تاریخ انتشار:
درسهای اقتصاد کوبا برای اقتصاد ایران
بازار را رها کنید
مرگ فیدل کاسترو موج رسانهای وسیعی به دنبال داشت. این موج بیدلیل نبود. او فارغ از رهبری کاریزماتیک نماینده جریانی فکری بود. جریانی که اتفاقاً به خواستههایش هم دست یافت و اکنون نیم قرن است که قدرت را در اختیار دارد. جریانی که در کشور ما هم طرفدارانی دارد و برخی روشنفکران و اربابان جراید به بهانه فقدان کاسترو، گذشته از ستایش و تمجید، اجرای سیاستهای مشابه کوبا را در ایران مطرح میکنند.
مرگ فیدل کاسترو موج رسانهای وسیعی به دنبال داشت. این موج بیدلیل نبود. او فارغ از رهبری کاریزماتیک نماینده جریانی فکری بود. جریانی که اتفاقاً به خواستههایش هم دست یافت و اکنون نیم قرن است که قدرت را در اختیار دارد. جریانی که در کشور ما هم طرفدارانی دارد و برخی روشنفکران و اربابان جراید به بهانه فقدان کاسترو، گذشته از ستایش و تمجید، اجرای سیاستهای مشابه کوبا را در ایران مطرح میکنند.
این سوال پیش میآید که حیات و مشی سیاسی کاسترو درباره اینکه ایران چگونه باید اداره شود، چه مواردی را به ما یاد میدهد؟ پاسخ ساده این است که ایران تنها کافی است به راه کوبای فیدل نرود. البته که او 55 سال جلو آمریکاییها ایستاد و هیچکداممان از شاخوشانه کشیدن برای این یانکیهای لعنتی بدمان نمیآید. اما او جدای اینکه نماد آرمانخواهی بود، بهترین الگو بود برای اینکه چطور نباید یک اقتصاد را اداره کرد.
سیاستهای اقتصادی اشتباه کوبا
در سال 1959 ایران از کوبا فقیرتر بود، اما امروز کوبا نصف ایران ثروت اقتصادی دارد. آن هم بعد از جنگها و تحریمهایی که ایران از سر گذرانده است. در نتیجه کاسترو در کوبا الگوی خوبی برای فقیرتر کردن ایران است، چیزی که هدف هیچ سیاست اقتصادیای نیست.
البته که محاسبه ثروت اقتصادی در طول زمان و در مکانهای متفاوت کار آسانی نیست، ارزش کالاها در هر جایی ممکن است در زمانهای مختلف تفاوت داشته باشد. بهترین راهی که پیش روی اقتصاد جهانی است، پایگاه دادههایی است که آنگوس مدیسون تمام عمرش را پای آن گذاشت. او با چیزی به اسم «دلار بینالمللی 1990» دست به محاسبه میزند، و با آن در واقع سرانه تولید ناخالص ملی را حساب میکند. نه محاسبات او و نه بنیانی که برایش انتخاب کرده بینقص نیستند. برای مثال تولید ناخالص ملی درباره توزیع درآمدها موردی را به ما نمیگوید. با این حال به کمک آن از بالاترین متوسط سطح زندگی باخبر میشویم. شاید بیشتر تولیدات به امپراتورها و ارتش رسیده باشد، اما متوسط سطح زندگی نمیتواند بالاتر از میزان تولید باشد. او از سال اول میلادی در جهان غربی شروع میکند و البته که همه سالها را برای همه کشورها محاسبه نمیکند. برای ایران، سال اول سرانه سالانه 700 دلار بوده است. تقریباً همان میزانی که در سال 1870 بوده (درواقع 719 دلار). این موضوع تعجبآور نیست، اکثریت بزرگی از تاریخ بشریت، قبل از اینکه انقلاب صنعتی از راه برسد، در همین 500 دلار تا 700 دلار سالانه
جا میگرفتند. در جامعهای که تا حد زیادی از تولیدات کشاورزان تشکیل میشد.
در سال 1959 این رقم برای ایران به 2024 دلار رسید و به خاطر داشته باشید که ما از پیش قیمتها را در طول زمان و مکان با هم تطبیق دادهایم. در همان زمان این رقم در کوبا 2067 دلار بود. با توجه به محاسبات خود میتوانیم سطح زندگی دو کشور را کم و بیش یکسان بدانیم. این رقم برای کوبا بعد از ورود فیدل و به دست گرفتن زمام امور از طرف او، هرگز بالاتر از 3000 دلار در سال نرفت. ایران در سال 1967 به بالاتر از 3000 دلار در سال رسید، حتی پیش از سرازیر شدن پول نفت، و امروز با وجود جنگ و تحریمها به بالای 65000 دلار رسیده است (فراموش نکنید که این محاسبات طبق دلار سال 1990 است، در نتیجه نشانگر آمار و ارقام تولید ناخالص ملیِ فعلی نیست).
بدون شک هرچند مدیریت اقتصادی ایران در طول 55 سال گذشته بینقص نبوده، اما وقتی آن را با فیدل مقایسه میکنیم، میبینیم که ایران دو برابر بهتر از او عمل کرده است، که خب همین نشان میدهد راه و روش کشور کاسترو الگوی خوبی نیست.
این تحریم آمریکا نبوده که جلو رشد کوبا را گرفته، تحریمی که تنها از سوی آمریکا به کار بسته شده بود و حتی نزدیک به تحریمهای سختی که ایران از سر گذرانده هم نبوده است. در واقع همه تقصیرها زیر سر سیاستهای اقتصادی اشتباهی است که بر این جزیره تحمیل شد. تقصیرها به گردن سوسیالیسم یعنی نفس سوسیالیسم هم نبوده است. سوسیالیسمی که تعریف درستش مالکیت جمعی و نه سرمایهداری منابع تولیدی است. برای مثال سوپرمارکتهای زنجیرهای که کارگرها مالک آن هستند، هم در آمریکاست و هم در انگلیس و به خوبی هم از پس خودشان برمیآیند. درواقع دو مساله بوده که باعث توقف رشد در کوبا شده، یکی کنار گذاشتن هر شکلی از اقتصاد بازار و دومی دخالتهای بیجا و کارخرابکنی که خود سیاستگذاران آن مرتکب میشدند.
بازار مهم است
بازار مهم است، چرا که ما موردی جز بازار برای حسابوکتاب و برنامهریزی برای یک اقتصاد نداریم. همانطور که هایک اشاره کرده است، نمیتوان حتی با اطلاعاتی که اقتصاد فعلی به دستمان میدهد، برای آیندهاش طرحریزی کرد. تنها همان یک نظام، یعنی بازار است که ما را راهنمایی میکند. در نتیجه بدیهی است که بهجای اقتصادی طرحریزیشده بهتر است اقتصاد بازار را به کار بست.
عامل دیگر دخالتگری بود، خیلی از متنهایی که بعد از مرگ کاسترو درباره او نوشته شدند به این موضوع اشاره میکنند که چطور دولت او درباره ریزترین جزئیات و چگونگی انجام دادن یا ندادن آن برنامهریزی میکرد. بیشک کسی این حد از کار بیهوده را به اقتصاد ایران نسبت نمیدهد. اما اقداماتی هستند که گاهی به شکل وحشتناکی به این شکل از طرحریزی نزدیک میشوند. یکی از آنها به تازگی در اقتصاد ایران قابل مشاهده بود.
ایران تولید موز ندارد و همه نیازهایش را در این زمینه از واردات تامین میکند. اما واردات آنها مالیات دارد، تا همین جا هم موضوع عجیب است. مساله مهمتر اینجاست که اگر فقط واردکننده موز باشید، این مالیات 26 درصد است، اما اگر موز وارد کنید و سیب داخلی را صادر کنید، موزهای وارداتی شما، مالیاتی پنجدرصدی خواهند داشت.
حتماً برنامهریز اقتصادی با خودش این فکر را کرده که خب میوه، میوه است، ما هم که سیب داریم، پس به مردم بگوییم هم میوه وارد کنند و هم میوه صادر کنند! بماند که موز را میوه به حساب نمیآورند، و جزو رستنیجات است. خب واردات و صادرات میوه دو مقوله کاملاً متفاوت از هم هستند. برای صادر کردن سیب شما باید تولیدکنندگان داخلی سیب را بشناسید، امکاناتی برای بستهبندی در اختیارشان بگذارید و بدانید که چطور باید از مناطق روستایی تولیدات آنها را جمعآوری کرد. برای وارد کردن موز تنها کافی است کامیونهایتان را پر کنید و بعد در مناطق شهری کالای خود را توزیع کنید. اینها به هیچوجه کارهایی مشابه هم نیستند که مهارتهایی یکسان را طلب کنند. هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم یک آدم میتواند در هر دو کار خوب عمل کند، یا حتی صرفاً صلاحیت هر دو کار را داشته باشد. اما ظاهراً به چشم برنامهریز این دو کار یک مقوله هستند و به مهارتهایی یکسان نیاز دارند، برای همین هم هست که با انجام دادن یکی میتوانید تخفیفی در دیگری دریافت کنید. یا شاید هم کسی در اقتصاد ایران هست که میداند چطور باید هر دو این کارها را انجام داد و کسانی هم هستند که با توجه
به این موضوع، قوانین تجارتی را مینویسند.
هیچکدام از این دو، دلیلهایی موجه برای وجود این امتیاز نیستند و چنین دخالتگریهایی هست که باعث شده اقتصاد کوبا در چنین تنگنای فاجعهباری گیر بیفتد. قانونگذاری نباید به این جزئی صورت بگیرد، بازار را رها کنید، این تنها سیستمی است که میتواند حقیقتاً کار را به انجام برساند و برای ما تصمیمگیری کند.
حالا دوباره به اعداد و ارقام آنگوس مدیسون میرسیم. در سال 1992، سال سقوط کمونیسم، سرانه تولید ناخالص ملی 1764 بوده است. در سال 2010، این رقم 5375 دلار بود. هیچکس گمان نمیکند که آلبانی در این سالها به خوبی اداره شده، و شکی نیست که کاملاً روی بازار آزاد میچرخید. بازارها کارآمدند، اما سیستمهای اقتصادیِ بدون بازار موفق عمل نمیکنند. بگذارید که تجربه 55ساله فیدل کاسترو، و رنجی که مردم تحت این اقتصاد متحمل شدند، درسی برای ما باشد. وقتی بر سر این مساله توافق کردیم، میتوانیم سراغ نگرانیهای دیگر برویم.
دیدگاه تان را بنویسید