تاریخ انتشار:
علیرضا عبداللهزاده تجربههای جهانی در فقرزدایی را تشریح کرد
چرخه معیوب رشد و رفاه
بهطور کلی سرانه تولید ناخالص داخلی از تقسیم تولید ناخالص داخلی یک کشور بر جمعیت کشور حاصل میشود و بر اساس دو پارامتر محاسبه میشود. این موضوع میتواند به ما بگوید بهطور متوسط تولید به ازای هر فرد چقدر افزایش یافته است.
برخی از کارشناسان معتقدند تا سال 1397 میزان تولید ناخالص سرانه داخلی ایرانیان به سطح سال 1390 نخواهد رسید، آیا با این روند میتوانیم عنوان کنیم که رفاه افزایش یا کاهش یافته است؟
بهطور کلی سرانه تولید ناخالص داخلی از تقسیم تولید ناخالص داخلی یک کشور بر جمعیت کشور حاصل میشود و بر اساس دو پارامتر محاسبه میشود. این موضوع میتواند به ما بگوید بهطور متوسط تولید به ازای هر فرد چقدر افزایش یافته است. اما میزان بهرهمندی افراد را از این مقدار تولید نمیتوان محاسبه کرد. بهطور کلی، مشکلی که وجود دارد این است که در اکثر جوامع رشد اقتصادی شامل افراد دهکهای پایین نمیشود و ارزش افزوده ایجادشده، به گروه خاصی میرسد. در اینجا مبحثی به نام رشد فراگیر (Inclusive Growth) وجود دارد، که بر ارزش افزوده ایجادشده توسط تمام بخشها در یک جامعه تاکید میکند. مطابق آمار در کشور ما 70 درصد ارزش افزوده توسط سه درصد از بنگاهها ایجاد میشود. این بنگاهها نیز اکثراً بنگاههای بزرگی هستند که سهم کمی در اشتغالزایی ایفا میکنند. بنابراین در این اقتصاد متمرکز، تولید سرانه ناخالص داخلی شاخص مناسبی برای اندازهگیری رفاه نیست، زیرا برای بررسی رفاه و فقر باید تمرکز را در گروههای خاصی انجام داد.
اما قبول دارید که در کشورهایی مانند قطر، سوئد یا لوکزامبورگ که دارای سرانه تولید بالاتری است، رفاه بیشتری نیز وجود دارد؟
بله، ولی کشورهایی نیز وجود دارند که بهرغم میزان سرانه تولید بالا، نابرابری بالایی نیز دارند. به قول معروف «هر گردی، گردو نیست». بگذارید برای روشن شدن این رابطه، مساله را به شکل دیگری طرح کنیم. اصولاً یک رشد مناسب پایدار، زمانی اتفاق میافتد که افراد بتوانند قابلیتهای خود را به ظهور برسانند. در این فرآیند برای افراد بیسواد و بیمهارت قابلیت ایجاد میشود و افرادی که قابلیت دارند، میتوانند برای خود و جامعه ارزش افزوده ایجاد کنند. برای مثال کشورهایی مانند چین که توانستهاند با استفاده از قابلیت افراد، رشد اقتصادی پایدار ایجاد کنند، در کنار این موضوع قابلیت افراد نیز بهبود یافته است. در این کشور مشاهده میشود رشد اقتصادی پایدار 500 میلیون نفر را نیز از فقر نجات داده است که این افراد در رشد اقتصادی سهم داشتهاند. در مقابل کشورهایی که رشد اقتصادی آنها به اتکای منابع طبیعی است، عدد رشد معیار مناسبی برای ارزیابی رفاه نیست. این رشد به اتکای منابع و سرمایهگذاری صورت گرفته است و مستقل از قابلیت افراد درون جامعه تعریف میشود.
اگر آمار سرانه تولید برای اندازهگیری رفاه مناسب نیست، چه معیاری میتواند برای رفاه در ایران مد نظر قرار گیرد؟
قبل از اینکه به این سوال پاسخ دهم، میخواهم در خصوص قابلیت افراد در جامعه به یک نکته اشاره کنم بر اساس مطالعهای که در وزارت رفاه صورت گرفته، فقر چندبعدی مورد بررسی قرار گرفته است. بر اساس شاخصهای فقر چندبعدی علاوه بر میزان درآمد، مواردی مانند دسترسی به سواد، بهداشت و سایر استانداردهای زندگی نیز بررسی شده است. این مطالعات نشان میداد در شهرها بیشتر فقر درآمدی وجود داشت، به نحوی که افراد با قابلیت بالا وجود دارد ولی نمیتوانند از این قابلیت برای کسب درآمد استفاده کنند. اما در روستا این وضعیت نصف-نصف است. یعنی کسانی که فقر درآمدی و قابلیتی دارند با افرادی که فقر درآمدی دارند، اما فقر قابلیتی ندارند برابر است. این آمارها نیز نشان میدهد کشور ما نتوانسته از این ظرفیتها استفاده و آن را به درآمد تبدیل کند. به نظر میرسد تقریباً تا سال 84 و 85، جمعیت فقرا بیشتر از رشد اقتصادی بهرهمند شدند. اما در 10 سال گذشته، این اتفاق نیفتاده است. بهطور کلی در 10 سال گذشته روند فقر رو به افزایش بوده است. اما در این دوره رشد و رکود هر دو وجود داشته است. در پاسخ به سوال شما نیز باید بگویم در کشور ما میتوان به جای استناد به
آمار تولید ناخالص سرانه، از معیاری مانند «میانه درآمد» استفاده کرد. میانه درآمد یک مفهوم ساده آماری است که با توجه به سادگی اما در این موضوع مورد بحث کاربرد مناسبی دارد. میانه عددی است که 50 درصد خانوارها زیر این عدد مصرف میکنند و 50 درصد بالای این عدد.
به نظر میرسد تقریباً تا سال ۸۴ و ۸۵، جمعیت فقرا بیشتر از رشد اقتصادی بهرهمند شدند. اما در ۱۰ سال گذشته، این اتفاق نیفتاده است. بهطور کلی در ۱۰ سال گذشته روند فقر رو به افزایش بوده است.
در بحث توسعه رفاه، یکی از سوالاتی که پیش روی سیاستگذار قرار دارد، بحث مبادله بین رشد اقتصادی و توزیع درآمد بود. اگر رشد اقتصادی را به کیک تشبیه کنیم، باید کیک را بزرگ کنیم و بعد در مورد تقسیم سهم صحبت کنیم؟ یا ابتدا درباره سهم افراد صحبت و بعد کیک را بزرگ کنیم؟
برای پاسخ به این سوال نمیتوان یک نسخه کلی پیچید. اما تجربه نشان داده دولتهایی که سعی کردند، از طریق برنامههای رفاهی بازتوزیع را عوض کنند در بسیاری از مواقع موفق نبودند. به عنوان مثال در کشورهای کمونیستی، کشورهای منطقه و کشورهایی که منابع طبیعی داشتند، سعی کردند رفاه را بازتوزیع و تکههای هر کیک را بزرگتر کنند، که با شکست روبهرو شدند. بهطور کلی هر نظام رفاهی، باید با یک نگاه بلندمدت منابع خود را تامین کند و این روند نیز از طریق رشد اقتصادی میسر خواهد شد. بنابراین نظام رفاهی و رشد باید هممسیر شوند. پس بهتر است که در این مسیر یک چرخه به وجود آید، که رفاه به رشد منجر شود و رشد به رفاه. این چرخه نیز باید از این مسیر صورت گیرد که برنامههای رفاهی به افزایش قابلیتها و بروز آنها منجر شود. افراد نیز با افزایش قابلیت، به رشد تولید ارزش افزوده کمک کنند. در این شرایط است که رشد اقتصادی پایدار ایجاد میشود. این چرخه در برخی از مواقع نیز در کشور ایران شکل گرفته هر چند که تداوم نداشته است. اما بهطور کلی ما نتوانستیم از قابلیتها برای رشد اقتصادی پایدار استفاده کنیم.
البته درآمدهای نفتی نیز باعث شده که ما برای بروز دادن قابلیتها، تمرکز نکنیم.
بله، هر وقت درآمد نفتی داشتیم با خرج کردن سعی کردیم رشد اقتصادی ایجاد کنیم، اما زمانی که درآمدهای نفتی قطع شد، نتوانستیم خرج کنیم و وارد رکود شدیم. این روند خلاف چرخه صحیح آن است، قاعدتاً روند صحیح باید به نحوی باشد که در دورهای که در رکود هستیم، رفاه را تضمین بکنیم و دورهای که در رونق هستیم، خود جامعه از رشد بهرهمند شود. در کشور ایران و کشورهای آمریکای جنوبی، این چرخه درست برعکس است. اما اگر برنامههای رفاهی را در مکزیک یا چین ببینیم، سیاستگذار برنامهای تدوین کرده که در دوره رکود، جرقهای برای افزایش قابلیتها و به تبع آن افزایش رشد اقتصادی ایجاد شود و در دوره رونق نیز این روند تداوم داشته باشد.
بحث دیگری که وجود دارد این است که در ایران راندمان برنامههای رفاهی بسیار پایین است، یعنی بهرغم اختصاص هزینه بالا برای رفاه؛ عملاً شاخصهای رفاهی بهبود نیافته است، اشکال این موضوع چیست؟
این موضوع نیاز به توجه ویژهای در کشور دارد و لازم است برخی از برنامههای رفاهی در ایران مورد بازبینی قرار گیرد. به عنوان مطالعه موردی، دولت مکزیک پس از آنکه در سیاستهای رفاهی خود تجدید نظر کرد، توانست تنها با هزینه 2 /0 درصد از تولید ناخالص داخلی برنامههای رفاهی خود را به نحو مطلوب و با راندمان بالا اجرا کند. این رقم برای کشور برزیل معادل 5 /0 درصد از تولید ناخالص داخلی است، اما کشور برزیل نیز زمانی مانند ما 20 درصد از تولید ناخالص داخلی را صرف سیاستهای رفاهی میکرد و اثر قابل توجهی نداشت که حتی تداوم این موضوع، باعث ایجاد بحران در این کشور شده بود. اما این کشورها تغییر رویه دادند و هزینهها را بسیار هدفمند کردند، سرمایهگذاری در موارد درست انجام دادند، انگیزه افرادی را که از برنامههای رفاهی استفاده میکنند، در جهت افزایش قابلیتها و ارزش افزوده اقتصاد کشور بالا بردند. در خصوص مورد آخر به این مثال اشاره کنم که در کشوری مانند مکزیک، برای خانوادههایی که بچههای خود را به مدرسه میفرستادند، یارانه تخصیص میدادند و توانستند با این روند افراد بسیاری را به تحصیل تشویق کنند. این در حالی است که در ایران 15
درصد فقیرترین دهک، دبستان نمیروند و 40 درصد از این جمعیت به دبیرستان نمیروند. برنامههای یارانهای ما که با احتساب یارانههای انرژی به 200 هزار میلیارد تومان میرسد، نیز باعث نشده انگیزهای برای تغییر این نسبت ایجاد شود. اما در کشور مکزیک با هزینههای بسیار کمتری در حدود پنج هزار میلیارد تومان؛ حدود 11 درصد به افراد محصل در گروه یارانهبگیر افزوده شده است. بنابراین در کشور ما مانند تجربه بسیاری از کشورها، برنامههایی بدون بازدهی میشود که تنها جنبه اتلاف منابع را ایجاد میکند. مکزیک نیز پیش از برنامههای خود در سال 1994، حدود 45 هزار طرح بزرگ و کوچک اجرا کرده بود. اما این برنامهها اثری نداشت. اما پس از اینکه در این سال با بحران روبهرو شد برنامهای اجرا کرد که با کمترین هزینه، بیشترین اثربخشی را داد و در هر خانوادهای که تحت پوشش قرار داد توانست آن را از فقر نجات دهد.
این آمارها در ایران و مقایسه آن با سایر کشورها نشان میدهد بخش قابل توجهی از منابع هدر میرود، اگر این هزینه به نیازمندان نمیرسد پس به چه کسانی اختصاص مییابد؟
من اعتقاد دارم که فساد در لایه میانی بخش رفاه بسیار زیاد است. یعنی بر کسانی که وظیفه توزیع درآمدهای رفاهی را انجام میدهند، نظارت مشخصی نیست. همه فسادهای کنونی ما نیز در دنیا تجربه شده است. بهطور مثال در مکزیک که به آن اشاره شد، سازمانی به نام کنوال (شورای ملی ارزیابی سیاستهای توسعه اجتماعی) وجود دارد که وظیفه نظارت، ارزیابی و اثربخشی سیاستهای انتخابشده را بر عهده دارد. اما در ایران به دلیل تصمیمگیرندگان خرد (کارمندان و کارشناسان و مدیران دفاتر) که قضاوتهایشان در تخصیص منابع برای افراد مهم است، در غیاب دستورالعمل با نظارت دقیق بر نتایج عملکرد ایشان فسادزاست. خود سازمانها و حتی سازمانهای مرکزی باید بر عملکرد ایشان نظارت کنند. این موضوع باعث میشود برنامههای ما هزینهبر باشد و نتوانسته قابلیت جدیدی شکل دهد و اینکه قابلیتهای موجود را به ارزش افزوده تبدیل کند. بلکه سعی کرده با خرج کردن منابع نفتی به شکل غیرکارا رفاه را افزایش دهد که موفق نیز نبوده است.
در بحث مقایسه قابلیتسازی در مقابل خرج منابع نفتی، باید به این موضوع نیز اشاره کرد که شاید به دلیل عمر دولتها، نخواستهاند روی گزینه دیربازده یعنی قابلیتسازی سرمایهگذاری کنند، آیا این مورد موثر بوده است؟
این امکان وجود دارد. اما سوال من به صورت مشخص این است که چرا در سایر کشورها که ساختار سیاسی مشابه کشور ما دارد، این اتفاق نمیافتد؟ این موضوع درست است که جناحهای سیاسی متعددی در کشور ما عهدهدار اجرای سیاستها شدهاند، اما جبههها تقریباً ثابت بودهاند. اما نکتهای که باید اشاره کرد این است که اگر بخواهیم به آینده بنگریم در حال حاضر به دلیل تشدید تحریمها و کاهش قیمت نفت، فضای اصلاح سیاستها وجود دارد و این فضا بوده که در همه کشورها انگیزهای برای اصلاحات بوده است. در ترکیه بعد از سال 2001، در برزیل بعد از سال 2002، در مکزیک بعد از سال 1994 که این کشورها با بحران روبهرو شدند و تغییرات را در سیاستهای خود آغاز کردهاند. البته تا جایی که من اطلاع دارم وزارت رفاه قصد دارد که این تغییر نگرش را در سیاستها خود به وجود آورد. یکی از این گامها، حذف ثروتمندان از دایره یارانهبگیران است که حذف این افراد را میتوان شروع تغییر یک پاردایم تعبیر کرد. به نظر میرسد که دولت هدفگذاری کرده است در این مسیر تا شش میلیون نفر را حذف کند، به اعتقاد من میتواند نیمی از جمعیت یارانهبگیران را کم کند و باید حداقل 10 میلیون نفر
حذف شوند. این سیاست نیز با برخی از نگرانیها و مخالفتها همراه بود، اما با تاکید مسوولان وزارت رفاه ادامه یافته است. البته برخی از سیاستها مانند اعطای سبد کالا به دلیل انتخاب نامناسب ابزار، با مشکل روبهرو بود، اما در نهایت به نظر میرسد در حال حرکت به سمتی هستیم که در سیاستها نیز از ابزار مناسب استفاده کنیم. درخصوص یارانهها باید تاکید کنم در حال حاضر معیار مناسب این است که میانه را محاسبه کنیم و کسانی را که زیر این میزان وجود دارد، پوشش دهیم.
شما از یک تغییر پارادایم صحبت کردید و اینکه نیاز داریم تا در افراد قابلیتسازی کنیم. حال که به این نقطه رسیدهایم و با توجه به تجربه کار شما در بانک جهانی، چگونه میتوان با برنامههای این نهاد و ابزارهای مورد نیاز در جهت نیل به اهداف رفاهی کشور حرکت کرد؟
نگاه کنید برای به دست آوردن ابزارها نیاز به یکسری مسائل تکنیکی است که به نظر ما توانایی انجام آن را داریم. خیلی خوب است که بانک جهانی به عنوان یک نهاد توسعهای به ما کمک کند. اما به نظر من، در حال حاضر ما امکانات خوبی در داخل کشور برای رسیدن به اهداف رفاهی داریم و از این حیث وضعیت خوبی داریم. ما هرساله آمارهای بودجه خانوار تهیه میکنیم و سایر آمارهای پیمایشی در اختیار داریم که با این اطلاعات میتوان شروع مناسبی داشت. حتی در این زمینه دادههای ما خیلی غنیتر از کشورهای دیگری هستند که برنامههای رفاهی خود را شروع کردهاند. در حال حاضر، با داشتن دادههای یارانه میتوان تشخیص داد که کدام خانواده نیازمند است، همچنین ما نقشه فقر داریم، ما میتوانیم «آزمون تقریب وسع» را محاسبه کنیم. این آمارها خیلی میتواند میزان نیازمندان در جامعه را مشخص کند. اما باید تاکید کرد که طراحی برنامههای مناسب، یک سرمایهگذاری مناسب نیز نیاز دارد، که افراد دهکهای پایین بتوانند قابلیت خود را افزایش داده و برای اقتصاد کشور ارزش افزوده ایجاد کنند.
تامین سرمایه طرحها نیازمند تزریق منابع است یا با حذف افراد غیرنیازمند از یارانهها قابل حصول است؟
بخش قابل توجهی از این منابع با حذف آدمهای غیرنیازمند و یک ذخیره مناسب، تامین میشود و این ذخیره را باید برای سیاستها و طرحها درست سرمایهگذاری کرد. حذف افراد ثروتمند را میتوان با توجه به آمارهای کنونی با یک تقریب خوب تشخیص داد. بهطور مثال ما نقشه فقر داریم که نشان میدهد در چه مناطقی فقر ریشه دوانده است و از آن مهمتر ما دادههای یارانهها را داریم که میتوانیم تشخیص دهیم چه خانوادهای ثروتمند است یا نیست؟ به نظر من در حال حاضر میتوان 40 هزار میلیارد تومان از یارانههای مستقیم ذخیره کرد و مابقی منابع میتواند برای افزایش قابلیتهای دهکهای پایین درآمدی هزینه شود. در حال حاضر باید این واقعیت را درک کنیم، که حق افراد ضعیف به حساب سایر اقشار واریز میشود. اخیراً مطلبی در یک روزنامه مطالعه کردم که حق بیمه برخی از افراد ثروتمند که بعضاً ماشین 100میلیونی نیز داشتند اما به اسم افراد کارگران ساختمانی یارانه دریافت میکردند، قطع شد و به ازای هر نفر از این افراد، یکی از کارگران واقعی ساختمان از گرفتن حق بیمه حذف شده است. این موضوع باعث شد برخی از نمایندگان مجلس اعتراض کنند که واقعاً من این موضوع را درک
نمیکنم.
شاید اعتراض نمایندگان برای این موضوع بود که احتمالاً خطا در محاسبات صورت گرفته است؟
ممکن است درصد کمی خطا داشته باشد، اما شناسایی شخصی که دارای خودرو لوکس و املاک است و به جای کارگران ساختمانی حق بیمه دریافت میکند، بسیار کار پیچیدهای نیست. از نظر من، در بسیاری از مواقع سیستم رفاهی ما اشتباه عمل میکند و حق افراد نیازمند را به افراد غیرنیازمند تخصیص میدهد. این یک نمونه بود و به نظر من با تعدد برنامهها و عدم نظارت مناسب بخش قابل توجهی از منابع را هدر میدهیم. بنابراین در مجموع باید بگویم برای اینکه ما به یک رشد پایدار و بلندمدت برسیم، باید روی ارتقای قابلیت افراد به خصوص در دهکهای پایین متمرکز شویم. این روند ما را به رفاه مناسب نیز سوق میدهد.
دیدگاه تان را بنویسید