستهای اقتصادیمان را اصلاح کنیم.
منوط به رشد اقتصادی است...
بله، ما باید ببینیم چهکار میتوانیم بکنیم که فضای کشور برای سرمایهگذاری فراهم شود. چهکار میتوانیم بکنیم که سرمایهگذار خارجی وارد شود. یعنی دولت باید به دنبال سیاستهایی باشد که اقتصاد پرش کند. حالا اگر اقتصاد پرش کرد، طبیعتاً بلافاصله با کمبود نیروی کار مواجه میشود و نیروی متخصص را به کار میگیرد. وقتی که اقتصاد با کمبود نیروی کار متخصص مواجه شد، دستمزدها بالا میرود. دستمزد که بالا رفت، طبیعتاً نرخ مشارکت هم بالا میرود. چون «حالا میارزد که من بروم کار کنم». یعنی همهاش به این فضای اقتصادی برمیگردد که چقدر موافق رشد و تولید و سرمایهگذاری است. این فضا باید فراهم شود.
البته در کنار این موضوع، بحثهای دیگری هم هست. یک بحث این است که شما به افراد بیکار نگاه کنید. باید این را یادمان باشد که بعضی مواقع طرف بیکار است، ولی کاری هم بلد نیست. این مشکلی که از قدیم بوده و الان با گسترش بیرویه آموزش عالی تشدید هم شده است، این است که تناسبی بین نیازهای شغلی کارفرمایان و تحصیلاتی که فارغالتحصیلان دارند، وجود ندارد و آن محتوای آموزشی که تدریس میشود، چیزی نیست که ابزاری به دست فارغالتحصیل بدهد که فردا بتواند آن را به کارفرما ارائه کند و بگوید که من این کار را بلدم. بنابراین در کنار اصلاح مولفههای اقتصاد کلان، باید به بیکاران و افراد جویای کار، آموزشهای شغلی مورد نیاز داده شود، تا اینها مستعد شوند و توانمندی لازم برای احراز مشاغلی را که به آنها علاقه دارند ، پیدا کنند. اینها بحثهای خیلی مهمی است. مساله شناسایی افراد و تخصصهای آنها بسیار مهم است. باز یک نکته دیگر را من اشاره کنم: در آن سمت قضیه، باید دید کارفرمایان چه نیازهایی دارند. مثلاً چطور میشود که یک بانک اطلاعاتی فراهم کرد برای این کار. این مراکز کاریابی چقدر میتوانند به این قضایا کمک کنند؟ الان شاید یک بانک اطلاعات در
سطح ملی خیلی هم کارساز نباشد. یعنی باید یک بانک اطلاعاتی وجود داشته باشد، که ورود و خروج نیروی کار را نهتنها در سطح ملی، بلکه در بین استانها و مناطق نشان دهد. چون الان ممکن است که یک نفر در همدان دنبال کار باشد و کاری نیابد، ولی کارفرمایی در سنندج همین فرد را با همین تحصیلات لازم داشته باشد. این مساله مهمی است که هیچکس روی آن کار نمیکند. چون ما الان هیچ فیدبکی نمیگیریم که عرضه و تقاضای استانی و منطقهای و محلی کار به چه ترتیبی است. به نظرم مراکز کاریابی باید به این سمتوسوها بروند. چون مراکز کاریابی ما، الان شبیه یک مغازه شده است. طرف مینشیند تا یک نفر از در وارد شود، بعد ببیند او چه میخواهد، بعد یک تلفن بزند و غیره. روشن است که برای وضعیت کنونی کشور، اینها کفایت نمیکند و این یکی از نکاتی است که باید روی آن کار کنیم.
در حوزه بازنشستگی چه توصیههایی میشود کرد؟ آیا مثلاً افزایش سن بازنشستگی پیشنهاد میشود یا برعکس؟
ببینید وقتی شما نیروی کار کم دارید، طبیعتاً سن بازنشستگی را بالا میبرید. اما وقتی که برعکس، تقاضای نیروی کار پایین و عرضه نیروی کار زیاد است، شما سن بازنشستگی را پایین میآورید. ولی یک نکته ظریف اینجا وجود دارد و آن اینکه، در بعضی از بخشهای اقتصادی کسانی که در سنین بالاتر هستند و نزدیک بازنشستگی هستند، تجربیاتشان مفید و کاربردی است، و جوانهایی که وارد میشوند، تجربه کمتری دارند. یعنی شاید حالت بهینه این باشد که بخشی از آن کسانی که تجربه دارند در سازمانها بمانند و تجربیاتشان را به جوانها منتقل کنند. چون خروج یکباره نیروهای باتجربه، ممکن است روی بهرهوری کل نیروی کار اثراتی بگذارد. من میخواهم یک نمونه عرض کنم: وقتی در دولت قبل بحث پنج سال بازنشستگی پیش از موعد مطرح شد، بسیاری از سازمانها -به طور مشخص آموزشوپرورش- از نیرویهای باتجربه خالی شدند.
بعضی اوقات برای فردی که میخواهد بازنشسته شود، منافع بازنشستگی بیشتر از اشتغال است. یعنی کسانی تقاضای بازنشستگی دادند که توانمندیهایی داشتند که میتوانستند آنها را بیرون از دولت هم استفاده کنند و کسانی تهنشین شدند و در سازمانها ماندند که تجربه یا تحصیلات کمی داشتند و در بیرون، هیچ جایی برایشان نبود. بنابراین در استفاده از این سیاست باید خیلی مواظب بود.
دیدگاه تان را بنویسید